هرچه كه به نام عشق درموردش حرف مي زنيم و انتقال مي دهيم، دروغه.

ayja

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

آيا فكر مي كنيد كه كسي مي تواند عاشق يك نفر باشد و همچنين از ديگري نفرت داشته باشد؟
نه، اين ناممكن است. انسان عاشق، يك انسان عاشق است، اين به هيچ وجه ربطي به يك فرد خاص ندارد.
چنين كسي حتي اگر تنها هم بنشيند بازهم شخصي عاشق است.
عاشق بودن، طبيعت چنين فردي است، ربطي به رابطه ي شما و آن شخص ندارد.
يك شخص خشمگين حتي اگر تنها هم باشد بازهم خشمگين است، انساني كه نفرت دارد، حتي در تنهايي هم پر از نفرت است. با ديدن چنين شخصي نيز مي توانيد احساس كنيد كه او خشمگين است، باوجودي كه خشم خودش را در آنزمان به شخص خاصي نشان نمي دهد.
اگر شخصي عاشق را ببينيد كه در تنهايي نشسته، مي توانيد احساس كنيد كه چگونه لبالب از عشق است.
گل هايي كه در انزواي جنگل مي رويند عطر خود را منتشر مي كنند، چه كسي در آنجا باشد كه از آن قدرداني كند و
چه نباشد، چه كسي از كنارشان بگذر و چه نگذرد. معطر بودن طبيعت گل است.
در اين توهم نباشيد كه گل فقط به خاطر شما عطرافشاني مي كند!
عاشق بودن بايد خود شخصيت ما شود. بايد وضعيت بودش ما باشد، نبايد متكي به " به چه كسي" باشد.
ولي تمام عشاق مي خواهند كه معشوقشان فقط آنان را دوست بدارد، و عاشق هيچكس ديگر نباشد.
ولي آنان نمي دانند كه كسي كه نتواند همه را دوست بدارد، نمي تواند هيچ كس را دوست بدارد.
زن مي گويد كه شوهرش فقط بايد عاشق او باشد و نبايد با هيچكس ديگر عاشقانه رفتار كند، جريان عشق شوهر
فقط بايد به سمت او جاري باشد. ولي او درك نمي كند كه چنين عشقي دروغين است و مسبب اين نيز خود اوست.
شوهري كه هميشه پر از عشق براي همه نباشد چگونه مي تواند عاشق همسرش باشد؟
عاشق بودن يعني اينكه در طول شبانروز، عشق ورزيدن طبيعت او است.
انسان نمي تواند براي يك نفر سرشار از عشق باشد و براي ديگران تهي از عشق باشد.
ولي تاكنون نوع بشر قادر نبوده است اين حقيقت ساده را ببيند. پدر از فرزندش مي خواهد كه او را دوست بدارد. این درخواست فقط یک اجبار است.
شما عاشق هستید؟
 

mostafanokhodian

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مفهوم عشق به انسانها با مفهوم عشق به همسر فرق میکند، کسی که عاشق همسرش هست با کسی که عاشق مردم است جنس عشق این دو یکی نیست، اگر فردی عاشق همسرش باشد برای مثال، عاشق همسرش باشد، شاید همین فرد عشق به مردم یا دیگران رو نداشته باشد، مفهومی عشقی هم که برای همسر مثلاً تعریف می شود مخلوطی است از خیلی چیزها، مسائل عاطفی، نیاز به یک حامی و همینطور مسائل جنسی، پس کسی که این عشق رو داره نمیشه تعمیمش بدیم و بگیم این فرد عشقش دروغینه چون مثلاً سایرین رو دوست نداره...

جنس دو عشق اساساً فرق میکنه و قابل مقایسه نیست...
 
  • Like
واکنش ها: ayja

ayja

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مفهوم عشق به انسانها با مفهوم عشق به همسر فرق میکند، کسی که عاشق همسرش هست با کسی که عاشق مردم است جنس عشق این دو یکی نیست، اگر فردی عاشق همسرش باشد برای مثال، عاشق همسرش باشد، شاید همین فرد عشق به مردم یا دیگران رو نداشته باشد، مفهومی عشقی هم که برای همسر مثلاً تعریف می شود مخلوطی است از خیلی چیزها، مسائل عاطفی، نیاز به یک حامی و همینطور مسائل جنسی، پس کسی که این عشق رو داره نمیشه تعمیمش بدیم و بگیم این فرد عشقش دروغینه چون مثلاً سایرین رو دوست نداره...

جنس دو عشق اساساً فرق میکنه و قابل مقایسه نیست...
ازدواج بايد در مرتبه دوم باشد، پديده ي اوليه بايد عشق باشد؛ آنوقت مي توانيد باهم باشيد. اين باهم بودن، بايد يك دوستي و يك مسئوليت باشد. وقتي كه دو نفر عاشق يكديگر باشند، مسئول هستند، از يكديگر مراقبت مي كنند. براي ايجاد چنين مسئوليت و مراقبتي به هيچ قانوني نياز نيست؛ هيچ قانوني قادر به ايجاد آن نيست. در بالاترين حدّ، قانون مي تواند ساختاري تشريفاتي بر شما تحميل كند كه عشق و دوستي شما را نابود خواهد كرد.
درعين حال، چون بايد در يك جامعه زندگي كنيد، مي توانيد ازدواج كنيد، ولي ازدواج بايد در مرتبه دوم بماند. ازدواج بايد فقط به اين دليل باشد كه شما يكديگر را دوست داريد؛ ازدواج بايد حاصل عشق شما باشد، نه برعكس. در گذشته چنين بوده كه اول ازدواج مي كردند و سپس مي توانستند همديگر را دوست داشته باشند.
اين غيرممكن است: كسي نمي تواند عشق را اداره كند، هيچكس قدرت ندارد كه عشق را خلق كند. عشق وقتي روي مي دهد كه اتفاق افتاده باشد.
 

zahra-FARZIN

عضو جدید
نه داداش ما عاشق نیستیم
اما به نظرم اینکه میگی یه شخص عاشق به همه باید عشق بورزه یکم خالی بندیه
 
  • Like
واکنش ها: ayja

ayja

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نه داداش ما عاشق نیستیم
اما به نظرم اینکه میگی یه شخص عاشق به همه باید عشق بورزه یکم خالی بندیه


اگر انساني عشق را شناخته و آن بلندي هاي شعف انگيز را تجربه كرده باشد، قادر نخواهي بود كه او را جذب بازي هاي سياسي كني. چه اهميتي دارد؟! قادر نيستي او را به كارهاي زشت غيرانساني وادار كني. او ترجيح مي دهد كه انساني فقير باقي بماند، ولي عشقش جاري باشد. زماني كه عشق را بكشي ــ و ازدواج تلاشي است براي كشتن عشق ــ وقتي كه عشق را بكشي، آنگاه آن انرژي فرد كه ديگر در عشق مصرف نمي شود، در دسترس جامعه است تا از آن بهره كشي شود.
مي تواني از او يك سرباز بسازي، او سربازي خطرناك خواهد بود. او آماده است تا بكشد ــ هربهانه اي كافي است كه او براي كشتن يا كشته شدن آماده شود. او لبريز از ناكامي ها و خشم هاست: مي تواني او را به هرجهتِ جاه طلبانه اي سوق بدهي. او يك سياست كار خواهد شد....
كساني هستند كه عشق را نشناخته اند. عشقي كه ناكام مانده باشد، به طمعي عظيم تبديل مي شود: عشقِ ناكام مانده به خشونتي عظيم تبديل مي شود و تو را وارد دنياي جاه طلبي ها مي كند. عشقِ ناكام مانده، بسيار ويرانگر است.
 

Similar threads

بالا