[ نقد و بررسی کتاب ] - شوهر عزیز من

P O U R I A

مدیر مهندسی شیمی مدیر تالار گفتگوی آزاد
مدیر تالار
شوهر عزیز من

چه اتفاقی رخ داده است؟ آیا زنی که به شوهرش عشق می ورزد و شوهرش نیز دوستش دارد، تنها به دلیل اینکه چند مدت از او دور مانده، عاشق شوهر خواهرش می شود؟ آیا این حس سیما پذیرفتنی است؟

شوهر عزیز من
نویسنده: فریبا کلهر
نشر: آموت
چاپ: دوم، بهار 1391

راضیه ولدبیگی


این کتاب، سومین کتاب از سه گانه فریبا کلهر است که به بررسی آن می پردازیم.
بعد از کتاب «شروع یک زن» و «پایان یک مرد»، این کتاب هم مثل دو رمان قبلی بر محوریت زندگی زنان و احساسات آنان در مواجهه با زندگی، خصوصاً زندگی مشترک است و بیشتر به زندگی زنان متأهل توجه شده است. سبک و لحن روایت داستان های فریبا کلهر ساده و با زبانی بدون پیچیدگی، اما با توصیفات بسیار همراه است.
راوی اول شخص مفرد یا همان شخصیت سیما، در این رمان داستان را برای مخاطب روایت می کند. نوع روایت، پراکنده و زمان روایی در این داستان بهم ریخته و نامنظم است؛ هرچند به فهم بیشتر شخصیت سیما و آشفتگی روحی او کمک کرده است، اما در مواردی گیج کننده بوده و رشته حوادث از دست خواننده خارج می کند.
سرنوشت شخصیت های رمان در هم تنیده شده و خواننده در تشخیص ترتیب زمانی روایت، دچار مشکل می شود. سیما زنی ست که در جوانی و اوایل انقلاب، با دو نفر از دوستانش به جلسات درس برادر وارسته، می رفته اند. نهایتاً سیما با برادر وارسته ازدواج می کند و کورش وارسته می شود شوهر عزیز او. اما در ادامه و پس از گذشت سال ها و در میان توصیفات انبوه نویسنده و ترتیب زمانی روایت نویسنده که بهم ریخته است، خواننده در می یابد که سیما تفکرات قبلی و آن جهان بینی و ایدئولوژی را که در جلسات درس برادر وارسته یاد گرفته و ملزم به آنها بوده را کنار می گذارد.
اول از کنار گذاشتن چادر و حجاب شروع می کند و بعد نوع مراودات و احساسات اوست که تغییر می کند. و از او زنی می سازد که متنفر از زندگی خود می شود، حجاب سفت و سختش -که همیشه مایه نفرت مادرش بوده- را کنار می گذارد و از کورش، همسرش نیز نفرت پیدا می کند. و شیفته سهراب همسر خواهرش می شود. در حقیقت این تغییرات در طول این رمان نسبتاً حجیم رخ می دهد و خواننده شاهد استدلال و یا نتیجه گیری از جانب نویسنده و در واقع سیما، نیست.

سیما تغییر می کند، اما بدون دلیلی قانع کننده. خواننده ناخودآگاه و به دنبال حق طبیعی خود سوأل خواهد کرد که چه چیز سیما را تا به این حد آشفته و ناراضی کرده؟ و او چرا از همسری که زمانی دوستش داشته، اینقدر دلگیر است؟ سیما صحبتی راجع به این نمی کند که آیا از ساده زیستی و ازدواج ساده خود و همسر مذهبی که انتخاب کرده پشیمان است و اگر هست چرا؟ راوی تمام این اطلاعات و حسی که سیما نسبت به زندگی خود دارد را در ضمن سخنان مادرش که از سبک ازدواج او ناراضی است و نیش و کنایه های خواهرانش که از سبک زندگی او خوششان نمی آید، بیان می کند، اما سیما هیچ مقاومتی و در واقع دفاعی از عقایدی که داشته نمی کند. سیما بدلیل اینکه کورش؛ به جبهه می رود و چند ماهی سیما تنها می ماند، به خانه پدری اش می رود و از شوهرش دور می شود و با بازگشت او و محبت های بی پایان شوهرش، باز هم راضی نمی شود که به خانه خودش برگردد و دائم صحبت طلاق را می کند. چون در نبود کورش عاشق مردی به نام سهراب شده، مردی که همسر سوسن، خواهر سیما است.

چه اتفاقی رخ داده است؟ آیا زنی که به شوهرش عشق می ورزد و شوهرش نیز دوستش دارد، تنها به دلیل اینکه چند مدت از او دور مانده، عاشق شوهر خواهرش می شود؟ آیا این حس سیما پذیرفتنی است؟ آیا سیما زنی است که تنها هوس هایش او را راهنمایی می کنند و به جلو می برند؟ آیا او باید به همین سادگی تعهد زناشویی و عشق به همسرش را زیر پا بگذارد؟ تصویر این زن خوشایند و مورد قبول است؟ او چگونه زنی ست؟ آیا می شود به او اعتماد کرد؟ آیا او زنی اسیر در دست هوس هایش نیست؟ زنی که تنها به درد لذت جویی مردان می خورد و نه چیز دیگر، زنی که نه تفکری دارد و نه اراده ای؟ این تصویری است که فریبا کلهر از یک زن می سازد، آن هم زنی که زمانی به حجاب معتقد بوده؛ که تصویری کاملاً توهین آمیز است. زنی که معلوم نیست چرا کلهر این همه اصرار دارد این شخصیت در تمام رمان هایش حضور پررنگ و تعیین کننده ای داشته باشد، زنی که با مردی غیر از همسرش رابطه عاطفی داشته باشد. و این رابطه عاطفی خیلی اسطوره ای و رمانتیک است. مثلاً در جایی در رمان «پایان یک مرد» هم گفته بود مگر آدم فقط به یک مرد می چسبد! این همه سقوط به خاطر چیست؟ چرا زنی مثل سیما که مذهبی و چادری بوده و به سبک زندگی ساده اعتقاد داشته است، به این سو منحرف می شود؟ ممکن است به نظر برسد -همان طور که خود سیما هم در یادآوری خاطراتش می گوید که زمان جنگ بود و حساسیت های ویژه آن دوران که اگر عروسی را ساده نمی گرفتیم انگ درباری و طاغوتی به ما می دادند. (نقل به مضمون).- گاهی قرار گرفتن در یک شرایط حساس اجتماعی -در اینجا دوران پس از انقلاب- مانع از اجرای خواسته های فردی می شود و دست افراد برای تمایلاتشان در مدت زمان کوتاهی -اوج تغییر اجتماعی- بسته است. این قبول، اما سیما دلیل روشن و قانع کننده ای ندارد برای این تغییر رویه که تمام اعتقادات گذشته اش را فراموش می کند و احساسات گناه آلودی نسبت به سهراب پیدا می کند.

تمسخر مذهبی ها و خصوصاً چادر پوشیدن از همان صفحات ابتدایی رمان شروع می شود و گاهی به حدی می رسد که به نظر می رسد نویسنده رمانش را تنها وسیله ای قرار داده برای خالی کردن بغض خود از محجبه ها. شخصیت نسرین ماجدی که دوست جوانی های سیما است، انگار در این داستان خلق شده تا فقط وسیله ای باشد برای تمسخر چادری ها، توصیفات نفرت انگیزی که راوی از نسرین می کند و سعی نویسنده برای تنفرانگیز جلوه دادن چادری ها -فقط به دلیل اینکه چادر می پوشند!- در نوع خود جالب و مضحک بود! نسرین یک موجود بسیار زشت و بدبو و قوزی است که بدترین رفتار و اخلاق ممکن را با همه کس دارد و هرچند سیما سعی دارد با او خوش خلق باشد، نسرین همچنان بددهان و تند مزاج است. رمان پر است از توصیفات بدی که سیما از نسرین دارد. در اینجا فقط یک نمونه را آورده ام :

«یک نگاه آنچنانی دیگر هم بهش کردم تا بفهمد رفتارش چقدر حال بهم زن است. دیگر نماندم و از چادر بورش که به پایینش کلی مو و پرز و خرده کاغذ چسبیده بود، دور شدم...می خواهم بگویم ما زن ها باید بیشتر از اینها بهداشت ستون فقرات و آداب درست نشستن را رعایت کنیم. صفحه 68» نسرین نه تنها موجود بد اخلاقی است و ظاهر آلوده ای دارد، بلکه خرافاتی و بی فکر هم هست. نمونه اش وقتی است که او شمعی را در خیمه ای روشن می کند که به نام امام حسین بر پا شده. او خم شده و وارد خیمه می شود و به طور زننده ای نیمه بدنش خارج از خیمه قرار می گیرد. او در پی حاجت است در حالیکه آن خیمه تنها برای اجرای نمایش برپا شده است. همین امر باعث تمسخر او از طرف سیما می شود.

نوع روایت و شخصیت های زیادی که گاهی در نیمه رمان رها می شوند، داستان را پیچیده و پراکنده کرده است. مثل مرد تزریقاتی که معلوم نیست چه نقشی در رمان دارد و بیشتر شبیه تخیلات سیما بزور کرده و جایی هم به سیما پیشنهاد بی شرمانه ای می دهد که سیما آن را با فیلم «پیشنهاد بی شرمانه» مقایسه کرده و فقط پیشنهاد مرد تزریقاتی را از این نظر زشت می داند که مبلغ کمی را حاضر است بپردازد! «در صفحه 60». نهایتاً مضمونی که در انتهای رمان در ذهن خواننده نقش می بندد تمسخر مذهبی ها و حتی توهین به شهدا و خانواده هایشان است، آنجا که در صفحه 313 با حسرت از مردی تحصیل کرده در ایتالیا یاد می کنند که با یک همسر شهید ازدواج می کند و کلی حیف می شود. انگار که ازدواج با همسر شهید خطای بزرگی است. در صفحه 254 هم که اوج شیفتگی سیما نسبت به سهراب است، مخصوصاً زمانی که سهراب می میرد و سیما در خیالاتش با او عشق بازی می کند.

در هر حال متأسفانه نویسندگانی از این دست به هیچ وجه به مفهوم گناه و تأثیر آن توجهی ندارند و وقتی صحبت از این می شود که اینگونه خیالات و این گونه ترسیم زندگی خطای بزرگی است و گناه است، با نام نوآوری در هنر و خاصیت بی مرز هنر، آن را رد می کنند. امیدوارم روزی هم هنرمندان متعهد، داستانی خلق کنند و ثابت کنند می شود بدون گناه هم زندگی کرد و خوشبخت بود.
 

Similar threads

بالا