خیلی از ما ها بلد نیستیم عقیده دیگران را نقد کنیم و بجای این کار ، همش اصرار داریم که عقیده دیگران را سرکوب کرده و بزور عقیده خودمونو به دیگران تحمیل کنیم.
به نظر شما تفاوت نقد عقاید با تحمیل عقاید چیست؟
توی فرهنگ نامه های دهخدا و معین درباره نقد نوشته شده: جدا کردن خوب و سره از بد و ناسره؛ و در مورد تحمیل نوشته شده: کسی را به چیزی واداشتن یا مجبور کردن.
خوب به نظر می رسه که این دو خیلی باهم فاصله دارند زیرا توی نقد عقیده، فرد نقد شونده قرار نیست چیزی را بپذیرد و یا کاری را انجام دهد و تنها بایستی متوجه خوب و بد عقیده های خود بشود ولی در تحمیل عقیده بایستی که عقیده خود را تغییر دهد.
خوب از طرف دیگه کسی که نقد انجام میده قاعدتا نباید انتظار داشته باشه تغییری در فرد نقد شونده ببینه ولی وقتی تحمیل عقیده صورت بگیره فرد تحمیل کننده تغییری در رفتار فرد مقابل مشاهده می کنه. حالا دو نکته اینجا وجود داره برای نقد کردن بایستی فرد خوب و بد را بشناسه که توی این نکته ما ایرانی ها شدیدا میلنگیم و چرایی اوی خودش یه بحث اساسی و جداست و در نتیجه بیشتر فکر می کنیم اونی که ما میدونیم و قبول داریم صددرصد درست و بقیه چیزا صددرصد غلط اند و دیگه اینکه یه جورایی عادت کردیم که نتیجه کارامون رو زود ببینیم و در نتیجه علاقه داریم در مقابل به سرعت به اشتباه خودش اعتراف کنه و تفکرات مارا کاملا بپذیره و در این حالت ما احساس پیروزی کنیم. در نتیجه این دو امر بیشتر گفتوگوهای ما به جنگ و تحمیل عقیده خود به دیگران می گذره تا اینکه به بررسی اون ها بپردازیم و نکات خوب و بد عقیده های خودمون و دیگران را پیدا کنیم و خوب هاشو برداریم و بداشو دور بریزیم. در واقع عادت کردیم که تفکراتمون در یک قالب بسته بندی شده باشه به این صورت که یا همه ی اونچه توی این بسته است خوبه ویا همش بد.