هر کی سوتی داده تعریف کنه!

behzadk2019

کاربر فعال تالار مهندسی مکانیک
کاربر ممتاز
نه بابا داداش این چه حرفیه:D
ولی خوشم اومد خیلی باحال جمش کردی:D
من که همونطوری پهن ولش میکنم :biggrin:
بیا یادت بدم :دی ولی در گوشت بگم اونم فهمید :دی گفت باید بزنیش توی قسمت سوتی باشگاه . نزدمش تا امروز :smile:
 

mahan123

عضو جدید
خب نوبتی هم باشه . منم سوتی دادم :دی
ولی این سوتی مال سال پیشه :دی
یکی از بچه های تازه وارد سایت اومد ازم راهنمایی بگیره . اخه اصلا معلوم بود هیچی از کامپیوتر بلد نیست . منم مجبور شدم برم یاهو باهاش . بعد هی بهش میگفتم اسم سایت سمت چپ بالا هستش روش کلیک کن وارد میشی . 2 ساعت هی بنده خدا میگفت سمت چپ هیچی نیست . گفتم هست نگاه کن دقیق تر . بعد اومدم گفتم مگه میشه نباشه . رفتم ی نگاه کردم . دیدم وای وای سمت چپ نیست ک سمت راست باشگاس:w15::w15::w15:
بعد نمیدونستم چطوری درستش کنم :دی . اونم خنگ تر از این بود . گفتمش برا تو سمت راستت میشه :w15:

جالب بود...:D:D
 

mahan123

عضو جدید
وقتی بچه بودم یه گیره سر داشتم خیلی بزرگ بود همیشه با بابام بازی کردنی اون گیررو میزد سر من منم میزدم سر اون اخر بابام خواست بره بیرون مامنمم دستش بند بود بابام رو بیرون رفتنی ندید منم یواشکی گیررو زدم سر بابام اونم همونجوری رفت بیرون بیچاره 1ساعت نشده برگشت مامنم تا بابامو دید ترکید از خنده بابا بعد اینکه جریان فهمید گفت دیدم همه دارن نگام می کنن می خندن واسه همین زود اومدم خونه

جالب بود..:D
 

mahan123

عضو جدید
یه بارم داشتیم با خاله هام می رفتیم مسافرت.
تو کویر رانندگی می کردیم و خیلی دورتر از ما طوفان شده بود و از دور ما خاک و درختا رو می دیدم که تکون می خورد.
شوهر خالمم به شوخی گفت:ببینین چه شترایی!
خالمم گفت:آره.ماشالا ماشالا چه بزرگم هستن!


جالب بود:D
 

mahan123

عضو جدید
ترم پیش تو اداره برق وقتی می خواستم برای کارآموزی ثبت نام کنم اونجا اتاق دبیر خونه درش جوری بود که پنجره داشت و پنجره اش رو همیشه باز می ذاشتن به همین خاطر زیاد نمی تونستی درو باز کنی باید درو یکم باز می کردی و به زور واردش می شدی منم اولین باری بود که می رفتم اینو نمی دونستم بار اول که رفتم اونجا در و محکم باز کردم در هم رفت خورد به دیوار و دوباره خورد بهم ... ! منم کلی خجالت کشیدم >>>
و اونجا خانمی که تو دبیر خونه نشسته کلی بهم خندید >>>
.خلاصه دور کارآموزی تموم شد و آخر سرباید دوباره برای نامه و ... دوباره می رفتم دبیر خانه پیش همون خانم ولی این بار سعی کردم حواسمو جمع کنم تا دوباره ضایع نشم .خیلی آروم در وباز کردم و آروم وارد اتاق شدم و بدون این که به جایی بخورم به همون خانم دبیر خانه سلام کردم ولی اون خانمی که قرار بود نامه منو تاپیک کنه نیومده بود و خانم دبیر خونه گفت نامه تو بذار رو میزش و بیرون منتظر باش تا بیاد . ولی همین که داشتم می رفتم بیرون موقع باز کردن در ،در یه بار خورد به دیوار و اینبار برگشت خورد تو سرم :confused: !!! منم سریع خودمو جمع کردم و رفتم بیرون... ولی این بار دیگه خانم دبیر خانه نخندید چون از فرط خنده داشت ریسه می رفت >>>
جالب بود..
 

mahan123

عضو جدید
یه روز سر کلاس شیمی آلی 1 بودیم استاد یه سوال پرسید...من جواب دادم...اون ندید کی جواب داده...چند دقیقه بعد دوباره همون سوالو پرسید....کسی چیزی نگفت...استاد گفت همین الان یکی جواب داد هـــــــــــــا...من باز همون جوابو 3بار گفتم به من نگاه کرد وگفت نه...بعد یه خانومی از جلو کلاس همون جوابو داد به خانمومه نگاه کرد و آفرین و....!!!!!
حالا خودتون مقایسه کنید :
جواب من : هاش منفی (H-)
جواب خانومه : اچ منفی (H-)
منو اینجوری ضایع کرد...منم گفتم نوبته منم میشه...
وقتی کلاس تموم شد با چندتا از پسرا جمع شدیم دورش هی سوالو و شوخیو....من یهو پرسیدم استاد ازدواج کردی؟ گفت :نه
من: پس همینه که این همه هوا دخترا رو داری...:w15:
آقا همه بچه ها ترکیدن از خنده...تیکه تو کل دانشگاه پیچید...سوژه ای بودااااااااااااا:w15::w15::w15::w15::w15:
جالب بود... حقش بود...
 

mahan123

عضو جدید
خوب اینم ی سوژه جدید برا خنده:جلسه قبل سر کلاس داشتم با دوستم می خندیدم که استاد قاطی کرد گفت برید بیرون ما هم که پررو پاشدیم بریم بدتر عصبانی شد گفت دیگه نیاید اسمتوم میدم اموزش!!منم که دیدم کار داره بیخ پیدا می کنه گفتم نه استاد ما فقط همین ی جلسه میریم!!!!!!!!!!!
(یعنی این که الان انداختیمون بیرون اصلا مهم نیست!!!!!!!!! جلسه های بعدم میایم که حذف نشیم و البته استاد سوژه ایه برا خنده حیفه ادم کلاسش از دست بده!!!!!! اینم توضیح برا کسایی که دوزاریشون کجه!:D)

خیلی جالب بود...:biggrin:
 

mahan123

عضو جدید
ی کلاس با ی استاد وحشتناک داشتیم ک استاد قصد رفتن از کشور رو داشت.
بین درس ی دفعه پرسید بچه ها اگه من برم شما خوشحال میشید؟(انتظار داشت بگیم استاد تورو خدا تورو ب جدت نرو تنهامون نزار:biggrin:
:biggrin:)منم آروم برا شوخی گفتم بللللللللللللللللللللللللللللله.
استاد هم ک از تعجب چشماش گرد شده بود گفت هرکی بوده خودش بلند شه بچه ها هم از ترس خشکشون زد
خلاصه ساعت کلاس همینطور تمام شدوبچه ها هم آدم فروشی نکردن.:D

خیلی جالب بود...:biggrin::biggrin:
 

mahan123

عضو جدید
آقا پیش دانشگاهی که بودیم یه دبیری داشتیم از این دبیرایی که جفت پاش لبه گوره اما نمیره.یه روز داشت میگفت پسرا خیلی شیطونن و دخترا از این عرضه ها ندارن و ...
مام نشستیم نقشه کشیدیم.چیکار کنیم؟چیکار نکنیم؟ورداشتیم لولای درو درآوردیم و در و مثل روز اول گذاشتیم سر جاش.منتظر بودیم بیاد تو.آقا یهو دیدیم شپلق صدا داد و اون دبیره کف سالن و داره به زور در و از روی خودش ورمیداره.مام اول یکم نیگا کردیم و بعدش رفتیم بلندش کردیم.و از اونجایی که دوست خنگ من یادش رفت لولای در و بذاره پایینیش در و گذاشت روی طاقچه ی کلاس,ما لو رفتیم.
ولی تا یک هفته ما:biggrin:
دبیر تا پایان سال:mad:

خیلی جالب بود...
 

mahan123

عضو جدید
یه زمانی کلاس زبان می رفتیم یه روزمعلم زبان ازم پرسید:?what your first name
منم جوابیدم my first name is elmira
بعدازیکی ازپسرای کلاس همین سوالوپرسید:?what your first name
اونم بلندگفت:المیرا
کلاس ترکیدازخندهhttp://www.iran-eng.../images/smilies/icon_biggrin.gif

فک کنم حفظ کرده بود.. خیلی جالب بود..
 

mahan123

عضو جدید
محرم بود
میخواست جلوی هیئت گاو بکشن
همه مردم دور گاو جمع شده بودند
مرد و زن
خیلی خیلی شلوغ بود
ما هم بودیم ( و مامانم که پاهاش درد میکنه و اینکه خونه عموم همون نزدیکیاست )
آقا رفتن گاو رو بکشند که گاو فرار کرد
حساب کن کل جمعیت دارند فرار میکنند
مامانم با پای درد کن جلوی همه زن ها میدوید و همه دنبالشون
بعد مامانم رفت تو خونه عموم در رو بست همه زن ها پشت در شیون و فریاد و در میزدند و مامانم در رو واسشون باز نمیکرد
خدا رحم کرد که سریع گاو رو گرفتند و کشتند .

من بودم از روی در میرفتم تو...:D
 

mahan123

عضو جدید
یه بار دیگه ام خالم تعریف میکنه میگه چن سال پیشا که خیلی بهداشت رواج نداشته:D تو مدرسه سر مبارک یکی از بچه ها شپش میگیره
خلاصه باباشو میخوانو طفلی با هزار اخمو تخم پا میشه میاد مدرسه
میگه:
یعنی چی خانوم زمان شاه سر بچه ها هزارتا شپش میگرف ما رو نمیکشوندن مدرسه حالا واسه یه شپش ...
خالمم معاون بوده میگه خب اقای محترم معلم بچه تون حامله اس...
هنو حرفش تموم نشده اقاهه میگه : خب منم حامله ام خانوم:w39:


حالا جالبه وقتی خالم اینو تریف کرد ما داریم ریسه میریم یهو مامانم بین خندیدن یه نفس کشید و خیلی عادی پرسید حالا واقعا حامله بود یا الکی میگف؟:eek::surprised::surprised::w01:

خیلی باحال بود مرسی...:biggrin:
 

mahan123

عضو جدید
این خاطره نقل از کسی دیگه است اما جالبه

یه بنده خدایی نمره یکی از درساشو نیاورده بود رفت دفتر استادش واسه نمره گرفتن

دفتر هم کلی شلوغ بوده خلاصه از طرف هی اصرار به استاد برای گرفتن نمره و از استاد رد درخواست

بعد از دو ساعت بالاخره استاد مربوطه کوتاه اومد و گفت باشه حالا از کدوم درس نمره کم آوردی...

کل جمع حاضر اونجا ساکت میشن

و اینجا بوده که طرف هرچی به مغزش فشار آورده اسم درس یادش نمیاد

و استاد این بار عصبانی تر میشه و ...

طفلی طرف! یاد خودم میفتم...:D
 

mahan123

عضو جدید
با عرض معذرت و شرمندگي .....
چند روز پيش
رفتم دستشويي...همين كه تازه رسيده بودم گوشيم زنگ خورد
از يه طرف ديدم حال ندارم پاشم برم بيرون ج بدم بعد دوباره بيام...از طرفه ديگه هم ديدم اگه ج ندم خودم باس زنگ بزنم به يارو .. يارو هم تهه پرحرفي تا شارژمو تموم نميكرد ول كن نبود...پس به ناچار گوشي را برداشتم
همين كه الو سلام گفتم ..با توجه به كاشي و سراميكه دستشويي ..صدا پيچيد....يارو هم درجا فهميد و خنديد و گفت:تو دستشويي هستي يا حموم؟؟
حالا من روم نشد بگم كجام..گفتم تو حموم بابا
از اون اصرار كه راستشو بگو كجايي(دنباله سوژه بود كه بخنده)...از منم انكار كه الا و بلا تو حمومم
خلاصه راضيش كردمو حرفامونو زديمو از دستشويي در اومدم...رفتم پذيرايي...ديدم داييم بعده مدت ها از تهران اومده خونه ما و با مامان نشستن و حرف ميزنن همچين يه نمه لبخندي هم به لباشون هم هست
با ديدنش خوشحال شدمو با ذوق شوق رفتم سمتش...
سلام دايي..خوبي..خوش اومدي..
داييم:سلام بهنام جان...مرسي تو خوبي؟؟
ممنون دايي
داييم:عافيت باشه بهنام جان...ميگفتي ميومدم كيسه ميكشيدم
منو ميگي....:surprised:....بعدشم كه ديگه افتادم از خنده...

بله ديگه...دايي جان وقتي وارد خونه شده...موقع رد شدن از جلو دره دستشويي صدامو شنيده كه داشتم ميگفتم تو حموم...و رد شده رفته پذيرايي...و اينجوري بهم تيكه انداخت و الان هم كه الانه بهم ميخندن

جالب بود...
 

mahan123

عضو جدید
فکر کردم منظورش این بود که تابستون کلاس داشتی؟ منم گفتم بهار.حالا تازه پهلوی خودم فکر میکردم این که اصلا تابستون درسی ارائه نداده بود
تازه بدترش این بود که برام معنی تاپ ستیودنتو توضیح داد:w09:

:biggrin: آخر ضایع شدن بوده دیگه..
 

mahan123

عضو جدید
یه بار خونه مامان بزرگم بودیم من و داییم واسه هفت سین مفاد لازم رو نداشتیم از سوزن و سینی و سنجاق و سبزه و سیب و سکه و یه سین دیگه (یادم نیست) استفاده کردیم تا هفت سینمون جور شه..:confused:
 

یاغیش

عضو جدید
سلام برهمگی....
من ترم 4بودم که یه پسره که ترم 12بودبامن اونجا همکلاسی بود
بچه هابهش میگفتن دکترترابی همه میشناختنش.....ولی اون مارونمیشناخت
اصولادانشگاه نمیومدفقط سرامتحانامیدیدیمش
یبارماکلاس جبرانی داشتم دم ظهرم بودرفتیم کلاس دیدیم قفله
استادبه من گفت بروکلیدوازآقای ترابی بگیربیار
منم داشتم میرفتم که بگیرم هی باخودم میگفتم کلید دست ترابی چیکارمیکنه.....
ازقضااون پسره ترابی بادوستش همون لحظه جلوز چشای من سبزشدن منم 7قدم مونده برسم بهش سریع گفتم کلیدفلان کلاسوبده ماجبرانی داریم....
پسره یه نگاه به من کردیه نگاه به دوستش.....بعددرحالی که سرشومیخاروندگفت کلید؟؟؟کی میخاد؟گفتم استادگفت برین ازآقای ترابی بگیرین.....
درهمین لحظه بودکه دوستش زد زیر خنده محکم زدپشت ترابی وگفت منظورش اون مستخدمه
آقاهمینوکه گفت میخاستم زمین دهن باز کنه بره زیرش.....
بعدترابی که گرفته بودقضیه چیه باخونسردی گفت :اتاق آقای ترابی اونجاس بعدآدرس دادوبادوستش ازکنارم ردشدن دوستش یه نگاه به من کردوبه دوستش گفت خب آقای ترابی شغل جدیدتم مبارک....
بعداونقدخودموفحش دادم که وقتی نمیشناسی چرامسئوليت قبول ميكني.....
 

دختر شاه پریون

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلوم همگی بعد سالها
چند وقت پیش دختر خالم تعریف میکرد میگفت داشتم با مامانم سر اینکه چقد دورو زمونه بد شده و زندگیا سخته و اینا صحبت میکردیم خلاصه کار به جایی رسیده که یقه مامانمو گرفتم و گفتم ای بابا چه خبرتون بوده اینقد بچه آوردید ؟(محض اطلاع فوضولا 5 تا بچن)
مامانمم طفلی شروع کرده به دلداری دادن دخترم این حرفو نزن زندگی زیباست همه چی آرومه ما چقد خوشبختیم و ....
بعد 10 دقه که داشته سوخونرانی میکرده خیلی جدی برگشته گفته: افسانه ما چندتا بچه داریم؟؟؟؟:surprised:
 

M@TI$A

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
رفته بودیم مسافرت به قصد خریدن سوغاتی تو بازار می گشتیم دوستام رفتن توی یه مغازه که مغازه بقلیش که وسایل تزیینی به درش آویزون کرده بود توجه منو جلب کرد رفتم جلو و همینطور که نگاهشون میکردم قیمتا رو هم از فروشنده که دم درش وایساده بود می پرسیدم بعد از اینکه دو سه باری پرسیدم وجوابمو نداد برگشتم نگاش کنم ببینم چرا حرف نمیزنه دیدم ماکتههههههه!!!!!!! دقیقا قیافم اینجوری شد:eek: برگشتم فوری پشته سرم ونگاه کردم دیدم فروشنده مغازه روبرویی از خنده داره میترکه!!!!!!!!
 

دختر شاه پریون

عضو جدید
کاربر ممتاز
رفته بودیم جشن فارغ التقصیری برادر گرام! این بشر بی شخصیت به همراه دوستای گرام ترش نشسته بودن ردیف دوم و خلاصه سه تا دخترم رفته بودن رو سن داشتن ازون مسابقه مسخره ها قوری قول قرمزی و اینا پاسوخ میدادن
یه دختره رفته بود بالا دور از جون شوما هوش و ذکاوت در حد زرشک هرچی بهش میگفتن با ناز میگف آقای مجریییییییی سختهههههه ....خلاصه اینام هی مسخرش میکردنو میگفتن خاک بر سرت تو چجوری مدرک گرفتی و کودن بیا پایین و ....ازین حرفا(چون سنتون پایینه شرمنده نگم بیتره)
خلاصه بزور اسمو فامیلشو گفت و سرو تهشو هم آورد و یهو برادر و دوستان یهو دیدن یه آقای با شخصیت از ردیف جلو از کنار آقای رئیس دانشگاه(یادش بخیر شکل خمسه بود نمردیمو خمسه رم از نزدیک دیدیم) بلند شده رفته یه باغچه گل نثار دختر نابغه اش کرده....
اهه ایهیم
بله خلاصه کم مونده بود پاشیم جلو پلاسمونو جم کنیم درریم:cool:
 

دختر شاه پریون

عضو جدید
کاربر ممتاز
رفته بودیم مسافرت به قصد خریدن سوغاتی تو بازار می گشتیم دوستام رفتن توی یه مغازه که مغازه بقلیش که وسایل تزیینی به درش آویزون کرده بود توجه منو جلب کرد رفتم جلو و همینطور که نگاهشون میکردم قیمتا رو هم از فروشنده که دم درش وایساده بود می پرسیدم بعد از اینکه دو سه باری پرسیدم وجوابمو نداد برگشتم نگاش کنم ببینم چرا حرف نمیزنه دیدم ماکتههههههه!!!!!!! دقیقا قیافم اینجوری شد:eek: برگشتم فوری پشته سرم ونگاه کردم دیدم فروشنده مغازه روبرویی از خنده داره میترکه!!!!!!!!

مانکن دیگه....!:ی:ی
 

"ALPHA"

دستیار مدیر مهندسی کشاورزی , صنایع غذایی
کاربر ممتاز
یه سال و نیم می گذره:
موقع خوندن برای ارشد بود یکی از بچه ها می خواست بهم نشون بده که اونم برای ارشد می خونه اول یه سوال دو پارامتری از میکروب پرسید منم جوابشو فرستادم
چند ثانیه بعد اس زد که: مامان میگه اومدنی یه کیلو هویش(منظورش هویج بود!!) بخر.:confused:
یه نیم ساعت بعد هم فرستاد ببخشین!!!!:redface:
 

"ALPHA"

دستیار مدیر مهندسی کشاورزی , صنایع غذایی
کاربر ممتاز
اون روز رفتم کپی جزوه رو از لوازم تحریر بگیرم
یه دفترم خواستم ازش
یه ده تومنی دادم بهش
سه چارتا دختره اومدن تو....:love::love: فقط پول دفترو حساب کرده میگه به سلامت.... به زور 3 تومن دادم بهش که پول کپی رو حساب نکردی!!:evil:
 

"ALPHA"

دستیار مدیر مهندسی کشاورزی , صنایع غذایی
کاربر ممتاز
این سوتی یکی از ا.س.ا.ت.ی.د.ه. بقیه ش به من ربطی نداره

یه ایمیل فرستاده که لینک یه سایته برای بازاریابی فروش محصولات طبیعی برای کوچیک کردن سایز س.ی.ن.ه و شکم

عکس قبل و بعد استفاده رو هم زدن!

با خودم گفتم اشکالی نداره اشتباهی فرستاده

حیوونکی اونقد نجابت و حیا داره، یه هفته به ایمیل مهم و حیاتیم جواب نداده هفته بعدش میگه ایمیلم ویروسی شده و ....
 

"ALPHA"

دستیار مدیر مهندسی کشاورزی , صنایع غذایی
کاربر ممتاز
اینو کمتر جایی تعریف کردم
بیشتر از سوتی درس زندگی بود برام
یه بار هشت سالم بود با خواهری می رفتیم مدرسه
یکی از همکلاسیاش هم داشت میرفت مدرسه، به خواهری گفتم اونو ببین داره با دمپایی می ره مدرسه (خیلی وضع مادی خوبی نداشتن و باباش فوت کرده بود)، یه لحظه چشم افتاد به پاهای خودم!!:eek:
خودم دمپایی خرسی هامو پوشیده بودم نمیدونستم گریه کنم:cry: یا بخندم :sweatdrop::sweatdrop::sweatdrop::w05:ولی می خواستم از دختره عذرخواهی کنم حتی شده توی دلم و اون نشنوه.....
زودی برگشتیم خونه اما هیچ وقت یادم نمیره...
 

"ALPHA"

دستیار مدیر مهندسی کشاورزی , صنایع غذایی
کاربر ممتاز
چندسال پیش یه بار رفته بودیم بیرون...
داداشی پیاده شد یه چیز بخره فکر کنم شارژ بود
بعدش نگاش می کردیم که بیاد سوار شه....
اما بجا اینکه بیاد طرف ما، رفت طرف یه پراید هم رنگ پراید ما که یک جلوتر پارک کرده بود، درش باز بود و خالی، درشو باز کرد تمیز بدون اینکه نگاه کنه که ما هستیم نیستیم نشست.... کلا کم حرفه و افاده گرفته که زود باش برو:cool:
هی نگاش می کنیم میخندیم.... :biggrin::biggrin::w15::w15:تازه بعد حداقل یه دقیقه پیاده شده و تند تند میاد طرف ما.... :question:رنگش پریده بود!!!:w24::w25::w25:
 

Similar threads

بالا