نمايشگاه كتاب تهران ( ملاقات . خريد . معرفي كتاب و ... )

مهدي از تهران

عضو جدید
سلام.
من 18 اردیبهشت نمایشگاه تهران هستم.البته و 100 البته اگر میخوایید یکجا جمع بشید یکجای تابلو رو مشخص بکنید و هر کسی هم شماره خواست میدم که حداقل با یکی دیگه از بچه های سایت بعد از یکسال و اندی آشنایی چهره به چهره پیدا بکنم...

من با دوستم میام حالا شما ها رو نمیدونم...

کامران رزار هم خبر کنید..عشق منو:smile:


اگه هفدهم ( پنج شنبه ) بياي به قول معروف : ما هستيم

البته اين ما هستيم اون ما هستيمي نيست كه هي روي ديوارا مي نويسنا .......
 

mohsend

عضو جدید
سلام منم پارسال خبر نداشتم از قرارا
ولی امسال اگه قرار بزارین میام
من سه شنبه و پنج شنبه بیکارم
 

nil0ofar

عضو جدید
منم پنج شنبه و سه شنبه ازادم
میام فقط از 2 - 3 روز قبل معلوم کنید;)
 

Schneider

مدیر بازنشسته
لطفا تاریخ و ساعت و محل دقیق رو با فنت بزرگ(!) بگید تا همه بدونیم.
شد 17 هم؟؟
 

atousa_m

عضو جدید
کاربر ممتاز
استقبال شد ما هم هستیم سال پیش که صفحات تاپیک فقط می رفت جلو نفهمیدیم چی شد اصلا
اخرش با چند تا از بچه های خودمونی هماهنگ کردیم رفتیم
تاریخ و ساعتش رو هم از الان مشخص کنید روز اخر عوض نشه لطفا

پارسال ما هم همین مشکلو داشتیم .
فقط با اوونایی که شماره ی همدیگه رو داشتیم با بد بختی تونستیم همدیگه رو پیدا کنیم


منم اگه تا فردا بلایی نازل نشه 100% میام چون واسه پانزدهم بلیط دارم و 16 ام صبح نمایشگاه هستم:smile:

نازی جون تا کی هستی؟
اگه دوست داشتی شماره تو برام بذار

سلام.
من 18 اردیبهشت نمایشگاه تهران هستم.البته و 100 البته اگر میخوایید یکجا جمع بشید یکجای تابلو رو مشخص بکنید و هر کسی هم شماره خواست میدم که حداقل با یکی دیگه از بچه های سایت بعد از یکسال و اندی آشنایی چهره به چهره پیدا بکنم...

من با دوستم میام حالا شما ها رو نمیدونم...

کامران رزار هم خبر کنید..عشق منو:smile:


امیر خان بیزحمت شما هم بگو تا کی هستی

کامران هم فک نمی کنم بیاد
حوصله شو نداره

منظوري نداشتم . به دل نگير . منظورم سه تا ديگه بودن كه تصادفا اسمشون آتي و نازي و يكي ديگه بود .

ببين خانم آتي امسال يه خط ايرانسل از بقالي سر كوچه بگير مث پارسال بچه ها شمارشونو به شما بدن . قول ميدم موقع ملاقات هم پول سيمكارتتو هم زنگايي كه زدي رو از بچه ها جمع كنم بهت بدم . البته موقع ملاقات زحمت بكشي يه ميس كال بزني ديگه چه بهتر . پول شارژم نميديم . با صرفه تره .

اما در مورد قرار من خودم به شخصه قول ميدم پنجشنبه اين هفته و پنج شنبه هفته آينده ( چون من هميشه دو يا سه بار نمايشگاه كتاب ميرم ) حتما ساعت 2 عصر به بعد نمايشگاه بيام . هر كي حاضره دستش بالا ...

اون نفر سوم الهه نبود؟

شما که اینقدر بذل و بخشش می کنی خودت شماره ی پسرا رو بگیر من به دخترا هماهنگ می کنم . نگران قبض موبایل من هم نباش

پس شمارتو بده خانم آتي ( آتوسا ) چون پارسال اون شماره دخترا رو جمع كرد . البته شماره همه رو جمع كرد ولي فقط به دخترا زنگ زد . به پسرا هم يكي به اسم پسر باوفا كه بچه مشهد بود زنگ زد .


راستي كدوميكي از بچه ها خط ايرانسيل بلااستفاده داره . اعلام كنه بچه ها بهش زنگ بزنن . ماشاا... الان دم بقالي مي ري جاي پول خرد باقيمونده بهت از اينا ميده . كسي داره بگه ...

یعنی چی؟
می خوای بگی خطت ثابته یا اینکه ایرانسل بلااستفاده نداری؟
 

atousa_m

عضو جدید
کاربر ممتاز
من می گم قرار رو دو روز بذارین :

5شنبه 17 اردیبهشت

5شنبه 24 اردیبهشت


چون من خودم این هفته نمی تونم بیام. ولی 24ام حتما هستم

کسانی که این هفته ، (فردا) قراره برن خودشون ساعتشو با هم هماهنگ کنن



آقا مهدی اگه زحمتی براتون نیست با پسرا هماهنگ کنین.
 

vida

عضو جدید
منم به امید خدا فردا یعنی پنج شنبه اونجام با یکی از دوستام psycologistعازم نمایشگاه هستیم حدودای ساعت 9یا 10 صبح می رسیم ما گروهی از طرف دانشگاه میریم
 

مهدي از تهران

عضو جدید
 

مهدي از تهران

عضو جدید
ده توصيه اسا سي به بازديد كنندگان از نمايشگاه

برگرفته از سايت نمايشگاه كتاب تهران

1- براي بازديد از نمايشگاه حتي الامكان از مترو و اتوبوس هاي ويژه نمايشگاه استفاده نمائيد.
2-اگر بنا داريد مدت طولاني در نمايشگاه بمانيد مواد غذايي و خوراكي مناسب به همراه خود بياوريد
3- به محض ورود به نمايشگاه مسير خود را مشخص و اطلاعات لازم مانند ناشر،عنوان كتاب،سالن و نقشه نمايشگاه را از ايستگاههاي اطلاع رساني اخذ نمائيد.
4- اگر وسايل زيادي به همراه خود به نمايشگاه آورده ايد مي توانيد به كيوسكهاي تحويل امانات در سطح نمايشگاه مراجعه نمائيد.
5- تمام غرفه های نمایشگاه به دستگاه کارت خوان مجهز شده است. از کارتهای شبکه شتاب برای خرید استفاده کنید.
6- به علايم و تابلوهاي اطلاع رساني نصب شده در سطح نمايشگاه توجه نمائيد.
7- از خريد نوشيدنيها و مواد غذايي غير بسته بندي شده و غير بهداشتي خودداري كنيد.
8- به علت ازدحام بيش از حد در بعضي از سالنها هرگونه موارد مشكوك و مزاحمت از سوي افراد را به انتظامات سالن ها اطلاع دهيد.
9- از ريختن زباله و كاغذ در سالنها و محوطه نمايشگاه خودداري كنيد.
10- كفش راحت و مناسب بپوشيد.
 

مهدي از تهران

عضو جدید
من می گم قرار رو دو روز بذارین :

5شنبه 17 اردیبهشت

5شنبه 24 اردیبهشت


چون من خودم این هفته نمی تونم بیام. ولی 24ام حتما هستم

کسانی که این هفته ، (فردا) قراره برن خودشون ساعتشو با هم هماهنگ کنن



آقا مهدی اگه زحمتی براتون نیست با پسرا هماهنگ کنین.

البته من اين پنج شنبه هم ميرم . ولي با اجازه همگي تنها . چون تنهايي لاي كتابا بودن يه مزه ديگه اي داره .
اما براي پنج شنبه آينده مي تونن پيام خصوصي بذارن .
تا پنجشنبه آينده ساعتشو مشخص مي كنيم . موقع قرار هم تو نمايشگاه براي همه يه ميس كال ميفرستم زنگ بزنن محلو مشخص مي كنيم كه فك مي كنم پايين نقشه روبروي درب مترو شهيد بهشتي باشه بهتره .
 

امیر Amir

عضو جدید
پارسال ما هم همین مشکلو داشتیم .
فقط با اوونایی که شماره ی همدیگه رو داشتیم با بد بختی تونستیم همدیگه رو پیدا کنیم




نازی جون تا کی هستی؟
اگه دوست داشتی شماره تو برام بذار




امیر خان بیزحمت شما هم بگو تا کی هستی

کامران هم فک نمی کنم بیاد
حوصله شو نداره



اون نفر سوم الهه نبود؟

شما که اینقدر بذل و بخشش می کنی خودت شماره ی پسرا رو بگیر من به دخترا هماهنگ می کنم . نگران قبض موبایل من هم نباش



یعنی چی؟
می خوای بگی خطت ثابته یا اینکه ایرانسل بلااستفاده نداری؟

دختر گلم
ما پیر مردها پای راه رفتن زیاد نداریم...

من یکروز یعنی 18 اردیبهشت میام نمایشگاه و دیگه هم نمیام...چون کاری ندارم اونجا...حالا یکروز رو مشخص بکنید دیگه...

من دارم با بچه های یک سایت دیگه هماهنگ میکنم برای نمایشگاه فعلا شدیم 3 نفر :))

 

atousa_m

عضو جدید
کاربر ممتاز


دختر گلم
ما پیر مردها پای راه رفتن زیاد نداریم...

من یکروز یعنی 18 اردیبهشت میام نمایشگاه و دیگه هم نمیام...چون کاری ندارم اونجا...حالا یکروز رو مشخص بکنید دیگه...

من دارم با بچه های یک سایت دیگه هماهنگ میکنم برای نمایشگاه فعلا شدیم 3 نفر :))

بابا بزرگ مثل اینکه غیر از پای راه رفتن ، حواس درست و حسابی هم نداری

قرار ما شد 5 شنبه 24 اردیبهشت

هرکی دوست داره بیاد توی پیام خصوصی اعلام کنه
 

مهدي از تهران

عضو جدید
بابا بزرگ مثل اینکه غیر از پای راه رفتن ، حواس درست و حسابی هم نداری

قرار ما شد 5 شنبه 24 اردیبهشت

هرکی دوست داره بیاد توی پیام خصوصی اعلام کنه


با اجازه همگي تاييد شد


فقط ساعت 3 عصر به بعد


من پيام خصوصي دو تا از شما رو دريافت كردم . ممنون
 

Schneider

مدیر بازنشسته
اگر موافقین به همین صورت زیاد بشن......منم 5شنبه 24 اردیبهشت ساعت 3عصر به بعد رو قبول میکنم.
لطفا ساعتش رو دقیقتر مشخص بفرمایین.
 

star_silver2050

عضو فعال
این کتاب رو حتما بخرید
شوکران 1
خلاصشو اینجا گذاشتم
عاشقی به سبک "فرشته ملکی" و "منوچهر مدق"
ما فرار کردیم. چند نفر دنبالمان کردند. چادر و روسری را از سر من کشیدند و با باتوم می زدند به کمرم. یک لحظه موتورسواری که از آنجا رد می شد، دستم را از آرنج گرفت و من را کشید روی موتورش... . چند کوچه آن طرفتر نگه داشت. لباسم از اعلامیه باد کرده بود و یک طرفش از شلوارم زده بود بیرون. پرسید:"اعلامیه داری؟"، گفتم:"آره"، گفت:"عضو کدام گروهی؟"، گفتم:"گروه چیه؟ اینها اعلامیه ی امامند." کلاهش را بالا زد. تو اعلامیه ی امام پخش میکنی؟ به م برخورد. مگر من چه م بود؟... .
گفت:"وقتی حرفهای امام روی خودت اثر نداشته، چرا اینکار را میکنی؟ این وضع است آمده ای تظاهرات؟"... . من به خودم نگاه کردم. چیزی سرم نبود. خب، آن موقع که عیب نبود. تازه عرف بود...
دستش را دراز کرد و اعلامیه ها را خواست. به ش ندادم. گاز موتور را گرفت و گفت: "الان می برم تحویلت می دهم."؛ از ترس اعلامیه ها را دادم دستش. یکیش را داد به خودم. گفت:"برو بخوان، هر وقت فهمیدی توی اینها چی نوشته، بیا دنبال این کارها." نتوانستم ساکت بمانم تا او هرچه دلش می خواهد بگوید. گفتم: "شما که پیرو خط امامید، امام به شما نگفته زود قضاوت نکنید؟ اول ببینید موضوع چیه، بعد این حرفها را بزنید. من، هم چادر داشتم هم روسری، آنها از سرم کشیدند."، گفت: "راست می گویی؟"، گفتم:"دروغم چیه؟ اصلا شما کی هستید که من به شما دروغ بگویم؟"... .
با دو سه تا موتورسوار دیگر رفت همانجا که من درگیر شده بودم. حساب دو سه تا از مامورها را رسیدند و شیشه ی ماشینشان را خرد کردند. بعد او چادر و روسریم را که همان گوشه افتاده بود را برداشت و برگشت... . اعلامیه ها را گرفت و گفت:"این راهی که می آیی خطرناک است. مواظب خودت باش خانم کوچولو..." و رفت.
"خانم کوچولو!" بعد آن همه رجزخوانی تازه به او گفته بود خانم کوچولو. به دختر نازپرورده ای که کسی به ش نمی گفت بالای چشمش ابروست. چادرش را تکاند و گره روسریش را محکم کرد. نمی دانست چرا، ولی از او خوشش آمده بود...

******
دکتر شفاییان صدام زد. گفت:"نمی دانم چطور بگویم، ولی آقای مدق، تا شب بیشتر دوام نمی آورد. ریه ی سمت چپش از کار افتاده. قلبش دارد بزرگ می شود و ترکش دارد فرومی رود توی قلبش." دیگر نمی توانستم تظاهر کنم. از آن لحظه اشک چشمم خشک نشد.منوچهر هم دیگر آرام نشد. از تخت کنده می شد. سرش را می گذاشت روی شانه ام و باز می خوابید. از زور درد، نه می توانست بخوابد، نه بنشیند. همه آمده بودند. هدی دست انداخت دور گردن منوچهر و همدیگر را بوسیدند. نتوانست بماند. گفت: "نمی توانم این چیزها را ببینم، ببریدم خانه."، فریبا، هدی را برد.

یکدفعه کف اتاق را نگاه کردم. دیدم کف اتاق پر از خون است. آنژیوکت از دست منوچهر در آمده بود و خونش می ریخت. پرستار داشت دستش را می بست که صدای اذان پیچید توی بیمارستان. منوچهر حالت احترام گرفت. دستش را زد توی خون ها که روی تشک ریخته بود و کشید به صورتش. پرسیدم:"منوچهر جان، چکار می کنی؟"، گفت:"روی خون شهید وضو می گیرم.".



یک لیوان آب خواست... . لیوان آب را گرفت. نیت غسل شهادت کرد و با دست راستش آب را ریخت روی سرش... . همدیگر را بغل کردیم و گریه کردیم. گفت:"تو را به خدا، تو را به جان عزیز زهرا دل بکن."، من خودخواه شده بودم. منوچهر را برای خودم نگه داشته بودم. حاضر شده بودم بدترین دردها را بکشد ولی بماند. دستم را بالا آوردم و گفتم:"خدایا! من راضیم به رضایت. دلم نمی خواهد منوچهر بیش از این عذاب بکشد."، منوچهر لبخند زد و شکر کرد... .
می خواستند منوچهر را ببرند سی سی یو. از سر تا نوک انگشتانش را بوسیدم. برانکار آوردند. با محسن دست بردیم زیر کمرش، علی پاهاش را گرفت و نادر شانه هاش را. از تخت که بلندش کردیم، کمرش زیر دستم لرزید. منوچهر دعا کرده بود آخرین لحظه روی تخت بیمارستان نباشد. او را بردند.
از در [سردخانه] که وارد شد، منوچهر را دید. چشم هاش را بست. گفت: "تو را همه جوره دیده ام. همه را طاقت داشتم، چون عاشق روحت بودم، ولی دیگر نمی توانم این جسم را ببینم.". [فرشته] دراز کشید توی پیاده رو و صورتش را گذاشت لب باغچه ی کنار جوی آب. علی زیر بغلش را گرفت، بلندش کرد و رفتند خانه. تنها بر می گشت. چقدر راه طولانی بود. احساس می کرد منوچهر خانه منتظر است. اما نبود. هدی آمد بیرون. گفت:"بابا رفت؟" و سه تایی هم را بغل گرفتند و گریه کردند... .

_________________________
منی که زیر نوازش های(!) پدر عزیزم با آن دست سنگینش و نیز در چوب "جور" استاد و معلم خوردن هایم هیچگاه به عنصر "گریه" دخیل نبستم، وقتی کتاب "اینک شوکران 1" که حاوی روایت زندگی عاشقانه ی "فرشته ملکی" و شهید "منوچهر مدق"(که بعد از دو دهه مجروحیت در سال 79 به شهادت رسید) را تمام کردم متوجه شدم چشم هایم خیس است؛ با وجود تمام غرور مردانگی این بیست و چند سال زندگی ام!
البته باید اعتراف کنم "خاکهای نرم کوشک" هم همین رفتار را با من کرده بود لکن این یکی چیز دیگری بود! بخوانیدش، مخصوصا زوج های جوان! به خدا از هزارتا کتاب اخلاق در خانه و خانواده و شیوه ی رفتار با همسر و چگونه بگوییم دوستت دارم و کذا و کذا بهتر و مفیدتر است. اگر خواندید و رفتارتان با همسرتان عوض نشد، هر فحشی به من دادید حلالتان
 

امیر Amir

عضو جدید
بابا بزرگ مثل اینکه غیر از پای راه رفتن ، حواس درست و حسابی هم نداری

قرار ما شد 5 شنبه 24 اردیبهشت

هرکی دوست داره بیاد توی پیام خصوصی اعلام کنه

خوب دخترم چرا ترش میکنی:biggrin:چقدر اعصابت ضعیفه:cry::cry:

باشه بابا جان...

دخترم من بزار دندون مصنوعی هام از آلمان بیاد...تقریبا 20 روز دیگه میاد...:biggrin:
 

مهدي از تهران

عضو جدید


خوب دخترم چرا ترش میکنی:biggrin:چقدر اعصابت ضعیفه:cry::cry:

باشه بابا جان...

دخترم من بزار دندون مصنوعی هام از آلمان بیاد...تقریبا 20 روز دیگه میاد...:biggrin:


با اجازتون من امروز تنها رفتم يه چنتا كتابم گرفتم .

آخرين اخبار اينكه سالن انتشارات كتب دانشگاهي رو بردن طبقه دوم . اطلاع رساني هم خيلي ضعيفه . نيم ساعت گشتم تا بفهمم سالن انتشارات كتب دانشگاهي كجاس .
سالن عمومي هم درهم برهمه . مث پارسال نيست . اصلا پلاكا رو نصب نكرده بودن . بعضيا هم اصلا اسم انتشارات بالاي غرفه نبود. در كل پارسال خيلي منظمتر بود . شايد چندروز ديگه بهتر بشه .

من پنجشنبه آينده هم ميام بقيه كتابامو بگيرم .

قرار هم سه به بعد . شايدم دقيقا قرار رو ساعت سه گذاشتيم .
تا چندروز ديگه قطعيش مي كنيم .


 

mohsend

عضو جدید
من احتمالا فردا با یکی از دوستای دانشگاهیم برم
با 24 اردیبهشت موافقم به احتمال زیاد میام
 

ne_sh67

عضو جدید
کاربر ممتاز
نمیشه بزارید 5 به بعد..آخه ما پشنبه ها کلاس داریم....اگه نریم حذف واحد میشیم!!!!چون کنفرانس داریم!!!
 

mohsend

عضو جدید
من امروز رفتم نمایشگاه. صبح اول رفتم انتشارات دانشگاهی خیلی شلوغ بود
و بعد از ظهر هم رفتم انتشارات عمومی یه کم خلوت شده بود
و پلاکاردهاشونم زده بودن معلوم بود چی به چیه
 

jentleman_arch

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام دوستان عزیز خوش به حالتون من دوست دارم بیام اما وقتشو ندارم:cry: ......
 

eng-rafiei

عضو جدید
وای بچه هاااااااااااا
من یه کار واجب برام پیش اومده
5شنبه نمی تونم بیام
حالا چیکار کنم؟:cry:
اعظم جان باز تو قرار گذاشتی خودت نمیخوای بری ؟

این اعظم خانم ما تا بوده همین بوده ...

بچه های قدیم کسی دیگه هم هست ؟
 

Similar threads

بالا