ویژه نامه شهادت امام محمد باقر علیه السلام

JavadMessi

مدیر بازنشسته
پرتوى از سيره و سيماى امام محمّد باقر(عليه السلام)

حضرت امام محمّد باقر(عليه السلام) اوّل ماه رجب، يا سوم صفر سال 57 هجرى قمرى در مدينه متولّد گرديد.
پدر بزرگوارش، حضرت على بن الحسين ، زين العابدين(عليه السلام)، و مادر مكرّمه اش ، فاطمه معروف به «امّ عبدالله» دختر امام حسن مجتبى مىباشد.
از اين رو، آن حضرت از ناحيه پدر و مادر به بنىهاشم منسوب است.
شهادت امام باقر(عليه السلام) در روز دوشنبه 7 ذيحجّه سال 114 هجرى قمرى در 57 سالگى، به دستور هشام بن عبدالملك خليفه اموى، به وسيله خوراندن سمّ، اتّفاق افتاد و مزار شريفش در مدينه در قبرستان بقيع مىباشد.
آن حضرت يكى از اطفال اسير فاجعه كربلا مىباشد كه در آن وقت سه سال و شش ماه و ده روز از سنّ مباركش گذشته بود.
حضرت باقر(عليه السلام) به علم و دانش و فضيلت و تقوا معروف بود و پيوسته مرجع حلّ مشكلات علمى مسلمانان به شمار مىرفت.
وجود امام محمّد باقر(عليه السلام) مقدّمه اى بود براى اقدام به وظايف دگرگون سازى امّت.
زيرا مردم، او را نشانه هاى فرزند كسانى مىشناختند كه جان خود را فدا كردند تا موج انحراف ـ كه نزديك بود نشانه هاى اسلام را از ميان ببرد ـ متوقّف گردد.
آنان از اين رو قربانى شدند تا مسلمانان بدانند كه حكّامى كه به نام اسلام حكومت مىكنند، از تطبيق اسلام با واقعيت آن به اندازه اى دوراند كه مفاهيم كتاب خدا و سنّت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) در يك طرف قرار دارد و آن حاكمان منحرف در طرف ديگر.
امام باقر(عليه السلام) بر آن شد تا انحراف حاكمان و دورى آنان از حقايق اسلام را به مردم بفهماند و براى مسلمانان آشكار سازد كه چنان امورى تحقّق يافته است.
هشام بن عبدالملك خليفه نابكار اموى وقتى به امام(عليه السلام) اشارت مىكند و مىپرسد كه اين شخص كيست؟ به او مىگويند او كسى است كه مردم كوفه شيفته و مفتون اويند.
اين شخص، امام عراق است.
در موسم حجّ، از عراق و خراسان و ديگر شهرها، هزاران مسلمان از او فتوا مىخواستند و از هرباب از معارف اسلام از او مىپرسيدند.
اين امر اندازه نفوذ وسيع او را در قلوب توده هاى مردم نشان مىداد.
از سوى فقيهان بزرگ كه وابسته به حوزه هاى فكرى و علمى بودند، مسائل دشوار در محضر او مطرح مىشد و گفتگوهاى بسيار با امام به عمل مىآمد، از او پاسخ مىخواستند تا امام را در تنگنا قرار دهند و در مقابل مردم او را به خاموشى وادارند، ولى آن حضرت با پاسخ هاى قانع كننده و مستدلّ و محكم خود آنان را به اعجاب وامىداشت.
حوزه علمى او براى صدها دانشمند و محدّث كه تربيت كرده بود پايگاهى مهّم به شمار مىآمد.
جابر جعفى گويد: «ابوجعفر هفتاد هزار حديث براى من روايت كرد.» و محمّد بن مسلم گويد: «هر مسئله كه در نظرم دشوار مىنمود از ابوجعفر(عليه السلام)مىپرسيدم تا جايى كه سى هزار حديث از او سؤال كردم.»امام باقر(عليه السلام) شيعيان خود را چنين وصف مىكند:«همانا شيعه ما، شيعه على، با دست و دل گشاده و از سر گشاده دستى و بىريايى از ما طرفدارى مىكنند و براى زنده نگاه داشتن دين، متّحد و پشتيبان ما هستند. اگر خشمگين گردند، ستم نمىكنند و اگر خرسند باشند از اندازه نمىگذرند. براى آن كس كه همسايه آنان باشد بركت دارند و با هر كس كه با آنان مخالف باشد طريق مسالمت پيش مىگيرند. و شيعه ما اطاعت خدا مىكند.»

فضل و دانش امام باقر(عليه السلام)

امام محمّدباقر(عليه السلام) در دوران امامت خود، به نشر و پخش معارف دين به ويژه فقه و احكام اسلامى پرداخت و ضمن حلّ مشكلات علمى به تعليم و تربيت شاگردانى فاضل و آگاه مانند: محمّدبن مسلم، زرارةبن اعين، ابونصير، هشام بن سالم و جابربن يزيد و حمران بن اعين و بُريدبن معاويه عجلى، همّت گماشت.
آن حضرت در فضل و فضيلت، زهد و تقوا، اخلاف و معاشرت، سر آمد بزرگان بنى هاشم در عصر خود بود.
آوازه علوم و دانش او چنان اطراف و اكناف پيچيده بود كه ملقّب به باقرالعلوم; يعنى شكافنده دانش ها گرديد.
يكى از علماى بزرگ سنّى به نام ابن حجر هيتمى درباره او مىنويسد:«محمّد باقر به اندازه اى گنج هاى پنهان معارف و دانش ها را آشكار ساخته، حقايق احكام و حكمت ها و لطايف دانشها را بيان نموده كه جز بر عناصر بى بصيرت يا بد سيرت پوشيده نيست و از همين جاست كه وى را شكافنده دانش و جامع علوم و برافروزنده پرچم دانش خوانده اند .»عبدالله بن عطا يكى از شخصيّت هاى علمى زمان امام، مىگويد:«من هرگز دانشمندان اسلام را در هيچ محفل و مجمعى به اندازه محفل محمّد بن على(عليه السلام) از نظر علمى حقير و كوچك نديدم.»امام باقر(عليه السلام) در سخنان خود، اغلب به آيات قرآن كريم استناد مىنموده و از كلام خدا شاهد مىآورده و فرموده است: «هر مطلبى را گفتم، از من بپرسيد كه در كجاى قرآن است تا آيه مربوط به آن موضوع را معرّفى كنم.»
علم بی نهایت

اول، علم و دانش: در كشف الغمة از حافظ عبد العزيز بن اخضر جنابذى در كتابش موسوم به معالم العترة الطاهرة از حكم بن عتيبه نقل شده است كه در مورد آيه ان فى ذلك لايات للمتوسمين (1) گفت: «به خدا سوگند محمد بن على در رديف همين هوشمندان است» .در صفحات بعد سخن ابو زرعه را نقل خواهيم كرد كه گفته است: به جان خودم ابو جعفر از بزرگ‏ترين دانشمندان است.

ابو نعيم در حلية الاولياء نوشته است: مردى از ابن عمر درباره مسئله‏اى پرسش كرد.ابن عمر نتوانست او را پاسخ گويد.پس به سوى امام باقر (ع) اشاره كرد و به پرسش كننده گفت : نزد اين كودك برو و اين مسئله را از او بپرس و جواب او را هم به من بازگوى.آن مرد به سوى امام باقر (ع) رفت و مشكل خود را مطرح كرد.امام نيز پاسخ او را گفت.مرد به نزد ابن عمر بازگشت و وى را از جواب امام باقر (ع) آگاه كرد.آنگاه ابن عمر گفت: اينان اهل بيتى هستند كه از همه علوم آگاهى دارند.

در حلية الاولياء آمده است: محمد بن احمد بن حسين از محمد بن عثمان بن ابى شيبه، از ابراهيم بن محمد بن ابى ميمون، از ابو مالك جهنى، از عبد الله بن عطاء، نقل كرده است كه گفت: من هيچ يك از دانشمندان را نديدم كه نسبت به دانشمندى ديگر كم دانش‏تر باشند مگر نسبت به ابو جعفر.من حكم را مى‏ديدم كه در نزد او چون شاگردى مى‏كرد.

شيخ مفيد در كتاب ارشاد مى‏نويسد: شريف ابو محمد حسن بن محمد از جدم، از محمد بن قاسم شيبانى، از عبد الرحمن بن صالح ازدى، از ابو مالك جهنى، از عبد الله بن عطاء مكى، روايت كرده است كه گفت: هرگز دانشمندى را نديدم كه نسبت به دانشمندى ديگر آگاهيهايش كمتر باشد مگر نسبت به ابو جعفر محمد بن على بن حسين.من حكم بن عتيبة را با آن آوازه‏اى كه در ميان پيروانش داشت مى‏ديدم كه در مقابل آن حضرت چونان طفلى مى‏نمود كه در برابر آموزگارش قرار گرفته است.

ابن جوزى در تذكرة الخواص، مى‏نويسد: عطاء مى‏گفت هيچ يك از دانشمندان را نديدم كه دامنه دانايى‏اش نسبت به دانشمندى ديگر كمتر باشد مگر نسبت به ابو جعفر.من حكم را ديدم كه در نزد آن حضرت چونان پرنده‏اى ناتوان بود.ابن جوزى مى‏گويد: «منظور وى از حكم همان حكم بن عتيبه بود كه در روزگار خود دانشمندى بزرگ به شمار مى‏آمد» .

اين سخن، چنان كه ملاحظه گرديد، از عطاء نقل شده و باز به همان گونه كه شنيديد ابو نعيم اصفهانى و شيخ مفيد آن را از عبد الله بن عطاء روايت كرده‏اند.محمد بن طلحه نيز در كتاب مطالب السؤول، اين روايت را به همين نحو نقل كرده است.البته در اين باره ملقب شدن آن حضرت به لقب باقر العلم و شهرت وى در ميان خاص و عام و در هر عصر و زمان بدين لقب كفايت مى‏كند.

ابن شهر آشوب در كتاب مناقب از محمد بن مسلم نقل كرده است كه گفت: من سى هزار حديث از آن حضرت پرسيدم.شيخ مفيد نيز در كتاب اختصاص، به نقل از جابر جعفى آورده است: ابو جعفر امام باقر (ع) هفتاد هزار حديث برايم گفت كه هرگز از كسى نشنيده بودم.

شيخ مفيد مى‏نويسد: از هيچ كدام از فرزندان امام حسن (ع) و امام حسين (ع) اين اندازه از علم دين و آثار و سنت و علم قرآن و سيره و فنون ادب كه از امام باقر (ع) صادر شده، ظاهر نشده است.

ما در صفحات آينده از بزرگان مسلمان از صحابه، تابعان و فقيهان و نويسندگان و بسيارى ديگر كه از علم و دانش آن حضرت بهره‏مند گشته‏اند، ياد خواهيم كرد.تحقيقا بسيارى از دانشمندان از آن حضرت كسب علم كرده و بدو اقتدا نموده بودند و گفتار آن حضرت را پيروى مى‏كردند و از فقه و دلايل روشنى بخش حضرتش در توحيد و فقه و كلام كمال استفاده را به عمل مى‏آوردند.
گفتار آن حضرت درباره توحيد

بنابر نقل مدائنى، روزى يكى از اعراب باديه به خدمت ابو جعفر محمد بن على آمد و از وى پرسيد: آيا به هنگام عبادت خداوند هيچ او را ديده‏اى؟ امام پاسخ داد: من چيزى را كه نديده باشم عبادت نمى‏كنم.اعرابى پرسيد: چگونه او را ديده‏اى؟ فرمود: ديدگان نتوانند او را ديد اما دلها با نور حقايق ايمان او را مى‏بينند.با حواس به درك نمى‏آيد و با مردمان قياس نمى‏شود.با نشانه‏ها شناخته شود و با علامتها موصوف گردد.در كار خود هرگز ستم روا نمى‏دارد.او خداوندى است كه جز او معبودى نيست.اعرابى با شنيدن پاسخ امام باقر (ع) گفت: خداوند خود آگاه‏تر است كه رسالتش را كجا قرار دهد.
احتجاج آن حضرت با محمد بن منكدر از زاهدان و عابدان بلند آوازه عصر خويش

شيخ مفيد در ارشاد، نويسد: شريف ابو محمد حسن بن محمد از جدم، از يعقوب بن يزيد از محمد بن ابى عمير، از عبد الرحمن بن حجاج، از ابو عبد الله امام صادق (ع) نقل كرده است كه فرمود: محمد بن منكدر مى‏گفت: گمان نمى‏كردم كسى مانند على بن حسين، خلفى از خود باقى گذارد كه فضل او را داشته باشد، تا اينكه پسرش محمد بن على را ديدم.

مى‏خواستم او را اندرزى گفته باشم اما او به من پند داد.ماجرا چنين بود كه من به اطراف مدينه رفته بودم ساعت بسيار گرم مى‏بود.در آن هنگام با محمد بن على مواجه شدم.او هيكل‏مند بود و به دو نفر از غلامانش تكيه داده بود.من با خودم گفتم: يكى از شيوخ قريش در اين گرما و با اين حال در طلب دنيا كوشش مى‏كند.به خدا او را اندرز خواهم گفت.پس نزديك او شدم و سلامش دادم او نيز در حالى كه عرق مى‏ريخت با گشاده‏رويى جوابم گفت.به وى عرض كردم: خداوند كار ترا اصلاح كناد! يكى از شيوخ قريش در اين ساعت و با اين حال براى دنيا كوشش مى‏كند! به راستى اگر مرگ فرا رسد و تو در اين حال باشى چه مى‏كنى؟ او دستان خود را از غلامانش برگرفت و به خود تكيه كرد و گفت: به خدا سوگند اگر مرگ من در اين حالت فرا رسد مرگم فرا رسيده در حالى كه من به طاعتى از طاعات الهى مشغولم.در حقيقت من با اين طاعت مى‏خواهم خود را از تو و از ديگران بى‏نياز كنم.بلكه من هنگامى از مرگ باك دارم كه از راه برسد در حالى كه من مشغول به يكى از معاصى الهى باشم.

محمد بن مكندر گويد: گفتم: «خدا ترا رحمت كند! مى‏خواستم اندرزت گفته باشم اما تو به من اندرز دادى» .

كلينى در كافى، مانند همين روايت را از على بن ابراهيم، از پدرش و محمد بن اسماعيل، از فضل بن شاذان و هم او، از ابن ابى عمير، از عبد الرحمن بن حجاج، از امام صادق (ع) نقل كرده‏اند.

نگارنده: معناى سخن محمد بن منكدر كه گفته بود: «مى‏خواستم اندرزت گفته باشم ولى تو به من اندرز دادى» اين است كه وى همچون طاووس يمانى و ابراهيم ادهم و...از متصوفه بود و اوقات خود را به عبادت سپرى مى‏كرد و دست از كسب و كار شسته بود و بدين سبب خود را سربار مردم كرده بود.و بار زندگى خود را بر دوش مردم نهاده بود او مى‏خواست امام باقر (ع) را نصيحت كند كه مثلا شايسته نيست آن حضرت در آن گرماى روز به طلب دنيا برود.امام (ع) نيز بدو پاسخ مى‏دهد كه: بيرون آمدن وى براى يافتن رزق و روزى است تا احتياج خود را از مردمان ببرد كه اين خود از برترين عبادات است.اندرزى كه اين سخن براى ابن منكدر داشت اين بود كه وى در ترك كسب و كار و انداختن بار زندگيش بر دوش مردم و اشتغالش به عبادت راهى خطا در پيش گرفته است.به همين جهت بود كه ابن منكدر گفت: «مى‏خواستم اندرزت گفته باشم...»

بنابر همين اصل است كه از صادقين (ع) دستور اشتغال به كسب و كار و نهى از افكندن بار زندگى بر دوش ديگران صادر شده است.از آنان همچنين روايت شده است كه اگر كسى به عبادت خداى پردازد و شخص ديگرى در پى كسب و كار روانه شود، عبادت اين شخص اخير بالاتر و برتر از آن ديگرى است.امام صادق (ع) از پيامبر (ص) نقل كرده است كه فرمود: «ملعون است ملعون است كسى كه خود را سربار مردمان قرار دهد» .

پى‏نوشت:

1 ـ حجر/75: و در اين (عذاب) هوشمندان را عبرت و بصيرت بسيار است.

كتاب: سيره معصومان، ج 5، ص 18
نويسنده: سيد محسن امين
ترجمه: على حجتى كرمانى
 

JavadMessi

مدیر بازنشسته
اعتدال در زندگی امام باقر علیه السلام

اعتدال به معنی میانه روی و میانه است و در مقابل، انحراف از اعتدال گرایش به فزون‌تر است كه افراط یا اسراف گفته می‌شود و گرایش به كمتر كه تفریط خوانده می‌شود.(1)

گر همی خواهی كه گیرد كار نور
معتدل می باش در خیرالامور(2)

در قرآن كریم این اصل، وجه تمایز مسلمانان با سایر فرق و ادیان و سبب برتری آنها دانسته شده است؛

«همان گونه كه قبله شما قبله‌ای میانه است، شما را نیز امتی میانه قرار دادیم. (در حد اعتدال میان افراط و تفریط.) تا بر مردم گواه باشید و پیامبر نیز بر شما گواه باشد.»(3)


اعتدال همان صراط مستقیم در سوره حمد است و با مزاج انسان سازگار است.

در مكتب انسان‌ساز اسلام میانه‌روی همواره در رأس امور قرار دارد. از حرام بودن طلا بر مرد و استفاده نكردن زیاد زنان از طلا «در حد اعتدال» و نهی از استفاده ظروف طلا و نقره و به كار نبردن ابریشم خالص و یا طلابافت برای كفن مرده ملاحظه می‌شود كه اسلام بر شخصیت الهی انسان تأكید دارد و سفارش می‌كند حتی جسم انسان را با احترام باید غسل داد و كفن كرد و دفن نمود، ولی بر خلاف برخی مكاتب با دفن اشیاء گران قیمت همراه میت مخالف است.(4)

اعتدال همان صراط مستقیم در سوره حمد است و با مزاج انسان سازگار است.

«تبذیر مكن. زیرا تبذیر كنندگان برادران شیطانند و شیطان به پروردگارش بسیار كفر ورزیده است.»(5)



اعتدال در مكتب تشیع

در عقاید اسلامی، غلو، شرك، جبر، تفویض، تشبیه و سایر عقاید افراطی جایی ندارد و این در حالی است كه مسلمانان از زمان امام باقر علیه السلام از میدان جنگ و لشگركشی با دشمنان متوجه فتح دروازه‌های علم و فرهنگ شدند. افكار جبریه كه به اشاعره نسبت داده می‌شود و جبرگرایی و ارجاء كه به وسیله بنی‌امیه برای توجیه حكومت خود به وجود آمده بود از جمله افكار افراطی آن زمان بود. در این میان برخی شیعیان كه در عشق اهل‌بیت افكار افراطی داشتند، نیز با برخورد شدید امامان معصوم علیهم‌السلام مواجه می‌شدند.

«گروهی از بنی‌هاشم و سایر شیعیان خدمت امام باقر علیه السلام رسیدند. امام به آنها فرمودند: بپرهیزید از شیعیان غالی آل محمد و میانه روی پیشه كنید كه زیاده‌روها و غلات به شما برگردند و عقب مانده و تالی نیز به شما برسد. عرض كردند: غالی كیست؟ فرمود: كسی است كه درباره ما مقامی معتقد است كه ما خود آن مقام را برای خویش قائل نیستیم. گفتند: عقب مانده و تالی كیست؟ فرمود: كسی است كه به دنبال خیر و نیكی است و این پیگیری او موجب افزایش خیر برایش می‌شود. قسم به خدا بین ما و خداوند قرابتی نیست و نه ما به خدا حجتی داریم و نمی‌توان به خدا نزدیك شد مگر با اطاعت. هر كس از شما مطیع خدا باشد و عمل به دستور او نماید ولایت ما برایش سودمند است و هر كس معصیت خدا را نماید ولایت ما او را سودی نخواهد بخشید.(6)



اعتدال در علم آموزی

امام باقر و امام صادق علیهماالسلام بنیان‌گذاران دانشگاه اهل البیت هستند كه حدود شش هزار رساله علمی از فارغ التحصیلان آن به ثبت رسیده است.

ایشان در علم آموزی مردم را به طریق صحیح رهنمون می‌كردند و می‌فرمودند: «علم سلاحی است علیه دشمنان.» در عین حال به ممنوعیت سوء استفاده از دانش اذعان داشتند و می‌فرمودند: كسی كه با انگیزه‌ای نادرست به دانش دست یافته باشد هر چند از عهده‌كاری برآید، از نظر روحی شایستگی تصدی امور و ریاست را ندارد.

امام باقر علیه السلام با آن كه همواره مومنین را به كسب علم دعوت می‌نمودند، ولی همواره سفارش می‌كردند كه: خداوند متعال از قیل و قال و تباه نمودن مال و زیاد سوال كردن نهی می‌نماید، زیرا هر انسانی ظرفیت تحمل پاسخ برخی سوالات را ندارد. (7)

امام باقر علیه السلام نه فقط در علوم اسلامی شهره آفاق بود، بلكه دارای شخصیتی عظیم در سایر علوم بودند.



معیار اعتدال قرب الهی است

در زمان امام باقر علیه السلام رومیان بر سكه‌های خود نقش صلیب را حك كرده بودند و به سبب رواج این سكه‌ها میان مسلمانان عقاید مسیحیت و تثلیث رواج یافته بود(8) هنگامی كه عبدالملك خلیفه اموی كوشید تا علامات مسیحیان را از روی سكه‌ها محو كند، امپراطور رم تهدید كرد كه در این صورت دستور خواهد داد، رومیان بر روی سكه‌ها دشنام بر پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله را حك نمایند. عبدالملك از امام باقر علیه السلام یاری خواست. امام با آشنا كردن مسلمانان به صنعت ضرب سكه و روش تهیه آن جامعه اسلامی را از سكه‌های رمی بی‌نیاز كرد.(9)

ملاحظه می‌كنید كه ایشان حتی در برخورد با غاصبان، در حق امامت نیز رعایت میانه‌روی را می‌نمودند و مصلحت جامعه اسلامی را بر حق مسلم خویش مقدم می‌داشتند.
ایشان می‌فرمودند: «اگر بر تو ظلم كردند، تو ظلم نكن. اگر به تو خیانت كردند، تو خیانت نكن. و اگر از تو تعریف كردند، خوشحال نشو. اگر از تو بدگویی كردند، ناراحت نشو. دقت كن در مورد حرفی كه درباره‌ات گفته‌اند. اگر آنچه گفته‌اند، در خود می‌یابی خشم تو بر یك واقعیت موجب افتادنت از نظر خدا می‌شود كه این بزرگتر است از ترسی كه از افتادن از چشم مردم داری. و اگر خلاف گفته آنها هستی ثوابی به دست آورده‌ای، بدون آن كه در كسب این ثواب بدن خود را به رنج بیاندازی.

امام علیه السلام می‌فرمودند: «مومن نسبت به خداوند نه وصل است و نه قطع است.»

نه وصل است كه خدا باشد و نه از او قطع است كه غیر خدا و از او جدا باشد. و هر چه قضای الهی باشد خیر مومن در آن است.

ایشان همواره مومنان را سفارش می‌نمودند كه تمام امور را با ملاك الهی بسنجند و در هر مورد رضای الهی را در نظر بگیرد. چرا كه اگر انسان هر مسئله‌ای را با عقل خویش بر اساس خوبی و بدی آن بسنجد به خطا رفته و از دامنه اعتدال خارج می‌گردد.

ایشان می‌فرمودند: «اگر بر تو ظلم كردند، تو ظلم نكن. اگر به تو خیانت كردند، تو خیانت نكن. و اگر از تو تعریف كردند، خوشحال نشو. اگر از تو بدگویی كردند، ناراحت نشو. دقت كن در مورد حرفی كه درباره‌ات گفته‌اند. اگر آنچه گفته‌اند، در خود می‌یابی خشم تو بر یك واقعیت موجب افتادنت از نظر خدا می‌شود كه این بزرگتر است از ترسی كه از افتادن از چشم مردم داری. و اگر خلاف گفته آنها هستی ثوابی به دست آورده‌ای، بدون آن كه در كسب این ثواب بدن خود را به رنج بیاندازی. كسانی كه وقتی خشمگین می‌شوند ستم نمی‌كنند و وقتی خوشحالند، اسراف و زیاده‌روی ندارند باعث بركت برای اطرافیانند.

و نیز فرموده‌اند: «سه چیز است كه در هر شخصی باشد، ایمان به خدا در او كامل است:

1- كسی كه وقتی خشنود است این خشنودی او را داخل كار باطل نكند.

2- وقتی خشم گرفت، خشمش او را از حق خارج ننماید.

3- وقتی قدرت یافت، بیشتر از حق خود برندارد.» (10)





اعتدال در خانواده

گروهی از مردم آنچنان دلبسته به فرزند و زندگی هستند كه همه قوانین و ارزش‌های دینی و اجتماعی را فدای آنان می‌كنند و دسته‌ای چنان دچار جهالت گشته‌اند كه محبت به خدا را مستلزم بی‌مهری به غیر خدا می‌دانند.

یكی از اموری كه در عواطف انسانی ممكن است به سهولت جنبه افراطی به خود بگیرد، محبت است. محبت اگر چه كاملاً پاك و بی آلایش باشد، سبب اشتغال فكری می‌شود و فراغت دل را كه لازمه ذكر خداست، از بین می‌برد. محبت‌های پاك و بی آلایش گاه با دخالت‌های شیطانی رو به تزاید می‌نهد و روح انسان را تسخیر می‌كند.

انسان باید در همه احوال مراقب باشد، تا از هرگونه افراط و یا تفریط در محبت و علاقه جلوگیری به عمل آورد. به طور كلی در ارزیابی محبت می‌توان به یك ملاك كلی توجه داشت و آن این كه آیا محبت موجب تقویت توجه انسان به خدا شده و محبت الهی را در دل تقویت می‌نماید و یا با ایجاد حواس‌پرتی و یا هر اثر دیگری انسان را از توجه به خدا و انجام وظایف الهی باز می‌دارد. (11)

نكته‌ای كه در محبت به اطرافیان مخصوصاً فرزندان باید در نظر داشت رعایت اعتدال است. محبت بیش از حد به فرزندان می‌تواند به گستاخی و سوء استفاده كودكان و تباهی آنها بیانجامد و از سوی دیگر خرده‌گیری بیش از حد می‌تواند زمینه سرپیچی و سركشی را فراهم آورد.

امام باقر علیه السلام در این باره فرموده‌اند: «بدترین پدران كسانی هستند كه در نیكی به فرزندان خود افراط می‌كنند و بیش از حد به آنان مهر می‌ورزند.» (12)

سعدی نیز با الهام از آموزه‌های اسلام به میانه‌روی تأكید می‌ورزد:

«درشتی نگیرد خردمند پیش نه سستی كه ناقص كند قدر خویش»

«نه مر خویشتن را فزونی نهد نه یكباره تن در مذلت نهد» (13)

عده‌ای خدمت امام باقر علیه السلام مشرف شدند. فرزند آن حضرت در بستر بیماری بود. جماعت آثار غم و اندوه را در چهره امام مشاهده می‌كردند. لحظاتی بعد آن كودك بیمار مُرد ولی با تعجب بسیار دیدند كه از شدت اندوه، در صورت حضرت كاسته شده است. مردم عرض كردند: فدای تو شویم، از آن حالی كه در شما مشاهده كردیم، ترسیدیم، كه اگر اتفاقی روی دهد حال شما دگرگون شود و موجب ناراحتی ما شود. حضرت فرمودند: به درستی ما دوست می‌داریم كه عاقبت آن چیزی نصیب ما شود كه ما دوست داریم اما زمانی كه مشیت الهی بر چیزی قرار گیرد ما راضی به رضای او هستیم.(14)

قرآن مجید هم در این باره می‌فرماید:

«هرگز به آنچه از دست شما می‌رود دلتنگ نگردید و به آنچه به شما می‌رسد دلشاد نشوید.»(15)

امام باقر علیه السلام همواره به رعایت حقوق و نیازهای روحی همسر توجه خاص داشتند. حتی خود را برای همسرشان می‌آراستند. آن حضرت حتی به القای ایده‌های خویش و تحمیل آن به همسرانشان به شخصیت انسانی آنها توجه داشتند و نهایت میانه روی و تساهل را به كار می‌بستند. از حسن زیات بصری روایت شده است كه:

«روزی به نزد امام باقر علیه السلام كه در منزل همسرشان بودند برای در میان گذاشتن مسائلی رفتیم و ایشان را در اتاقی زیبا با لباس‌های مرتب و رنگین یافتیم. فردای آن روز كه به دیدار ایشان در خانه خودشان رفتیم، امام را با لباس‌های خشن و اتاقی مفروش به حصیر دیدیم. علت را جویا شدیم. امام فرمودند:

«اتاقی كه دیشب دیدید، اتاق همسرم بود كه همراه آن وسایل و امكانات به او تعلق داشت و با خود جهیزیه آورده و من هم به احترام او خود را آراسته بودم.»(16)

آنچه از این حدیث استفاده می‌شود این كه امام باقر علیه السلام در قلمرو اعمال فردی خود از تجمل پرهیز دارد ولی در زندگی خانوادگی نهایت اعتدال را به كار می‌گیرد.

همچنین:

«ترس از خدا در پنهان و آشكار و میانه روی در فقر و ثروت نجات بخش انسان است.»(17)




پی‌نوشت‌ها:

1- فرهنگ فارسی- عمید.
2- مصیبت نامه- عطار نیشابوری.
3- قرآن مجید- سوره بقره- آیه 43.
4- اسراف- محمد محمدی اشتهاردی.
5- قرآن مجید- سوره اسراء- آیه 27 و 28.
6- بحارالانوار- علامه مجلسی.
7- شیفتگان مكتب اهل بیت- محمد فوزی.
8- بحارالانوار- علامه مجلسی.
9- شیفتگان مكتب اهل بیت- محمد فوزی.
10- بحارالانوار- علامه مجلسی.
11- اخلاق اسلامی- محمدعلی سادات.
12- الحدیث- مرتضی فرید.
13- گلستان سعدی.
14- منتهی الامال- حاج شیخ عباس قمی.
15- قرآن مجید- سوره حدید- آیه23.
16- بحارالانوار- علامه مجلسی.
17- همان .
 

JavadMessi

مدیر بازنشسته
چند حکایت از مولایمان باقرالعلوم(ع)

چند حکایت از مولایمان باقرالعلوم(ع)

كثيرالذكر


1- ابن قداح از امام صادق (ع) نقل مى‏ كند كه فرمود: پدرم (امام باقر) كثيرالذكر بود، خدا را بسيار ياد مى‏ كرد، من در خدمت او راه مى‏ رفتم مى ‏ديدم كه خدا را ذكر مى ‏كند. با او به طعام خوردن مى‏نشستم، مى‏ديدم كه زبانش به ذكر خدا گوياست. با مردم سخن مى‏گفت و اين كار او را از ذكر خدا مشغول نمى‏كرد.
من مرتب مى‏ديدم كه زبانش به سقف دهانش چسبيده و مى‏گويد: «لااله ‏الاالله» او در خانه، ما راجمع مى‏كرد و مى‏فرمود تا طلوع خورشيد خدا را ذكر كنيم، هر كه قراءت قرآن مى‏توانست امر به قراءت قرآن مى‏كرد و هر كه ت امر به نمى‏توانست امر به ذكر خدا مى‏فرمود.1
بخاطر باطل، دست از حق نكشيد


2- زرارة بن اعين گويد: ابو جعفر امام باقر (ع) در تشييع جنازه‏اى از قريش حاضر شدند، من نيز در خدمتش بودم، عطاء بن ابى رباح از جمله حاضران بود، زنى در پشت جنازه ضجه مى‏كشيد و ناله مى‏كرد، عطاء به آن زن گفت: ساكت شو و صدايت بلند نشود وگرنه من بر مى‏گردم، زن ساكت نشده، عطا برگشت. من به امام باقر (ع) گفتم: عطاء برگشت. فرمود: چرا؟

گفتم: زن ساكت نشد او نيز برگشت. حضرت فرمود: به تشييع جنازه ادامه بده، ما اگر باطلى را با حق ديديم و بخاطر باطل، دست از حق بركشيديم حق مسلمان را ادا نكرده‏ايم .


چون نماز ميت خوانده شد، ولىّ ميت به امام عرض كرد: برگرديد خدا شما را رحمت كند، كه آمدن، شمارا ناراحت مى‏كند، امام برگشت، من به او گفتم: صاحب جنازه اجازه دادند برگرديد، من هم با شما كار خصوصى دارم، فرمود: به راهت ادامه‏بده ما با اجازه او نيامده‏ايم تا با اجازه او برگرديم. بلكه از اين عمل خواسته‏ايم به اجر و فضل خدا برسيم، انسان هر قدر پشت سر جنازه باشد همان قدر اجر مى‏برد. 2

عطاء بن ابى رباح از آخوندهاى دربارى بود كه بنى اميه بسيار تعظيمش مى‏كردند، حتى در ميان مردم جار مى‏زدند: كسى جز عطاء حق فتوا دادن ندارد اگر او نباشد عبدالله بن ابى نجيح فتوا خواهد داد، عطاء يك چشم، پهن بينى، و بسيار سياه رنگ بود چنانكه ابن جوزى در تاريخش گفته است (مرآت العقول) يعنى ظاهرش مثل باطنش چركين و تنفر آور بود. اين گونه ناكسان بودند كه خانه‏هاى وحى را به صورت خرابه‏ها در آورده و مردم را از سعادت باز داشتند و با روسياهى خداى خويش را ملاقات كردند.

اين مطلب نيز قابل دقت است كه منصور خليفه ستمگر عباسى مالك بن انس را در مكه ملاقات كرد، و از او در بسيارى از مسائل سؤالهاى و از فشارى كه عامل مدينه به او وارد آورده بود، اعتذار نمود و گفت: كتابى بنويس كه مردم را وادار به عمل به آن كنم، تا نظام واحد شريعتى بوجود آيد و همه بر يك مفتى گرد آيند، ولى بشرط آن كه از على بن ابى طالب در آن كتاب چيزى نقل نكنى، مالك به شرط او عمل كرد و در «موطّأ» چيزى از على (ع) نقل نكرد. (الامام الصادق و المذاهب الاربعه: ج 2 ص 555).

در اين كتاب كه شامل هزار و هفتصد و بيست حديث است، از عبدالله بن عمر صد و پنج حديث، از ابن شهاب زهرى صد و پانزده حديث، از ابوهريره پنجاه حديث، از عايشه چهل و هشت حديث و از على بن ابى طالب (ع) تنها پانزده حديث نقل شده و از حضرت فاطمه و حسنين عليهم السلام حتى يك حديث هم نقل نشده است

تسليم


3- گروهى به محضر امام باقر (ع) مشرف شدند، ديدند امام بچه‏اى دارد مريض است و حضرت در مرض او بسيار ناراحت و بى آرام است. آنها پيش خود گفتند: خدا نكند كه اين كودك بميرد و گرنه به خود امام احتمال خطر مى‏رود. در اين ميان شيون زنان بلند شد، معلوم شد كه كودك از دنيا رفت، بعد از اندكى امام (ع) به نزد آنها آمد ولى خوشحال و قيافه‏اش باز بود.

گفتند: خدا ما را فداى تو كند، شما در حالى بوديد كه ما فكر مى‏كرديم اگر اتفاقى بيافتد شما به وضعى درآييد كه موجب غصه ما باشد!! ولى مى‏بينيم كه قضيه بعكس شد؟

امام صلوات الله عليه فرمود: ما دوست مى‏داريم كه محبوب و عزيز ما در عافيت باشد، و چون قضاى خدا بيايد تسلم آن كار مى‏شويم كه خدا دوست داشته است: «فقال لهم: انا نحب ان نعافى فيمن نحب فاذا جاء امرالله سلمناالله فيمايحب»3
خدايا مرا مورد غضب قرار مده


4- غلام امام باقر (ع) كه افلح نام داشت مى‏گويد: با آن حضرت به زيارت حج رفتم، امام چون وارد مسجدالحرام شد، به كعبه نگاه كرد و با صداى بلند گريست، گفتم: پدر و مادرم فداى تو باد، مردم تماشا مى‏كنند بهتر است صدايتان آهسته باشد. فرمود: و يحك يا اقلح! چرا گريه نكنم شايد خداوند با نظر رحمت به من نگاه كند كه فرداى قيامت پيش او به رستگارى برسم.

آنگاه بيت راطواف كرد، و آمد در نزد مقام ابراهيم نماز خواند وچون از سجده سر برداشت ديدم جاى سجده‏اش از كثرت اشك خيس شده است. آنحضرت چون مى‏خنديد مى‏گفت: خدايا مرا مورد غضب قرار مده «اللهم لاتمقتنى» 4.
محبت اهل بيت (ع)

5- ابوحمزه گويد: سعد بن عبدالله كه از اولاد عبدالعزيز بن مروان بود و امام او را سعد الخير مى‏ناميد محضر امام باقر (ع) آمد، و مانند زنان رقيق القلب اشك مى‏ريخت.

امام فرمود: يا سعد! چرا گريه مى‏كنى؟! عرض كرد چرا گريه نكنم حال آنكه از خانواده بنى اميه هستم و خدا آنها را در قرآن شجره ملعونه ناميده است .

امام فرمود: تو از آنها نيستى، تو اموى هستى از ما اهل بيت. آيا نشنيده‏اى قول خدا را كه از ابراهيم (ع) نقل مى‏كند، فرمود: «فمن تَبعنى فانه منّى» ابراهيم: 5.39
محبت اهل بيت (ع)


6- بريدبن معاويه عجلى گويد: محضر ابى جعفر (ع) بودم، مردى كه از خراسان آمده بود داخل منزل آن حضرت گرديد، او پاهاى خود را نشان داد كه در اثر پياده رفتن چاك چاك شده بود، گفت: من از خراسان آمدم به خدا قسم مرا از خراسان و از راه دور به اينجا نياورده مگر محبت شما اهل بيت. امام (ع) فرمود: «والله لو اَحبّنا حجر حشره الله معنا و هل الدّين الاالحّب» 6.

به خدا قسم اگر سنگى هم ما را دوست بدارد، خدا آنرا با ما محشور خواهد فرمود، آيا دين جز محبت چيز ديگرى است؟ يعنى دين در محبت خلاصه مى‏شود.
ياران مهدی

7- محمد بن ابراهيم نعمانى در كتاب غيبت ص 273 از ابوخالد كابلى نقل كرده كه امام باقر (ع) فرمود: گويا مى‏بينم قومى را كه درمشرق قيام كرده حق را مى‏طلبند ولى حق را به آنها نمى‏دهند، باز مى‏طلبند، باز حق را به آنها نمى‏دهند، چون چنين ديدند، شمشيرهاى خويش برشانه خود گذاشته قيام مسلحانه مى‏كنند، در اين زمان حق را به آنها مى‏دهند ولى آنها قبول نمى‏كنند و گويند: بايد خود قيام به حق كرده و حكومت تشكيل بدهيم و چون حكومت را تشكيل دادند آن را تحويل نمى‏دهند مگر به صاحبتان (امام زمان (ع)) كشتگان آنها شهيداند، بدانيد اگر من آن زمان را درك مى‏كردم خودم را در اختيار صاحب آن كار مى‏گذاشتم نگارنده گويد: چون اين حديث با انقلاب اسلامى ايران بسيار تطبيق مى‏شود لذا عين حديث را مى‏آوريم.

«عن ابى خالد الكابلى عن ابى جعفر (ع) انه قال: كانى بقوم قد خرجوا بالمشرق يطلبون الحق فلا يعطونه ثم يطلبونه فلا يعطونه، فاذا راوا ذلك و ضعوا سيوفهم على عواتقهم فيعطون ماسالوه فلا يقبلونه حتى يقوموا ولا يدفعونها الا الى صاحبكم، قتلاهم شهداء، اما انى لو ادركت ذلك لاستبقيت نفسى لصاحب هذا الامر».
امام باقر (ع) وابن منكدر



عبدالرحمان بن حجاج گويد: امام صادق (ع) فرمود: محمد بن منكدر مى‏گفت: فكر نمى‏كردم كه على بن الحسين (امام سجاد) جانشينى بگذارد كه در فضيلت مثل خودش باشد تا محمد بن على (امام باقر) را ديدم، خواستم او را موعظه كنم، او مرا موعظه كرد.

يارانش گفتند: جريان را از چه قرار بود؟ گفت: در وقتى كه هوا گرم بود به بعضى از نواحى مدينه رفته بودم، محمد بن على (ع) را ديدم، مردى تنومند بود، به دو نفر غلام سياه... تكيه كرده بود، پيش خود گفتم: اين مرد بزرگى است از بزرگان قريش در اين ساعت در اين حال در طلب دنيا!! اى نفس! گواه باش كه او را موعظه خواهم كرد.

پيش رفتم و سلام كردم، جواب سلام را داد در حالى كه از خستگى بسختى نفس مى‏كشيد و عرق مى‏ريخت، گفتم:
أَصلحكَ اللّه تو بزرگى از برزگان قريش هستى. در اين هواى گرم در اين حالت عرق ريزان، در طلب دنيا!! اگر اكنون مرگ شما را دريابد در چه حالى خواهيد بود؟!

امام به شنيدن اين سخن، غلامان را رها كرد و به ديوار تكيه داد و فرمود: به خدا قسم اگر در اين حال اجلم فرا رسد، در طاعتى از طاعات خدا مرگم رسيده است خودم را از محتاج بودن به تو و امثال تو حفظ مى‏كنم. من در صورتى از مرگ مى‏ترسيدم كه در معصيتى از معاصى خدا، اجل مرا دريابد.

گفتم: خدايت رحمت كند، خواستم تو را موعظه كنم ولى شما مرا موعظه فرموديد.7

نگارنده گويد: ظاهراً ابن منكدر از متصوفه عامه است از كسانى كه راه خدا را بى راهنما رفتند و اهل بيت صلوات الله عليهم را كه يكى از «ثقلين» بودند، كنار گذاشتند، خداوند و كه خلق الله را از جاده مستقيم و از صراط اللّه منحرف نمودند، تا به اغراض فاسد خود برسند. بهر حال امام (ع) او را روشن فرمود كه بندگى خدا در تارك دنيا بودن نيست.
سلام رسول خدا (ص) به باقر العلوم (ع)


ابان بن عثمان گويد: امام صادق (ع) به من فرمود: رسول خدا (ص) روزى به جابربن عبدالله انصارى فرمود: تو آنقدر زنده مى‏مانى تا فرزند من محمد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب را كه در تورات ملقب به باقر است زيارت كنى و چون او را ديدى سلام مرا به او برسان.

سالها گذشت، روزى جابر به خانه على بن الحسين (امام سجاد) داخل شد، محمد بن على (امام باقر) را كه جوانى بود در آنجا ديد، گفت: جوان پيش بيا، او پيش آمد ،گفت: راه برو، او راه رفت، جابر گفت: عجبا به خداى كعبه قسم شمايل اين جوان شمايل رسول خداست، آنگاه به على بن الحسين (ع) گفت :

اين جوان كيست؟ فرمود: اين پسر من و ولى امر بعد از من، محمد باقر است. جابر با شنيدن اين سخن برخاست و بر پاى آن حضرت افتاد و مى‏بوسيد و مى‏گفت: جانم به فدايت يابن رسول الله! سلام پدرت را قبول كن، رسول الله بر تو سلام مى‏فرستد... چشمان ابى جعفر (ع) پر از اشك شد، بعد فرمود: «يا جابر! على‏ أَبى رسول اللّه السّلام مادامتِ السموات و الارض» و سلام بر تو يا جابر! در مقابل ابلاغ سلام آن حضرت .8
امام باقر (ع) و قتاده بن دعامه

ثقه جليل ابوحمزه ثمالى گويد: در مسجد رسول خدا (ص) نشسته بودم، مردى آمد سلام كرد و گفت: بنده خدا تو كيستى؟ گفتم: مردى از اهل كوفه هستم، بعد گفتم: چكار دارى؟ گفت: ابوجعفر محمد بن على (امام باقر (ع)) را مى‏شناسى؟ گفتم: آرى با او چه كار دارى؟ گفت: چهل مسأله آماده كرده‏ام، مى‏خواهم از او بپرسم، هر جوابى كه حق باشد قبول خواهم كرد و هر چه باطل باشد ترك خواهم نمود.

گفتم: آيا معيار حق و باطل را مى‏دانى؟! گفت: آرى. گفتم: پس به محمد بن على چه حاجتى دارى؟ گفت: شما اهل كوفه مردمى هستيد كه نمى‏شود با شما مباحثه كرد، وقتى كه اباجعفر (ع) را ديدى مرا مطلع كن.

گفتگوى من با او تمام نشده بود كه امام باقر (ع) تشريف آورد، گروهى از اهل خراسان و ديگران با او بودند كه از احكام حج سؤالاتى مى‏كردند. امام رفت و در صدر مجلس نشست، آن مرد نيز در كنار امام نشست. من هم در جايى نشستم كه سخن امام با آن مرد را بشنوم.

امام صلوات الله عليه احتياج حاضران را بر طرف كرد، آنها رفتند، آنگاه به آن مرد فرمود: تو كيستى؟ گفت: من قتادة بن دعامه از اهل بصره هستم. فرمود: تو فقيه اهل بصره هستى؟ عرض كرد: آرى.

امام فرمود: واى بر تو قتاده! خداى جل و عز گروهى از خلق را آفريد، و آنها را براى ديگران حجت و سرپرست كرد، آنها در زمين خدا اوتادند، اقامه كننده امر خدا و منتخبين علم خدايند، پيش از آفريدن خلق آنها را برگزيده و سايه‏هايى از يمين عرش خويش قرار داده است .
قتاده مقدار زيادى ساكت ماند، بعد گفت: اصلحك الله به خدا قسم، من روبروى فقها و ابن عباس نشسته‏ام ولى هيچ وقت قلبم آن مقدار مضطرب نشده كه اكنون مضطرب است. امام فرمود: و يحك! مى‏دانى الان در كجا هستى؟ تو الان روبروى «بيوت اذن الله ان ترفع و يذكرفيها اسمه...» نشسته‏اى، تو آنجايى و ما آنهاييم.

قتاده گفت: به خدا قسم راست فرمودى، خدا مرا فداى تو گرداند، به خدا آنها خانه‏هاى گلى و سنگى نيستند. بعد گفت: مرا از احكام پنير خبر بدهيد. امام تبسم كرد و فرمود سوال تو به اينجا كشيد؟!! گفت: همه را فراموش كردم. امام فرمود: خوردن آن مانعى ندارد و پاك است .

گفت: گاهى پنير مايه آن را از ميته مى‏گيرند. امام فرمود: باز مانعى ندارد، مايه (انفحه) رگها و خون و استخوان ندارد.9 فقط از ميان علف جويده شده و خون خارج مى‏شود، انفحه مانند مرغ مرده است كه از شكم او تخم مرغى خارج مى‏شود، آيا آن تخم مرغ را مى‏خورى؟

قتاده گفت: نه و اجازه نمى‏دهم كسى بخورد. امام فرمود: چرا؟ گفت: چون از ميته خارج شده است، امام فرمود: اگر آن تخم را زير مرغى قرار دادى و از آن جوجه‏اى به وجود آمد، از آن جوجه مى‏خورى؟ گفت: آرى فرمود كدام علت تخم را حرام و جوجه را حلال كرده است ؟

بعد فرمود: انفحه مانند تخم‏مرغ در شكم مرغ مرده است. پنير را از بازارهاى مسلمانان از دست نمازگزاران بخر و سؤال نكن كه چطور تهيه كرده‏اند. مگر آن كه كسى از نجاست آن به تو خبر دهد. (كافى: ج 6 ص 256 كتاب الاطعمه).
امام باقر (ع) و خوارج‏


نافع بن ازرق كه رئيس فرقه ازراقه از خوارج بود، به خدمت امام باقر صلوات الله عليه رسيد و از مسائل حلال و حرام از آن حضرت مى‏پرسيد امام در ضمن سخن به او فرمود: به اين گروه بيرون رفته از دين (خوارج) بگو: چرا كنار كشيدن از اميرالمؤمنين (ع) را حلال دانستيد، با آن كه قبلا خون شما در پيش او و در طاعت او ريخته شد، و در يارى او به خدا تقرب مى‏جستيد؟!

در جواب به تو خواهند گفت: او در دين خدا تحكيم را به وجود آورد. در جواب بگو: خداوند در شريعت پيامبرش به دو نفر حكميت مى‏دهد، آن گاه كه در اختلاف ميان زن و شوهر مى‏فرمايد: «فابعثوا حكماً من اهله و حكماً من اهلها ان يريدا اصلاحاً يوفّقِ اللّه بينهما» 10 اگر از جدايى ميان زن و شوهر ترسيديد، يك داور از خانواده مرد و يك داور از خانواده زن را برگزينيد اگر آشتى بخواهند، خداوند به اين وسيله ميان آنها را اصلاح فرمايد.
وانگهى رسول خدا (ص) سعد بن معاذ را در جريان يهود بنى قريظه حكميت داد و او درباره آنها حكمى كرد كه خدا آن را امضا فرمود.
آيا ندانسته‏ايد كه اميرالمؤمنين (ع) به حكميت (ابو موسى و عمرو عاص) امر فرمود كه با قرآن حكم كنند و از قرآن تعدى ننمايند؟ و شرط كرد هر چه برخلاف قرآن باشد پذيرفته نيست؟!

وقتى كه خوارج به او گفتند: حكميت دادى به كسى كه بر عليه تو حكم كرد امام فرمود: من مخلوق را حكميت ندادم بلكه خدا را حكميت دادم، خوارج چطور گمراه مى‏دانند كسى را كه گفته با قرآن حكومت كنيد و هيچ حكم خلاف قرآن پذيرفته نيست؟ اينها در ادعايشان بهتان مى‏گويند.
نافع بن ازرق گفت: والله اين سخنى است كه هرگز به گوش من نرسيده و به قلب من خطور نكرده است و آن ان شاءالله حق است. (ارشاد: ص 248).
 

JavadMessi

مدیر بازنشسته
امام باقر (ع) و عبدالله بن نافع


عبدالله بن نافع كه از خوارج بود مى‏گفت: اگر مى‏دانستم كه در شرق و غرب زمين كسى هست كه با من بحث كند و بگويد: على بن ابى طالب اهل نهروان را بحق كشت و بر آن ظلم نكرد، من سوار بر شتران پيش او مى‏رفتم تا با من مخاصمه كند.

به او گفتند: حتى در ميان اولاد على هم كسى را نمى‏شناسى؟! گفت: مگر در ميان اولاد على عالمى وجود دارد؟! گفتند: اين اولين نادانى توست كه فكر مى‏كنى اولاد على از عالم و دانشمند خالى است.

گفت: امروز عالم اولاد على كيست؟ گفتند: محمد بن على بن الحسين (ع)، عبدالله با بزرگان خوارج به مدينه آمد و از امام باقر اجازه خواست، به امام عرض كردند: عبدالله بن نافع اجازه ملاقات مى‏خواهد. فرمود: او با من چه كار دارد، با آن كه در بامداد و شامگاه از من و پدرم بيزارى مى‏كند.

ابوبصير گفت :يابن رسول الله (ص) او مى‏گويد: اگر در شرق و غرب زمين كسى يافت بشود كه بگويد: على بن ابى طالب اهل نهروان رابه نا حق نكشت من پيش او رفته و با او محاجه مى‏كنم.
امام فرمود: براى مناظره پيش من آمده است؟ ابوبصير گفت: آرى. امام به غلامش فرمود: بروبارش را پايين بياور و بگو فردا به ملاقات من بيايد.

عبدالله بن نافع فردا با بزرگان خوارج آمد، امام باقر صلوات الله عليه همه فرزندان مهاجر و انصار را جمع كرد و پيش آنها آمد، وجود مباركش مانند قرص قمر نورانى بود، آن حضرت خدا را حمد و ثنا كرد و بر رسولش صلوات فرستاد و فرمود: حمد خدا را كه ما را به نبوتش گرامى داشت و به ولايت مخصوص فرمود. اى فرزندان مهاجر و انصار هر كه منقبتى و فضيلتى از على بن ابى طالب صلوات الله عليه مى‏داند بگويد.
آنها بپاخاسته و آنچه مى‏دانستند گفتند. عبدالله بن نافع خارجى گفت: من هم اين مناقب را مى‏دانم ولى على (نعوذ بالله) وقتى كه جريان حكمين را قبول كرد كافر شد!

در همين وقت روايت خيبر را خواندند كه رسول الله (ص) در حق على (ع) فرمود: «لا عطين الراية غداً رجلاً يُحبّ اللّهَ و رسولّه و يحبّه اللّهُ و رسولُه كرّارٌ غيرُ فرّار لاٍيرجع حتى يفتحَ اللّه على يديه».

امام (ع) به عبدالله فرمود: درباره اين حديث چه مى‏گويى؟ گفت: راست است و شكى در آن نيست وليكن على بعداً كافر شد (نعوذ بالله) امام فرمود: مادرت به عزايت بنشيند بگو ببينم روزى كه خدا على را دوست داشت مى‏دانست كه اهل نهروان را خواهد كشت يا نه؟ اگر بگويى: نه كافر شده‏اى .

گفت: مى‏دانست. فرمود: آيا او را بر اين دوست مى‏داشت كه به طاعت عمل كند يا به معصيت او؟ گفت: نه، عمل كند به طاعت او.
امام فرمود: پس برخيز در حالى كه مغلوب شده‏اى. عبدالله برخاست و مى‏گفت: «حتى يتبين لكم الخيط الابيض من الخيط الاسود من الفجر، الله اعلم حيث يجعل رسالته» 11.
محبت اهل بيت صلوات الله عليهم‏


حكم بن عتيبه گويد: در محضر ابوجعفر (ع) بوديم، مجلس پر از جمعيت بود، در اين بين پير مردى عصا به دست وارد شد، و در كنار در ايستاد و گفت: «السلام عليك يا بن رسول الله و رحمة الله و بركاته» امام جواب داد: «و عليك السلام و رحمةالله و بركاته» بعد رو كرد به ديگران و گفت: «السلام عليكم»، اهل مجلس به او جواب سلام دادند.

آنگاه خطاب به امام (ع) عرض كرد: يابن رسول الله (ص)! مرا به نزد خود بخوان، به خدا سوگند من شما را دوست مى‏دارم، دوستان شما را نيز دوست مى‏دارم، به خدا شما را و دوستان شما را بطمع دنيا دوست نمى‏دارم.

من دشمن شما را دشمن مى‏دارم و از او بيزارى مى‏كنم، به خدا قسم من دشمن شما را به خاطر جنايتى كه بر من كرده دشمن نمى‏دارم بلكه چون دشمن شماست دشمنش مى‏دارم.

به خدا قسم من حلال شما را حلال و حرام شما را حرام مى‏دانم و منتظر فرج شما هستم، آيا براى من اميد نجات دارى خدا مرا فداى تو گرداند؟ امام صلوات الله عليه فرمود: «الى الى»نزديك بيا، نزديك بيا تا او را در كنار خويش نشانيد، بعد فرمود:

ايها الشيخ! مردى پيش پدرم على بن الحسين (ع) آمد و از او نظير سؤال تو سؤال كرد، پدرم فرمود:
«إن تَمُتْ تَرِدْ على‏ رسول اللّهِ (ص) و على‏ علىّ و الحسنِ و الحسينِ و علىّ بن الحسينِ...»
اگر بميرى (به پاداش اين محبت) به محضر رسول الله و على و حسن و حسين و على بن الحسين عليهم السلام وارد مى‏شود، قلبت آرام، دلت شاد، چشمت روشن مى‏شود و با كرام كاتبين با روح و ريحان استقبال مى‏شوى، وقتى كه روح به حلقومت برسد، امام به حالق خويش اشاره فرمود، - اينچنين پاداش مى‏بينى - .

و اگر زنده ماندى خواهى ديد چيزى را كه خدا با آن چشمت را روشن فرمايد، در آخرت در درجات عالى بهشت با ما خواهى بود.
شيخ گفت: چه فرمودى؟ امام فرمود: مى‏گويم: كه در قيامت در بهشت اعلى با ما خواهى بود، پيرمرد گفت: الله اكبر! يا ابا جعفر! اگر من بميرم بر رسول خدا و على و حسن و حسين و على بن الحسين وارد مى‏شوم؟! و چشمم روشن و قلبم شاد و دلم آرام مى‏شود؟! و با روح و ريحان و كرام الكاتبين استقبال مى‏شوم؟! و اگر زنده بمانم چيزى را خواهم ديد كه خدا چشم مرا با آن روشن فرمايد؟! و با شما در سنام اعلى خواهم بود؟!!

آنگاه نفس نفس مى‏زد، اشك مى‏ريخت تا به زمين افتاد. حاضران نيز با ديدن حال او شروع به گريه كردند و نفس نفس مى‏زدند، امام صلوات الله عليه با انگشت مبارك خود اشك چشم او را پاك مى‏كرد.

آنگاه پيرمرد سر برداشت و به امام گفت: يابن رسول الله، خدا مرا فداى تو گرداند، دستت را به من بده، دست اما را بوسيد و بر چشم و صورت خويش ماليد، بعد پيراهن خويش بالا زد و دست امام را بر شكم و سينه خويش گذاشت .
سپس برخاست و گفت: السلام عليكم و از مجلس بيرون رفت، امام صلوات الله عليه از پشت به او نگاه مى‏كرد و فرمود: هر كه مى‏خواهد به مردى از اهل بهشت نگاه كند، به اين مرد نگاه كند. 12
حكم بن عتيبه گويد: من مجلسى و واقعه‏اى نظير آن هرگز نديده‏ام.
پى نوشت ها

1- اصول كافى: ج 2 ص 449 ضمن حديث.
2- كافى: ج 3 ص 171 - 172.
3- كافى: ج 3 ص 226.
4- بحار: ج 46 ص 290.
5- اختصاص: ص 85.
6- سفينة البحار: ج 1 ص 204 (ح ب ب).
7- ارشاد مفيد: ص 247.
8- بحار: ج 46 ص 223 از امالى صدوق.
9- ناگفته نماند انفحه (بكسر اول و فتح فاء) به معنى پنير مايه‏اى است كه در شكم بره و بزغاله است، اگر علفخوار نشده باشد و بميرند آن پاك است ولى ظاهرش را بايد آب بكشند، فقهاء بنابراين روايت و روايات ديگر به طهارت آن فتوا داده‏اند.
10- نساء: 35.
11- روضه كافى: ص 349 حديث پانصد و چهل و هشت، مناقب. ج 4 ص 201 باختصار.
12- روضه كافى: ص 76 حديث 30، بحار: ج 46 ص 362 از كافى.
 

JavadMessi

مدیر بازنشسته
زندگى علمى امام باقر (ع)

زندگى علمى امام باقر (ع)

كتاب: زندگى سياسى امام باقر (ع)، ص 80
نويسنده: احمد ترابى


اكنون امام باقر (ع) در زمانى كه افزون بر نيم قرن از رحلت رسول اكرم (ص) گذشته و تنشهاى فكرى و عقيدتى، شدت بيشترى يافته است، مجال مى‏يابد تا با تشكيل حوزه عظيم درسى به تصحيح انديشه‏ها بپردازد.
مبارزه با انديشه خوارج

خوارج گر چه پس از جنگ نهروان به شدت تضعيف شدند، ولى با گذشت زمان به تجديد قوا پرداخته و هوا دارانى يافته و بعدها به شورشها و حركتهاى اجتماعى دامن زدند.

يكى از ميدانهاى رويارويى امام باقر (ع) با انديشه‏هاى منحرف، موضعگيريها و روشنگريهاى آن حضرت در رويارويى با عقايد و مشى خوارج بود.

امام باقر (ع) در برخى از تعاليم خود مى‏فرمود: به اين گروه مارقه (1) بايد گفت: چرا از على (ع) جدا شديد، با اين كه شما مدتها سر در فرمان او داشتيد و در ركابش جنگيديد و نصرت و يارى وى زمينه تقرب شما را به خداوند، فراهم مى‏آورد.

آنها خواهند گفت: امير المؤمنين (ع) در دين خدا حكم كرده است (يعنى در جنگ با معاويه حكميت را پذيرفته است در حالى كه نمى‏بايست شرعا حكميت را بپذيرد) .

به آنان بايد گفت: خداوند در شريعت پيامبر حكميت را پذيرفته و آن را به دو مرد از بندگانش وانهاده است.آنجا كه فرموده:

فابعثوا حكما من اهله و حكما من اهلها ان يريدا اصلاحا يوفق الله بينهما (2)

هر گاه ميان زن و شوهر اختلافى رخ نمود كه احتمال دارد به جدايى منتهى شود، به انگيزه ايجاد سازش و همدلى ميان آنها، يك مرد از جانب شوهر و يك مرد از جانب زن به عنوان حكم فرستاده شوند تا اگر بناى اصلاح باشد، خدا آنان راتوفيق عطا كند.

از سوى ديگر، رسول خدا (ص) در جريان بنى قريظه براى حكميت، سعد بن معاذ را برگزيد و او به آن چه مورد امضا و پذيرش خداوند بود، حكم كرد.

به خوارج بايد گفت: آيا شما نمى‏دانيد كه وقتى امير المؤمنين (ع) حكميت را پذيرفت به افرادى كه حكميت بر عهده آنان نهاده شده بود فرمان داد تا بر اساس قرآن حكم كنند و از حكم خداوند فراتر نروند و شرط كرد كه اگر حكم آنان خلاف قرآن باشد، آن را نخواهد پذيرفت؟ زمانى كه كار حكميت عليه على (ع) تمام شد، برخى به آن حضرت گفتند: كسى را بر خود حكم ساختى كه عليه تو حكم كرد!

امير المؤمنين (ع) در پاسخ گفت: من به حكميت كتاب خدا تن دادم، نه به حكميت يك فرد تا نظر شخصى خودش را اعمال كند.

اكنون بايد به خوارج گفت كه در كجاى اين حكميت، انحراف از حكم قرآن ديده مى‏شود! با اين كه آن حضرت بصراحت اعلام كرد كه: حكم مخالفت قرآن را رد مى‏كند. (3)

در روايتى ديگر آمده است: فردى از خوارج مدعى بود كه على (ع) در جنگ نهروان به خاطر كشتن خوارج، گرفتار ظلم شده است.وى مى‏گفت اگر بدانم كه در پهنه زمين كسى هست كه براى من ظالم نبودن على (ع) را ثابت كند به سويش خواهم شتافت.به او گفتند كه از ميان فرزندان على (ع) شخصى چون ابو جعفر، محمد بن على مى‏تواند تو را پاسخ دهد.

وى كه از سردمداران خوارج بود، گروهى از بزرگان يارانش را گرد آورد و به حضور امام باقر (ع) رسيد.

به امام باقر (ع) گفته شد اينان براى مناظره آمده‏اند.حضرت فرمود اكنون بازگردند و فردا بيايند.

فرداى آن روز، امام باقر (ع) فرزندان مهاجر و انصار را گرد آورد و گروه خوارج نيز حضور يافتند.

امام باقر (ع) با حمد و ستايش خداوند، سخن آغاز كرد و پس از شهادت به‏وحدانيت خداوند و رسالت پيامبر اكرم (ص) فرمود: سپاس خداى را كه با اعطاى نبوت به پيامبر اكرم، ما خاندان را كرامت بخشيد و ولايت خويش را به ما اختصاص داد.اى فرزندان مهاجر و انصار! در ميان شما هر كس فضيلتى از امير المؤمنين على (ع) مى‏داند، بر جاى ايستد و آن را بازگويد.

حاضران هر يك ايستادند و در فضيلت على (ع) سخنها ايراد كردند.

با اين زمينه و فضايى كه امام باقر (ع) پديد آورد آن مرد كه بزرگ خوارج آن محفل بشمار مى‏آمد، از جاى برخاست و گفت:

من فضايل و ارزشهاى على (ع) را بيش از اين جمع آگاهم و روايتهاى فزونترى را مى دانم، ولى اينها مربوط به زمانى است كه على (ع) هنوز حكميت را نپذيرفته، با پذيرش حكميت كافر نشده بود.

سخن در فضايل على (ع) به حديث خيبر رسيد، آنجا كه پيامبر (ص) فرمود: «لاعطين الراية غدا رجلا يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله، كرارا غير فرار، لا يرجع حتى يفتح الله على يديه.»

فردا، پرچم را به فردى خواهم سپرد كه خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول هم او را دوست دارند.بر دشمن هماره مى‏تازد و هرگز از ميدان نبرد نمى‏گريزد، او از رزم باز نمى‏گردد مگر با پيروزى و فتح خيبر.

در اين هنگام امام باقر (ع) رو به جانب آن مرد كرد و فرمود:

درباره اين حديث چه مى‏گويى؟

خارجى گفت: اين حديث حق است و شكى هم در آن نيست، ولى كفر پس از اين مرحله پديد آمد .

امام باقر (ع) فرمود: آيا آن روز كه خداوند على را دوست مى‏داشت، مى‏دانست كه او در آينده اهل نهروان را خواهد كشت يا نمى‏دانست؟

مرد گفت: اگر بگويم خدا نمى‏دانست، كافر شده‏ام، پس ناگزير بايد اقرار كنم كه خداوند مى‏دانسته است.

امام باقر (ع) فرمود: آيا محبت خدا به على (ع) از آن جهت بوده كه وى در خط اطاعت خدا حركت مى‏كرده يا به خاطر عصيان و نافرمانى بوده است!

مرد گفت: بديهى است كه دوستى خداوند نسبت به امير المؤمنين على (ع) ازجهت اطاعت و بندگى وى بوده است نه عصيان و نافرمانى. (در نتيجه محبت خداوند به على (ع) بيانگر اين است كه على (ع) تا پايان عمر در راه اطاعت خدا گام نهاده و هرگز از مسير رضاى او بيرون نرفته است و آنچه كرده وظيفه الهى او بوده است).

سخن كه به اينجا رسيد، امام باقر (ع) رو به آن مرد كرده و فرمود: اكنون تو در ميدان مناظره مغلوب شدى، از جاى برخيز و مجلس را ترك كن.

مرد از جاى برخاست و آيه‏اى از قرآن را كه بيانگر آشكار گشتن حق براى او بود زمزمه مى‏كرد و اظهار داشت: «الله اعلم حيث يجعل رسالته» (4) .
مبارزه با توهمات قدريه و جبريه

از جمله مسايل بحث انگيز معارف اسلامى كه از دير زمان، ذهن انديشه وران و حتى عاميان را به پرسشهاى مختلف بر مى‏انگيخته، مسأله جبر و اختيار است.

در قرآن كه محور تعاليم اسلامى است از يك سو حاكميت مطلق الهى بر تمامى ابعاد و زواياى هستى به انسان يادآورى شده است، و از سوى ديگر اعمال و موضعگيرى آدميان در صحنه زندگى و در ميدان كفر و ايمان، عمل خود آنان بشمار آمده است.

در برخى آيات مى‏خوانيم:

ما شاء الله لا قوة الا بالله (5)

خواست، خواست خداست و نيرويى جز به اتكاى خدا وجود ندارد.

و ما تشاؤون إلا ان يشاء الله... (6)

شما چيزى را نمى‏خواهيد مگر اين كه خداوند بخواهد.

تضل بها من تشاء و تهدى بها من تشاء (7) خداوند آن كس را كه بخواهد به وسيله آيات قرآن گمراه مى‏سازد و هر آن كس را كه بخواهد هدايت مى‏كند.

و از سوى ديگر در بعضى از آيات مى‏خوانيم:

و ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم... (8)

هر ناگوارى كه به شما برسد، نتيجه دستاوردهاى خود شماست.

و لتجزى كل نفس بما كسبت و هم لا يظلمون (9)

هر فردى به وسيله آن چه خود كسب كرده و انجام داده است مجازات مى‏شود و آدميان مورد ستم واقع نخواهند شد.

و لا تزر وازرة اخرى (10)

در نظام داورى حق، هيچ كس سنگينى بار ديگرى را بر دوش نمى‏كشد.

هر يك از اين دو دسته آيات، بيانگر بعدى از معرفت جامع دينى است، و نظر به تبيين حقيقتى خاص دارد و در صورتى كه جايگاه هر يك از اين آيات شناخته نشود، مثلا يك دسته مورد توجه قرار گيرد و دسته ديگر ناديده انگاشته شده، يا توجيه و تأويل شود، معرفت دينى به انحراف مى‏گرايد، چنان كه در صدر اسلام، دور ماندگان از مكتب اهل بيت (ع) به دليل عدم آشنايى كامل با منطق وحى و عدم تسلط بر مجموعه آيات قرآن و ناآگاهى از شيوه جمع ميان پيامهاى آن، گرفتار افراط و تفريط شدند، گروهى به جبر گراييدند و دسته‏اى به تفويض كامل!

اين جريانهاى فكرى هر چند در عصر امام صادق (ع) اوج بيشترى يافت، ولى خيزشهاى آن در عصر امام باقر (ع) نمايان شد.

امام باقر (ع) در رد نظريه جبر مطلق و اختيار مطلق مى‏فرمود:

لطف و رحمت الهى به خلق، بيش از آن است كه آنان را به انجام گناهان مجبور سازد، و سپس ايشان را به خاطر كارهايى كه به اجبار انجام داده‏اند عذاب كند! از سوى ديگر خداوند قاهرتر و نيرومندتر از آن است كه چيزى را اراده كند و تحقق‏نيابد.

از آن حضرت سؤال شد كه مگر ميان جبر و اختيار، جايگاه سومى وجود دارد؟ امام باقر (ع) فرمود: آرى ميان جبر و اختيار مجالسى گسترده‏تر از فضاى آسمانها و زمين هست. (11)

راوى حديث همانند اين بيان را به امام صادق (ع) نيز نسبت داده است.
موضعگيرى عليه دروغپردازان و غاليان

ضعف فرهنگ جامعه، همواره دو نتيجه تلخ را به همراه دارد: افراط يا تفريط! اين دو آفت در حكومت امويان و مروانيان، جامعه را بشدت رنج مى‏داد.

برخى از مردم تحت تأثير محيط و شگردهاى تبليغى دستگاه حكومتى، از خاندان رسالت تا آنجا فاصله گرفتند كه به ايشان توهين كرده و ناسزا مى‏گفتند.و در مقابل، گروه ديگرى از مردم به انگيزه موضعگيرى عليه حكومت و يا انگيزه‏هاى ديگر، در تعظيم جايگاه اهل بيت (ع)، تا بدان جا افراط مى‏كردند كه ائمه معصومين (ع) ناگزير با آنان به مواجهه و مبارزه مى‏پرداختند .

با توجه به امكانات محدودى كه در اختيار امامان (ع) قرار داشت، آنان براى ارتباط با شيعيان و تبيين مواضع حق براى ايشان، دشواريهاى مهمى داشتند و عناصر فرصت طلب از اين خلأ در جهت منافع شخصى خود سود جسته، شيفتگان خاندان رسالت را با روايات ساختگى و دروغ به انحراف مى‏كشاندند.

در روايتى از امام صادق (ع) هفت تن به عنوان عناصر فرصت طلب و دروغپرداز معرفى شده‏اند :

1 ـ مغيرة بن سعيد 2 ـ بيان 3 ـ صائد 4 ـ حمزة بن عماره بربرى 5 ـ حارث شامى 6 ـ عبد الله بن عمر و بن حارث 7 ـ ابو الخطاب. (12) در روايتى ديگر از امام ابو الحسن الرضا (ع) آمده است: «بيان» ، بر على بن الحسين (ع) دروغ مى‏بست و خداوند حرارت آهن را به او چشانيد و كشته شد.مغيرة بن سعيد بر امام باقر (ع) دروغ مى‏بست، او نيز كشته شد و به كيفر رسيد و... (13)

هشام بن حكم از امام صادق (ع) نقل كرده است:

مغيرة بن سعيد از روى عمد و غرض ورزى بر پدرم (امام باقر عليه السلام) دروغ مى‏بست.ياران مغيرة در جمع اصحاب امام باقر (ع) مى‏آمدند و نوشته‏ها و روايات را از ايشان مى‏گرفتند و به مغيره مى‏رساندند، و او در لابلاى آن نوشته‏ها مطالب كفر آميز و باطل را مى‏افزود و به امام باقر (ع) نسبت مى‏داد و آنان را امر مى‏كرد تا آن مطالب را به عنوان آراى امام در ميان شيعه رواج دهند.پس آن چه از مطالب آميخته به غلو در روايات امام باقر ديده شود، افزوده‏هاى مغيرة بن سعيد است. (14)

امام باقر (ع) از وجود چنين عناصر نا سالمى، كاملا آگاهى داشت و در هر فرصت به افشاى چهره آنان و انكار بافته‏هاى ايشان مى‏پرداخت.

وى درباره مغيرة مى‏فرمود: آيا مى‏دانيد مغيرة مانند كيست؟ مغيره مانند بلعم است كه خداوند در حق وى فرمود:

الذى آتيناه آياتنا فانسلخ منها فاتبعه الشيطان فكان من الغاوين (15) ما آيات خود را به او عطا كرديم ولى او به عصيان گراييد و پيرو شيطان گشت و در زمره گمراهان جهان قرار گرفت. (16)

از اين روايت استفاده مى‏شود كه مغيرة در آغاز گمراه نبوده، بلكه در جمع شيعه جايگاهى ارزشمند داشته، ولى در مراحل بعد گرفتار كجروى و غلو شده و فرقه مغيريه را بنيان نهاده است.

مغيرة بن سعيد، درباره خداوند قائل به تجسيم بود و سخنان غلو آميز درباره على (ع) مى‏گفت . (17) درباره او گفته اند كه بعد از وفات امام باقر (ع)، مدعى امامت شد و بعدها ادعاى نبوت نيز كرد. (18)

«بيان» از ديگر چهره‏هاى افراطگر و غالى است.

درباره وى گفته‏اند كه به الوهيت على بن ابى طالب (ع) و حسن بن على (ع) و حسين بن على (ع) و محمد بن حنفيه و سپس ابو هاشم (فرزند محمد بن حنفيه) قائل بوده، و خود را مصداق آيه

هذا بيان للناس

مى‏دانسته است. (19)

او تا بدان جا به انحراف گراييده كه براى خويش مدعى نبوت و رسالت نيز شده است. (20)

امام باقر (ع) درباره او فرمود: «خداوند لعنت كند بيان تبان (21) را، زيرا وى بر پدرم (على بن الحسين، زين العابدين عليه السلام) دروغ مى‏بست.من شهادت مى‏دهم كه پدرم (على بن الحسين) بنده صالح خدا بود. (22)

در روايتى ديگر از امام باقر (ع) اين سخن نقل شده است: خداوندا! من از مغيرة بن سعيد و بيان به درگاه تو تبرى مى‏جويم. (23)

حمزة بن عماره بربرى، از ديگر منحرفانى است كه تحت لواى اعتقاد به امامت على (ع) و ائمه، به تحريف انديشه‏ها پرداخته است.

او از اهل مدينه بود و محمد بن حنفيه را تا مرتبه الوهيت بالا برد، و گروهى از مردم مدينه و كوفه پيرو او شدند.امام باقر (ع) از او تبرى جسته و وى را لعنت كرده است. (24)

ابو منصور عجلى، افراطگر و منحرف ديگرى است كه در عصر امام باقر (ع) باافكار غلو آميز و آراى ساختگى خود، پيروانى براى خويش گرد آورد كه با نام «منصوريه» يا «كسفيه» (25) شهرت يافتند.

امام باقر (ع) ابو منصور را به طور رسمى طرد نمود، ولى وى پس از وفات آن حضرت مدعى شد كه امامت از امام باقر (ع) به وى منتقل شده است. (26)

غاليان و افترا زنندگان به ائمه، خطوط مختلفى را دنبال مى‏كرده‏اند.

برخى از آنان در پى انگيزه‏هاى سياسى، تلاش مى‏كرده اند تا امام باقر (ع) را مهدى موعود معرفى كنند.ولى امام باقر (ع) در رد آنان مى‏فرمود:

گمان مى‏كنند كه من مهدى موعودم، ولى من به پايان عمر خويش نزديكترم تا به آنچه ايشان مدعى هستند و مردم را به آنان مى‏خوانند. (27)

گروهى ديگر از اين گروهها، راه تندروى و غلو را در امر ولايت و مقام ائمه در پيش گرفته بودند كه امام باقر (ع) در رد ايشان مى‏فرمود:

اى گروه شيعيان! خط ميانه باشيد تا تندروان از تندروى خويش نادم شوند و به شما اقتدا نمايند، و جويندگان راه و حقيقت به شما ملحق گردند.

فردى از انصار به امام عرض كرد: تندروان و غاليان چه كسانى هستند؟

امام فرمود: غالى و تندرو آن كسانى هستند كه به ما اوصاف و عناوين و مقاماتى را نسبت مى‏دهند كه خودمان آن اوصاف را براى خويش قايل نشده‏ايم.آنان از ما نيستند و ما هم از ايشان نيستيم...

سپس آن حضرت چنين ادامه داد: به خدا سوگند، ما از سوى خدا برائت و آزادى مطلق به همراه نداريم، و ميان ما و خدا خويشاوندى نيست، و بر خداوند حجت و دليلى در ترك تكليف و وظايف نخواهيم داشت.ما به خداوند تقرب نمى‏جوييم، مگر به وسيله اطاعت و بندگى او.پس هر يك از شما كه مطيع خداوند باشد، ولايت و محبت ما به حال او ثمر بخش است، و كسى كه اهل معصيت باشد، ولايت ما سودى به حالش نخواهد داشت.هان، دور باشيد از گول زدن خويش وگول خوردن به وسيله غاليان! (28)
پى‏نوشت‏ها:

1 ـ «مارقه» به گروه خوارج اطلاق شده است، زيرا آنان از زير بار بيعت خود با على (ع) خارج شدند، و على (ع) در خطبه شقشقيه به اين جهت درباره ايشان گفت: «و مرقت اخرى» .نهج البلاغه، خطبه .3
2 ـ نساء/ .35
3 ـ احتجاج طبرسى 2/ .324
4 ـ الكافى 8/349، بحار 21/ .26
5 ـ كهف/ .39
6 ـ انسان/76، تكوير/ .81
7 ـ اعراف/ .155
8 ـ شورى/ .30
9 ـ جاثيه/ .22
10 ـ انعام/164، اسراء/15، زمر/39، فاطر/ .18
11 ـ عن ابى جعفر و ابى عبد الله (ع) قالا: إن الله ارحم بخلقه من ان يجبر خلقه على الذنوب ثم يعذبهم عليها و الله اعز من ان يريد امرا فلا يكون، قال: فسئلا (ع) هل بين الجبر و القدر منزلة ثالثة؟ قالا: نعم أوسع مما بين السماء و الارض.اصول كافى 1/باب الجبر و القدر، حديث .9
12 ـ اختيار معرفة الرجال، جزء 4/302، حديث .543
13 ـ همان، حديث/ .544
14 ـ اختيار معرفة الرجال، جزء 3/225، حديث .402
15 ـ اعراف/ .175
16 ـ تفسير العياشى 2/42، اختيار معرفة الرجال 228، حديث 406، بحار 46/ .322
17 ـ تاريخ طبرى 5/456، الكامل فى التاريخ 4/209 ـ .207
18 ـ الفصل فى الملل و الأهواء و النحل 2/14 ـ .13
19 ـ تاريخ طبرى 5/457، الكامل فى التاريخ 4/ .209
20 ـ فرق الشيعة .34
21 ـ «تبان» به معناى علاف و كاه فروش است.
22 ـ اختيار معرفة الرجال .301
23 ـ طبقات ابن سعد 5/ .237
24 ـ فرق الشيعة 28 ـ .27
25 ـ «كسفيه» ناميده شدند، چون مى‏گفتند: «ان عليا هو الكسف الساقط من السماء» .
26 ـ فرق الشيعه 38، الفصل فى الملل و الاهواء و النحل 2/ .14
27 ـ سير اعلام النبلاء 4/407، تاريخ ابن عساكر 15/ .357
28 ـ اصول كافى 2/ .75
 

JavadMessi

مدیر بازنشسته
نهضت بزرگ علمى امام باقر (ع)

نهضت بزرگ علمى امام باقر (ع)

كتاب: زندگى سياسى امام باقر (ع)، ص 94
نويسنده: احمد ترابى

پس از رسول خدا، ظاهرا قرآن، به عنوان منبع اصلى شناخت مسايل عقيدتى وعبادى و سياسى، در جامعه اسلامى باقى ماند، اما از آن جا كه اين منبع ژرف نياز به مفسرانى آشنا با پيام وحى داشت و دستهاى سياست، اين مفسران واقعى (اهل بيت عليهم السلام) را در جامعه منزوى ساخته بود، با گذشت زمان، نيازهاى اعتقادى و پرسشهاى عبادى و مسايل مستحدث يكى پس از ديگرى رخ نمود و كسانى كه در جامعه به عنوان عالم و محدث شناخته مى‏شدند، ناگزير بايد جوابى را براى هر پرسش و مسأله تدارك مى‏ديدند!

عدم احاطه كامل آنان بر مجموعه معارف قرآنى از يك سو، و عدم آشنايى آنان با فرهنگ ويژه وحى از سوى ديگر، سبب گرديد تا با قياس و توجيه گرى و استحسان و تكيه بر آراى شخصى و گاه احاديث بى‏ريشه و اقوال بى‏اساس، عقيده‏اى را ابراز كرده و يا فتوايى دهند.

بنابر اين، يكى از راههاى اساسى مبارزه با اين مشكل، بازگرداندن مردم به قرآن و هشدار دادن آنان نسبت به آراى ساختگى و غير مستند به وحى بود.

امام باقر (ع) در اين راستا مى‏فرمود:

هر گاه من حديث و سخنى براى شما گفتم، ريشه و مستند قرآنى آن را از من جويا شويد.سپس آن حضرت در برخى سخنانش فرمود: پيامبر (ص) از قيل و قال (بگو مگو و مشاجره) و هدر دادن و تباه ساختن اموال و پرس و جوى زياد، نهى كرده است.

به آن حضرت گفته شد: اين مطالب در كجاى قرآن آمده است؟

امام باقر (ع) فرمود: در قرآن آمده است

لا خير فى كثير من نجواهم الا من امر بصدقة أو معروف أو اصلاح بين الناس (1)

(اين آيه دلالت مى‏كند كه بيشتر سخنان نجوايى و به درازا كشيده فاقد ارزش است، مگر سخنى كه در آن امر به انفاق يا كار نيك و يا اصلاح ميان مردم باشد) .

و لا تؤتوا السفهاء اموالكم التى جعل الله لكم قياما (2)

(از اين آيه استفاده مى‏شود كه اموال را نبايد در معرض نابودى و تباهى قرارداد).

لا تسئلوا عن اشياء ان تبد لكم تسؤكم (3)

(و اين آيه مى‏نماياند كه هر سؤالى شايسته و مفيد و مثبت نيست، و چه بسا پرسشهايى كه به ناراحتى و نگرانى خود انسان بينجامد) . (4)

امام باقر (ع) با اين شيوه، در صدد بود تا روحيه قرآن گرايى را در ميان اهل دانش و جامعه اسلامى تقويت نمايد، و از اين طريق انحراف بينشهاى سطحى و عالم نمايان خود محور را به مردم يادآور شود، چه، در برخى مباحثه‏ها، با صراحتى فزونتر به اين نكته پرداخته است :

حسن بصرى نزد امام باقر (ع) آمد و گفت: آمده‏ام تا مطالبى درباره قرآن از شما بپرسم .

امام فرمود: آيا تو فقيه اهل بصره نيستى؟

پاسخ داد: اين چنين گفته مى‏شود.

امام فرمود: آيا در بصره شخصى هست كه تو مسايل و احكام را از او دريافت كنى؟

پاسخ داد: خير.

امام فرمود: بنابر اين، همه مردم بصره، مسايل دينشان را از تو مى‏گيرند؟

گفت: آرى.

امام باقر (ع) فرمود: سبحان الله! مسؤوليت بزرگى را به گردن گرفته‏اى.از جانب تو سخنى برايم نقل كرده‏اند كه نمى‏دانم واقعا تو آن را گفته‏اى يا بر تو دروغ بسته‏اند.

حسن بصرى گفت: آن سخن چيست؟

امام فرمود: مردم گمان كرده‏اند كه تو معتقدى خداوند امور بندگان را به خود آنان تفويض كرده است!

حسن بصرى سكوت اختيار كرده و هيچ نمى‏گفت!

امام باقر (ع) براى اين كه وى را به ريشه اشتباهش متوجه سازد و بنماياند كه‏عامل اصلى كج فهمى او، ناتوانى در فهم معارف قرآن است، برايش نمونه‏اى روشن آورد و گفت:

اگر خداوند در قرآنش به كسى ايمنى داده باشد، آيا براستى پس از اين ايمنى تضمين شده از سوى خدا، بر او ترسى هست؟

حسن بصرى گفت: خير، ترسى بر او نخواهد بود.

امام باقر (ع) فرمود: اكنون آيه‏اى را برايت مى‏خوانم و سخنى با تو دارم، من گمان نمى‏كنم كه آن آيه را به گونه صحيح تفسير كرده باشى، و اگر غلط تفسير كرده‏اى، هم خودت را هلاك كرده‏اى و هم پيروانت را.

آن آيه اين است:

و جعلنا بينهم و بين القرى التى باركنا فيها قرى ظاهرة و قدرنا فيها السير سيروا فيها ليالى و اياما آمنين (5)

شنيده‏ام كه گفته‏اى مراد از سرزمين مبارك و امن، سرزمين مكه است؟ آيا كسانى كه براى حج به مكه سفر مى‏كنند مورد هجوم راهزنان قرار نمى‏گيرند و در مسير آن هيچ ترسى ندارند و اموالشان را از دست نمى‏دهند؟

حسن بصرى گفت: چرا.

امام فرمود: پس چگونه ايمن هستند و امنيت دارند؟ ! اين آيه مثالى است كه خداوند درباره ما اهل بيت رسالت، بيان داشته است.ما سرزمين مباركيم و سرزمينهاى آشكار (قرى ظاهرة) نمايندگان و فقهاى پيرو ما هستند كه ميان ما و شيعيانمان قرار دارند و مطالب ما را به آنان مى‏رساندند.

قدرنا فيها السير

مثالى است از حركت و كاوش علمى.

سيروا فيها ليالى و اياما

مثالى است از تهييج مردم براى كسب هماره دانش در زمينه حلال و حرام و واجبات و احكام از اهل بيت (ع) .

هر گاه مردم از اين طريق معارف دين را دريافت كنند، ايمن از شك و گمراهى‏اند...

اى حسن بصرى! اگر به تو بگويم جاهل اهل بصره‏اى! سخنى به گزاف نگفته‏ام، از اعتقاد به تفويض، اجتناب كن، زيرا خداوند به دليل ضعف و سستى، تمام كارخلق را به ايشان وا ننهاده و از سوى ديگر ايشان را بناروا بر گناهان مجبور نساخته است. (6)

نظير چنين مباحثه‏اى از امام باقر (ع) با قتادة بن دعامة نيز نقل شده است:

قتادة بن دعامة از محدثان و مفسران مشهور اهل سنت است و از فقهاى بصره به شمار مى‏آيد .

امام به او فرمود: آيا تو فقيه اهل بصره‏اى؟

قتاده گفت: چنين گمان مى‏كنند.

امام باقر (ع) فرمود: آيا قرآن را بر اساس شناخت و علم تفسير مى‏كنى يا از روى ناآگاهى؟

قتادة گفت: بر اساس علم و مبانى علمى، قرآن را تفسير مى‏كنم.

امام فرمود: اگر براستى بر اساس علم تفسير مى‏كنى، از تو سؤال مى‏كنم كه مراد از آيه قدرنا فيها السير سيروا فيها ليالى و اياما آمنين چيست؟

قتادة نظريه‏اى همانند سخنان حسن بصرى ابراز داشت، و امام همان پاسخ را به او ياد آور شد. (7)
پی نوشت ها:

1 ـ نساء/ .114
2 ـ نساء/ .5
3 ـ مائده/ .101
4 ـ اختصاص مفيد .322
5 ـ سبأ/ .18
6 ـ الاحتجاج/ .327
7 ـ بحار 46/ .349
 

JavadMessi

مدیر بازنشسته
مسائل علمى در آن زمان
كتاب: سيره معصومان، ج 5، ص 13
نويسنده: سيد محسن امين
ترجمه: على حجتى كرمانى

در فصول المهمة آمده است: آن حضرت را بدين لقب (باقر) مى‏خواندند زيرا علوم را مى‏شكافت و باز مى‏كرد.در صحاح آمده است: «تبقر، يعنى توسع در علم» .و در قاموس گفته شده است : محمد بن على بن حسين را باقر مى‏خواندند چون در علم تبحر داشت.در لسان العرب نيز ذكر شده است: آن حضرت را باقر مى‏خواندند چرا كه علم را مى‏شكافت و به اصل آن پى مى‏برد و فروع علم را از آن استنباط مى‏كرد و دامنه علوم را مى‏شكافت و وسعت مى‏داد.ابن حجر در صواعق مى‏نويسد:

«او را باقر مى‏خواندند و اين كلمه از «بقر الارض» اخذ شده است، يعنى آنكه زمين را مى‏شكافد و مكنونات آن را آشكار مى‏كند.زيرا او نيز گنجينه‏هاى نهانى معارف و حقايق احكام و حكمتها و لطايف را كه جز از ديد كوته نظران و ناپاكان پنهان نبود، آشكار مى‏كرد.» از اين رو درباره وى گفته مى‏شد كه آن حضرت شكافنده علم و جامع آن و نيز آشكار كننده و بالا برنده علم و دانش است.در تذكرة الخواص نيز آمده است: او را باقر لقب داده بودند زيرا در اثر سجده‏هاى فراوان، پيشانى‏اش شكاف برداشته بود.برخى هم گويند چون آن حضرت از دانش بسيار برخوردار بود او را باقر مى‏خواندند.آنگاه به نقل سخن جوهرى در صحاح مى‏پردازد.

شيخ صدوق در علل الشرايع به نقل از عمرو بن شمر آورده است: از حابر جعفى پرسيدم چرا به امام پنجم، باقر مى‏گفتند؟ گفت: «چون علم را مى‏شكافت و اسرار آن را آشكار مى‏كرد» .در مناقب ابن شهر آشوب نوشته شده است: گفته‏اند براى هيچ يك از فرزندان حسن و حسين (ع) اين اندازه از علوم، از قبيل تفسير و كلام و فتوا و احكام و حلال و حرام فراهم نشد كه براى امام باقر (ع) .محمد بن مسلم نقل كرده است كه از آن حضرت سى هزار حديث پرسش كردم.
 

JavadMessi

مدیر بازنشسته
زندگى اجتماعى امام باقر (ع)

زندگى اجتماعى امام باقر (ع)

كار و تلاش در اوج زهد و تقوا



انسانهاى كم ظرفيت و كوته‏انديش، گمان مى‏كنند كه لازمه زهد و تقوا، اين است كه خرقه‏اى پشمينه بر دوش افكنده و زاويه خلوتى را انتخاب كنند و روى از خلق بگردانند تا به خدا نزديك شوند!

اينان گمان مى‏كنند كه تلاش براى تأمين معاش و كسب روزى، مخالف زهد و توكل است، و وظيفه انسان فقط ذكر گفتن و پرداختن به نماز و روزه مى‏باشد و روزى از هر جا كه باشد مى‏رسد ! ولى برنامه امامان (ع)، و از جمله امام باقر (ع) غير از اين بوده است.آنان، در اوج زهد و تقوا و در نهايت عبادت و بندگى خدا، اهل كار و تلاش بوده‏اند، و از اين كه ديگران روزى آنها را تأمين كنند و خرج زندگى ايشان را بپردازند، بشدت بيزار بوده‏اند.

محمد بن منكدر يكى از زهاد معروف عصر امام باقر (ع) است كه همانند طاووس يمانى و ابراهيم بن ادهم و عده‏اى ديگر، داراى گرايشهاى صوفيانه بوده است.او خود نقل مى‏كند:

در يكى از روزهاى گرم تابستان، از مدينه به سمت يكى از نواحى آن، خارج شدم، ناگاه در آن هواى گرم، محمد بن على (ع) را ملاقات كردم كه با بدنى فربه و با كمك دو نفر از خدمتكارانش مشغول كار و رسيدگى به امور زندگى است.با خود گفتم: بزرگى از بزرگان قريش، در چنين ساعت گرم و طاقت فرسا و با چنين وضعيت جسمى، به فكر دنيا است! به خدا سوگند، بايد پيش رفته و او را موعظه كنم.

به آن حضرت نزديك شدم و سلام كردم.

او نفس زنان و عرق ريزان، سلامم را پاسخ گفت.

فرصت را غنيمت شمرده، به او گفتم:

خداوند، كارهايت را سامان دهد! چرا بزرگى چون شما در چنين شرايطى به فكر دنيا و طلب مال باشد! براستى اگر مرگ در چنين حالتى به سراغ شما بيايد، چه خواهيد كرد!

امام باقر (ع)، دست از دست خدمتكاران برگرفت و ايستاد و فرمود:

به خدا سوگند، اگر در چنين حالتى مرگ به سراغم آيد، بحق در حالت اطاعت از خداوند، به سراغم آمده است.اين تلاش من خود اطاعت از خداست، زيرا با همين كارهاست كه خود را از تو و ديگر مردم بى‏نياز مى‏سازم (تا دست حاجت و تمنا به كسى دراز نكنم) .

من زمانى از خدا بيمناك هستم كه هنگام معصيت و نافرمانى خدا، مرگم فرا رسد!

محمد بن منكدر مى‏گويد:

پس از شنيدن اين سخنان، به آن حضرت عرض كردم: خداى رحمتت كند، من‏مى‏خواستم شما را موعظه كنم، اما شما مرا راهنمايى كرديد. (1)
حضور سازنده و مؤثر در جامعه



امام باقر (ع) با اين كه توجه به استغناى نفس و لزوم تلاش براى كسب معاش داشت و عملا در اين راستا گام مى‏نهاد، اما هرگز زندگى خود را وقف تأمين معاش نكرده بود، بلكه همت اصلى آن حضرت، حضور سازنده و مؤثر در جامعه بود.

اين درست است كه نبايد براى تأمين زندگى، سربار ديگران بود، ولى اين نكته را نيز بايد در نظر داشت كه هدف اصلى و عالى زندگى، دستيابى به رفاه، و ثروت نيست و نبايد در طريق تلاشهاى دنيوى، از ارزشهاى اصيل زندگى غافل بود.

امام باقر (ع) در روزگار خود، بزرگترين تأثير علمى و عملى را براى جامعه خويش داشت.

حضور در مجامع علمى و تأسيس جلسات فرهنگى، يكى از بهترين و ارزنده‏ترين نوع حضور در جامعه و خدمت به اجتماع مسلمانان بوده و هست، زيرا هر گونه تكامل اجتماعى در ابعاد اخلاقى و معنوى و اقتصادى و...منوط به تكامل فكرى و فرهنگى است.

براى تبيين نقش حياتى امام باقر (ع) در جامعه اسلامى، ياد همين نكته كافى است كه:

جمع عالمان بر اين عقيده اتفاق دارند كه فقيه‏ترين مردم در آغاز سلسله فقيهان شش نفرند و آن شش نفر از اصحاب و شاگردان امام باقر (ع) و امام صادق (ع) بشمار مى‏آيند. (2) و سخن حسن بن على الوشاء (3) كه از معاصران امام رضا (ع) مى‏باشد، خود گواهى روشن بر مدعاى ماست كه مى‏گويد: نهصد شيخ و بزرگ راوى حديث را در مسجد كوفه مشغول تدريس يافتم كه همگى از امام صادق (ع) و امام باقر (ع) نقل حديث مى‏كردند. (4)

محققان بر اين عقيده‏اند كه امام باقر (ع) و امام صادق (ع) در حقيقت بنيانگذار دانشگاه اهل البيت هستند كه حدود شش هزار رساله علمى از فارغ التحصيلان آن به ثبت رسيده است .

اصول اربعمائه همان رساله‏هاى چهار صد گانه‏اى است كه در ميان محدثان شيعه، به عنوان كتب اصول شناخته مى‏شود و از جمله آن شش هزار رساله به شمار مى‏آيد، و چه بسا بيشتر محتويات كتب چهارگانه شيعه (كافى، من لا يحضره الفقيه، تهذيب و استبصار) از همين رساله‏هاى اربعمائه گرفته شده باشد. (5)
مرجعيت و پاسخگويى به پرسشهاى مردم



ابو بصير مى‏گويد: امام باقر (ع) در مسجد الحرام نشسته بود و گروه زيادى از دوستدارانش برگرد او حلقه زده بودند.در اين هنگام طاووس يمانى به همراه گروهى به من نزديك شد و پرسيد: آن مردم در اطراف چه كسى حلقه زده‏اند؟

گفتم: محمد بن على بن الحسين (باقر العلوم عليه السلام) است كه نشسته و مردم دور او گرد آمده‏اند.

طاووس يمانى گفت: من نيز به او كار داشتم.آنگاه پيش رفت، سلام كرد و نشست و گفت: آيا اجازه مى‏دهيد مطالبى را از شما بپرسم؟

امام باقر (ع) فرمود: آرى بپرس! (6) طاووس يمانى سؤالهايش را مطرح كرد و امام (ع) به او پاسخ بايسته را ارائه داد.ابو حمزه ثمالى نيز مى‏گويد: در مسجد رسول خدا نشسته بودم كه مردى پيش آمد، سلام كرد و گفت: تو كيستى؟

به او گفتم: مردى از اهل كوفه‏ام.چه مى‏خواهى و در جستجوى چه هستى؟

مرد گفت: آيا ابو جعفر، محمد بن على (ع) را مى‏شناسى؟

گفتم: بلى، به آن گرامى چه كار و حاجتى دارى؟

گفت: چهل مسأله آماده كرده‏ام تا از وى سؤال كنم و آن چه حق بود بپذيرم.

ابو حمزه مى‏گويد: از آن مرد پرسيدم، آيا تو فرق بين حق و باطل را مى‏دانى؟

مرد گفت: آرى...

در اين هنگام امام باقر (ع) وارد شد در حالى كه گروهى از اهل خراسان و مردم ديگر در اطراف وى بودند و مسايل حج را از آن حضرت مى‏پرسيدند.

آن مرد نيز نزديك امام نشست و مطالب خود را با آن حضرت در ميان گذاشت و جواب لازم را دريافت داشت. (7)

اين نمونه‏ها و موارد ديگر، بروشنى مى‏نماياند كه امام باقر (ع) چگونه مورد رجوع مردم بوده و به نيازهاى مختلف آنان رسيدگى مى‏كرده است.
رسيدگى به محرومان



درباره امام باقر (ع) گفته‏اند: هرگز شنيده نشد كه نيازمندى نيازش را به آن حضرت اظهار داشته و با پاسخ منفى، مواجه شده باشد.

امام باقر (ع) همواره توصيه مى‏كرد كه وقتى نيازمندان به شما رو مى‏آورند و يا شما مى‏خواهيد آنان را صدا بزنيد، بهترين نامها و عناوين را درباره آنان به كارگيريد (8) و با عناوين و اوصاف زشت و بى ارزش و با بى احترامى با ايشان برخورد نكنيد) .

امام صادق (ع) مى‏فرمايد: پدرم با اين كه از نظر امكانات مالى، نسبت به ساير خويشاوندان، در سطح پايينترى قرار داشت و مخارج زندگى وى، سنگينتر از بقيه بود، هر جمعه به نيازمندان انفاق مى‏كرد و مى‏فرمود: انفاق در روز جمعه، داراى ارجى فزونتر است، چنان كه روز جمعه، خود بر ساير روزها برترى دارد. (9)

و نيز اين سخن را هم امام صادق (ع) فرموده است:

در يكى از روزها به حضور پدرم رسيدم در حالى كه ميان نيازمندان مدينه، هشت هزار دينار، تقسيم كرده و يازده برده را آزاد ساخته بود. (10)
سخاوت و مروت نسبت به دوستان



عمرو بن دينار و عبد الله بن عبيد مى‏گويند: ما هرگز به ملاقات امام باقر (ع) نرفتيم، مگر اين كه به وسيله هدايا و پوشاك و امكانات مالى، از ما استقبال و پذيرايى كرده، مى‏فرمود : اينها را از قبل براى شما تدارك ديده بودم. (11)

ظاهرا منظور امام از بيان جمله اخير اين بوده است كه دوستان و ميهمانانش احساس شرم و نگرانى نكنند و گمان نبرند كه با دريافت آن هدايا و امكانات، بر زندگى شخصى امام باقر (ع) كم و كاستى را تحميل كرده‏اند.سلمى يكى از خدمتكاران خانه امام باقر (ع) است.او مى‏گويد:

برخى از دوستان و آشنايان امام باقر (ع) به ميهمانى آن حضرت مى‏آمدند و از نزد وى بيرون نمى‏شدند، مگر اين كه بهترين غذاها را تناول كرده و چه بسا گاهى لباس و پول از آن گرامى دريافت مى‏كردند.

سلمى مى‏گويد: گاهى من با امام در اين باره سخن مى‏گفتم كه خرج خانواده

شما، خود سنگين است و از نظر در آمد وضع متوسطى داريد (بهتر اين است كه در پذيرايى از دوستان و مهمانان با احتياط بيشترى رفتار كنيد!) اما امام مى‏فرمود: اى سلمى! نيكى دنيا، رسيدگى به برادران و دوستان و آشنايان است، و گاهى حضرت پانصد و تا هزار درهم هديه مى‏داد . (12)

اسود بن كثير مى‏گويد: تهيدست شدم و دوستانم به من رسيدگى نكردند.نزد امام باقر (ع) رفتم و از نيازمندى خود و جفاى برادران شكوه كردم، آن حضرت فرمود:

بد برادرى است آن برادرى كه به هنگام ثروت و توانمندى، حالت را بپرسد و تو را در نظر داشته باشد، ولى زمانى كه تهيدست و نيازمند شدى، از تو ببرد و به سراغت نيايد! سپس امام به خدمتكارش دستور داد تا هفتصد درهم نزد من گذارد، و فرمود: اين مقدار را خرج كن و هر گاه تمام شد و نياز داشتى باز مرا از حال خود با خبر ساز. (13)
شكيبايى و بردبارى در روابط اجتماعى



شرط اصلى حضور سازنده و مفيد در جامعه، برخوردارى فرد از صبر و شكيبايى است.اين ويژگى به عاليترين شكل آن در زندگى امام باقر (ع) مشهود است.

براى نماياندن اين ويژگى ارزشمند در زندگى آن حضرت نقل اين حديث كافى است كه:

مردى غير مسلمان (نصرانى) در يكى از روزها با امام باقر (ع) روبرو شد.آن مرد به دليلى نامشخص نسبت به آن حضرت، كينه داشت، از اين رو دهان به بدگويى گشود و با تغيير اندكى در اسم امام باقر (ع) گفت:

تو بقر (گاو) هستى!

امام بدون اين كه خشمناك شود و عكس العمل شديدى نشان دهد، با آرامش خاصى فرمود: من باقرم .

مرد نصرانى كه از سخن قبل به مقصود نرسيده بود و احساس مى‏كرد نتوانسته است امام را به خشم وادارد، گفت:

تو فرزند زنى آشپز هستى!

امام فرمود: اين حرفه او بوده است (و ننگ و عارى براى او نخواهد بود)

مرد نصرانى، پا فراتر نهاد و با گستاخى هر چه تمامتر گفت:

تو فرزند زنى سياه چرده و زنگى و...هستى!

امام (ع) فرمود: اگر تو راست مى‏گويى و مادرم آن گونه كه تو توصيف مى‏كنى بوده است، پس از خداوند مى‏خواهم او را بيامرزد، و اگر ادعاهاى تو دروغ و بى اساس است، از خداوند مى‏خواهم كه تو را بيامرزد!

در اين لحظه، مرد نصرانى كه شاهد حلم و بردبارى اعجاب انگيز امام باقر (ع) بود و مشاهده كرد كه اين شخصيت اصيل و پر نفوذ، عليرغم پايگاه عظيم اجتماعى و علمى خود كه صدها شاگرد از درس او بهره مى‏گيرند و در ميان قريش و بنى هاشم از ارج و منزلت و حمايت برخوردار است، به جاى عكس العمل منفى و مقابله به مثل در برابر بد زبانيهاى او، چون كوه صبر و شكيبايى، آرام و مطمئن ايستاده و با او سخن مى‏گويد، ناگهان در دادگاه وجدان خويش، خود را محكوم وشكست خورده يافت، و بى تأمل از گفته‏هاى خود معذرت خواهى كرد و اسلام آورد . (14)

ارزش و اهميت اين گونه شكيبايى و بردبارى، چه بسا براى بسيارى از انسانها، نامفهوم باشد، ولى كسانى چون خواجه نصير الدين طوسى كه از يك سو افضل عالمان عصر خويش در علوم عقلى و نقلى شناخته شده، و از سوى ديگر منصب وزارت را در دستگاه حكومت به وى واگذار كرده‏اند، در اوج موقعيت علمى و اجتماعى، به امام خويش اقتدا كرده و در مقابل بدگويان به صبرى شگفت نايل مى‏شود.

شخصى به او خطاب مى‏كند: اى سگ، و اى سگ زاده!

اما او در پاسخ مى‏گويد، اين سخن تو درست نيست، زيرا سگ بر چهار دست و پا راه مى‏رود و من چنين نيستم، سگ چنگال دارد، شعور ندارد، نمى‏انديشد، ولى من چنين نيستم و... (15)

براستى چنين شكيبايى و تحملى را جز در پيروان مكتب اهل بيت نمى‏توان پيدا كرد.
صميميت و محبت با دوستان



يكى از دوستان امام باقر (ع) به نام ابى عبيده مى‏گويد:

در سفر، رفيق و همراه، امام باقر (ع) بودم.در طول سفر هميشه نخست من سوار بر مركب مى‏شدم و سپس آن حضرت بر مركب خويش سوار مى‏شد. (و اين نهايت احترام و رعايت حرمت بود) .

زمانى كه بر مركب مى‏نشستيم و در كنار يكديگر قرار مى‏گرفتيم، آن چنان با من گرم مى‏گرفت و از حالم جويا مى‏شد كه گويى لحظاتى قبل در كنار هم نبوده‏ايم ودوستى را پس از روزگار دورى جسته است.

به آن حضرت عرض كردم:

اى فرزند رسول خدا! شما در معاشرت و لطف و محبت به همراهان و رفيقان به گونه‏اى رفتار مى‏كنيد كه از ديگران سراغ ندارم، و براستى اگر ديگران دست كم در اولين برخورد و مواجهه، چنين برخورد خوشى با دوستانشان داشته باشند، ارزنده و قابل تقدير خواهد بود.

امام باقر (ع) فرمود: آيا نمى‏دانى كه مصافحه (نهادن دست محبت در دست دوستان و مؤمنان) چه ارزشى دارد؟ مؤمنان هر گاه با يكديگر مصافحه كنند و دست دوستى بفشارند، گناهانشان همانند برگهاى درخت فرو مى‏ريزد و در منظر لطف خدايند تا از يكديگر جدا شوند. (16)
محبت و عاطفه نسبت به خانواده



محبت و عاطفه نسبت به فرزندان و اعضاى خانواده در اوج رعايت ارزشهاى دينى و الهى، چيزى است كه تنها در مكتب اهل بيت به صحيحترين شكل آن ديده مى‏شود.كسانى كه از مكتب اهل بيت (ع) دور مانده‏اند، چه آنان كه اصولا پايبند به دين نيستند و چه آنان كه دين را از طريق غير اهل بيت دريافت كرده‏اند، در ايجاد تعادل ميان عواطف و ارزشها گرفتار افراط و تفريط شده‏اند.

گروهى آنچنان دلبسته به فرزند و زندگى هستند كه همه قوانين و ارزشهاى دينى و اجتماعى را فداى آن مى‏كنند، و دسته‏اى آنچنان گرفتار جمود و جهالت شده‏اند كه گمان كرده‏اند، توحيد و محبت به خدا مستلزم بى‏عاطفگى و بى مهرى نسبت به غير خداست.اين گروه دوستى و محبت زن و فرزند را عار مى‏دانند و در مرگ‏عزيزانشان، حتى از قطره‏اى اشك دريغ دارند، ولى در مكتب امام باقر (ع) خبرى از اين افراط و تفريطها نيست.

گروهى نزد امام باقر (ع) شرفياب شدند و به خانه آن حضرت وارد گشتند.اتفاقا يكى از فرزندان خردسال امام باقر (ع) مريض بود و آنان آثار غم و اندوه فراوانى را در آن حضرت مشاهده كردند.امام باقر از مريضى فرزند به گونه‏اى نگران و ناراحت بود كه آرامش نداشت.آن گروه با مشاهده اين وضع با خود گفتند كه اگر اين كودك طورى بشود (بميرد) ممكن است امام باقر (ع) چنان ناراحت و غمگين شود و از خود عكس العملهايى نشان دهد كه ما از ايشان انتظار نداشته باشيم.در همين انديشه بودند كه ناگهان صداى شيون شنيده شد و دانستند كه كودك جان سپرده و اطرافيان بر او مى‏گريند، اما همچنان از وضع امام باقر (ع) بيخبر بودند كه ايشان با صورتى گشاده بر آنان وارد شد، بر خلاف آنچه قبلا از آن حضرت مشاهده كرده بودند.

ميهمانان گفتند: وقتى كه ما وارد شديم و حال مضطرب شما را ديديم، ما نيز نگران وضع و حال شما شديم!

امام (ع) فرمود: ما دوست داريم كه عزيزانمان سالم و بى رنج و درد باشند، ولى زمانى كه امر الهى سر رسيد و تقدير خداوندى محقق شد، خواست خداوند را مى‏پذيريم و در برابر مشيت او تسليم و راضى هستيم. (17)

اين بيان، مى‏نماياند كه برخوردارى از روحيه رضا و تسليم به معناى كنار نهادن عواطف و احساسهاى طبيعى نيست، بلكه عواطف در جاى خود بايد ابراز شود و در اوج ابراز عواطف انسانى، روحيه رضا و تسليم در برابر حكم الهى را نيز بايد حفظ كرد.
احترام به حقوق اجتماعى مؤمنان




زراره گويد: امام باقر (ع) براى تشييع جنازه مردى از قريش، حضور يافت و من هم با ايشان بودم.در ميان جمعيت تشييع كننده عطاء نيز حضور داشت.

در اين ميان، زنى از مصيبت ديدگان فرياد و ناله بر آورد.

عطاء به زن مصيبت زده گفت: يا ساكت مى‏شوى، يا من بازخواهم گشت! و در اين تشييع، شركت نخواهم جست.

اما، آن زن ساكت نشد و به زارى و افغان ادامه داد.و عطاء هم بازگشت و تشييع را ناتمام گذاشت.

من براى امام باقر (ع) قضيه عطاء را باز گفتم (و در انتظار عكس العمل امام بودم) .امام فرمود: به راه ادامه دهيم و جنازه را همچنان تشييع كنيم، زيرا اگر بنا باشد كه به خاطر مشاهده يك عمل اشتباه و سر و صداى بيجاى يك زن، حقى را كنار بگذاريم (و به وظيفه اجتماعى خود نسبت به مؤمنى عمل نكنيم) حق مسلمانى را ناديده گرفته‏ايم.

زراره گويد: پس از تشييع، جنازه را بر زمين نهادند و بر آن نماز خوانديم و مراسم تدفين ادامه يافت.در اين ميان، صاحب عزا پيش آمد، از امام باقر (ع) سپاسگزارى كرد و به ايشان عرض كرد: شما توان راه رفتن زياد را نداريد، به همين اندازه كه لطف كرده و در تشييع جنازه شركت كرده‏ايد، متشكريم و اكنون بازگرديد!

زراره مى‏گويد: من به امام گفتم: اكنون كه صاحب عزا به شما رخصت بازگشت داده، بهتر است بازگرديد، زيرا من سؤالى دارم كه مى‏خواهم از محضرتان استفاده كنم.

امام فرمود: به كار خود ادامه بده، ما با اجازه صاحب عزا نيامده‏ايم تا با اجازه او بازگرديم.تشييع جنازه يك مؤمن، فضل و پاداشى دارد كه ما به خاطر آن آمده‏ايم.به هر مقدار كه انسان به تشييع ادامه دهد و به مؤمن حرمت نهد، از خداوند پاداش مى‏گيرد. (18) در اين حديث، درسهاى چندى نهفته است كه از آن جمله به اين موارد مى‏توان اشاره كرد:

الف: لزوم وا ننهادن وظيفه و ترك نكردن حق به خاطر مشاهده باطل از ديگران.

ب: لزوم اهتمام به حقوق اجتماعى مؤمنان و ضرورت اجتناب از تنگ نظرى.

ج: حرمت مؤمن، حتى پس از مردن.

د: ضرورت انجام همه وظايف حتى وظايف اجتماعى، براى خدا و نه صرفا رضاى خلق.
 

JavadMessi

مدیر بازنشسته
زندگى اجتماعى امام باقر (ع)

زندگى اجتماعى امام باقر (ع)

اهتمام به حقوق مالى مردم




ابو ثمامه گويد: حضور امام باقر (ع) رسيدم و عرض كردم: فدايت شوم! من مردى هستم كه مى‏خواهم در مكه اقامت گزينم، ولى يكى از پيروان مذهب مرجئه (19) از من طلبكار است و من به او مديون مى‏باشم.نظر شما چيست؟ (آيا بهتر است كه به وطنم بازگردم و بدهكاريم را به آن مرد بپردازم، يا با توجه به اين كه مذهب آن مرد مذهب باطلى است، مى‏توانم پرداخت بدهى خود را به تأخير انداخته، همچنان در مكه بمانم؟)

امام فرمود: به سوى طلبكار باز گرد و قرضت را ادا كن و مصمم باش به گونه‏اى زندگى كنى كه هنگام مرگ و ملاقات خداوند، طلبى از ناحيه ديگر بر عهد تونباشد، زيرا مؤمن هرگز خيانت نمى‏كند. (20)
رعايت حقوق و نيازهاى روحى همسران




زاهد نمايان و تنگ نظرانى كه عبادت و تقوا را در انزوا و كسالت و جمود مى‏بينند و با ترك شؤون زندگى و رفتارهاى اجتماعى در صدد راهيابى به مقامات معنوى هستند! واقعيات حيات را ناديده گرفته و به جاى پيروى از تماميت وحى، تشخيصهاى نادرستشان را، ملاك حق مى‏شمرند، تشكيل زندگى خانوادگى را مانع وصول به حق پنداشته و رعايت حقوق و نيازهاى طبيعى و واقعى همسران را در خور دنيا گرايان مى‏دانند! و در جهت ضديت با فطرت و طبيعت و نظام هستى بر مى‏خيزند، اما در مكتب اهل بيت (ع) و در زندگى امام باقر (ع) اثرى از اين گونه حركتها نيست، بلكه هر حقيقتى در جاى خود مورد توجه قرار گرفته است.از آن جمله نيازهاى روحى همسران است كه معمولا در نگاه انسانهاى سطحى مورد غفلت و بيمهرى قرار مى‏گيرد، ولى در زندگى امامان (ع) به عنوان يك واقعيت مورد توجه بوده است.

گروهى از مردم به حضور امام باقر (ع) رسيدند، در حالى كه امام خضاب (21) كرده بود.

تازه واردان، از علت خضاب كردن آن حضرت، جويا شدند.

امام (ع) فرمود: چون زنان از آراستگى شوهر خويش شادمان مى‏شوند، من براى همسرانم خضاب كرده و خود را آراسته‏ام. (22)
عدم تحميل ايده‏ هاى خويش بر همسران




ايده‏هاى انسان بر دو گونه‏اند:

1 ـ ايده‏هاى اصولى و غير قابل چشمپوشى، مانند پايبندى به اصول دين و واجبات و محرمات شرعى و نيز رعايت اصول اخلاق انسانى و...كه انسان نسبت به چنين ايده‏هايى نمى‏تواند بى تفاوت باشد، چه در مورد همسر و چه ديگران.

امر به معروف و نهى از منكر شامل چنين زمينه‏هايى است و همه مردم در قلمرو مكتب وظيفه دارند كه در مرحله نخست، اعضاى خانواده خويش را به اين ارزشها دعوت كرده و از ضد ارزشها بازدارند و در مرحله بعد همه افراد جامعه را امر به معروف و نهى از منكر نمايند.

2 ـ ايده‏هاى فردى در مورد مسايل مختلفى كه فراتر از حد وظايف ضرورى است، مانند رعايت مستحبات و ترك مكروهات، و يا چشمپوشى از مباحات به منظور هدف و آرمانى خاص و ارزشمند .

اهل تقوا و زهد، علاوه بر انجام وظايف واجب و ضرورى، بسيارى از لذتهاى دنيوى را ترك مى‏كنند و حتى از تجملهاى مجاز و مباح نيز اجتناب مى‏ورزند.

گاه موقعيت اجتماعى و سنى يك فرد، مستلزم رعايت مسايلى است كه رعايت آنها بر ديگران و حتى همسران وى لازم نيست.در چنين مواردى، معمول انسانها سعى مى‏كنند تا ايده‏هاى خود و شيوه زندگى خويش را بر ديگران و همسر و فرزندشان تحميل كنند و شرايط و روحيات ايشان را در نظر نگيرند.

در زندگى امام باقر (ع) نه تنها چنين نقطه ضعفهايى ديده نمى‏شود، بلكه خلاف آن قابل مشاهده است.

حسن زيات بصرى مى‏گويد: من به همراه يكى از دوستانم به منزل امام باقر (ع) رفته، بر او وارد شديم.

برخلاف تصور خويش، آن حضرت را در اتاقى مفروش، آراسته و زينت شده يافتيم و بر دوش وى پارچه‏اى به رنگ گلهاى سرخ مشاهده كرديم.محاسن را قدرى كوتاه كرده و بر چشمان سرمه كشيده بود. (بايد توجه داشت كه در آن عصر و محيط سرمه كشيدن مردان رايج بوده است) .

ما مسايل خود را با آن حضرت در ميان گذاشتيم و سؤالهايمان را پرسيديم و ازجا برخاستيم .هنگام خارج شدن از منزل، امام به من فرمود: همراه با دوستت، فردا هم نزد من بياييد.

گفتم بسيار خوب، خواهيم آمد.

چون فردا شد، با همان دوستم به خانه امام رفتيم، ولى اين بار به اتاقى وارد شديم كه در آن، جز يك حصير، هيچ امكاناتى نبود و امام پيراهنى خشن بر تن داشت.

در اين هنگام امام به رفيق من رو كرد و فرمود: اى برادر بصرى! اتاقى كه ديشب مشاهده كردى و در آنجا نزد من آمدى از همسرم بود كه تازه با او ازدواج كرده‏ام و در واقع آن اتاق، اتاق او بود و لوازم آن نيز، لوازم و امكاناتى است كه او آورده است.

او خودش را براى من آراسته بود و من نيز مى‏بايست عكس العمل مناسبى داشته باشم و خودم را براى او بيارايم و بى‏تفاوت نباشم.اميدوارم از آنچه ديشب مشاهده كردى، به قلبت گمان بد راه نداده باشى.

رفيق من در پاسخ امام گفت: به خدا قسم، بدگمان شده بودم، ولى اكنون خداوند آن بد گمانى را از قلبم زدود و حقيقت را دريافتم. (23)

آنچه از اين حديث استفاده مى‏شود، اين است كه امام از همسرش انتظار ندارد كه چون او بر حصير بنشيند و لباس خشن بر تن كند.

امام با اين كه در قلمرو اعمال فردى خود، از تجمل پرهيز دارد، ولى در زندگى خانوادگى و حتى اجتماعى، عواطف و نيازهاى روحى همسر و نيز شرايط و مقتضيات زمان را در نظر دارد و تجمل حلال را ممنوع نمى‏شمارد و در مواردى لازم‏هم مى‏داند.

حكم بن عتيبه مى‏گويد: بر امام باقر (ع) وارد شدم در حالى كه اتاقش آراسته و لباسش رنگين بود، من همچنان به اتاق و لباس آن حضرت خيره شده بودم و نگاه مى كردم.امام كه آثار شگفتى را در من مشاهده كرده بود، فرمود: اى حكم نظرت درباره آنچه مى‏بينى چيست؟

عرض كردم: درباره عمل شما چگونه مى‏توانم داورى كنم (شما امام هستيد و جز كار بايسته انجام نمى‏دهيد)، ولى در محيط ما، جوانان كم سن و سال چنين مى‏پوشند، نه بزرگسالان!

امام فرمود: اى حكم، چه كسى زينتهاى الهى و خدادادى را ممنوع ساخته است! (پوشيدن اين لباس زيبا و شيك، حرمت شرعى ندارد) ولى خوب است بدانى كه اين اتاق، از آن همسر من است و تازه با او ازدواج كرده‏ام و تو مى‏دانى كه اتاق ويژه خود من چگونه اتاقى است. (24)
رعايت جمال و زى شرافتمندانه




ائمه (ع) به تناسب شرايط زمانى و مسؤوليتهاى اجتماعى خود، زندگى مى‏كرده‏اند.

در حالات على (ع) ديده شده است كه آن حضرت در دوران حكومت و فرمانروايى خويش، كفشهايش را خود وصله مى‏زد و از ساده‏ترين و كم بهاترين جامه‏ها استفاده مى‏كرد، ولى آن حضرت شيوه زندگى خود را براى همگان تجويز نمى‏نمود و مى‏فرمود: من چون حاكم جامعه هستم، وظيفه خاصى دارم و بايد در حد پايين‏ترين طبقات جامعه زندگى كنم تا آنان با مشاهده وضع من، در خوداحساس آرامش و رضايت كنند.

اما ساير امامان، از آنجا كه مسؤوليت حكومت را بر عهده نداشته‏اند و در شرايط اجتماعى ويژه‏اى زندگى مى‏كرده‏اند، كه چه بسا استفاده از لباسهاى كم بها و وصله‏دار موجب تضعيف موقعيت اجتماعى آنان و توهين به شيعه مى‏شد، و بازتاب منفى داشته است، بر اساس وظيفه، آداب صحيح اجتماعى را رعايت كرده، به جمال و زى شرافتمندانه در جامعه اهتمام مى‏ورزيده‏اند .

امام باقر (ع) حتى در مورد چگونگى اصلاح محاسن خويش به مرد پيرايشگر رهنمود مى‏دهد. (25) و در انتخاب لباس براى خويش، عزت و شرافت و زى شايسته را در نظر دارد! چنان كه گاه لباس فاخر و تهيه شده از خز مى‏پوشد. (26) و براى لباس رنگهاى جذاب و پر نشاط انتخاب مى‏كند. (27)

امام باقر (ع) از اين كه در اندام او آثار رخوت و كسالت و پژمردگى ظاهر باشد، متنفر بود.

حكم بن عتيبه مى‏گويد: امام باقر (ع) را ديدم كه حنا بر ناخنها نهاده است.

امام به من فرمود: نظرت درباره اين كار چيست؟

عرض كردم: درباره كار شما چه مى‏توانم بگويم (شما خود آگاهتر هستيد و جز كار بايسته انجام نمى‏دهيد)، ولى در آداب و رسوم اجتماعى ما، جوانان ناخنهايشان را با حنا مى‏آرايند !

امام فرمود: اى حكم! وقتى كه انسان تنظيف مى‏كند و با دارو، موهاى زايد بدن را مى‏زدايد، دارو بر ناخنها اثر گذاشته و رنگ آن را شبيه ناخن مردگان مى‏سازد.رنگ آن را با حنا مى‏توان تغيير داد. (28) اين احاديث در مجموع مى‏رساند كه امام باقر (ع) به چگونگى وضع لباس و زى خويش در جامعه توجه داشته، بى قيدى و بد منظرى و بى‏مبالاتى را نمى‏پسنديده است.
پى‏نوشت‏ها:

1 ـ رأيت الباقر (ع) و هو متكى‏ء على غلامين اسودين.فسلمت عليه فرد على على بهر و قد تصبب عرقا فقلت: اصلحك الله لوجاءك الموت و انت على هذه الحال فى طلب الدنيا، فخلى الغلامين من يده و تساند و قال: لو جاءنى و انا فى طاعة من طاعات الله اكف بها نفسى عنك و عن الناس، و انما كنت اخاف الله لو جاءنى و انا على معصية من معاصى الله، فقلت: رحمك الله اردت ان اعظك فوعظتنى.ارشاد مفيد 2/159، مناقب 4/201، كشف الغمة 2/330، الفصول المهمة 213، بحار 46/ .287
2 ـ المناقب 2/295، ائمتنا 1/ .351
3 ـ حسن بن على الوشا از شخصيتهاى برجسته اماميه و از اصحاب امام رضا (ع) مى‏باشد كه نجاشى درباره او گفته است «كان من وجوه هذه الطائفة» و «كان عينا من عيون هذه الطائفة» .اعيان الشيعة 5/ .195
4 ـ اعيان الشيعة 5/ .194
5 ـ سيرة الائمة الاثنى عشر 2/ .202
6 ـ كان ابو جعفر الباقر (ع) جالسا فى الحرم و حوله عصابة من اوليائه، إذ اقبل طاووس اليمانى فى جماعة، فقال: من صاحب الحلقة؟ قيل: محمد بن على...قال: اياه اردت، فوقف عليه و سلم و جلس ثم قال: اتأذن لى فى السؤال؟ فقال الباقر (ع) قد اذناك فسلم قال: ...بحار 46/ .355
7 ـ عن ابى حمزة الثمالى قال: كنت جالسا فى مسجد رسول الله (ص) اذ اقبل رجل فسلم فقال من انت يا عبد الله...بحار 46/ .357
8 ـ كان عليه السلام لا يسمع من داره يا سائل بورك فيك، و يا سائل خذ هذا، و كان عليه السلام يقول: سموهم باحسن اسمائهم.احقاق الحق 12/ .189
9 ـ عن ابى عبد الله (ع) : كان ابى اقل اهل بيته مالا و اعظمهم مؤونة و كان يتصدق كل جمعة بدينار و كان يقول الصدقة يوم الجمعة تضاعف كفضل يوم الجمعة على غيره من الايام .بحار 46/295، الانوار البهية 122، اعيان الشيعة 1/ .653
10 ـ روى عن ابى عبد الله (ع) قال: دخلت على ابى يوما و هو يتصدق على فقراء اهل المدينة بثمانية آلاف دينار، و اعتق اهل بيت بلغوا احد عشر مملوكا...بحار 46/ .302
11 ـ قال عمرو بن دينار و عبد الله بن عبيد بن عمير، مالقينا ابا جعفر محمد بن على (ع) الا و حمل الينا النفقة و الصلة و الكسوة، و يقول: هذه معدة لكم قبل ان تلقونى.بحار 46/287، كشف الغمة 2/ .334
12 ـ قالت سلمى ـ مولاة ابى جعفر (ع) ـ كان يدخل عليه اصحابه، فلا يخرجون من عنده حتى يطعمهم الطعام الطيب، و يكسوهم الثياب الحسنة، و يهب لهم الدنانير، فاقول له فى ذلك ليقل منه فيقول: يا سلمى ما حسنة الدنيا الا صلة الاخوان و المعارف و كان يصل بالخمسمأة ...الفصول المهمة .197
13 ـ و قال الاسود بن كثير: شكوت الى ابى جعفر (ع) الحاجة و جفاء الاخوان فقال: بئس الأخ أخ يرعاك غنيا و يقطعك فقيرا ثم امر غلامه فاخرج كيسا فيه سبعمأة درهم فقال: استنفق هذا فاذا فرغت فأعلمنى.ارشاد 2/146، روضة الواعظين 1/204، كشف الغمة 2/321، الفصول المهمة 215، نور الابصار 50، الانوار البهية .122
14 ـ قال له نصرانى: انت بقر؟ قال: انا باقر، قال: انت ابن الطباخة؟ قال: ذاك حرفتها، قال: انت ابن السود الزنجية البذية، قال: ان كنت صدقت غفر الله لها، و ان كنت كذبت غفر الله لك، قال: فاسلم النصرانى.مناقب ابن شهر آشوب 4/207، بحار 46/289، نور الابصار، مازندرانى 51، اعيان الشيعة 1/ .653
15 ـ ر ك: الانوار البهية .123
16 ـ عن ابى عبيدة قال: كنت زميل ابى جعفر (ع) و كنت ابدا بالركوب ثم يركب هو، فاذا استوينا سلم و ساءل مساءلة رجل لا عهد له بصاحبه و صافح، قال: و كان اذا نزل نزل قبلى فاذا استويت انا و هو على الأرض سلم و ساءل مساءلة من لا عهد له بصاحبه، فقلت: يا ابن رسول الله انك لتفعل شيئا ما يفعله من قبلنا، و ان فعل مرة لكثير، فقال: اما علمت ما فى المصافحة، ان المؤمنين يلتقيان فيصافح احدهما صاحبه فما تزال الذنوب تتحات عنهما كما يتحات الورق عن الشجر و الله ينظر اليهما حتى يفترقان.
17 ـ كان قوم اتوا ابا جعفر (ع) فوافقوا صبيا له مريضا، فرأوا منه اهتماما و غما و جعل لا يقر، قال فقالوا: و الله لئن اصابه شى‏ء إنا لنتخوف ان نرى منه ما نكره، قال: فما لبثوا ان سمعوا الصياح عليه فاذا هو قد خرج عليهم منبسط الوجه فى غير الحال التى كان عليها فقالوا له: جعلنا الله فداك لقد كنا نخاف مما نرى منك ان لو وقع ان نرى منك ما يغمنا فقال لهم: إنا لنحب ان نعافى فيمن نحب فاذا جاء امر الله سلمنا فيما يحب.عيون الأخبار، ابن قتيبه 3/66، بحار 11/ .86
18 ـ حضر ابو جعفر (ع) جنازة رجل من قريش و انا معه و كان فيها عطاء فصرخت صارخة فقال عطاء: لتسكتن او لنجرعن قال: فلم تسكت، فرجع عطاء قال: فقلت لأبى جعفر (ع) ان عطاء قد رجع قال: و لم؟ قلت صرخت هذه الصارخة فقال لها: لتسكتن او لنرجعن فلم تسكت فرجع فقال : امض بنا فلو انا اذا رأينا شيئا من الباطل مع الحق تركنا له لم نقض حق مسلم، قال: فلما صلى على الجنازة قال وليها لابى جعفر: ارجع مأجورا رحمك الله فانك لا تقوى على المشى فأبى ان يرجع، قال فقلت له: قد اذن فى الرجوع و لى حاجة اريد ان اسالك عنها فقال: امض فليس باذنه جئنا و لا باذنه نرجع، انما هو فضل و اجر طلبناه فبقدر ما يتبع الجنازة الرجل يؤجر على ذلك.بحار 46/301 ـ
19 ـ مذهب مرجئه از جمله مذاهب ساختگى و انحرافى است كه معتقدان به آن چنان پايبند عمل نيستند و به ادعاى ايمان، دلخوش مى‏دارند و در روايات معصومين مورد لعن و نفرين قرار گرفته‏اند.ر ك: الفرق بين الفرق، مترجم 145 ـ
20 ـ دخلت على ابى جعفر (ع) و قلت له: جعلت فداك انى رجل اريد ان الازم مكة و على دين للمرجئة، فما تقول؟ قال (ع) : ارجع الى مؤدى دينك و انظر ان تلقى الله عز و جل و ليس عليك دين، فان المؤمن لا يخون.علل الشرايع 528، بحار 103/ .142
21 ـ خضاب، نوعى آراستن موها يا پوست بدن با تغيير دادن رنگ آن به وسيله حنا يا ساير داروهاى رنگى است.
22 ـ عن ابى الحسن (ع) قال: دخل قوم على ابى جعفر (ع) فرأوه مختضبا فسألوه فقال: انى رجل احب النساء فأنا اتصبغ لهن.بحار 46/ .298
23 ـ دخلت على ابى جعفر (ع) انا و صاحب لى فاذا هو فى بيت منجد، و عليه ملحفة وردية، و قد حف لحيته و اكتحل، فسألنا عن مسائل، فلما قمنا، قال لى: يا حسن! قلت: لبيك قال : إذا كان غدا فأتنى أنت و صاحبك، فقلت: نعم جعلت فداك، فلما كان من الغد دخلت عليه و اذا هو فى بيت ليس فيه الا حصير و اذا عليه قميص غليظ، ثم اقبل على صاحبى، فقال: يا اخا البصرة! انك دخلت على امس و انا فى بيت المرأة و كان امس يومها، و البيت بيتها، و المتاع متاعها، فتزينت لى، على ان اتزين لها كما تزينت لى، فلا يدخل قلبك شى‏ء، فقال له صاحبى: جعلت فداك قد كان و الله دخل فى قلبى، فأما الآن فقد و الله اذهب الله ما كان، و علمت ان الحق فيما قلت.بحار 46/ .293
24 ـ دخلت على ابى جعفر (ع) و هو فى بيت منجد و عليه قميص رطب و ملحفة مصبوغة قد أثر الصبغ على عاتقه، فجعلت انظر الى البيت و انظر فى هيئته فقال لى: يا حكم و ما تقول فى هذا؟ فقلت: ما عسيت ان اقول و أنا أراه عليك، فأما عندنا فانما يفعله الشاب المرهق، فقال: يا حكم من حرم زينة الله التى اخرج لعباده؟ فأما هذا البيت الذى ترى فهو بيت المرأة، و انا قريب العهد بالعرس، و بيتى البيت الذى تعرف.الكافى 6/446، بحار 46/ .292
25 ـ عن محمد بن مسلم، قال: رأيت ابا جعفر (ع) و الحجام يأخذ من لحيته فقال: دورها.بحار 46/ .299
26 ـ قال: رأيت على ابى جعفر محمد بن على (ع) جبة خز و مطرف خز.طبقات ابن سعد 5/321، سير اعلام النبلاء 4/ .407
27 ـ عن مالك بن اعين، قال دخلت على ابى جعفر (ع) و عليه ملحفة حمراء شديدة الحمرة.بحار 46/ .292
28 ـ رأيت ابا جعفر (ع) و قد اخذ الحناء و جعله على اظافيره فقال: يا حكم! ما تقول فى هذا؟ فقلت: ما عسيت ان اقول فيه و انت تفعله، و ان عندنا يفعله الشبان، فقال: يا حكم ان الأظافير اذا اصابتها النورة غيرتها حتى تشبه اظافير الموتى، فغيرها بالحناء، كافى 6/509، بحار 46/ .299

كتاب: زندگى سياسى امام باقر (ع)، ص 211
نويسنده: احمد ترابى
 

JavadMessi

مدیر بازنشسته
شهادت و وصیت امام مظلوم

شهادت و وصیت امام مظلوم

وصيت امام(ع)

شيخ كلينى در كتاب كافى به سند خود از امام رضا (ع) روايت كرده است كه امام باقر (ع) به هنگام احتضار فرمود: هنگامى كه به‏درود حيات گفتم زمين را برايم بشكافيد و قبرى مهيا كنيد پس اگر به شما گفتند براى رسول خدا (ص) لحد بوده است، تصديق كنيد.

نگارنده: اين فرمايش بدان دليل بوده است كه امام باقر (ع) شكافتن زمين را از برخى جهات بهتر مى‏دانسته اگر چه فضيلت لحد بالاتر بوده است.

كلينى به سند خود از امام صادق (ع) نقل كرده است كه فرمود:

پدرم هر آنچه از كتب و سلاح و آثار و امانات انبياء در نزد خود داشت، به من به وديعت ‏سپرد. پس چون لحظه وفاتش فرارسيد به من گفت: چهار شاهد فرابخوان. من چهار تن از قريش را دعوت كردم كه يكى از آنان نافع مولاى عبد الله بن عمر بود. پس به من فرمود:

«بنويس اين چيزى است كه يعقوب فرزندانش را بدان وصيت كرد كه اى فرزندانم خداوند دين را براى شما برگزيد، پس نميريد مگر آنكه تسليم رضاى خداوند باشيد. »و وصيت كرد محمد بن على به جعفر بن محمد و به وى فرمان مى‏دهد كه او را به جامه بردى كه هر جمعه در آن نماز مى‏خواند كفن كند و عمامه‏اش را بر سرش بندد و قبر او را چهار گوش و با فاصله چهار انگشت از زمين بلندتر قرار دهد و در موقع دفن بندهاى كفن او را باز كند. سپس به شهود فرمود: بازگرديد خداوند شما را رحمت كند!امام صادق (ع) گفت: به پدرم گفتم: اى پدر!در اين وصيت چه بود كه بر آن شاهد طلب كردى؟فرمود: پسرم!خوش نداشتم پس از من با تو به نزاع برخيزند به اين بهانه كه به تو وصيت نكرده‏ام و مى‏خواستم بدين وسيله حجت و دليلى براى تو قرار داده باشم. در حقيقت امام (ع) مى‏خواست به اين وسيله همگان بدانند كه جعفر بن محمد (ع) ، وصى و جانشين و امام بعد از اوست.

كلينى در كافى به سند خود از امام صادق (ع) روايت كرده است كه فرمود: پدرم روزى در ايام بيماريش به من گفت: پسرم گروهى از قريشيان ساكن مدينه را بدينجا فراخوان تا آنها را گواه بگيرم. من نيز چنين كردم. پس امام در حضور آنان به من فرمود: اى جعفر هنگامى كه من دنيا را وداع گفتم مرا بشوى و كفن كن و قبرم را چهار انگشت‏بالاتر از زمين قرار ده و بر آن آب بپاش. چون گواهان رفتند به پدرم عرض كردم: اگر مرا (در خلوت هم) به اين كارها امر مى‏كردى، انجام مى‏دادم. چرا درخواستى تا عده‏اى را به عنوان شاهد به نزدت بياورم؟ فرمود: پسرم مى‏خواستم با تو نزاع نكنند. (يعنى در امامت و خلافت از پس من با تو نزاع نكنند و بدانند كه تو وصى منى) .

كلينى در كافى به سند خود از امام صادق (ع) نقل كرده است كه فرمود: پدرم در وصيتش نوشته بود كه وى را در سه جامه كفن كنم. يكى رداى جمره‏اى او بود كه در روز جمعه با آن نماز مى‏خواند و دو پيراهن ديگر. پس به وى عرض كردم: چرا اينها را مى‏نويسى؟فرمود: مى‏ترسم مردم با تو از در نزاع وارد شوند و بگويند او را در چهار يا پنج جامه كفن كن اما تو به گفتار آنان راه مرو. عمامه خودم را بر سرم بند و البته عمامه را جزو كفن محسوب مكن بلكه عمامه از چيزهايى است كه بدن را به آن مى‏پوشانند.

شيخ كلينى در كافى به سند خود نقل كرده است كه امام باقر (ع) وصيت كرد كه هشتصد درهم براى برگزارى مراسم سوگوارى او اختصاص دهند و اين كار را از سنت مى‏دانست. زيرا پيامبر مى‏فرمود: براى خاندان جعفر طعامى فراهم آريد، آنان نيز به وصيتش عمل كردند.

كتاب: سيره معصومان، ج 5، ص 45
نويسنده: سيد محسن امين
ترجمه: على حجتى كرمانى
شهادت امام باقر (ع)

امام باقر (ع) پس از عمرى تلاش در ميدان بندگى خدا و احياى دين و ترويج‏علم و خدمات اجتماعى به جامعه اسلامى، در روز هفتم ماه ذو الحجه سال 114 (1) رحلت كرد.

در سال رحلت و شهادت آن حضرت آراى ديگرى نيز وجود دارد.دسته‏اى از مورخان سال 117 (2) و بعضى سال 118 (3) و گروه اندكى سالهاى 116 (4) و 113 (5) و 115 (6) و 111 (7) را ياد كرده‏اند، اما بيشترين منابع تاريخى سال 114 (8) را متذكر شده‏اند.

منابع روايى و تاريخى علت وفات آن حضرت را مسموميت دانسته‏اند، مسموميتى كه دستهاى حكومت امويان در آن دخيل بوده است. (9)

از برخى روايات استفاده مى‏شود كه مسموميت امام باقر (ع) به وسيله زين آغشته به سم، صورت گرفته است، به گونه‏اى كه بدن آن گرامى از شدت تأثير سم‏بسرعت متورم گرديد و سبب شهادت آن حضرت شد. (10)

در اين كه چه فرد يا افرادى در اين ماجراى خائنانه دست داشته‏اند، نقلهاى روايى و تاريخى از اشخاص مختلفى نام برده‏اند.

بعضى از منابع، شخص هشام بن عبد الملك را عامل شهادت آن حضرت دانسته‏اند. (11)

بخشى ديگر، ابراهيم بن وليد را وسيله مسموميت معرفى كرده‏اند. (12)

برخى از روايات نيز زيد بن حسن را كه از دير زمان كينه‏هاى عميق نسبت به امام باقر (ع) داشت، مجرى اين توطئه به شمار آورده‏اند. (13)

به طور مسلم وفات امام باقر (ع) در دوران خلافت هشام بن عبد الملك رخ داده است، (14) زيرا خلافت هشام از سال 105 تا سال 125 هجرى استمرار داشته، و آخرين سالى كه مورخان در وفات امام باقر (ع) نقل كرده‏اند 118 هجرى مى‏باشد. (15)

با اين كه نقلها بظاهر مختلف است، اما با اندكى تأمل در منابع روايى و تاريخ، بعيد نمى‏نمايد كه همه آنها به گونه‏اى صحيح باشد زيرا عامل شهادت آن حضرت لازم نيست يك نفر باشد بلكه ممكن است افراد متعددى در شهادت امام باقر (ع) دست داشته‏اند كه هر روايت و نقل، به يكى از آنان اشاره كرده است.

با توجه به برخوردهاى خشن و قهر آميز هشام با امام باقر (ع) و عداوت انكار ناپذير بنى اميه با خاندان على (ع) شك نيست كه او در از ميان بردن امام‏باقر (ع) ـ اما بشكلى غير علنى ـ انگيزه‏اى قوى داشته است.

بديهى است كه هشام براى عملى ساختن توطئه خود، از نيروهاى مورد اطمينان خويش بهره جويد، از اين رو ابراهيم بن وليد (16) را كه عنصرى اموى و دشمن اهل بيت (ع) است به استخدام مى‏گيرد و او امكانات لازم را در اختيار فردى كه از اعضاى داخلى خاندان على (ع) بشمار مى‏آيد و مى‏تواند در محيط زندگى امام باقر (ع) بدون مانع راه يابد و كسى مانع او نشود، قرار دهد، تا به وسيله او برنامه خائنانه هشام عملى گردد و امام به شهادت رسد.

امام باقر (ع) اين چنين به شهادت رسيد و به ملاقات الهى شتافت و در بقيع، كنار مرقد پدر بزرگوارش امام سجاد (ع) و عموى پدرش حسن بن على (ع) مدفون گشت. (17)
پى‏نوشت‏ها:

1 ـ فرق الشيعة 61، اعلام الورى به جاى ماه ذو الحجة، ماه ربيع الاول را ياد كرده است .ر ك: ص .259
2 ـ تاريخ يعقوبى 2/320، تذكرة الخواص 306، الفصول المهمة 220، اخبار الدول و آثار الاول 11، اسعاف الراغبين 195، نور الابصار، مازندرانى 66 و...در بسيارى از اين منابع، مطلب به صورت «قيل» ياد شده است.
3 ـ كشف الغمة 2/322، وفيات الاعيان 4/174، تاريخ ابى الفداء 1/248، تتمة المختصر 1/248، اعيان الشيعة 1/ .650
4 ـ المختصر فى اخبار البشر 1/203، تتمة المختصر 1/ .248
5 ـ مرآة الجنان 1/ .247
6 ـ كامل ابن اثير 5/ .180
7 ـ مآثر الانافة فى معالم الخلافة 1/ .152
8 ـ طبقات الكبير 5/238، اصول كافى 2/372، تاريخ قم 197، ارشاد مفيد 2/156، دلائل الامامة 94، تاج المواليد 118، مناقب 4/210، سير اعلام النبلاء 4/409، الانوار البهية 126، تاريخ ابن خلدون 2/23، عمدة الطالب 137، شذرات الذهب 1/149، و...
9 ـ الصواعق المحرقة 210، احقاق الحق 12/154، اسعاف الراغبين بهامش نور الابصار 254، مثير الاحزان، جواهرى .244
10 ـ الخرائج و الجرائح، راوندى 2/604، مدينة المعاجز 349، بحار 46/329، مستدرك الوسائل 2/ .211
11 ـ مآثر الانافة فى معالم الخلافة 1/152، مصباح كفعمى .522
12 ـ سبائك الذهب 74، دلائل الامامة 94، مناقب ابن شهر آشوب 4/210، الفصول المهمة 220، الانوار البهية .126
13 ـ منابع ياد شده در پاورقى شماره .1
14 ـ تاريخ يعقوبى 2/320، مروج الذهب 3/219، الانوار البهية 126، اعيان الشيعة 1/ .650
15 ـ در كتاب اخبار الدول و آثار الاول ص 111 شهادت امام باقر (ع) در خلافت ابراهيم بن وليد دانسته شده است، ولى چنان كه توضيح داده شد وفات آن حضرت در خلافت هشام بوده و ابراهيم بن وليد مى‏توانسته است از مجريان نقشه هشام به شمار آيد.
16 ـ ابراهيم بن وليد بن عبد الملك، بعدها در سال 129، به خلافت رسيد، ولى خلافتش ديرى نپاييد و پس از هفتاد روز كشته شد.ر ك: تاريخ الخلفاء، سيوطى .254
17 ـ فرق الشيعة 61، اصول كافى 2/372، ارشاد مفيد 2/156، دلائل الامامة 94، اعلام الورى 259، كشف الغمة 2/327، تذكرة الخواص 306، مصباح كفعمى 522، شذرات الذهب 1/149 و...
از برخى منابع استفاده مى‏شود كه آن حضرت، هنگام رحلت در شهر مدينه نبوده است، بلكه در محلى به نام حميمه از روستاهاى نواحى مكه يا شام بوده، پس از شهادت، آن گرامى را به مدينه منتقل كرده‏اند.
ر ك: وفيات الاعيان 4/174، المختصر فى اخبار البشر 1/203، احقاق الحق 12/ .152

كتاب: زندگى سياسى امام باقر (ع)، ص 22
نويسنده: احمد ترابى
 

Taßa§om

عضو جدید
کاربر ممتاز
قال عليه السلام ما شيب شى‏ء بشى‏ء احسن من حلم بعلم
حضرت امام محمد باقر عليه السلام فرمودند: آميخته نشد هيچ چيزى به چيزى كه بهتر باشد از آميختن حلم به علم.
حلم نگاهداشتن نفس است از هيجان غضب، به آنكه قوه غضبيه او را به آسانى حركت ندهد، و بى تأنى و تثبت چيزى از او سر نزند و واردات مكروهه روزگار بزودى او را مضطرب نگرداند.
با تو گويم كه چيست غايت حلم
هر كه زهرت دهد، شكر بخشش‏
كم مباش از درخت سايه فكن‏
هر كه سنگت زند، ثمر بخشش‏
هر كه بخراشدت جگر به جفا
همچون كان كريم زر بخشش

 

شهید یوسف الهی

کاربر فعال تالار اسلام و قرآن ,
کاربر ممتاز




در این گوهر یکدانه ندانست فلک
که غریبانه به زیر لحدش مدفون کرد
مى رود اشگ غم از چشم ملایک
شعر جانسوز تو چون چشم ملک جیحون کرد
 
بالا