دوباره واژه سفر را در قاب تنهایی اتاق
خاطراتم میخکوب میکنم
سرزمین خشک خاطره یخ زده وفرسوده شده
زندگیم بوی غربت و بی قراری گرفته
رفاقتها پوچ وتوخالیست
وحال کوچ ِ تبلورزندگیست
باید رفت و
به اندازه تمام تنهایی ها
فریاد را
در آغوش کشید
باید رفت و....
اینبارم نوبته من رسیده
بقول یکی(ک نمیدونم کیه)هر اومدنی رفتنیم داره
منم وقت رفتنم رسیده!
تو این باشگاه هم خاطره خوب داشتم هم بد!
هم شادی بود هم ناراحتی!
ولی هرچی بود دیگ گذشت!
اینجا دوستای خوبی پیدا کردم ..ازشونم چیزای خوبی یاد گرفتم
خیلی وقتا اذیتشون کردم گاهی اوقاتم اونا منو اذیت کردن دی:
منک کینه ای نیستم بخشیدم دی:
امیدوارم شما هم منو ببخشید!!
امیدوارم منم تونسته باشم بسهم خودم برای دوستانم و بقیه مفید بوده باشم
دلم برای تک تک دوستای عزیزم تنگ میشه!!
ولی ادما تا مجبور نباشن هیچ وقت رفتنو انتخاب نمیکنن!!
اگه عمری بو فرصتی باقی موند شاید دوباره همو دیدیم!
امیدوارم روزگار به کامتون باشه!
خدا یارونگهدارتون