يكي از ياران نزديك شهيد صياد شيرازي:او مصداق عيني همت و كار مضاعف بود

آذرمهر

عضو جدید
کاربر ممتاز
اشاره: مصاحبه با سردار سرتيپ دوم نعمت‌اللهي، فردي كه پنج سال مجالست دائمي با شهيد صياد شيرازي داشته است، به لطف هماهنگي يكي از دوستان در شرايطي فراهم شد كه او تا دقايقي قبل از آن نمي دانست ما براي مصاحبه به سراغش خواهيم رفت. سردار كه فردي بسيار اخلاقي بود و از جلوه‌گري رسانه‌اي بيزار،‌ تا زمان اين مصاحبه با هيچ رسانه‌اي مصاحبه نكرده بود. او كسي بود كه در پنج سال آخر حيات دنيايي شهيد بزرگوار صياد شيرازي ، بيش از هر فردي با او محشور بوده است. خاطرات او به خوبي نمايانگر آن است كه چرا آن شهيد رادمرد را "صياد دلها" مي نماميدند.
آشنائي شما با شهيد صياد شيرازي را از كجا و چگونه بود و چه ويژگي‌هائي را در ايشان بارز ديديد؟
من از سال 68 به صورت رسمي با ايشان آشنا شدم. من بازرس ستاد مشترك و ايشان رئيس بازرسي ستاد كل بودند و به دليل كاري از نزديك باهم آشنا شديم.
يكي از ويژگي‌هاي شهيد صياد اين بود كه آدم را ارزيابي ميكرد. وقتي كه مي‌خواست مسئوليت اداره دفتر را به من ارجاع كند، ديدم كه با دقت خط سير فعاليت‌ها و گذشته مرا پيگيري مي‌كند و لذا حدود دو سالي طول كشيد كه از سپاه به ستاد كل آمدم. در سال 73 ايشان هم جانشين رئيس ستاد و هم مسئول بازرسي بود. من آن موقع سرهنگ بودم و مرا به عنوان رئيس دفترشان دعوت به كار كرد كه تا روز شهادت به صورت شبانه‌روزي با ايشان بودم. ايشان خيلي پركار بود و تا مدتي خيلي به ما فشار مي‌آمد. من رئيس دفترش بودم و از صبح تا ساعت ده شب با ايشان بودم. ساعت ده شب كه ايشان مي‌رفت، من هنوز كار داشتم، به طوري كه يك وقتي به يكي از دوستانش گفته بود كه من دلم براي نعمت‌اللهي مي‌سوزد و انشاء‌الله در جاي ديگري از او استفاده كنيم، چون در اين مدت خيلي فشار روي او بوده و چند سال شبانه روز كار كرده است. اين را كه شنيدم جرئت پيدا كردم و نامه‌اي به ايشان نوشتم كه ما را آزاد كنند برويم. ايشان گفت كه فعلاً صبر كنيد و بعد هم نصيحتم كرد كه مشكلات نبايد انسان را از راه به در كند. مدتي گذشت و باز در مرحله ديگري درخواستم را تكرار كردم. ايشان گفت كه من يك جايي را براي شما در نظر گرفته‌ام، باز هم صبر كن. مرحله سوم كه با ايشون صحبت كردم، گفت دو ماه به من فرصت بده و خدا شاهد است كه درست سر دو ماه شهيد شد. من تاريخ را دقيقاً يادداشت كرده بودم و ديدم كه سر دو ماه بود.
نكته جالب اين است كه چطور شهيد صياد با اينكه يك ارتشي بود، يك سپاهي را براي اداره دفترش انتخاب كرد.
من سپاهي با ايشان كه ارتشي بود طوري كار مي‌كرديم كه واقعاًَ چنين چيزي را احساس نمي‌كرديم. ايشان بسيار مقرراتي بود، ولي انسان به هنگام همكاري با ايشان اصلاً چنين چيزي را احساس نمي‌كرد.
از لحاظ امور معنوي هم ايشان برنامه خاصي داشتند؟
ايشان چهارچوب و قالب خاصي براي خود درست كرده بود و وقتي انسان بررسي مي‌كرد، مي‌ديد مدت‌ها در همه ابعاد كار كرده است. ايشان در ماه‌هاي رمضان، رجب و شعبان انسان ديگري مي‌شد و روزه مي‌گرفت. در ماه رمضان اين حالاتش اوج مي‌گرفت. در ماه‌هاي محرم و صفر هم خيلي عجيب و غريب بود و زندگي‌اش را طوري برنامه‌ريزي كرده بود كه اينها جزو برنامه‌هاي هميشگي‌‌اش بود. تمام ساعات روزانه ايشان حساب و كتاب داشت. بي‌ترديد منافقي هم كه ايشان را شهيد كرد، روي همين نظم حساب كرده بود. به حفظ رابطه با علما و روحانيون بسيار مقيد بود. تك تك كارهايش وقت دقيق داشت و مي‌شد از روي آنها زمان دقيق را فهميد. يك وقتي كه مشغول كار بودم، از صداي قدم‌هاي ايشان مي‌فهميدم كه الان وقت نماز است.
بعد از شهادت ايشان مشخص شد كه خودشان رانندگي مي‌كردند، در حالي كه قاعدتاً فردي در اين سطح سازماني از لحاظ امنيتي بايد راننده و محافظ اختصاصي داشته باشد. به نظر شما علت اين موضوع چيست؟
ايشان در همان زماني كه شهيد شد، دوتا راننده داشت، اما از مدت‌ها قبل يكي از آنها را در اختيار سپاهي جانباز شيميائي قرار داده بود كه در دوره دكترا تحصيل مي‌كرد و به دليل مشكلات جسمي در رفت و آمد مشكل داشت. ايشان به خاطر تشويق آن برادر جانباز يك راننده را با ماشين در اختيارش گذاشته بود و لذا دو سالي مي‌شد كه روز در ميان، خودش رانندگي مي‌كرد. آن روزي هم كه شهيد شد، شيفت همان راننده در اختيار آن برادر جانباز بود.
اين احترام به وي به خاطر جانبازي‌اش بود؟
شهيد به همه احترام مي‌گذاشت. يك روز صبح آمد و به من گفت: «فلاني! من ديشب داشتم توي خيابان راه مي‌رفتم كه پسر جواني با مادرش جلوي مرا گرفت و گفت كه مادرش بيمار است و از شهرستان براي مداوا به تهران آمده‌اند. گفت مادرش عمل جراحي دارد. من آدرس آنها را گرفتم. گفتند در فلان مسافرخانه هستند. البته من كمك مختصري به آنها كردم، ولي شما اگر حاضري در يك كار خير شركت كني، بيا و به اين آدرس برو». گفتم: «اگر شما بفرمائيد حتماً اين كار را انجام مي‌دهم». گفت: «برو به فلان آدرس و وضعيت را به من خبر بده تا ببينيم اگر راست گفته‌اند، آنها را ببيريم بيمارستان و راهنمائي‌شان كنيم».
از مبلغي كه آنها از شهيد صياد گرفته بودند، فهميدم كه واقعاً بيمار نبوده‌اند، با اين همه به آن آدرس رفتم و اثري از آثارشان پيدا نكردم. غير ممكن بود كسي از ايشان كمك بخواهد و نااميد برگردد. ايشان تا آنجا كه در توانش بود تلاش مي‌كرد تا حاجات افراد را برآورده كند.از لحاظ احترام به انسان‌ها و خواسته‌هايشان نظير نداشت. جالب اينجاست كه ايشان ارتشي بود، ولي مراجعاتي كه به ايشان مي‌شد بيشتر از سوي بچه‌هاي سپاه بود، براي همين ما سپاهي‌هائي كه براي ايشان كار مي‌كرديم، اصلاً تفاوتي را احساس نمي‌كرديم. شهيد صياد مطابق شخصيت آدم‌ها با آنها برخورد مي‌كرد. روزي كه رئيس دفترشان شدم، يك كليد ماشين به من داد و گفت: هر جا مي‌رويد با اين ماشين برويد» من خدمت ايشان گفتم: «من هر جا بوده‌ام، ماشين تحويل نگرفته‌ام. ترجيح مي‌دهم با سرويس بيايم. بگذاريد اين قسم ادامه داشته باشد. فقط شب‌ها كه سرويس نيست، بفرمائيد كسي بيايد و مرا به منزل برساند». در آن لحظه احساس كردم كه ايشان خوشش نيامد، ولي دو ماهي كه كار كرديم، گفت: «فلاني! اين روحيه‌ات را حفظ كن».
از رفتارهاي ايشان در محيط كار و خانه و با ديگران نكاتي را ذكر كنيد.
به پرسنل به شدت احترام مي‌گذاشت. از خريدهايي كه براي خانه‌اش مي‌كرديم، كاملاً معلوم بود چگونه زندگي مي‌كند.صورت مي‌داد به راننده مي‌گفت كه اينها را بخر. ليست را كه نگاه مي‌كرديم، مثلاً نوشته بود دو كيلو برنج! اول هر ماه جلسه روضه‌خواني داشت و از ظهر به خانه مي‌رفت و لباس كارش را مي‌پوشيد و همه جا را نظافت مي‌كرد. به عشق امام حسين(ع) مثل يك كارگر معمولي جارو و نظافت مي‌كرد. به ائمه اطهار(ع) ارادت خاصي داشت. در ماه‌هاي شعبان و رمضان به عشق حضرت علي(ع) و در ماه‌هاي محرم و صفر به عشق پيامبر(ص) و امام حسن(ع) و امام حسين (ع) اصلاً آدم ديگري مي‌شد. در اين ماه‌ها اين طور نبود كه از كارش غافل شود و فقط عبادت كند، بلكه همه كارهايش هميشه بوي عبادت مي‌داد. همه كارهايش را دقيق و با انگيزه بالا انجام مي‌داد. بسيار ولايتمدار بود و هنگامي كه فرماني از سوي ولي امر صادر مي‌شد، سر از پا نمي‌شناخت و تا آن را انجام نمي‌داد آرام نمي‌گرفت. هميشه براي انجام بازرسي نيروهاي مسلح، بهترين آدم‌ها را انتخاب و بهترين امكانات را براي تيم بازرسي فراهم مي‌كرد. هميشه به ايده‌آل‌ها فكر مي‌كرد. خيلي از وقتش خوب استفاده مي‌كرد و كارش را خيلي جدي انجام مي‌داد. هميشه احساس ميكرد امروز روز آخرش است. در صحبت كردنش، در كارهايش به قدري جدي بود كه گوئي روز آخر و مأموريت آخر است. به هيچ وجه وقت تلف شده نداشت.در بازرسي بسيار قاطع و جدي بود. تك تك حركات و حرف‌هاي ايشان را هنوز بعد از سال‌ها به ياد دارم و معتقدم چيزي كه شهيد صياد را به اين مرتبه رساند، تقيد به احكام دين، به خصوص نماز سر وقت بود. شهيد صياد خيلي به نماز بسيار اهميت مي‌داد. غيرممكن بود كه تجديد وضو كند و دو ركعت نماز نخواند. به خواندن نماز شب تقيد بسيار داشت. خياطي در ستاد داشتيم كه يك بار آمد پيش من و گفت: «تيمسار صياد عبايي برايم فرستاده كه من تعمير كنم. اصلاً نمي‌توانم، چون هر جايش را كوك ميزنم، يك جاي ديگرش در مي‌رود. شما به ايشان بگو كه اين را عوض كند، چون واقعاً نمي‌شود كاريش كرد». گفتم: «من هم مثل تو رويم نمي‌شود بگويم. خودت يك كاريش بكن». شهيد صياد هميشه روزهاي دوشنبه و پنجشنبه روزه ميگرفت. پي بهانه مي‌گشت كه مناسبتي مثل تولد حضرت زهرا (س) پيدا و دوستان صميمي را جمع كند. مي‌گفت فلاني فردا مي‌خواهيم برويم زيارت و با دكتر محسن رضائي هم هماهنگ مي‌كرد. بعد همه را جمع مي‌كرد و مثلاً مي‌برد قم به ديدار علما و ناهار را هم از جيب خودش مي‌داد. هر وقت هم خسته مي‌شد، مي‌گفت بيا برويم زيارت و ديدار علما و تجديد قوا كنيم و برگرديم. علاقه عجيبي به رفع كدورت بين افراد داشت و سعي داشت همه را با هم آشتي بدهد. به كار فرهنگي به شدت علاقه داشت و غيرممكن بود كه ايشان را براي سخنراني به مدرسه‌اي دعوت كنند و نرود. كافي بود براي تأسيس هنرستان يا مكاني فرهنگي به ايشان مراجعه شود. ديگر تا كار را به سامان نمي‌رساند از پاي نمي‌نشست و همه را هم بي‌آنكه نامي از ايشان در ميان باشد انجام مي‌داد. ما گاهي متوجه مي‌شديم، ولي نه ايشان به روي ما مي‌آورد و نه ما به روي ايشان مي‌آورديم. حواسش به همه كس و همه جا بود. يك وقت‌هائي مي‌گفت فلاني مدت‌هاست كه درست در كنار خانواده‌اش نبوده و دائماً كار كرده. خوب است ترتيبي بدهيد كه يك هفته ده روزي همراه خانواده به مشهدي جائي برود. بعد هم مهمانسرا و اين مسائل را هماهنگ مي‌كرد كه طرف در شهرستان به زحمت نيفتد و خانه و مجبور نباشد در خانه اقوام اقامت كند. همه هزينه‌ها را نيز خودش تقبل مي‌كرد.
ايشان از جايگاه نظامي بالاترين درجه را داشت و بالاترين حقوق را مي‌گرفت، ولي از لحاظ هزينه براي خود و خانواده‌اش واقعاً به حداقل قناعت مي‌كرد و به بقيه مي‌رسيد. در آخرين روز اسفند 77 به يكي از بچه‌ها مبلغي داد كه متأسفانه ما متوجه شديم و ايشان ناچار شد براي ما توضيح بدهد كه از حقوق خود من است. روزهائي كه شهيد صياد به نماز جمعه مي‌رفت، مي‌دانستيم كه فردا خودمان حتماً فردا ده بيست نفري به ما مراجعه مي‌كنند. چون ايشان خالصانه عمل مي‌كرد، ما هم كم نمي‌گذاشتيم. خدا به ما توفيق داد كه امانتدار ايشان باشيم و از ايشان درس‌هاي زيادي گرفتيم. ايشان روي بيت‌المال حساسيت زيادي داشت. روي مصرف بنزين ماشيني كه در اختيارش گذاشته بودند وسواس عجيبي داشت و كنترل مي‌كرد كه بيش از حد لزوم بنزين استفاده نشده باشد. حساب و كتابش بسيار دقيق بود. اگر ضرورت ايجاب مي‌كرد كه از دفتر تلفن شخصي بزند، به ما سفارش مي‌كرد كه دقيقاً ياداشت كنيم تا از حقوق خودش بپردازد. من براي اين نوع كارهاي ايشان پرونده‌اي درست كرده بودم كه حساب كارهاي ايشان را از امور اداري جدا نگه دارم. از سال 70 كه عملاً كار را با ايشان شروع كردم تا روزي كه شهيد شد، هيچ وقت نديدم لباس جديدي تهيه كند. لباسش همان كت و شلوار هميشگي بود، ولي اصلاً نديده بوديم كه آن را عوض كند. تنها چيزي كه ديديم در اين مدت عوض كرد، يك كلاه بود. بسيار اهل قناعت بود و بعيد مي‌دانم پس اندازي داشته باشد. واقعاً به مسائل دنيايي بي‌اعتنا بود. شهيد صياد با خانواده‌اش كم بود. شب‌ها اغلب دير مي‌رفت و بچه‌هايش خواب بودند، صبح‌ها هم زود مي‌آمد و باز بچه‌ها خواب بودند، به خاطر اين گاهي براي اينكه غيبتش را جبران كند آنها را مي‌آورد و در محل كارش با آنها صبحانه مي‌خورد. وسايل صبحانه را هم از خانه مي‌آورد و سر راهش نان مي‌خريد. از هر فرصتي استفاده مي‌كرد تا جاهائي را كه به دليل مشغله كاري كم گذاشته بود، جبران كند.
براي شهيد صياد كه حقوق بالائي مي‌گرفت كاري نداشت كه براي فرزندانش از آژانس ماشين بگيرد، اما اين كار را نمي‌كرد. خيلي مواظب بچه‌ها بود و آنها را دست راننده نمي‌داد. هم ملاحظات امنيتي و حفاظتي در كار بود و هم از لحاظ تربيتي دقت داشت. خيلي وقت‌ها بچه‌ها از مدرسه مي‌آمدند اينجا و ايشان با آن حجم كاري بالا مي‌نشست و با بچه‌هايش يك ساعت درس كار مي‌كرد. من مي‌دانستم با خرج‌هائي كه ايشان اين طرف و آن طرف مي‌كند، هيچ وقت ماشين‌دار نمي‌شود! هميشه از تحولاتي كه در دفاع مقدس در برادرهاي ارتشي ايجاد شده بود، خيلي تعريف مي‌كرد و خاطراتي را مي‌گفت كه بار معنوي داشت.اغلب هم مخاطب او تيپ جوان و قشر دانشجو و دانش‌آموز بودند. خاطرات دوره شاه خيلي برايش مهم بود و آنها را براي ما تعريف مي‌كرد. يك بار مي‌گفت: «من دانشجوي دانشگاه افسري بودم و بنا بود شاه بيايد. فرمانده ما را جمع كرد و گفت: «فلان ساعت بايد بيائيد فلان جا و خانواده‌هايتان را هم بي‌حجاب بياوريد. براي يك لحظه همه چيز جلوي چشم ما سياه شد. به خودم گفتم خدايا! چه كنم؟ چه اشتباهي كردم. در اين فكر بودم كه اين كار را به هر قيمتي كه استواري از جا بلند شد و گفت كه اين كار را نمي‌كند. چند نفر ديگر هم پي قضيه را گرفتند و فرمانده ناچار شد بگويد هر كسي دلش مي‌خواهد خانواده‌اش را بياورد.وقتي آن مرد با شجاعت حرفش را زد، دل من گرم شد و فهميدم اشتباه نيامده‌ام». تعريف مي‌كرد كه از زمان بچگي خداوند يك عنايت خاصي به ايشان داشته است. از جمله اينكه مي‌گفت: «يك روز در كوچه باغي مي‌رفتم. آن روزها ديوارها كوتاه بودند. برادرم رفت انگور بكند كه ماري حمله كرد، گوئي مأموريت داشت به من بفهماند كه اين كار را نكن».
شهيد صياد طوري بود كه وقتي شما را شناسايي مي‌كرد و مي‌ديد انسان متديني هستيد، ديگر به شما اعتماد مي‌كرد و هيچ فرقي بين خودش و شما نمي‌گذاشت. مي‌ديد كه ديگر كسي پاي سخنراني نمي‌رود، از شيوه‌هاي خاصي استفاده مي‌كرد، مثلاً ماهي يك دفعه به صد نفر شام مي‌داد. شامش هم مختصر و مثلاً آبگوشت بود. ايشان شغل دوم كه نداشت و همين شغلش بود، يعني واقعاً وضعيت شهيد صياد اين طوري بود. ايشان حاضر بود براي نظام و انقلاب آبرويش را بگذارد و همه چيزش را وقف كرده بود. بيشتر حقوقش صرف مسائل فرهنگي مي‌شد و اگر حقوقش ده برابر هم مي‌بود، باز كفاف تعهداتي را كه براي رفع حاجات مردم مي‌داد، نمي‌كرد.
به نظر شما بوسه مقام معظم رهبري بر تابوت ايشان چه پيامي داشت؟
شهيد صياد سرباز ايشان بود. اين كارآقا نشان مي‌داد كه شهيد صياد به وظيفه‌اش به طور كامل عمل كرد. مطمئن باشيد كه اگر حتي يك نقطه سياه هم در كارنامه ايشان بود، آقا اين كار را نمي‌كردند. شهيد صياد امانتي به دستش بود و خوب امانتداري كرد. من از سال 73 با ايشان بودم و از خانواده و زن وفرزندنش بيشتر ايشان را مي‌ديدم. ايشان از 7 صبح تا 10 شب و تا وقتي كه نا داشت، كار مي‌كرد و وقتي به خانه مي‌رسيد، واقعاً از شدت خستگي مي‌افتاد؛ با اين همه در دفترچه يادداشتش ريزترين مسائل آدم‌هائي را كه با او سر و كار داشتند، مي‌نوشت. به قدري مؤمن و دلسوز بود كه هنوز وقتي سر قبر ايشان مي‌رويم، از روحش استمداد مي‌طلبيم. بسيار اهل ورزش بود و چيزي كه با آن همه خستگي، او را سر پا نگه مي‌داشت، همين ورزش بود. بسيار زيرك، شجاع و رك بود. در عين حال كه خيلي به من احترام مي‌گذاشت، اگر خطائي مي‌ديد، غيرممكن بود كه تذكر ندهد. برايش مهم نبود كه بدم بيايد، احساس تكليف مي‌كرد كه اگر من اين حرف را به فلاني نگويم به او خيانت كرده‌ام و فرداي قيامت مسئول هستم.
درباره برنامه راهيان نور چه مي‌دانيد؟
شهيد صياد پروژه هيئت معارف جنگ را با تأئيد مقام معظم رهبري راه‌اندازي كرد تا معارف جنگ به شكل منظم و از طريق توضيحات كساني كه در جنگ حضور داشتند، بيان و حفظ شود. در عين حال ايشان اعتقاد داشت كه جبهه‌هاي جنگ انسان ساز بوده‌اند و لذا طي برنامه راهيان نور، بچه‌هاي مدرسه‌اي و دانشجويان را به مناطق جنگي مي‌برد و آنان را از نزديك با حقايق دوران دفاع مقدس آشنا مي‌كرد. همّ و غمّ ايشان اين بود كه آثار دفاع مقدس حفظ و سينه به سينه نقل شود .ايشان به اين نتيجه رسيده بود كه بهترين مسير براي جوان‌ها اين است. خودش راهنماي راهيان نور بود و مثلاً در ايام نوروز راهنما و راوي مي‌شد. ايشان همه تداركات، از جمله بليط قطار و خوراك مسافران را به عهده مي‌گرفت و بار سنگين اين كار را يكتنه به دوش مي‌كشيد، هماهنگي‌هاي لازم را با سپاه و ارتش مي‌كرد و بيشتر هم دانش‌آموزان مستعد را مي‌برد. مي‌گفت وقت كم و امكانات محدود است و بايد فعلاً روي كساني سرمايه‌گذاري كنيم كه زمينه دارند تا نهايت استفاده را ببريم. معتقد بود كه اگر اين خاطرات به شكل درست و زيبا و توسط فردي كه در متن قضايا بوده بيان شود، اين بچه‌ها باهوش هستند و خوب مي‌گيرند.
گفته‌اند كه ايشان بسيار كم خواب و كم خوراك بود. شما چه نظري داريد؟
هيچ وقت نديدم كه براي مدت طولاني بخوابد. فقط چرت‌هاي كوتاه مي‌زد. اگر دور هم بوديم و حرفمان جدي نبود، يك وقت مي‌ديدي كه خوابش برده. اگر قرار بود ده دقيقه بخوابد، واقعاً يازده دقيقه نمي‌خوابيد. خورد و خوراكش هم بسيار كم و حتي الامكان از پول خودش و در حد كمي كاهو و يا در روزهايي كه روزه بود، شير و نان بود. بسيار به بهداشت و نظافت اهميت مي‌داد.
و سخن آخر؟
پنج سالي را كه در كنار شهيد صياد بودم سرشار از خاطره است. شهيد صياد خيلي منظم بود. من با سرويس مي‌آمدم و شهيد صياد پنج دقيقه زودتر مي‌رسيد. آن روزي كه شهيد شد، من زودتر رسيدم و به خودم گفتم حتماً در پاركينگ است و دست كم امروز من در را برايش باز مي‌كنم.
http://www.rajanews.com/detail.asp?id=47891
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
اشاره: مصاحبه با سردار سرتيپ دوم نعمت‌اللهي، فردي كه پنج سال مجالست دائمي با شهيد صياد شيرازي داشته است، به لطف هماهنگي يكي از دوستان در شرايطي فراهم شد كه او تا دقايقي قبل از آن نمي دانست ما براي مصاحبه به سراغش خواهيم رفت. سردار كه فردي بسيار اخلاقي بود و از جلوه‌گري رسانه‌اي بيزار،‌ تا زمان اين مصاحبه با هيچ رسانه‌اي مصاحبه نكرده بود. او كسي بود كه در پنج سال آخر حيات دنيايي شهيد بزرگوار صياد شيرازي ، بيش از هر فردي با او محشور بوده است. خاطرات او به خوبي نمايانگر آن است كه چرا آن شهيد رادمرد را "صياد دلها" مي نماميدند.
آشنائي شما با شهيد صياد شيرازي را از كجا و چگونه بود و چه ويژگي‌هائي را در ايشان بارز ديديد؟
من از سال 68 به صورت رسمي با ايشان آشنا شدم. من بازرس ستاد مشترك و ايشان رئيس بازرسي ستاد كل بودند و به دليل كاري از نزديك باهم آشنا شديم.
يكي از ويژگي‌هاي شهيد صياد اين بود كه آدم را ارزيابي ميكرد. وقتي كه مي‌خواست مسئوليت اداره دفتر را به من ارجاع كند، ديدم كه با دقت خط سير فعاليت‌ها و گذشته مرا پيگيري مي‌كند و لذا حدود دو سالي طول كشيد كه از سپاه به ستاد كل آمدم. در سال 73 ايشان هم جانشين رئيس ستاد و هم مسئول بازرسي بود. من آن موقع سرهنگ بودم و مرا به عنوان رئيس دفترشان دعوت به كار كرد كه تا روز شهادت به صورت شبانه‌روزي با ايشان بودم. ايشان خيلي پركار بود و تا مدتي خيلي به ما فشار مي‌آمد. من رئيس دفترش بودم و از صبح تا ساعت ده شب با ايشان بودم. ساعت ده شب كه ايشان مي‌رفت، من هنوز كار داشتم، به طوري كه يك وقتي به يكي از دوستانش گفته بود كه من دلم براي نعمت‌اللهي مي‌سوزد و انشاء‌الله در جاي ديگري از او استفاده كنيم، چون در اين مدت خيلي فشار روي او بوده و چند سال شبانه روز كار كرده است. اين را كه شنيدم جرئت پيدا كردم و نامه‌اي به ايشان نوشتم كه ما را آزاد كنند برويم. ايشان گفت كه فعلاً صبر كنيد و بعد هم نصيحتم كرد كه مشكلات نبايد انسان را از راه به در كند. مدتي گذشت و باز در مرحله ديگري درخواستم را تكرار كردم. ايشان گفت كه من يك جايي را براي شما در نظر گرفته‌ام، باز هم صبر كن. مرحله سوم كه با ايشون صحبت كردم، گفت دو ماه به من فرصت بده و خدا شاهد است كه درست سر دو ماه شهيد شد. من تاريخ را دقيقاً يادداشت كرده بودم و ديدم كه سر دو ماه بود.
نكته جالب اين است كه چطور شهيد صياد با اينكه يك ارتشي بود، يك سپاهي را براي اداره دفترش انتخاب كرد.
من سپاهي با ايشان كه ارتشي بود طوري كار مي‌كرديم كه واقعاًَ چنين چيزي را احساس نمي‌كرديم. ايشان بسيار مقرراتي بود، ولي انسان به هنگام همكاري با ايشان اصلاً چنين چيزي را احساس نمي‌كرد.
از لحاظ امور معنوي هم ايشان برنامه خاصي داشتند؟
ايشان چهارچوب و قالب خاصي براي خود درست كرده بود و وقتي انسان بررسي مي‌كرد، مي‌ديد مدت‌ها در همه ابعاد كار كرده است. ايشان در ماه‌هاي رمضان، رجب و شعبان انسان ديگري مي‌شد و روزه مي‌گرفت. در ماه رمضان اين حالاتش اوج مي‌گرفت. در ماه‌هاي محرم و صفر هم خيلي عجيب و غريب بود و زندگي‌اش را طوري برنامه‌ريزي كرده بود كه اينها جزو برنامه‌هاي هميشگي‌‌اش بود. تمام ساعات روزانه ايشان حساب و كتاب داشت. بي‌ترديد منافقي هم كه ايشان را شهيد كرد، روي همين نظم حساب كرده بود. به حفظ رابطه با علما و روحانيون بسيار مقيد بود. تك تك كارهايش وقت دقيق داشت و مي‌شد از روي آنها زمان دقيق را فهميد. يك وقتي كه مشغول كار بودم، از صداي قدم‌هاي ايشان مي‌فهميدم كه الان وقت نماز است.
بعد از شهادت ايشان مشخص شد كه خودشان رانندگي مي‌كردند، در حالي كه قاعدتاً فردي در اين سطح سازماني از لحاظ امنيتي بايد راننده و محافظ اختصاصي داشته باشد. به نظر شما علت اين موضوع چيست؟
ايشان در همان زماني كه شهيد شد، دوتا راننده داشت، اما از مدت‌ها قبل يكي از آنها را در اختيار سپاهي جانباز شيميائي قرار داده بود كه در دوره دكترا تحصيل مي‌كرد و به دليل مشكلات جسمي در رفت و آمد مشكل داشت. ايشان به خاطر تشويق آن برادر جانباز يك راننده را با ماشين در اختيارش گذاشته بود و لذا دو سالي مي‌شد كه روز در ميان، خودش رانندگي مي‌كرد. آن روزي هم كه شهيد شد، شيفت همان راننده در اختيار آن برادر جانباز بود.
اين احترام به وي به خاطر جانبازي‌اش بود؟
شهيد به همه احترام مي‌گذاشت. يك روز صبح آمد و به من گفت: «فلاني! من ديشب داشتم توي خيابان راه مي‌رفتم كه پسر جواني با مادرش جلوي مرا گرفت و گفت كه مادرش بيمار است و از شهرستان براي مداوا به تهران آمده‌اند. گفت مادرش عمل جراحي دارد. من آدرس آنها را گرفتم. گفتند در فلان مسافرخانه هستند. البته من كمك مختصري به آنها كردم، ولي شما اگر حاضري در يك كار خير شركت كني، بيا و به اين آدرس برو». گفتم: «اگر شما بفرمائيد حتماً اين كار را انجام مي‌دهم». گفت: «برو به فلان آدرس و وضعيت را به من خبر بده تا ببينيم اگر راست گفته‌اند، آنها را ببيريم بيمارستان و راهنمائي‌شان كنيم».
از مبلغي كه آنها از شهيد صياد گرفته بودند، فهميدم كه واقعاً بيمار نبوده‌اند، با اين همه به آن آدرس رفتم و اثري از آثارشان پيدا نكردم. غير ممكن بود كسي از ايشان كمك بخواهد و نااميد برگردد. ايشان تا آنجا كه در توانش بود تلاش مي‌كرد تا حاجات افراد را برآورده كند.از لحاظ احترام به انسان‌ها و خواسته‌هايشان نظير نداشت. جالب اينجاست كه ايشان ارتشي بود، ولي مراجعاتي كه به ايشان مي‌شد بيشتر از سوي بچه‌هاي سپاه بود، براي همين ما سپاهي‌هائي كه براي ايشان كار مي‌كرديم، اصلاً تفاوتي را احساس نمي‌كرديم. شهيد صياد مطابق شخصيت آدم‌ها با آنها برخورد مي‌كرد. روزي كه رئيس دفترشان شدم، يك كليد ماشين به من داد و گفت: هر جا مي‌رويد با اين ماشين برويد» من خدمت ايشان گفتم: «من هر جا بوده‌ام، ماشين تحويل نگرفته‌ام. ترجيح مي‌دهم با سرويس بيايم. بگذاريد اين قسم ادامه داشته باشد. فقط شب‌ها كه سرويس نيست، بفرمائيد كسي بيايد و مرا به منزل برساند». در آن لحظه احساس كردم كه ايشان خوشش نيامد، ولي دو ماهي كه كار كرديم، گفت: «فلاني! اين روحيه‌ات را حفظ كن».
از رفتارهاي ايشان در محيط كار و خانه و با ديگران نكاتي را ذكر كنيد.
به پرسنل به شدت احترام مي‌گذاشت. از خريدهايي كه براي خانه‌اش مي‌كرديم، كاملاً معلوم بود چگونه زندگي مي‌كند.صورت مي‌داد به راننده مي‌گفت كه اينها را بخر. ليست را كه نگاه مي‌كرديم، مثلاً نوشته بود دو كيلو برنج! اول هر ماه جلسه روضه‌خواني داشت و از ظهر به خانه مي‌رفت و لباس كارش را مي‌پوشيد و همه جا را نظافت مي‌كرد. به عشق امام حسين(ع) مثل يك كارگر معمولي جارو و نظافت مي‌كرد. به ائمه اطهار(ع) ارادت خاصي داشت. در ماه‌هاي شعبان و رمضان به عشق حضرت علي(ع) و در ماه‌هاي محرم و صفر به عشق پيامبر(ص) و امام حسن(ع) و امام حسين (ع) اصلاً آدم ديگري مي‌شد. در اين ماه‌ها اين طور نبود كه از كارش غافل شود و فقط عبادت كند، بلكه همه كارهايش هميشه بوي عبادت مي‌داد. همه كارهايش را دقيق و با انگيزه بالا انجام مي‌داد. بسيار ولايتمدار بود و هنگامي كه فرماني از سوي ولي امر صادر مي‌شد، سر از پا نمي‌شناخت و تا آن را انجام نمي‌داد آرام نمي‌گرفت. هميشه براي انجام بازرسي نيروهاي مسلح، بهترين آدم‌ها را انتخاب و بهترين امكانات را براي تيم بازرسي فراهم مي‌كرد. هميشه به ايده‌آل‌ها فكر مي‌كرد. خيلي از وقتش خوب استفاده مي‌كرد و كارش را خيلي جدي انجام مي‌داد. هميشه احساس ميكرد امروز روز آخرش است. در صحبت كردنش، در كارهايش به قدري جدي بود كه گوئي روز آخر و مأموريت آخر است. به هيچ وجه وقت تلف شده نداشت.در بازرسي بسيار قاطع و جدي بود. تك تك حركات و حرف‌هاي ايشان را هنوز بعد از سال‌ها به ياد دارم و معتقدم چيزي كه شهيد صياد را به اين مرتبه رساند، تقيد به احكام دين، به خصوص نماز سر وقت بود. شهيد صياد خيلي به نماز بسيار اهميت مي‌داد. غيرممكن بود كه تجديد وضو كند و دو ركعت نماز نخواند. به خواندن نماز شب تقيد بسيار داشت. خياطي در ستاد داشتيم كه يك بار آمد پيش من و گفت: «تيمسار صياد عبايي برايم فرستاده كه من تعمير كنم. اصلاً نمي‌توانم، چون هر جايش را كوك ميزنم، يك جاي ديگرش در مي‌رود. شما به ايشان بگو كه اين را عوض كند، چون واقعاً نمي‌شود كاريش كرد». گفتم: «من هم مثل تو رويم نمي‌شود بگويم. خودت يك كاريش بكن». شهيد صياد هميشه روزهاي دوشنبه و پنجشنبه روزه ميگرفت. پي بهانه مي‌گشت كه مناسبتي مثل تولد حضرت زهرا (س) پيدا و دوستان صميمي را جمع كند. مي‌گفت فلاني فردا مي‌خواهيم برويم زيارت و با دكتر محسن رضائي هم هماهنگ مي‌كرد. بعد همه را جمع مي‌كرد و مثلاً مي‌برد قم به ديدار علما و ناهار را هم از جيب خودش مي‌داد. هر وقت هم خسته مي‌شد، مي‌گفت بيا برويم زيارت و ديدار علما و تجديد قوا كنيم و برگرديم. علاقه عجيبي به رفع كدورت بين افراد داشت و سعي داشت همه را با هم آشتي بدهد. به كار فرهنگي به شدت علاقه داشت و غيرممكن بود كه ايشان را براي سخنراني به مدرسه‌اي دعوت كنند و نرود. كافي بود براي تأسيس هنرستان يا مكاني فرهنگي به ايشان مراجعه شود. ديگر تا كار را به سامان نمي‌رساند از پاي نمي‌نشست و همه را هم بي‌آنكه نامي از ايشان در ميان باشد انجام مي‌داد. ما گاهي متوجه مي‌شديم، ولي نه ايشان به روي ما مي‌آورد و نه ما به روي ايشان مي‌آورديم. حواسش به همه كس و همه جا بود. يك وقت‌هائي مي‌گفت فلاني مدت‌هاست كه درست در كنار خانواده‌اش نبوده و دائماً كار كرده. خوب است ترتيبي بدهيد كه يك هفته ده روزي همراه خانواده به مشهدي جائي برود. بعد هم مهمانسرا و اين مسائل را هماهنگ مي‌كرد كه طرف در شهرستان به زحمت نيفتد و خانه و مجبور نباشد در خانه اقوام اقامت كند. همه هزينه‌ها را نيز خودش تقبل مي‌كرد.
ايشان از جايگاه نظامي بالاترين درجه را داشت و بالاترين حقوق را مي‌گرفت، ولي از لحاظ هزينه براي خود و خانواده‌اش واقعاً به حداقل قناعت مي‌كرد و به بقيه مي‌رسيد. در آخرين روز اسفند 77 به يكي از بچه‌ها مبلغي داد كه متأسفانه ما متوجه شديم و ايشان ناچار شد براي ما توضيح بدهد كه از حقوق خود من است. روزهائي كه شهيد صياد به نماز جمعه مي‌رفت، مي‌دانستيم كه فردا خودمان حتماً فردا ده بيست نفري به ما مراجعه مي‌كنند. چون ايشان خالصانه عمل مي‌كرد، ما هم كم نمي‌گذاشتيم. خدا به ما توفيق داد كه امانتدار ايشان باشيم و از ايشان درس‌هاي زيادي گرفتيم. ايشان روي بيت‌المال حساسيت زيادي داشت. روي مصرف بنزين ماشيني كه در اختيارش گذاشته بودند وسواس عجيبي داشت و كنترل مي‌كرد كه بيش از حد لزوم بنزين استفاده نشده باشد. حساب و كتابش بسيار دقيق بود. اگر ضرورت ايجاب مي‌كرد كه از دفتر تلفن شخصي بزند، به ما سفارش مي‌كرد كه دقيقاً ياداشت كنيم تا از حقوق خودش بپردازد. من براي اين نوع كارهاي ايشان پرونده‌اي درست كرده بودم كه حساب كارهاي ايشان را از امور اداري جدا نگه دارم. از سال 70 كه عملاً كار را با ايشان شروع كردم تا روزي كه شهيد شد، هيچ وقت نديدم لباس جديدي تهيه كند. لباسش همان كت و شلوار هميشگي بود، ولي اصلاً نديده بوديم كه آن را عوض كند. تنها چيزي كه ديديم در اين مدت عوض كرد، يك كلاه بود. بسيار اهل قناعت بود و بعيد مي‌دانم پس اندازي داشته باشد. واقعاً به مسائل دنيايي بي‌اعتنا بود. شهيد صياد با خانواده‌اش كم بود. شب‌ها اغلب دير مي‌رفت و بچه‌هايش خواب بودند، صبح‌ها هم زود مي‌آمد و باز بچه‌ها خواب بودند، به خاطر اين گاهي براي اينكه غيبتش را جبران كند آنها را مي‌آورد و در محل كارش با آنها صبحانه مي‌خورد. وسايل صبحانه را هم از خانه مي‌آورد و سر راهش نان مي‌خريد. از هر فرصتي استفاده مي‌كرد تا جاهائي را كه به دليل مشغله كاري كم گذاشته بود، جبران كند.
براي شهيد صياد كه حقوق بالائي مي‌گرفت كاري نداشت كه براي فرزندانش از آژانس ماشين بگيرد، اما اين كار را نمي‌كرد. خيلي مواظب بچه‌ها بود و آنها را دست راننده نمي‌داد. هم ملاحظات امنيتي و حفاظتي در كار بود و هم از لحاظ تربيتي دقت داشت. خيلي وقت‌ها بچه‌ها از مدرسه مي‌آمدند اينجا و ايشان با آن حجم كاري بالا مي‌نشست و با بچه‌هايش يك ساعت درس كار مي‌كرد. من مي‌دانستم با خرج‌هائي كه ايشان اين طرف و آن طرف مي‌كند، هيچ وقت ماشين‌دار نمي‌شود! هميشه از تحولاتي كه در دفاع مقدس در برادرهاي ارتشي ايجاد شده بود، خيلي تعريف مي‌كرد و خاطراتي را مي‌گفت كه بار معنوي داشت.اغلب هم مخاطب او تيپ جوان و قشر دانشجو و دانش‌آموز بودند. خاطرات دوره شاه خيلي برايش مهم بود و آنها را براي ما تعريف مي‌كرد. يك بار مي‌گفت: «من دانشجوي دانشگاه افسري بودم و بنا بود شاه بيايد. فرمانده ما را جمع كرد و گفت: «فلان ساعت بايد بيائيد فلان جا و خانواده‌هايتان را هم بي‌حجاب بياوريد. براي يك لحظه همه چيز جلوي چشم ما سياه شد. به خودم گفتم خدايا! چه كنم؟ چه اشتباهي كردم. در اين فكر بودم كه اين كار را به هر قيمتي كه استواري از جا بلند شد و گفت كه اين كار را نمي‌كند. چند نفر ديگر هم پي قضيه را گرفتند و فرمانده ناچار شد بگويد هر كسي دلش مي‌خواهد خانواده‌اش را بياورد.وقتي آن مرد با شجاعت حرفش را زد، دل من گرم شد و فهميدم اشتباه نيامده‌ام». تعريف مي‌كرد كه از زمان بچگي خداوند يك عنايت خاصي به ايشان داشته است. از جمله اينكه مي‌گفت: «يك روز در كوچه باغي مي‌رفتم. آن روزها ديوارها كوتاه بودند. برادرم رفت انگور بكند كه ماري حمله كرد، گوئي مأموريت داشت به من بفهماند كه اين كار را نكن».
شهيد صياد طوري بود كه وقتي شما را شناسايي مي‌كرد و مي‌ديد انسان متديني هستيد، ديگر به شما اعتماد مي‌كرد و هيچ فرقي بين خودش و شما نمي‌گذاشت. مي‌ديد كه ديگر كسي پاي سخنراني نمي‌رود، از شيوه‌هاي خاصي استفاده مي‌كرد، مثلاً ماهي يك دفعه به صد نفر شام مي‌داد. شامش هم مختصر و مثلاً آبگوشت بود. ايشان شغل دوم كه نداشت و همين شغلش بود، يعني واقعاً وضعيت شهيد صياد اين طوري بود. ايشان حاضر بود براي نظام و انقلاب آبرويش را بگذارد و همه چيزش را وقف كرده بود. بيشتر حقوقش صرف مسائل فرهنگي مي‌شد و اگر حقوقش ده برابر هم مي‌بود، باز كفاف تعهداتي را كه براي رفع حاجات مردم مي‌داد، نمي‌كرد.
به نظر شما بوسه مقام معظم رهبري بر تابوت ايشان چه پيامي داشت؟
شهيد صياد سرباز ايشان بود. اين كارآقا نشان مي‌داد كه شهيد صياد به وظيفه‌اش به طور كامل عمل كرد. مطمئن باشيد كه اگر حتي يك نقطه سياه هم در كارنامه ايشان بود، آقا اين كار را نمي‌كردند. شهيد صياد امانتي به دستش بود و خوب امانتداري كرد. من از سال 73 با ايشان بودم و از خانواده و زن وفرزندنش بيشتر ايشان را مي‌ديدم. ايشان از 7 صبح تا 10 شب و تا وقتي كه نا داشت، كار مي‌كرد و وقتي به خانه مي‌رسيد، واقعاً از شدت خستگي مي‌افتاد؛ با اين همه در دفترچه يادداشتش ريزترين مسائل آدم‌هائي را كه با او سر و كار داشتند، مي‌نوشت. به قدري مؤمن و دلسوز بود كه هنوز وقتي سر قبر ايشان مي‌رويم، از روحش استمداد مي‌طلبيم. بسيار اهل ورزش بود و چيزي كه با آن همه خستگي، او را سر پا نگه مي‌داشت، همين ورزش بود. بسيار زيرك، شجاع و رك بود. در عين حال كه خيلي به من احترام مي‌گذاشت، اگر خطائي مي‌ديد، غيرممكن بود كه تذكر ندهد. برايش مهم نبود كه بدم بيايد، احساس تكليف مي‌كرد كه اگر من اين حرف را به فلاني نگويم به او خيانت كرده‌ام و فرداي قيامت مسئول هستم.
درباره برنامه راهيان نور چه مي‌دانيد؟
شهيد صياد پروژه هيئت معارف جنگ را با تأئيد مقام معظم رهبري راه‌اندازي كرد تا معارف جنگ به شكل منظم و از طريق توضيحات كساني كه در جنگ حضور داشتند، بيان و حفظ شود. در عين حال ايشان اعتقاد داشت كه جبهه‌هاي جنگ انسان ساز بوده‌اند و لذا طي برنامه راهيان نور، بچه‌هاي مدرسه‌اي و دانشجويان را به مناطق جنگي مي‌برد و آنان را از نزديك با حقايق دوران دفاع مقدس آشنا مي‌كرد. همّ و غمّ ايشان اين بود كه آثار دفاع مقدس حفظ و سينه به سينه نقل شود .ايشان به اين نتيجه رسيده بود كه بهترين مسير براي جوان‌ها اين است. خودش راهنماي راهيان نور بود و مثلاً در ايام نوروز راهنما و راوي مي‌شد. ايشان همه تداركات، از جمله بليط قطار و خوراك مسافران را به عهده مي‌گرفت و بار سنگين اين كار را يكتنه به دوش مي‌كشيد، هماهنگي‌هاي لازم را با سپاه و ارتش مي‌كرد و بيشتر هم دانش‌آموزان مستعد را مي‌برد. مي‌گفت وقت كم و امكانات محدود است و بايد فعلاً روي كساني سرمايه‌گذاري كنيم كه زمينه دارند تا نهايت استفاده را ببريم. معتقد بود كه اگر اين خاطرات به شكل درست و زيبا و توسط فردي كه در متن قضايا بوده بيان شود، اين بچه‌ها باهوش هستند و خوب مي‌گيرند.
گفته‌اند كه ايشان بسيار كم خواب و كم خوراك بود. شما چه نظري داريد؟
هيچ وقت نديدم كه براي مدت طولاني بخوابد. فقط چرت‌هاي كوتاه مي‌زد. اگر دور هم بوديم و حرفمان جدي نبود، يك وقت مي‌ديدي كه خوابش برده. اگر قرار بود ده دقيقه بخوابد، واقعاً يازده دقيقه نمي‌خوابيد. خورد و خوراكش هم بسيار كم و حتي الامكان از پول خودش و در حد كمي كاهو و يا در روزهايي كه روزه بود، شير و نان بود. بسيار به بهداشت و نظافت اهميت مي‌داد.
و سخن آخر؟
پنج سالي را كه در كنار شهيد صياد بودم سرشار از خاطره است. شهيد صياد خيلي منظم بود. من با سرويس مي‌آمدم و شهيد صياد پنج دقيقه زودتر مي‌رسيد. آن روزي كه شهيد شد، من زودتر رسيدم و به خودم گفتم حتماً در پاركينگ است و دست كم امروز من در را برايش باز مي‌كنم.
http://www.rajanews.com/detail.asp?id=47891
:gol::gol:
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
mahmood-en ياران پر كشيده دفاع مقدس 0

Similar threads

بالا