نظریه های مدیریت

onia$

دستیار مدیر تالار مدیریت
TRIZ‏ (نظريه حل خلاقانه مساله ) یکی از موثرترین روشهای توسعه نوآوری است . این روش شناسی ‏قدرتمند نياز به سازش و ايجاد تعادل ناشي از تضاد بين مقياسهاي مختلف عملکرد را ازبين مي برد. ضمنا ‏TRIZ‏ ‏ازشناسايي تضادها به عنوان موقعيتهايي براي بهبود و تصحيح فرآيند طراحي استقبال مي کند‏ چهل اصل نوآوری TRIZ اصل ۱ – جداسازی الف ) جسم را به اجزای جدا از هم تقسيم کنيد. ب ) جسم را به صورت قطعه قطعه در آوريد. ج ) ميزان قطعه قطعه بودن جسم را افزايش دهيد. اصل ۲– استخراج الف ) مشخصه يا قطعه‌ای مزاحم جسم را از آن برگزينيد ( آن را جدا کرده يا حذف کنيد ) ب ) تنها مشخصه يا قطعه لازم را برگزيند . اصل ۳– کيفيت موضعی الف ) از ساختار همگن يک جسم يا محيط خارجی ( عملکرد بيرونی ) , به سوی ساختار ناهمگن گذر کنيد ب ) اجرای مختلف جسم را به انجام کارکردهای مختلف وا داريد . ج ) هر قسمت از جسم را, در شرايطی که عملکرد آن مطلوبتر است قرار دهيد . اصل ۴ – عدم تقارن الف ) فرم تقارن يک جسم را با فرم نامتقارن آن جايگزين کنيد . ب ) در صورتی که جسم موجود نامتقارن است ميزان عدم تقارن آن را افزايش دهيد . اصل ۵ – ترکيب‌کردن ( ادغام کردن) الف ) اجسام مشابه يا اجسامی را که برای انجام عملکردهای پياپی در نظر گرفته شده‌اند به صورت مکانی با يکديگر ترکيب کنيد . ب ) عملکردهای مشابه يا پياپی را به صورت زمانی با يکديگر ترکيب کنيد . اصل ۷ – تو در تو بودن الف ) جسمی را داخل جسم دوم و جسم دوم را نيز داخل جسم سوم قرار دهيد. ب ) جسمی از داخل حفره‌ای در جسم ديگر بگذرانيد. اصل ۸ – عامل تعادل و توازن الف ) وزن جسم را به وسيله اتصال دادن آن با جسم ديگری که دارای نيروی بالا برنده است , جبران کنيد . ب ) وزن جسم را به وسيله نيروهای آيروديناميکی يا هيدروديناميکی جبران کنيد . اصل ۹ – مقابله پيشاپيش الف ) در صورتی که لازم است عملکردی انجام شود , مقابله پيشاپيش نسبت به آن را مد نظر داشته باشيد . ب ) در صورتی که لازم است جسمی تحت کشش باشد , کشش متضاد آن را پيشاپيش مد نظر داشته باشيد . اصل ۱۰ – کنش پيشاپيش الف ) کنش مورد نياز را به صورت کلی و جزئی , پيشاپيش انجام دهيد . ب ) به اجسام طوری نظم بدهيد که بدون اتلاف وقت در زمانی که منتظر کنش هستند , وارد عمل شوند. اصل ۱۱- حفاظت پيشاپيش قابليت اطمينان نسبتا پايين يک جسم را با يک حرکت خنثی کننده, پيشاپيش جبران کنيد . اصل ۱۲ – هم پتانسيلی شرايط کار را طوری تغيير دهيد که لازم نباشد جسمی بالا رفته يا پايين بيايد . اصل ۱۳ – معکوس کردن الف ) به جای عملکردی که توسط مشخصات مساله تحميل شده عملکرد مخالف آن را به کار گيريم . ب ) شئ را به يک قطعه متحرک تبديل کنيد , يا اينکه قطعات غير متحرک را متحرک ساخته و محيط خارج را غير متحرک نمايد . اصل ۱۴ – كروی ساختن الف ) قطعه های خطی و سطوح مسطح را با قطعات و سطوح خميده و همچنين اشکال مکعبی را با اشکال کروی تعويض کنيد ب ) از غلتک‌ها , توپ‌ها و مارپيچ‌ها استفاده کنيد . اصل ۱۵- پويايی الف ) مشخصات جسم يا محيط خارج را به گونه‌ای بسازيد که برای عملکرد بهينه , عمليات در هر مرحله به طور خودکار تنظيم شود . ب ) جسم را به عناصری تقسيم کنيد که بتوانند به صورت مرتبط با هم , موقعيت خود را تغيير دهند . ج ) در صورتی که جسمی غير قابل حرکت يا قابل تعويض کنيد . اصل ۱۶- عملکرد ناقص, بيش از حد يا مازاد اگر به دست آوردن 100% يک اثر مطلوب مشکل است , برای ساده‌سازی مساله مقداری کمتر يا بيشتر از آن را به دست آوريد . اصل ۱۷ – حرکت به بعدی جديد الف ) مسائل مربوط به حرکت خطی جسم را با امکان پذير ساختن حرکت در دو بعد , برطرف کنيد ( در راستای يک سطح ) . به نحو مشابه , مسائل مربوط به حرکت جسم در يک صفحه را با امکان پذير ساختن حرکت در سه بعد , برطرف نماييد . ب ) به جای آرايش اجسام در يک لايه, آرايشی چند لايه‌ای را به کار ببريد . ج ) جسم را کج کرده يا بر روی لبه خود بچرخانيد . د ) تصاوير را بر روی سطوح مجاور يا عقب جسم بياندازيد . اصل ۱۸- ارتعاش مکانيکی الف ) جسم را به ارتعاش وا داريد . ب ) اگر جسم در حال نوسان است , فرکانس آن را تا حد فرا صوت افزايش دهيد . ج ) فرکانس تشديد را به کار بگيريد . د ) به جای ارتعاشات مکانيکی از ارتعاشات پيزو استفاده کنيد . ه ) ارتعاشات فرا صوت و ميدان الکترومغناطيسی را با هم به کار بگيريد . اصل ۱۹ – عملکرد دوره ای الف ) به جای عملکرد مستمر از يک عملکرد دوره ای ( ضربه ای ) استفاده کنيد . ب ) در صورتيکه يک عملکرد هم اکنون دوره ای است , فرکانس آن را عوض کنيد . ج ) از توقف های بين ضربه‌ها برای تامين کنش‌های اضافی بهره بگيريد . اصل۲۰ – تداوم کنش مفيد الف ) عملکرد را بدون توقف به انجام برسانيد , در اين حال بايد تمام قطعات جسم به طور مستمر و با ظرافت کامل , در حال کار باشند . ب ) يک حرکت زايد و واسطه‌ای را حذف کنيد . اصل۲۱- حمله سريع عملکرد زيان بار يا خطرناک را با سرعت بسيار بالا به انجام برسانيد. . اصل۲۲- تبديل ضرر به سود الف ) يک اثر زيان بار يا يک عامل زيان بار محيطی را برای به دست آوردن يک اثر مثبت به کار بگيريد . ب ) با ترکيب يک عامل زيان بار با يک عامل زيان بار ديگر , آن را از ميان برداريد . ج ) مقدار کنش زيان بار را تا جايی که ضررهای آن بر طرف شود , افزايش دهيد . اصل ۲۳- باز خورد الف ) بازخورد را ارائه کنيد . ب ) در صورتی که بازخورد هم اکنون موجود است , آن را معکوس کنيد . اصل ۲۴- واسطه و ميانجی الف ) برای انتقال يا انجام يک عملکرد , از يک جسم واسطه استفاده کنيد . ب ) جسم به طور موقت به جسم ديگری که حذف کردن آن آسان است , متصل کنيد . اصل ۲۵- خدمت دهی به خود الف ) کاری کنيد که شئ مورد نظر کارهای خدماتی, کارکردهای کمکی و عمليات مربوط به تعميرات خود را, خود انجام دهد . ب ) از زايدات مواد و انرژی استفاده کنيد . اصل ۲۶- کپی‌کردن الف ) به جای استفاده از جسمی که ساختار پيچيده دارد , گران قيمت و حساس است و کار با آن راحت نيست , از کپی ساده و ارزان قيمت آن استفاده کنيد . ب ) يک جسم يا سيستمی متشکل از چند جسم را با کپی و يا تصاوير اپتيکی آن تعويض کنيد برای کوچک و بزرگ کردن تصوير می‌توانيد از يک مقياس استفاده کنيد . ج ) در صورتی که از کپی‌های اپتيکی با نور معمولی استفاده می‌کنيد آنها را با نوع مادون قرمز يا ماورای بنفش تعويض کنيد اصل ۲۷- استفاده از جسم ارزان قيمت با عمر کوتاه به جای جسم گران قيمت و با دوام يک جسم گران قيمت را با مجموعه‌ای از اجسام ارزان قيمت تعويض کرده و از برخی مشخصا ت چشم پوشی کنيد ( برای مثال عمر طولانی ) . اصل ۲۸- تعويض يک سيستم مکانيکی الف ) سيستم مکانيکی را با يک سيستم نوری صوتی يا بويايی تعويض کنيد . ب ) از ميدان‌های الکترونيکی, مغناطيسی يا الکترو مغناطيسی برای اثر گذاری بر جسم استفاده کنيد . ج ) ميدان‌ها را تعويض کنيد . د ) يک ميدان را به همراه ذرات فرو مغناطيس به کار ببريد . اصل ۲۹- استفاده از ساختار پنوماتيک يا هيدرو ليک قطعات جامد يک جسم را با مايع يا گاز تعويض کنيد اين قطعات برای باد شدن می توانند از هوا يا آب استفاده کنند, همچنين می‌توانيد بالش‌های هوا يا هيدرواستاتيک را به کار بگيريد . اصل ۳۰- پرده های انعطاف پذير يا پوسته‌هاي نازک الف ) ساختار معمول را با غشای انعطاف پذير و پرده‌های نازک تعويض کنيد . ب ) يک جسم را به وسيله پرده‌های نازک غشای ظريف از محيط خارج آن جدا کنيد . اصل ۳۱ – استفاده از متخلخل الف ) جسم را متخلخل نموده يا از اجرای متخلخل اضافی استفاده کنيد ( به صورت محتويات داخلی‌, روکش و غيره ) ب ) در صورتی که جسم هم اکنون متخلخل است , حفره ها را پيشاپيش با ماده‌ای پر کنيد . اصل ۳۲- تعويض رنگ الف ) رنگ جسم يا محيط اطراف آن را تغيير دهيد . ب ) شفافيت جسم يا محيط اطراف آن را تغيير دهيد . ج ) به منظور مشاهده بهتر اجسام يا اشيايی که ديدن آنها مشکل است , از مواد افزودنی رنگين استفاده کنيد . د ) در صورتی که هم اکنون از چنين مواد افزودنی استفاده می شود , از علايم درخشان يا اجزای ردياب استفاده کنيد . اصل ۳۳- همجنس و همگن‌سازی کاری کنيد که اجسام با جسم اوليه هم جنس خود , يا جنسی با رفتار مشابه جنس خود , تعامل داشته باشند . اصل ۳۴- ردکردن و باز سازی قطعات الف ) پس از تکميل يک عملکرد و يا بی استفاده شدن يک جزء از جسم , آن را دور انداخته يا تغيير دهيد ( مثلا آن را تخريب يا حل کنيد يا بخار نماييد ) ب ) هر قطعه استفاده شده جسم را سريعاً بازسازی کنيد . اصل ۳۵- تغيير خواص فيزيکی و شيميايی يک جسم حالت کلی يک جسم , تراکم چگالی , ميزان انعطاف پذيری و يا دمای جسم را عوض کنيد . اصل ۳۶ – تغيير فاز اثری را که زمان تغيير فاز يک ماده اتفاق می‌افتد , به کار بگيريد نمونه‌های زمان تغيير حجم يا زمان تغيير حجم يا زمان آزاد‌سازی يا جذب انرژی هستند . اصل ۳۷- انبساط حرارتی الف ) از انبساط ( انقباض ) يک ماده به کمک حرارت ( سرما ) استفاده کنيد . ب ) از مواد متفاوت با ضرايب انبساط حرارتی متفاوت بهره بگيريد . اصل ۳۸ – استفاده از اکسيد کننده‌های قوی الف ) هوای معمولی را با هوای غنی شده جايگزين کنيد . ب ) هوای غنی شده را با اکسيژن جايگزين کنيد . ج ) در داخل اکسيژن يا هوا , ماده را در معرض اشعه يونيزه کننده قرار دهيد . د ) از اکسيژن يونيزه شده استفاده کنيد . اصل ۳۹ – محيط بی اثر الف ) محيط معمولی را با محيط بی‌اثر تعويض نماييد . ب ) فرايند را در خلا به انجام برسانيد . اصل ۴۰ – مواد مرکب ماده همگن را با يک ماده مرکب جايگزين کنيد . + نوشته شده توسط سهیل عابدی در دوشنبه بیست و ششم شهریور 1386 و ساعت 9:19 | آرشیو نظرات
ويژگيهاي سازمان خلاق
برخي از ويژگيهاي سازمان خلاق عبارتند از: رقابت كامل و فشرده است: در يك سازمان درصورتي خلاقيت صورت مي‌پذيرد كه رقابت كامل در آن حاكم باشد؛ فرهنگ: يكي از عوامل عمده‌اي كه به بالندگي مديريت كمك مي‌كند فرهنگ مردم است. برپايه يك فرهنگ خوب، اتلاف وقت گناه محسوب مي‌شود. بديهي است درچنين بستر مناسبي جهت رقابت، خلاقيت يا سازمان‌هاي پويا بهتر شكل مي‌گيرد. دسترسي به مديران: سازمان‌هاي خلاق بر اين اعتقاد هستند كه دانش در سطح سازمان به وفور پراكنده شده است و مديران به راحتي مي‌توانند افكار و نظرات ديگران را مستقيم و بدون واسطه دريافت كنند. احترام به افراد: ويژگي ديگر سازمان خلاق احترام به افراد است و آنها باور دارند كه مي‌توانند همگام با نيازهاي سازمان، رشد كنند. ارائه خدمات مردمي: هدف نهايي در اين سازمان‌ها توجه به نيازمندي‌هاي جامعه و جلب رضايت آحاد مردم است . در سازمان خلاق افراد داراي يك تخصص ويژه نيستند و اين امكان را دارند كه براي قرارگرفتن درجايگاه مناسب گردش شغلي داشته باشند؛ كارگروهي روابط دائمي و بلندمدت كاركنان با اين نوع سازمانها و درنتيجه برخورداري آنها ازامنيت شغلي از ديگر ويژگيهاي اين سازمانهاست استقبال مديران از عامل تغيير: در اين سازمانها تمامي مديران ، مسئله تغيير را به عنوان تنها عامل ثابت و گريزناپذير مي دانند و با خشنودي آن را پذيرفته و در برابر آن مقاومت نمي كنند. طبيعي است در چنين سازماني ضرورت ندارد كه مدير بخش زيادي از وقت خود را براي جلوگيري برخورد با تغييرات اختصاص دهد زيرا همه به اين باور رسيده اندكه تغيير يك ارزش مثبت است . نقش مدير در پرورش خلاقيت: نقش مديريت در مجموعه هايي كه خلاقيت و نوآوري از ضروريات و عامل اصلي است بسيار مهم و حساس است زيرا مديريت مي تواند توانايي و استعداد خلاقيت ونوآوري را در افراد ايجاد، ترويج و تشويق كند و يا رفتار و عملكرد آنها ميتواند مانع اين امر حياتي شود.هنر مدير خلاق عبارت است از استفاده از خلاقيت ديگران و پيداكردن ذهنهاي خلاق .مديرخلاق بايد فضايي بيافريند كه خود بتواند خلاق باشد و افراد سازمان را هم نيزبراي خلاقيت تحريك كند و اين فضا، فضايي است كه از كار روزمره به دور است وبه نحوي تفويض اختيار مي‌كند تا هركسي خود مشكل خود را حل كند براي اينكه افراد در سازمان به تفكر بپردازند بايد محيطي ايجاد شود كه در آن به نظريات و انديشه ها امكان بروز داده شود. يكي از شيوه هاي بسيار مهم و پرجاذبه پرورش شخصيت انسانها و همين طور خلاقيت و نوآوري و حتي رشد اجتماعي مشورت است وبدون ترديد افرادي كه اهل مشورت هستند از عقل و فكر بيشتري برخوردارند و آنان كه اهل آن نيستند از اين امتياز بهره اي ندارند. يك سازمان خلاق تا اندازه زيادي به خودكنترلي كاركنانش وابسته است . خودكنترلي خود را درخواستن و تمايل براي ارائه ابتكار و خلاقيت به نمايش مي‌گذارد ‌مديران‌ مي‌توانند هر سه‌مولفه‌خلاقيت‌ يعني ‌تخصص، مهارتهاي‌تفكر خلاق‌ و انگيزش‌ را تحت‌تاثير قرار دهند. اما واقعيت‌آن‌است‌كه‌ تاثيرگذاري‌بر دو مولفه‌اول‌بسيار دشوارتر و وقت‌گيرتر از انگيزش‌است انگيزش‌دروني‌را مي‌توان‌حتي‌با تغييرات‌جزئي‌در محيط‌ سازمان‌ به‌ طور قابل‌ملاحظه‌اي‌افزايش‌داد. اين‌ بدان‌ معنا نيست‌ كه‌ مديران‌ بايد بهبود تخصص‌ و مهارتهاي‌ تفكر خلاق ‌را فراموش‌كنند. اما زماني‌كه‌اولويت‌بندي‌در اقدام‌مطرح‌مي‌شود، آنها بايد بدانند كه‌اقدامات‌موثر بر انگيزش‌ دروني، نتايج‌ فوري‌تري‌ را موجب‌خواهند شد خلاقيت گروهي سازمانها مي توانند از انواع تكنيك هاي توسعه خلاقيت گروهي به شكل جدي ومستمر استفاده كنند اين تكنيك ها از اين قرارند تكنيك تحرك مغزي (طوفان فكري) يكي از تكنيك هاي متداول در ايجاد خلاقيت و فعال ساختن انديشه‌ها به صورت گروهي، تكنيك تحرك مغزي است. در اين تكنيك مسئله‌اي به يك گروه كوچك ارائه شده و از آنان خواسته مي‌شود في‌البداهه و به سرعت به آن واكنش نشان داده و براي آن پاسخي بيابند. پاسخ‌ها بر روي تابلويي نوشته مي‌شوند به طوري كه همه اعضاي جلسه مي‌توانند آنها را ببينند. اين امر باعث مي‌شود تا ذهن اعضا به فعاليت بيشتري پرداخته و جرقه‌اي از يك ذهن باعث روشني ذهن ديگري شود. اولين دليل اثربخشي تحرك مغزي افزايش قدرت خلاقيت در گروه است، افراد در حالت گروهي بيش از حالت انفرادي قدرت تصور خلاق بروز مي‌‌‌‌‌دهند. رقابت نيز عامل ديگري است كه در جلسات تحرك مغزي مومجب افزايش اثربخشي مي‌گردد. همچنين عدم وجود انتقاد و يا ارزيابي‌هاي سريع باعث مي‌شود تا اعضاي جلسه با فراغت خاطر به اظهارنظر بپردازند و محيطي مساعد براي خلاقيت ايجاد گردد. نكته ديگري كه در موثر بودن تحرك مغزي قابل ذكر است في‌البداهه بودن نظرات است تكنيك خلاقيت شش كلاه تفكر: «ادوارد دوبونو» پدر تفكر خلاق ‌در كتاب‌ «شش‌كلاه‌تفكر» يك‌روش‌خلاقانه ‌ارايه ‌مي‌كند و از طريق‌آن‌مي‌كوشد نشست‌افراد به‌دور يكديگر را به‌اقدامي‌ثمربخش‌و كارا تبديل‌كند دوبونو» سعي‌مي‌كند به‌كساني‌كه‌به‌دور هم جمع‌ مي‌شوند، بياموزد كه‌ به‌ تفكر خود نظم‌ دهند و آنگاه ‌در اين‌ميان‌، به‌ راههاي‌ خلاقانه بينديشند و با يك‌ هماهنگي‌ مدبرانه‌ نتايج ‌را طبقه‌بندي‌ و اولويت‌بندي‌ كرده ‌و در تصميم‌گيريها از آن استفاده‌ كنند. گردش تخيلي: در سال 1691 روانشناسي به نام گوردون (W.J.Gordon) نتايج پژوهش‌هاي 10 ساله خود را در مورد افراد خلاق منشر كرد و ضمن آن اعلام داشت كه ذهن آدمي به هنگام ابراز خلاقيت و ابتكار در يك حالت خاص رواني است كه اگر بتوانيم آن حالت را ايجاد كنيم خلاقيت امكان وجود مي‌يابد. او در گروه‌هاي ايجاد خلاقيت اعضاي گروه را از طريق به كارگيري يك جريان تمثيلي و استعاره‌اي به گردشي تخيلي ترغيب مي‌كرد و در اين حالت ايده‌ها و نظرات بديعي را كشف مي‌كرد. ذهن افراد در اين گردش خيالي با دستاويز استعاره‌ها به نكاتي نو كه هدف جلسه خلاقيت بود مي‌رسيد و روابط تازه‌اي را بين پديده‌ها پيدا مي‌كرد. آنان پديده‌هايي را كه چندان تجانسي با هم نداشتند تلفيق و تركيب مي كردند و به ايده‌هاي جديدي دست مي‌يافتند. در جلسات خلاقيت به كمك استعاره و تخيل كار تلفيق و تركيب در ذهن افراد انجام مي‌گرفت و از اين رو روش «گوردون» را شيوه تلفيق نامتجانس‌ها (Synectics ) نيز ناميده اند. تهييج‌ذهني‌يا تكنيك‌ گوردون روشي‌ است‌ بسيار مناسب‌جهت ‌يافتن ‌راه‌حلهاي‌ جديد براي‌مسئله‌ و نيز براي‌ اكتشافات‌علمي ‌و فني. اين‌روش‌ فرايندي‌ خاص‌ و منحصر به‌فرد و در عين‌حال‌موثر دارد. فرايند به كارگيري اين رويكرد عبارت است از: الف «شناسايي و تجزيه وتحليل مشكل به منظور رسيدن به ماهيت و جوهره آن‌; ب «كشف راه حلهايي براي آن جوهره ازطريق ديدگاه غيرمرتبط با موضوع ; ج «تلاش براي تبديل راه حلهاي به دست آمده به راه حل نهايي . در جلساتي كه از اين روش استفاده مي شود فقط رهبر گروه از اصل موضوع اطلاع دارد و موضوعي كه مطرح مي شود دقيقا اصل موضوع نيست بلكه موضوعي نزديك به آن است تفكر موازي: واضع اين شيوه «ادوارد دوبونو» روش معمول تفكر را همانند حفر گودالي توصيف مي كند كه با افزايش اطلاعات فرد همان گودال را عميق تر مي‌سازد و از ديدن جاهاي ديگر براي حفر كردن باز مي ماند درحالي كه تفكر موازي نگاه فردرا به نقاط جديد معطوف مي‌سازد و اطلاعات و تجربه‌هاي جديد صرفا به انديشه‌هاي قبلي افزوده نمي‌شود، بلكه آنهارا تغييرداده و الگو و ساختار جديدي را ايجاد مي كند.يكي از راههاي تحقق تفكر موازي ،ايجاد يك انديشه واسطه غيرممكن (Intermediate impossible) است. اين انديشه موجب طيران فكر و ذهن‌ شده و با تعديل آن مي‌توان به انديشه نووعملي دست يافت. راه ديگر درتفكرموازي پيوند تصادفي است. فرض كنيد كتاب فرهنگ لغت را مي‌گشاييد و لغاتي را مي‌خوانيد و مي‌كوشيد تا آن را با موضوع مورد نظر پيوند داده وبه نتيجه‌اي برسيد. در اين كار شما از روش پيوند تصادفي استفاده كرده‌ايد. ارتباط اجباري: يكي ديگر از شيوه‌هاي آشكارساختن خلاقيتها و ظاهر ساختن توانايي ‌آفرينندگي موجود در افراد شيوه ارتباط اجباري است .د راين شيوه همان طوركه از نام آن استفاده مي‌شود بايد بين دو گروه از پديده ها ارتباطي اجباري ايجادكرد
 

onia$

دستیار مدیر تالار مدیریت
نظریه ی مبادله

نظریه ی مبادله

نظریه تبادلی جورج هومنز​
مقدمه: همان طور که از واژه مبادله استنباط می شود، مبادله ی اعیان یا احساس های با ارزش بین افراد به عنوان مبنایی برای نظم اجتماعی توجه دارد. مبادله ی مورد نظر در اینجا تنها و اشیا ملموس . بلکه عموما درباره ی چیزهای غیر ملموس مانند تکریم، علاقه ، همکاری و تایید است. (اسکیدمور،1372، 79) نظریه مبادله از زمینه های مختلفی مانند اقتصاد،انسان شناس و روان شناس بهره گرفته و درواقع آمیخته ای است از اقتصاد سود گرایی،انسان شناس کارکردی و روان شناس رفتاری. اندیشه ی مبادله یا بده بستان، تاریخچه ی دیرین دارد و به قدمت خود انسان می رسد ولی بررسی منظم آن در سده هیجدهم هم آغاز شده است (ادیبی و انصاری،1358،ص 226)
نظریه تبادل در صدر آن است که اصول رفتار گرایی را دربرگیرد و پس از آن از درآمیختن آنها با اندیشه های دیگر در مورد مسایل مورد علاقه جامعه شناسان به کارشان بندد. گرچه نظریه تبادل سالیان داراز مطرح بوده است اما در ده 1950 و 1960 بود که با کارهای جورج هومنز یک دوره شکوفایی را به خود دید. نظریه تبادلی جورج هومنز را می توان به عنوان واکنش در برابر انگاره ی واقعیت های اجتماعی و نظریه های جامعه شناختی مربوط به آن، به ویژه کارکرد گرایی ساختاری، به شمار آورد. (ریتزر،1374،ص 414) بدیهی است «روانشناسی تجربی» و« نظریه یادگیری» اسکینز در طرح قضایای اساس نظریه مبادله در جامعه شناس نقش مهمی ایفا کرده است. (توسلی،1370،ص 382)

زمینه های نظریه مبادله
در قرن هجدهم همراه با تغییر شرایط اقتصادی و اجتماعی موج جدیدی از تفکر انتقادی درباره طبیعت نظم اجتماعی نضج گرفت. درآن زمان برای مدتی تجلرت گسترده ای بین کشورهای اروپایی وجود داشت،اما اواسط قرن هیجدهم شاهد تجدید سازمان بنگاه های اقتصادی بود که درنهایت در اقتصاد صنعتی به اوج رسید. در روای تمثیل نظم عمومی اجتماعی به بازار اقتصادی این فکر قرار داشت که تصمیم های فردی درباره خرید، فروش، معامله و حمل ونقل، مصداق های خاص تصمیمات کلی تر درباره زندگی روزمره اند. (اسکیدمور، 1372، ص80)
در سالهای 1937 تا اواخر دهه 1950 در امریکا آن گروه از جامعه شناسان که بر روابط ساختی وجمع گرایی توجه بیشتر داشتند، تسلط یافتند. در واقع در برابر فلسفه فرد گرایی افراطی به نظریه جمع گرایی قوت وشدت می گرفت وبنا برا شرایط وقت، جامعه شناسی گرایش به یکی از این دو حالت را پیدا کرد. نظریه مبادله در شکل جدید خود واکنش است در برابر نظریه های ساخت گرایی افراطی و فونکلسیونالیسم دهه های 1950 و 1960 شدت این گرایش در واقع برگشتی به اصول فردگرایی افراطی می باشد. (ادیبی وانصاری، 1358، ص 227)
نظریه جدید مبادله دینی سنگین به روانشناسی تجربی دارد. این مطلب بر رفتار مملوس افرادی خاص یا غالبا رفتار حیوانات آزمایشگاهی تاکید می کند ودیدگاهی فردگرایانه را با تاکید بر ملاحظه مفهوم انگیزه اشتیاق ظاهری افراد برای عمل به دلایل خاص خودشان تاکید کرده است. این نکته به طور تلویحی به این معناست که با دخل وتصور در محیط ها، می توان تنش های افراد را در شکل داد، برآنها نظارت کرد ودر نتیجه آنها را پیش بینی کرد.

بیان کلی اصول نظریه مبادله ی جامعه شناختی
در تمام نظریه های جامعه شناختی جدا کردن نظریه خاص از کلیات مدل نظری دشوار است. نظریه مبادله همین گونه است. در اینجا ما بیشتر به نظیات جرج هومنز وپیتر بلا می پردازیم. اما در آغاز توصیفی کلی از ابن نظریه ارائه می شود.
واحد تحلیل در نظریه مبادله: در این نظریه واحد تحلیل وموضوع اصلی در تبیین نظم، فرد است وگروه ها به عنوان ابزاری برای تحقق هدف های اعضایشان در نظر گرفته می شود. (اسکیدمور،1372، ص 83 )
انگیزه: افراد تمایلات و خواسته های شخصی دارند، ولی این خواسته ها سبب پدید آمدن هدف های مشترک نمی شود. پس انگیزه جنبه فردی وخصوصی دارد هرچند که ممکن است فرهنگ نیز در آن سهم داشته باشد. توصیه نظریه مبادله از مسئله فداکاری هم این است که این نوع فعالیت ها رضایت خاطر عاطفی ومعنوی برای فرد در بر دارد هرچند که از نظر مادی ممکن است زیانی همراه آن باشد. آنها مدعی اند که پاداش های عاطفی خسارت های مالی را جبران می کند. (ادیبی وانصاری، 1358،ص239)
سود: فرد طبق خواسته ها وامیالش در جستجوی لذت ورضایت خاطر است. اگر رضایت خاطر متقابل حاصل نشود، هیچ نوع کنش متقابل اجتماعی صورت نخواهد گرفت.
اراده گرایی: این نظریه بر نوع کنش اجتماعی مبتنی بر اراده تاکید می کند. رفتارهای روزمره نیز به صورت پاسخی فردی از نیروی انتخاب برخوردار است. (توسلی، 1372،ص390 )
تایید اجتماعی در این نظریه تایید به عنوان یک ارضا کننده ویک انگیزنده عمومی است ویکی از پایه های این نظریه است. در نظریه مبادله پاداش های کلی معینی وجود دارد که قوی ترین آنها تایید اجتماعی است.

نظریه عمومی نظم اجتماعی بر اساس بنیان های مبادله
تا اینجا از عوامل وشیوه هایی سخن گفتیم که سب برانگیختن افراد می شود، ولی غرض اصلی در جامعه شناسی یافتن روابط بین افرادودسته بندی گروهها وتحلیل ماهیت آنهاست. با درنظر گرفتن تایید اجتماعی به صورت پاداش آن، می توان پیش بینی کرد در میان افرادی که با هم معاشرت دارند، میزان ودرجه تایید اجتماعی فزون تر خواهد بود. همچنین می توان فرض کردکه تایید اجتماعی، به مثابه چیزی که از سوی کسی ارائه می شود می تواند برای جلب نظر برخی از اعضای گروه به کار رود. زیرا هر عضوی در گروه از برخی جهات مورد تایید اعضاء می باشد. بدین گونه تایید اجتماعی ویژگی هایی دارد و از نظر طرفداران نظریه مبادله تایید اجتماعی به صورت یک مجری عمومی می تواند برخی از معاشرت ها را تعیین کند. (ادیبی و انصاری، 1358،ص242)

رده بندی ورزش ها:
برای تبیین راه بندی بر حسب نظریه مبادله از مفاهیم ارزش وکلمات کم یابی استفاده می کنیم. تایید اجتماعی معمولا تنها رده بالا نیست. زیرا به آسانی می توان به ان دسترسی یافت. درحالی که دسترسی به صفات نادر مشکل تر بوده ودر جریان مبادله از ارزش فزون تری برخوردار است. نکته دیگر در فهم گروه توجه به هماهنگی است. در گروه هماهنگی منبع رضایت است واگر آنچه را که دیگران از ما انتظار دارند بدون توسل به زور انجام دهیم، همان چیزی خواهد بود که از آن با عنوان «رفتار اخلاقی»یا «فعالیت اجتماعی»نام برده می شود. (اسکیدمور 1372ص89)
فردی که بیشترین نفع را از گروه می برد از بقیه اعضاء سازش کارتر است ودر واقع شدید تر از بقیه در پی هماهنگ شدن با گروه است. البته ممکن است از درون گروه افراد دون پایه، بیش از دیگران در پی هماهنگی با گروه باشد. که در این چنین شرایطی وفاداری به گروه جای رقابت را می گیرد واعضای پایین تعهدات شدیدی دارد ودر شرایط دیگر از میزان تعهدات آن ها کاسته می شود که در این جا مسئله دگرگونی هنجارها ونوع آوری پیش می آید. (ادیبی وانصاری 1358،ص 243) روشن شد که رتبه بندی در گروه با میزان هنجارها و نوع آوری رابطه دارد. پس تبیین یک چیز فورا به تبیین چیز دیگر می انجامد. رتبه بندی از ش هماهنگ شدن وسازش با گروه و نوع آوری جدایی پذیر نیست. بدین گونه پویش ها متقابلا به هم مربوط بوده، وگروه ها خصیصه هایی دارند که کاملا نمی توان آنها را به خصیصه های فردی تقلیل داد. (توسلی، 1372،ص384)


منابع:
ریتنرز، جورج (1374). نظریه جامعه شناسی در دوران معاصر، ترجمه ی محسن ثلاثی، چاپ سیزدهم، تهران:انتشارات علمی.
اسکیدمور، ویلیام (1372). تفکر نظری در جامعه شناس، ترجمه ی علی محمد حاضری ودیگران، چاپ اول، تهران:سفیر.
ادیبی حسین؛ انصاری، عبدالمعبود (1358). نظریه های جامعه شناسی، چاپ اول، تهران: جامعه.
توسلی، غلام عباس (1370). نظریه های جامعه شناسی، چاپ دوم، تهران: سمت.
 

onia$

دستیار مدیر تالار مدیریت
نظریه ی شناختی اجتماعی آلبرت بندورا

نظریه ی شناختی اجتماعی آلبرت بندورا

مختصری از زندگینامه آلبرت باندورا​



زندگی نامه آلبرت بندورا: درک چگونگی آموختن رفتارهای تازه، یکی از جذاب‌ترین و در عین حال ریشه‌ای‌ترین زمینه‌های تحقیق در روان‌شناسی بوده است که پیشینه نظریه‌پردازی درباره آن به قرن‌ها پیش باز می‌گردد. چگونه یاد می‌گیریم که با دیگران رفتار کنیم؟ قوانین و ارزش‌های اجتماعی چگونه در انسان نهادینه می‌شوند؟ و رفتارهای جدید چگونه شکل می‌گیرند؟
آلبرت بندورا، چهارمین روان‌شناس تأثیرگذار در تاریخ این علم خوانده شده است.
آلبرت بندورا با نظریه «یادگیری اجتماعی» (Social Learning) خود به پرسش‌هایی کلیدی در روان‌شناسی پاسخ گفت که اکنون پس از چند دهه به یکی از پایه‌های روان‌شناسی نوین بدل شده است.
به دلیل همین تحقیقات و نظریات برجسته، وی به عنوان برنده جایزه روان‌شناسی گراومیر که هر سال به یکی از روان‌شناسان برجسته تعلق می‌گیرد، اعلام شد.
جایزه سال ۲۰۰۸ روان‌شناسی گراومیر در حالی به وی تعلق گرفت که از وی به عنوان برجسته‌ترین نظریه‌پرداز روان‌شناسی معاصر که در قید حیات است، یاد می‌شود.
این جایزه که در سال ۱۹۸۴ در دانشگاه لوییز ویل در شرق آمریکا پایه‌گذاری شده است، به کسانی که در رشته‌های مختلف علوم انسانی به گونه‌ای برجسته فعالیت داشته‌اند، اهدا می‌شود.
از جمله برندگان سال‌های پیشین این جایزه می‌توان به آرون بک، پایه‌گذار مکتب شناخت درمانی اشاره کرد که ۴۵۰ مقاله علمی و ۱۷ کتاب در این زمینه از وی منتشر شده است.
جایزه ۲۰۰ هزار دلاری سال ۲۰۰۸ گراومیر از میان ۳۱ نامزد از پنج کشور جهان به آلبرت بندورا روان‌شناس کانادایی که بیش از نیم‌قرن است ساکن آمریکا است، تعلق گرفت. وی در رده‌بندی که در سال ۲۰۰۲ انتشار یافت، چهارمین روان‌شناس برجسته تاریخ این علم پس از ب.اف.اسکینر، ژان پیاژه و زیگموند فروید نام گرفت.
آلبرت بندورا در دهه ۷۰ هنگامی که با نظریه یادگیری اجتماعی خود انقلاب شناختی را فراگیر کرد
آلبرت بندورا که به خاطر ارائه نظریه یادگیری اجتماعی‌اش در دهه ۷۰ شهرت یافت، با این نظریه رفتارگرایی را به شناخت‌درمانی که به تازگی ارائه شده بود، پیوند زد و یکی از مهم‌ترین رویکردهای روان‌شناسی در اواخر قرن بیستم را شکل داد که پیدایش رفتاردرمانی شناختی را در پی آورد، مکتبی که امروزه از هر سه روان‌شناس بالینی در آمریکا، دو نفر خود را متکی به آن می‌بینند.
به اعتقاد بندورا، آموزش و فراگیری رفتارهای جدید در انسان، بیشتر از آن که از طریق یادگیری مستقیم و کلاسیک رخ دهد، از طریق الگوسازی از روی رفتارهای دیگران رخ می‌دهد.
آزمایش مشهور او در دهه ۶۰ با «عروسک بوبو» امروز به یکی از متون کلاسیک روان‌شناسی بدل شده است، او در این سلسله آزمایش‌ها، به کودکان فیلمی را نشان می‌داد که مربی مهدکودک، در حال کتک زدن عروسکی به نام بوبو بود. پس از تماشای فیلم، کودکان در ضمن بازی خود، به طور مرتب همین عروسک را کتک می‌زدند.
وی به این ترتیب نظریه «یادگیری مشاهده‌ای» (observation learning) خود را مطرح کرد و گفت که این شیوه یادگیری، یکی از مؤثرترین و فراگیرترین روش‌های یادگیری رفتاری است که به ویژه از طریق رسانه‌هایی چون تلویزیون و سینما شکل می‌گیرند.
بندورا بر خلاف رفتارگرایان، معتقد است که یادگیری لزوماً منجر به تغییر رفتار نمی‌شود. مردم می‌توانند اطلاعات جدیدی را فرا بگیرند؛ بدون آن که تغییری در رفتارهای آشکارشان رخ بنماید.
بسیاری از روان‌شناسان معتقدند مقاله «خود-کارآیی به سوی یک نظریه هم‌سان برای تغییر رفتار» آلبرت بندورا که در سال ۱۹۷۷ منتشر شد، یکی از پایگاه‌های انقلاب شناختی در روان‌شناسی در دهه‌های ۸۰ و ۹۰ را بنا کرد.
بندورا در این مقاله که بعدها در کتاب‌ها و مقالات دیگری نیز شرح و بسط یافت، نظریه «خودکارآیی» (Self-Efficacy) خود را مطرح کرده است که به گفته خودش، اعتقاد فرد به قابلیت‌های خود در سازمان‌دهی و انجام یک رشته فعالیت‌های مورد نیاز برای اداره‌ی خود در شرایط و وضعیت‌های مختلف است.
افرادی که دارای حس قوی خود-کارآیی باشند:

· به مسائل چالش‌برانگیز به صورت مشکلاتی که باید برآن‌ها غلبه کرد، می‌نگرند.
· علاقه عمیق‌تری به فعالیت‌هایی که در آن‌ها مشارکت دارند نشان می‌دهند.
· تعهد بیشتری نسبت به علایق و فعالیت‌هایشان حس می‌کنند.
· و به سرعت بر حس یأس و نومیدی چیره می‌شوند.

کسانی که حس خود-کارآیی ضعیفی داشته باشند:
· از کارهای چالش‌برانگیز اجتناب می‌کنند.
· عقیده دارند که شرایط و وظایف مشکل، خارج از حد توانایی و قابلیت آن‌هاست.
· بر روی ناکامی‌های شخصی و نتایج منفی تمرکز می‌کنند.
· و به سرعت اعتماد خود نسبت به قابلیت‌ها و توانایی‌های


شخصی‌شان را از دست می‌دهند. (بندورا ۱۹۹۴)
آلبرت بندورا در چهارم دسامبر ۱۹۲۵ در روستایی در ایالت آلبرتای کانادا متولد شد. لیسانس روان‌شناسی خودرا از دانشگاه بریتیش کلمبیا گرفت و سپس به دانشگاه آیوا در آمریکا رفت و فوق‌لیسانس و دکترای خود را از آن‌جا گرفت و به عنوان عضو هیأت علمی در همان دانشگاه مشغول به کار شد. پس از آن به دانشگاه استنفورد رفت و از سال ۱۹۵۳ به بعد به عنوان استاد روان‌شناسی این دانشگاه فعالیت کرده است.
وی در سال ۱۹۷۴ به عنوان رییس انجمن روان‌شناسی آمریکا انتخاب شد؛ زمانی که به تازگی نظریه یادگیری اجتماعی خود را منتشر کرده بود و کتاب‌ها ، مقالات و تحقیقاتش به شدت مورد توجه روان‌شناسان قرار گرفته بود.
اولین کتابش را در سال ۱۹۵۹ بر پایه تحقیقاتش با عروسک بوبو با عنوان «پرخاش‌گری نوجوانان» منتشر کرد که بر مبنای آن، در سال ۱۹۷۳ کتاب دیگری با عنوان «پرخاش‌گری: یک تحلیل یادگیری اجتماعی» نوشت.
کتاب مشهور «یادگیری اجتماعی» بندورا به فارسی نیز ترجمه شده است و نظریات وی در پایان‌نامه‌های دانشگاهی بسیاری در ایران مورد تحقیق و تحلیل قرار گرفته است.
بندورا که با صدها مقاله خود، برجسته‌ترین روان‌شناس زنده جهان خوانده شده است، کمی پس از اعلام اهدای این جایزه به وی و تأکید بر آن که چهارمین روان‌شناس تأثیرگذار در تاریخ این علم بوده است، با خنده به خبرنگاران گفت: «ولی از فروید، اسکینر و پیاژه به تازگی چیزی منتشر نشده است!»
وی گفت هنگامی که خبر دریافت مهم‌ترین جایزه مادی روان‌شناسی را به همسرش داده است، همسرش به وی گفت که بهتر است بار دیگر تعداد صفرها را بشمارد تا مطمئن شود که واقعاً مبلغ مورد نظر ۲۰۰ هزار دلار است.
بندورا گفت که از دریافت این جایزه خشنود شده است؛ اما روان‌شناسان بسیار دیگری هم هستند که به تحقیقات برجسته‌ای در این رشته پرداخته‌اند. در نتیجه دریافت این جایزه برای وی همراه با شگفتی بوده است.
آلبرت بندورا در اولین مصاحبه مطبوعاتی‌اش پس از اعلام اختصاصی این جایزه گفت که همواره احساس می‌کرده است بین نظریه‌پردازی در روان‌شناسی و زندگی روزمره ارتباطی وجود ندارد. شاید نظریات و تحقیقات بندورا بیش از هر روان‌شناس دیگری در دهه‌های اخیر این پل ارتباطی را بنا کرده باشد.
بندورا به سال 1925، در شهر موندیر ، شهر کوچکی از ایالت آلبرتای کانادا متولد شد. او مدرک لیسانس خود را از دانشگاه بریتیش کلمبیا و دکترای خود را از دانشگاه آیووا در یافت کرد.او از سال 1953 به بعد در دانشگاه استنفورد به تدریس اشتغال داشته و در 1974 به عنوان رئیس انجمن روانشناسی آمریکا خدمت کرده است.
زمانی که بندورا در دانشگاه آیووا بود تحت تاثیر عقاید کنت اسپنس نظریه پرداز یادگیری پیرو هال قرار گرفت اما علاقه ی اصلی بندورا روانشناسی بالینی بود. در این زمان بندورا علاقه مند بود که اندیشه های مربوط به روان درمانی کارآمد را مورد بررسی و آزمایش قرار دهد.
بندورا بر اساس موضع رفتار گرایانه ، نظریه ای را ساخته است که بر یادگیری اجتماعی به عنوان اساس فراگیری رفتار تاکید دارد . پزوهش او با تغییر رفتار ، مخصوصا سرمشق گیری ، رابطه ی تنگاتنگی دارد.
اولین کتاب های او با عنوان پرخاشگری نوجوان، و یادگیری اجتماعی و رشد شخصیت با همکاری ریچارد والتز نوشته شده اند. جدیدترین کتاب او، نظریه ی یادگیری اجتماعی نظریه ی او را به صورت کامل بیان می کند.
بندورا معتقد است که رفتار انسان را می توان به صورت تعامل متقابل بین تاثرات رفتاری ، شناختی و محیطی، بهتر درک کرد. او با این ادعا بر نقش تاثیرات محیطی در رشد روان شناختی تاکید می کند، اما در عین حال معتقداست که محیط ما ساخته ی خودمان است، به علاوه شناخت های خاصی نیز وجود دارند که می توانند علت های رفتار ما باشند. با یک رفتار گرایی معتدل مواجه هستیم که عوامل ذهنی را در نظر می گیرد.

پیشینه ی یادگیری مشاهده ای
این باور که انسان ها از راه مشاهده ی انسان های دیگر می آموزند، دست کم به یونانیان باستان چون افلاطون و ارسطو باز می گردد. برای آنان آموزش و پرورش تا حد زیادی عبارت بوده از انتخاب بهترین سرمشق ها یا الگوها برای ارائه به دانش آموزان به این منظور که ویژگی های این سرمشق ها مورد مشاهده و تقلید قرار گیرند.
چند تن از نخستین روان شناسان( مثل بالدوین1906 ،مورگان 1896، مک دوگال1908) اعلام داشتند که انسان و حیوانات، گرایش فطری به رفتارهایی دارند که می بینند دیگران آن ها را انجام می دهند.
در طول قرن های متوالی یادگیری مشاهده ای بدیهی انگاشته می شد و معمولا با این فرض که یک تعامل طبیعی در انسان ها برای تقلید آنچه در دیگران مشاهده می کنند وجود دارد تبیین می شد.
ویلیام جیمز ، هنگام بحث در باره ی گرایش کودک به تقلید گفتار و حرکت های بزرگسالان و گرایش بزرگسالان به صحبت کردن، راه رفتن و رفتار کردن همانند دیگران، بیان داشت:
این نوع تقلیدگری که انسان و حیوانات مشترکا از آن برخوردارند به معنی کامل کلمه، نوعی غریزه است.این باور که تقلید گرایش فطری است ، تا اندازه ای از شواهدی ناشی می شود مبنی بر اینکه کودکان می توانند از حرکت های یک بزرگسال تقلید کنند.
ادوارد ثرندایک نخستین کسی بود که سعی کرد تا یادگیری مشاهده ای را به طور آزمایشی مطالعه کند. او کوشید تا تعیین کند که آیا حیوانات می توانند در جعبه معما ، از طریق مشاهده ، پاسخ مناسب را یاد بگیرند یا خیر؟
برای مثال ، وی گربه ی بی تجربه ای را در یک قفس قرار می داد بطوری که بتواند گربه ی تربیت شده ای را که از جعبه ی معما می گریخت و مقداری غذا در خارج آن دریافت می کرد ببیند. صرفنظر از تعداد کوشش های این گونه یادگیری مشاهده ای ثراندایک هیچ گونه شواهدی که نشان دهد گربه ی مشاهده کننده چیزی را یاد گرفته باشد پیدا نکرد.
ثراندایک با جوجه ها، سگ ها و میمون ها به نایج منفی مشابهی دست یافت و نتیجه گرفت که در تجارب من با این حیوان ها چیزی یافت نشد..... که فرضیه ی وجود یک توانایی کلی در حیوان ها برای تقلید از اعمال حیوان های دیگر را تایید کند.
در سال 1908 واتسون پژوهش های ثراندایک را تکرار کرد و او هم هیچ شاهدی برای یادگیری مشاهده ای نیافت. ثراندایک و واتسون هر دو نتیجه گرفتند که یادگیری تنها از راه تجربه مستقیم صورت می پذیرد نه از راه تجربه ی عیر مستقیم یا جانشینی.
میلر و دلارد مانند ثراندایک و واتسون کوشیدند تا با تبیین فطرت گرایانه از یادگیری مشاهده ای به چالش برخیزند.اما بر خلاف ثراندایک و واتسون آن ها این واقعیت را که یک ارگانیسم می تواند با مشاهده ی فعالیت ارگانیسمی دیگر یاد بگیرد انکار نکردند. میلر و دلارد خاطر نشان کردند که تقلید می تواند به صورت عادت در آید.
میلر و دلارد تقلید را چنین تعریف کرده اند : فرایندی که بوسیله ی آن اعمال مشابه یا هماهنگ در دو نفر فرا خوانده می شود که با علایمی مناسب مرتبط می شود. آن ها می گویند که تقلید رفتار ابزاری است چرا که به تقویت منجر می شود . مهمترین نوع رفتار سازگار- وابسته است که وقتی اتفاق می افتد که الگو بزرگتر، با هوش تر و مهارت بیشتری نسبت به فرد مقلد دارد. بیشتر فعالیت ها ی کلاسی علایمی از رفتار سازگار- وابسته دارند . دانش آموزان اغلب رفتار معلمان و همکلاسی های خود را الگو قرار داده و سعی در پیروی از آن دارند.
میلر و دلارد هیچ چیز غیر عادی یا استثنایی در باره ی یادگیری تقلیدی مشاهده نکردند، برای آن ها نقش سرمشق یا الگو این است که پاسخ های مشاهده کننده را هدایت می کند تا اینکه پاسخ مناسب داده شود یا اینکه به مشاهده کننده نشان می دهد که در یک موقعیت معین چه پاسخی از او تقویت خواهد شد.
طبق نظر میلر و دلارد یادگیری تقلیدی حاصل مشاهده، پاسخدهی آشکار و تقویت است.میلر و دلارد نیز ماننداسلاف خود یافتند که ارگانیسم ها از مشاهده ی صرف چیزی یاد نمی گیرند.
بر خلاف تبیین های فطرت گرایانه از یادگیری تقلیدی که قرن ها به طول انجامید ، تبیین میلر ودلارد اولین تبیین تجربی از این پدیده ها را به دست داد. تبیین آن ها با یک نظریه ی یادگیری کاملا پذیرفته شده مطابق بود و بوسیله ی پژوهش های آزمایشی دقیق حمایت می شد.

توجیه بندورا از یادگیری مشاهده ای
در نظریه ی یادگیری اجتماعی بندورا گفته شده است که یادگیرنده از طریق مشاهده ی رفتار دیگران به یادگیری می پردازد.این یادگیری به شرح زیر صورت می پذیرد:
وقتی که یادگیرنده یعنی مشاهده کننده، رفتار شخص دیگری را مشاهده می کندکه آن شخص برای انجام آن رفتار پاداش یا تقویت دریافت می نماید آن رفتار توسط فرد مشاهده کننده آموخته می شود به این نوع پاداش یا تقویت جانشینی (1) می گویند. وقتی که معلم یکی از دانش آموزان کلاس را برای حل مساله ای از یک راه تازه مورد تقویت قرار می دهد ، دانش آمزان دیگر روش این دانش آموز را سرمشق قرار می دهند و می کوشند تا همان راه حل را در مسائل خود به کار بندند.علاوه بر تقویت جانشینی، در یادگیری از راه مشاهده تنبیه جانشینی(2) هم موثر است. برای مثال اگر مامور راهنمایی و رانندگی راننده ای را به سبب سرعت زیاد در یک خیابان درون شهر جریمه کند، رانندگان دیگر که شاهد این جریان هستند، هنگام راندن اتومبیل خود در آن خیابان ، آهسته تر خواهند راند. یا وقتی که معلم یکی از دانش آموزان را به سبب رفتار نامطلوبی که انجام داده است سرزنش می کند، دانش آمزان دیگر نیز از انجام آن رفتار دلسرد می شوند.
بنابراین، اگر رفتار الگو یا شخصی که سرمشق قرار می گیرد با تقویت یا تنبیه دنبال شود، این تقویت و تنبیه بر رفتار شخصی که آن رفتار را مورد مشاهده قرار می دهد نیز تاثیر می گذارد. اگر رفتار سرمشق با تقویت دنبال شود احتمال بروز آن رفتار از سوی مشاهده کننده افزایش می یابد، اگر رفتار سرمشق با تنبیه مواجه شود احتمال انجام آن رفتار از سوی مشاهده کننده کاهش می یابد.
برای بندورا دو مفهوم تقلید و یادگیری مشاهده ای از هم متمایزند. طبق نظر بندورا یادگیری مشاهده ای ممکن است شامل تقلید باشد یا نباشد. برای مثال هنگام رانندگی در خیابان ممکن است مشاهده کنید که اتومبیل مقابلتان به یک چاله می افتد. بر اساس این مشاهده شما مسیر اتومبیلتان را تغییر می دهیدتا به داخل چاله نیفتد و خسارتی به اتومبیل شما وارد نیاید. در این مثال شما از این مشاهده یاد گرفتید اما تقلید نکردید آنچه را مشاهده کرده بودید. طبق نظر بندورا آنچه که شما در این موقعیت آموختید اطلاعات بوده که به طور شناختی پردازش شده است و به نفع خودتان بر آن عمل کرده اید. بنابراین یادگیری مشاهده ای بسیار پیچیده تر از تقلید ساده است.
برای بندورا تمایز بین یادگیری و عملکرد نیز از اهمیت زیادی برخوردار است. این تمایز در یکی از مطالعات بندورا نشان داده شده است:
در این آزمایش تعدادی دختر و پسر به طور تصادفی به سه گروه تقسیم شدند. هر سه گروه به تماشای فیلمی پرداختند که در آن سرمشق رفتار پرخاشگرانه انجام می داد، یعنی به یک عروسک بزرگ مشت و لگد می زد. در فیلمی که یکی از این سه گروه کودکان مشاهده کرد، سرمشق به خاطر پرخاشگری هایش به شدت تنبیه می شد، در فیلم دیگری که به گروه دوم نشان داده شد، بازیگر یا سرمشق به برای انجام اعمال پرخاشگرانه اش به مقدار زیادی تقویت دریافت می کرد. در فیلمی که گروه سوم (گروه گواه ) مشاهده کرد، پیامد های پرخاشگری برای الگو خنثی بود، یعنی الگو یا سرمشق برای رفتار پرخاشگرانه اش نه تقویت کسب می کرد نه تنبیه می شد.
در آزمون رفتار تقلیدی که از آزمودنی ها به عمل آمد: کودکانی که شاهد تقویت رفتار سرمشق بودند، نسبت به کودکانی که شاهد تنبیه رفتار سرمشق بودند، رفتار پرخاشگرانه ی بیشتری از خود نشان دادند. به بیان دقیقتر کودکانی که شاهد فیلمی بودند که در آن الگو تقویت شده بود، حداکثر پرخاشگری را از خود نشان دادند، کودکانی که شاهد فیلمی بودند که در آن الگو تنبیه شده بود، کمترین مقدار پرخاشگری را از خود بروز دادند و کودکانی که شاهد فیلمی بودند که در آن پیامد های رفتار الگو خنثی بود، از لحاظ میزان پرخاشگری در حد وسط بین دو گروه دیگر قرار داشتند.
آزمایش بالا نشان داد که الگو برداری بر رفتار کسانی که شاهد رفتار الگو هستند تاثیر می گذارد. کودکان گروه اول تقویت جانشینی را دریافت کردند واین موجب تسهیل رفتار پرخاشگرانه ی آنان شد و کودکان گروه دوم تنبیه جانشینی را تجربه کردند و آن باعث بازداری رفتار پرخاشگرانه ی شان شد.
بنابر این کودکان بدون انجام رفتار آشکار و دریافت تقویت، چیز می آموزند. به اعتقاد بندورا یادگیری از راه مشاهده در نتیجه ی تقویت جانشینی رخ نمی دهد. در نظریه ی بندورا تقویت و تنبیه نقش انگیزشی دارند و عملکرد فرد را تحت تاثیر قرار می دهند ولی بر یادگیری تاثیر ندارند. یعنی یادگیرنده بدون نیاز به تقویت صرفا از راه مشاهده ی رفتار دیگران ، رفتار مورد مشاهده را می آموزد.
در قسمت بعدی آزمایش بلافاصله پس از آزمون مربوط به سنجش رفتار تقلیدی، کودکان هر سه گروه برای تکرار هر چه بیشتر رفتار بازیگر فیلم یا فرد سرمشق با شکلات تقویت شدند.
به رغم تفاوتهای اولیه بین گروه های کودکان ، همه آنان تقریبا به یک اندازه رفتار بازیگر فیلم را تقلید کردند. این یافته ی علمی نشان می دهد که همه ی کودکان اینآزمایش که نتایج مختلف رفتار سرمشق را در فیلم مشاهده کرده بودند میزان یادگیری شان از آن رفتار یکسان بود اما اختلاف آن ها در مرحله ی اول آزمایش مربوط به اختلاف در عملکردشان بود. یعنی نتایج مثبت و منفی رفتار سرمشق بر احتمال انجام رفتار از سوی کودکان تقلید کننده تاثیر داشت، اما این نتایج بر یادگیری رفتار یا کسب رفتار از راه تقلید بی تاثیر بود.

چارچوب نظری تئوری شناختی – اجتماعی
نظریه ی بندورا (1986-1997) بر اساس چندین پیش فرض کلیدی بنا شده است:
الف: تعامل متقابل بین افراد، عوامل محیطی و رفتار
ب: رابطه یادگیری با انگیزش
ج: یادگیری فعال و یادگیری جانشینی

تعامل های متقابل (1)
بندورا(1986) چارچوب تعامل سه گانه خود را چنین بیان کرد: ((در دیدگاه شناختی-اجتماعی اشخاص نه به وسیله ی نیرو های درونی خود سوق داده می شوند نه به طور خودکار توسط محرک های بیرونی)). اعمال انسانی در مدل تعامل سه گانه که در آن رفتار، شناخت و سایر عوامل شخصی و وقایع محیطی بر یکدیگر تاثیر می گذارند. ارتباط رفتار، محیط می تواند در پیامد های آموزشی به این ترتیب مثال زده شود: معلم اطلاعات را ارائه می کند و توجه دانش آموزان را به اهداف آموزشی جلب می کند. تاثیر محیط روی رفتار وقتی اتفاق می افتد که معلم می گوید اینجا نگاه کنید و دانش آموزان به طور خودکار توجه شان جلب می شود ، رفتار دانش آموزان که باعث تغییر محیط آموزشی می شود را هنگامی می توان دید که معلم سوال بپرسد و دانش آموزان پاسخ اشتباه دهند معلم به جای اینکه اطلاعات جدیدی را ارائه دهد مطالب قبل را دوباره بازگو کند.
تعامل عوامل رفتاری-فردی می تواند با استفاده از خودکارآمدی توضیح داده شود. تحقیقات نشان داده است که خودکارآمدی یک عامل شخصی رفتارهایی هستند که بر ما تاثیر می گذارند و تلاش و پشتکار را زیاد می کند.(شانک، 1989-1995)
رفتار دانش آموزان میزان احساس خودکارآمدی را که خود دارند نشان می دهد ، نمونه ای از تعامل شخصی محیطی در دانش آموزانی که ناتوانی در یادگیری دارند نیز مشاهده می شود که اکثر آن ها احساس می کنند که لیاقت و شایستگی انجام کارها را ندارند.( لیچت و کستینر، 1986)
کسانی که با این دانش آموزان روبرو می شوند بیشتر بر مبنای خود بچه ها عکس العمل نشان می دهند تا آنچه را که آن ها انجام می دهند . بعضی از معلمان ممکن است چنین قضاوت کنند که این دانش آموزان از هیچ استعدادیبخوردار نیستند و از همین رو انتظارات کمی از آن ها داشته باشند ، حتی در جایی که این دانش آموزان مثل بقیه عمل می کنند ، و به نوبه خود، بازخورد معلم ( یعنی عامل محیطی) بر خود کارآمدی(عامل شخصی) اثر می گذارد این بیان معلم که تو کار بزرگی کردی اثر بهتری بر دانش آموز خواهد داشت تا این جمله که من شک داشتم تو این را یاد بگیری .
جهت تاثیر بین این سه عامل همیشه یکی نیست، غالبا یک یا دو عامل غالب می شوند. وقتی که زندگی کلاسی به شدت دارای نظم و ترتیب می باشد و قوانین زیادی بر آن حاکم است عوامل محیطی غالبند وقتی تاثیرات محیطی ضعیف می شوند، عوامل شخصی غالب می شوند. دانش آموزانی که امتحان نگارش دارند و به آن ها چند موضوع ارائه شده موضوعی را انتخاب می کنند که علاقه بیشتری به آن دارند و از آن لذت می برند. این سه عامل در کلاس درس با هم در تعامل هستند. وقتی معلم مطلب درسی را ارائه می دهد دانش آموزان بر آنچه معلم می گوید متمرکز می شوند( عوامل محیطی بر شناخت تاثیر می گذارد) دانش آموزانی که مطلب را نفهمیده اند برای سوال پرسیدن باید دست بلند کنند.شناخت بر رفتار اثر می گذارد، معلم نکات مشخصی را یادآوری می کند رفتار بر محیط اثر می گذارد، سرانجام معلم دانش آموزان را به مساله وادرا می کند محیط بر شناخت اثر می گذارد و آن هم بر رفتار. وقتی دانش آموزان این کار را انجام می دهند، باور پیدا می کنند که توانایی انجام آن را دارند رفتار بر شناخت اثر می گذارد. واینقدرت را پیدا می کنند که از معلم سوال بپرسند(شناخت بر رفتار تاثیر می گذارد)

یادگیری و انگیزش
نظریه ی شناختی- اجتماعی یادگیری را از عملکرد به اعمالی که قبلا آموخته ایم متمایز می کند. افراد از طریق مشاهده ی الگو راحت تر یاد می گیرند اما مهارت و اطلاعاتی را که اینگونه کسب می کنند ممکن است در زمان یادگیری نشان ندهند(رزنتال و زیمرمن، 1987). اشخاص مهارت ها را تا زمانی که برای نشان دادن آن ها انگیزه ندارند نشان نمی دهند این انگیزه برای عملکرد مهارتهای یاد گرفته شده از این عقیده سرچشمه می گیرد که مهارت های متناسب با موقعیت می تواند نتایج مثبت به همراه داشته باشد. انگیزش بر یادگیری و عملکرد اثر می گذارد.

یادگیری فعال و جانشینی
در نظریه ی شناختی-اجتماعی یادگیری، یک فعالیت پردازش اطلاعات است که در آن اطلاعات در مورد ساختار رفتار و حوادث محیطی به نمایش سمبولیک تبدیل می شود که به عنوان راهنمایی برای عملکرد عمل می کند(بندورا،1986). یادگیری فعال نوعی یادگیری است که از طریق انجام دادن و تجربه کردنپیامد های عمل توسط شخص انجام می گیرد. اعمال موفق نگه داشته می شوند و آن هایی که منجر به شکست می گردند، کنار گذاشته می شوند. یادگیری جانشینی در غیاب عملکرد آشکار اتفاق می افتد و از مشاهده ی الگوی زنده، سمبولیک یا غیر انسانی(برای مثال صحبت کردن حیوانات یا شخصیت های کارتونی) یا منابع الکترونیکی(تلویزیون،نوار ویدئویی،کامپیوتر) یا نشریات ناشی می شود. دانش آموز توضیحاتی را که معلم ارائه می کند مهارت هایی را که از خود نشان می دهد را مشاهده می کند از طریق مشاهده ممکن است دانش آموزان برخی مولفه های یک مهارت را نه همه را بیاموزد. تمرین به معلم اجازه می دهد تا بازخورد اصلاحی به بچه ها بدهد تا مهارت هایشان را تکمیل کنند.

بندورا(1986) ادعا کرد که پیامدهای رفتاری، خواه تجارب شخصی و خواه تجارب الگو برداری شده بیشتر از رفتارهای تقویت شده به دانش آموز اطلاعات وانگیزه می دهند، همان طور ک اسکینر(1953) می گفت پیامد ها به دانش آموز نتایج اجتماعی اعمال را اطلاع می دهند. اگر دانش آموزی رد شود یا الگو های رد شده را مشاهده کند یاد خواهد گرفت که برخی کارها اشتباه هستند و ممکن است گام هایی برای حل مشکل بردارند. از دیدگاه انگیزشی، دانش آموزان رفتارهایی را یاد می گیرند که معتقدند پیامد های مطلوبی دارد این اعتقاد که رفتارهای الگو برداری شده مفید هستند افراد را به سمت توجه و یادگیری از الگو ها ترغیب می کند.

متغیر های موثر بر یادگیری مشاهده ای
بندورا ماهیت یادگیری مشاهده ای را یررسی کرد و اینکه یادگیری مشاهده ای مستقل از تقویت رخ می دهد بدین معنی نیست که متغیر های دیگر نیز برآن بی تاثیرند بلکه در یافت یادگیری مشاهده ای تحت تاثیر چهار مکانیزم مرتبط قرار دارد. فرآیند های توجه(1)، یاد داری یا به یاد سپاری(2)، فرآیند های تولید رفتاری(3) و فرآیند های انگیزشی.

فرایند های توجه
یادگیری مشاهده ای یا سرمشق گیری تا زمانی که فرد به الگو توجه نکرده باشد روی نخواهد داد. صرفا روبرو شدن مشاهده گر با الگو تضمین نمی کند که او به نشانه ها و رویداد های مربوط توجه کند یا حتی موقعیت را به دقت درک نماید. مشاهده گر باید با دقت تمام به الگو توجه کند تا اطلاعات لازم برای تقلید کردن از رفتار الگو را کسب کند. چند متغیر بر فرایند های توجه تاثیر دارند که از آن جمله می توان جذابیت ، شهرت، شایستگی، مورد احترام بودن و مورد تحسین واقع شدن فرد سرمشق یا الگو را نام برد. این عوامل تعیین می کند که مشاهده گر با چه دقتی به الگو توجه کند.
در رابطه با آموزش، عواملی چون متمایز و مشخص بودن مطالب درسی، قابلیت کاربرد و جذابیت آن ها بر میزان توجه دانش آموزان تاثیر می گذارد. معلم باید بکوشد تا در آموزش مطالب مختلف توجه دانش آموزان را به جنبه های حساس و مهم درس جلب کند.
علاوه بر عواملی از سرمشق یا الگو که بر جلب توجه یادگیرنده موثرند، ویژگی هایی از خود یادگیرنده نیز موجب توجه کردن او به سرمشق و یاد گیری از راه مشاهده می شود. از جمله ی این عوامل می توان استعداد و آمادگی ادراکی و شناختی ، سطح برانگیختگی و رجحانهای اکتسابی را نام برد. منظور از استعداد ادراکی به طور عمده ظرفیت حسی یادگیرنده است. مثلا یک شخص نابینا به اندازه ی یک شخص سالم از استعداد یادگیری از راه مشاهده برخوردار نیست. همچنین رجحان های اکتسابی از تجارب گذشته ی فرد با تقویت های مختلف سرچشمه می گیرد. به عنوان نمونه : اگر فعالیت های قبلی فرد که از راه مشاهده آموخته شده اند در کسب تقویت برای او موثر بوده باشند ، در موقعیت های سرمشق گیری یا الگو برداری بعدی رفتار مشابه آن رفتارها بیشتر مورد استفاده او قرار خواهند گرفت. منظور از سطح برانگیختگی علاقه و اشتیاق یادگیرنده به یادگیری است.

فرایند های یادداری یا به یادسپاری
برای اینکه مشاهده گران بعدا رفتار الگو را تکرار کنند باید جنبه های مهم آن را به یاد آورند. برای یاد داری آنچه که به آن توجه کرده ایم باید آن را رمز گردانی کرده و به صورت نمادی بازنمایی کنیم. این فرآیند های یادداری درونی بازنمایی نمادی، فرآیند های شناختی هستند.
ما اطلاعات مربوط به رفتار الگو را به دو صورت نگه می داریم: تجسمی( تصویر ذهنی پدیده ها) وتجسم کلامی. بازنمایی تجسمی را بندورا به شرح زیر توضیح داده است: تحریکات حسی حواس را فعال می سازند و ادراکات مربوط به رویدادهای بیرونی را در شخص ایجاد می کنند. در نتیجه ی تکرار مشاهدات ، محرکات سرمشق سرانجام تصویر های ذهنی پایدار و فابل بازیابی از عملکردهای سرمشق را در مشاهده گر تولید می کنند. در موقعیت های بعدی، تصویر های ذهنی ( ادراکات تولید شده از درون) می توانند رویدادهایی را که از نظر مادی غایب هستند زنده کنند. وقتی که امور کرارا در مجاورت یکدیگر قرار گیرند با هم تداعی می شوند مانند نام یک شخص که مرتبا همراه با خود او می آید و عملا غیر ممکن است پس از شنیدن نام آن شخص یک تصویر ذهنی از او در ما ایجاد نشود.
دومین نظام بازنمایی که عامل اصلی یادگیری و یاد داری انسان ها از راه مشاهده به حساب می آید، رمز کلامی رویداد های مورد مشاهده است. به قول بندورا (( اکثر فرآیند های شناختی که ب رفتار نظم می دهند عمدتا جنبه ی کلامی دارند نه دیداری)). از آنجا که ما از طریق رمزهای کلامی می توانیم مقدار زیادی از اطلاعات را در حافظه ذخیره کنیم ، باز نمایی کلامی در یادگیری و یادداری رویدادها نقش بسیار مهمی بازی می کند.

فرایند های تولید رفتاری
در سومین فرآیند از یادگیری مشاهده ای ، رمز های کلامی یا تجسمی ذخیره شده در حافظه به صورت اعمال آشکار در می آیند. انجام این مرحله از سوی دانش آموز به معلم امکان می دهد تا نحوه عملکرد دانش آموز را در مقایسه با آنچه که قرار بود بیاموزد ارزیابی کند. گاه مشاهده می شود که دانش آموز تنها مستقل از آنچه را که دیده رمز گردانی کرده و یادآوری نموده است. برای مثال دانش آموزان ممکن است در عملکرد خود نشان دهند که تنها مستقل از راه حلی که معلم برای حل معادلات دو مجهولی شرح داده است یاد گرفته اند. بنابر این معلم باید به آن ها کمک کند تا تمام آنچه را که لازم است بیاموزند. کم وکسر های یادگیری تنها در صورتی معلوم خواهد شد که معلم از یادگیرندگان بخواهد تا آنچه را که مشاهده کرده اند عملا نشان دهند. یکی از تدابیر موثر در شکل گیری رفتار آموخته شده از راه مشاهده بازخورد اصلاحی (1) است. پژوهش های متعدد آموزشی نشان داده اند که سبک اطلاع از نتایج کار ، یعنی باز خورد ساده ی بدون همراهی با تقویت یا تنبیه ، بر رفتار یادگیرنده تاثیرات سازنده ای به جای می گذارد.
معلم در بازخورد دادن به دانش آموزان هم می تواند نکات مثبت عملکردشان را به آنان اطلاع دهد و هم نکات منفی را گوشزد نماید . بنابراین نخستین عملکرد های یادگیرنده در این مرحله بیشترین کمک و نظارت را از سوی معلم طلب می کند.

فرآیند های انگیزشی
صرف نظر از اینکه رفتارهایی را که مشاهده می کنیم چقدر خوب مورد توجه قرار داده و آن ها را به یاد سپرده باشیم یا چقدر توانایی انجام آن ها را داشته باشیم ، بدون فرآیند های تشویقی یا انگیزشی آن ها را انجام نخواهیم داد. در صورتی که مشوق ها وجود داشته باشند مشاهده سریع تر به عمل در می آید. به سخن دیگر اگر یادگیرنده به خاطر انجام رفتاری که از راه مشاهده آموخته است تقویت دریافت نماید به انجام آن رفتار خواهد پرداخت ، اما اگر انجام آن رفتار تقویتی به دنبال نیاورد یا تنبیه به دنبال داشته با شد آن رفتار را انجام نخواهد داد. نظریه ی یادگیری اجتماعی و نظریه ی شرطی سازی رفتار کنشگر در باره ی تاثیر تقویت اتفاق نظر دارنداما اختلاف عمده ی آن ها در این است که در نظریه ی یادگیری اجتماعی تقویت بر انگیزش یادگیرنده برای انجام عملکرد موثر است و در یادگیری نقش زیادی ندارد، در صورتی که در نظریه ی شرطی سازی کنشگر اعتقاد بر این است که تقویت موجب یادگیری رفتار می شود.
در نظریه ی بندورا تقویت دو نقش عمده ایفا می کند: یکی اینکه انتظاری در مشاهده کنندگان ایجاد می نماید مبنی بر اینکه اگر مانند الگو عمل کنند تقویت خواهند شد. دوم اینکه ، نقش یک مشوق را برای تبدیل یادگیری به عملکرد ایفا می کند. هر دو نقش تقویت جنبه ی اطلاعاتی دارند. یکی از این دو نقش انتظاری در مشاهده کنندگان ایجاد می کند حاکی از اینکه اگر به طریق معینی در موقیعت معینی عمل کنند به احتمال زیاد تقویت خواهند شد. نقش دوم یعنی فرآیندهای انگیزشی، انگیزه ای برای استفاده کردن از آنچه آموخته شده است به وجود می آورد.
در این جا می رسیم به تمایز بین یادگیری و عملکرد در نظریه ی بندورا. نظریه ی یادگیری اجتماعی بین یادگیری و عملکرد تمایز قائل می شود زیرا افراد تمام آنچه را که یاد می گیرند به عمل در نمی آورند.
کوتاه سخن اینکه در نظریه ی بندورا ، پیامدهای مثبت و منفی رفتار عوامل برانگیزاننده ی عملکرد به حساب می آیند نه عوامل ایجاد کننده ی یادگیری.

انواع تقویت در نظریه ی بندورا
هر چند که در نظریه ی بندورا، به خلاف نظریه های تقویتی مانند نظریه ی اسکینر، تقویت لازمه ی یادگیری به حساب نیامده اما تاثیر آن بر رفتار یادگیرنده انکار نشده است. طبق این نظریه عملا در تمام فرآیند های یادگیری مشاهده ای رفتار یادگیرنده از تقویت های مختلف تاثیر می پذیرد. لفرانسوا(1997) منابع تقویتی را در یادگیری مشاهده ای در سه دسته خلاصه کرده است:

تقویت مستقیم رفتار یاد گیرنده برای تقلید یا الگو برداری از رفتار دیگران:
این نوع تقویت بیشتر در کودکان خردسال مشاهده می شود. برای مثال : زمانی که پدر یا مادر ، کودک خود را برای تکرار درست کلمه ای که خود تلفظ کرده است تقویت می کند تقویت مستقیم را در الگو برداری مورد استفاده قرار می دهد.


تقویت از راه پیامد های رفتار:
یکی دیگر از منابع مهم تقویتی رفتار یادگیرنده در روش یادگیری از راه الگو برداری پیامد های مثبتی است که در نتیجه رفتار آموخته شده ی او از راه الگو برداری یا سرمشق گیری نصیبش می شود. لفرانسوا می گوید هر چند که یک کودک ممکن است از راه تقلید رفتار دیگران یاد گرفته باشد که بگوید ((شیر )) اما چنانچه با گفتن شیر کسی به او شیر ندهد ، به تکرار کلمه ی شیر ادامه نخواد داد. یعنی یادگیرنده ای که از راه الگو برداری یا سرمشق گیری انجام رفتار یا مهارتی را فرا گرفت ، در صورتی به انجام آن می پردازد که برایش پیامد مطلئب داشته باشد.
تقویت جانشینی:
تقویت جانشینی یا تقویت غیر مستقیم به نوعی تقویت به اصطلاح دست دوم گفته می شود که یادگیرنده از آن نصیب می برد. وقتی یادگیرنده فرد دیگری مثلا یک الگو را می بیند که برای انجام رفتاری تقویت می شود خاصیت این تقویت رفتار الگو یا سرمشق بر یادگیرنده نیز تاثیر مثبت دارد. لفرانسوا در توضیح علت اثر بخشی تقویت جانشینی می گوید یادگیرنده با خودش اینگونه استدلال می کند که هر کس دیگری هم که همان رفتار الگو را انجام دهد همان تقویت را دریافت خواهد کرد.

خود نظم دهی رفتار
طبق نظر بندورا اگر اعمال تنها بوسیله ی پاداش ها و تنبیه های بیرونی تعیین می شدند مردم شبیه به بادبادک عمل می کردند و هر لحظه تغییر جهت می دادند تا خود را با عواملی که بر آن ها تاثیر می گذارند وفق دهند.
سوالی که باقی می ماند این است که اگر تقویت کننده ها و تنبیه کننده های بیرونی رفتار را کنترل نمی کنند پس چه چیزی آن را کنترل می کند؟ پاسخ بندورا این است که رفتار آدمی عمدتا یک رفتار خود نظم داده شده(1) است. از جمله چیز هایی که انسان از تجربه ی مستقیم یا تجربه ی غیر مستقیم می آموزد معیار های عملکرد(2) است و پس از آنکه این معیار ها آموخته شدند، پایه ای می شوند برای ارزشیابی شخصی فرد. اگر عملکرد شخص در یک موقعیت معین با معیار های او هماهنگ یا از آن بالاتر باشد، آن را مثبت ارزیابی می کند، اگر پائین تر از معیار ها باشد آن را ارزشیابی می کند.
بندورا معتقد است که تقویت درونی (3) حاصل از ارزشیابی شخصی یا خود ارزشیابی از تقویت بیرونی(4) فراهم آمده به توسط دیگران نیرومند تر است.
متاسفانه اگر معیارهای شخص بسیار بالا باشند می توانند به صورت منبعی از ناراحتی برای او در آیند.بندورا در این باره می گوید: معیار های سخت برای ارزشیابی از خود در شکل های افراطی به واکنش های افسردگی ، دلسردی مزمن ، احساس بی ارزشی و بی هدفی می انجامند. کار کردن بر روی هدف هایی که بسیار دور یا بسیار دشوار هستند می تواند مایوس کننده باشد . ((بنابراین هدف های دارای درجه ی دشواری متوسط بر انگیزاننده تر و ارضا کننده تر است)).
مانند معیار های عملکرد درونی شده ، کارآمدی شخصی تصوری یا خود کارآمدی تصوری نیز نقش مهمی در رفتار خود نظم دهی ایفا می کند.کارآمدی شخصی تصوری چنین تعریف شده است((برداشت افراد از توانائیهایشان برای سازماندهی و انجتم سطوح اعمال مورد نیاز برای فعالیتی خاص)).
خود کارآمدی بر انتخاب فعالیت ها ، تلاش و کوشش فرد تاثیر می گذارد. افرادی که از خود کارآمدی کمی در انجام تکلیف برخوردارند ، ممکن است از آن خودداری کنند و آن هایی که معتقدند مستعد هستند تمایل دارند دست به عمل بزنند ، دانش آموزان کارآمد سخت تر کار می کنند و مدت زمان بیشتری بر پافشاری نشان می دهند.
بندورا نظر می دهد که چون افراد دارای کارآمدی شخصی تصوری سطح بالا بر روی امور کنترل بیشتری دارند، عدم اطمینان کمتری را تجربه می کنند. از آنجا که افراد از رویدادهایی که بر آن ها کنترل ندارند می ترسند و در نتیجه از آن ها نا مطمئن هستند، افرادی که دارای کارآمدی شخصی تصوری سطح بالایی هستند کمتر می ترسند.
ممکن است که کارآمدی شخصی تصوری فرد با کارآمدی شخصی واقعی(1) او مطابقت نداشته باشد شخص ممکن است فکر کند که سطح کارآمدی او پائین است در حالی که واقعا سطح آن بالاست و برعکس. بهترین موقعیت آن است که آرزو های فرد با توانائیهای او همساز باشند. از یک سو، افراد پیوسته می کوشند تا کارهایی فراتر از توانائیهایشان انجام دهند و در نتیجه ناکام و مایوس شوند و احتمالا سر انجام از همه چیز دست می کشند. از سوی دیگر ، اگر افراد دارای کارآمدی سطح بالا با جدیت کوشش نکنند رشد شخصی شان ممکن است متوقف بشود. رشد کارآمدی شخصی تصوری و تاثیر آن بر رفتار خود نظم دهی موضوع هایی هستند که بندورا در باره ی آن ها مطلب بسیار نوشته است.

الگو برداری و رسانه های خبری و سرگرم کننده
مفهوم یادگیری نهفته ی نظریه ی تولمن توسط بندورا به مسائل اجتماعی زیادی گسترش یافته است.از جمله ، او این مفهوم را بهتاثیر رسانه های خبری و سرگرم کننده بر رفتار افراد مربوط ساخته است. بندورا(1986) معتقد است که روزنامه ، تلویزیون و سینما بسیار آموزنده اند ، اما همچنین می توانند بسیار مخرب باشند. بزرگترین تاثیر مخرب رسانه ها به ویزه سینما و تلویزیون ایجاد پرخاشگری است. در مجله ی تلویزیون و رفتار(1982ص38) آمده است که: (( شواهد جمع آوری شده در سال های 1980-1970 نشان می دهند که خشونت تلویزیونی با پرخاشگری کودکان همبستگی مثبت بسیار بالایی دارد)) ارون(1) ، لفکوویتز(2)، و والدر(3) (1972) در نتیجه گیری از مطالعاتی که در این باره انجام دادند گزارش کرده اند که مشاهده ی تلویزیون ممکن است حتی بعد از گذشت ده سال تاثیرش را بر رفتار پرخاشگرانه حفظ کند. در این گزارش آمده است که تماشای زیاد صحنه های خشونت آمیز تلویزیونی در 8 سالگی با روابط پرخاشگرانه ی پسران در 19 سالگی رابطه ی مثبت دارد. بنابر این می توان گفت ((کاملا آشکار است که تماشای سرمشق های پرخاشگر در سنین کودکی می تواند تاثیر دراز مدتی بر رفتار کودکان بر جای گذارد))(هترینکتون(1)و پارکه(2)1979ص190). بندورا در باره ی خشونت در برنامه های تلویزیونی به گونه ی زیر نتیجه گیری کرده است: (( نتیجه ی تحلیل برنامه های تلویزیونی نشان می دهد که اعمال خشونت آمیز غالبا به صورت اعمالی مجاز ، موفق و نسبتا مقبول جلوه داده می شوند...... توجیه خشونت در برنامه های نمایشی بیشتر بر راه حل های خشونت آمیز صحه می گذارد تا بر راه حل های جانشین خشونت . نه تنها نشان داده می شود که خشونت پاداش دریافت می کند بلکه به ابر قهرمانها نسبت داده می شود که به سرعت و سهولت رقبای خود را از میان بر می دارند، گویی کشتن بنی آدم هیچ اهمیتی ندارد.(ص292)
 

onia$

دستیار مدیر تالار مدیریت
نظريه خودمديريتی ABC

نظريه خودمديريتی ABC

برگردان: دکتر اصغر شریفی


خودمديريتي، در پاسخ به نيازهاي روانشناسي و مديريتي ظهور كرد خود مديريتي به نيروهاي دروني براي ايجاد تحول، افزايش قدرت توليد و افزايش توانايي‌هاي مديريتي افراد تاكيد مي‌كند. Ellis (1976)، Dyer (1976)، Seligmen(1990) و ساير افرادي كه در اين زمينه فعاليت كرده‌اند. اصولي را براي خودمديريتي در بخش عمومي مطرح مي‌كنند كه از طريق افزايش شناخت تغيير شيوه‌ها به عنوان انگيزه‌هاي دروني ايجاد تحول در رفتار صورت مي‌گيرد. Bandura (1977)، Potter (1954) درون (1966) تلاش كرده‌اند تا فرايندهاي شناختي كه به انگيزش شخصي (خود انگيختي) و خودمديريتي منجر مي‌شود تشريح كنند. تحقيقات آنها نشان داد. افرادي كه انتظار موقعيت دارند و باور دارند كه نتايج بيروني ناشي بدنبال آنها بدست خواهد آمد مهارتهاي خودمديريتي قوي‌تري دارند تا افرادي كه انتظار شكست دارند و نمي‌توانند بين تلاش‌هاي خود و واقع بيروني زندگي ارتباط برقرار كنند. مدل Abc[1]
O'Keefe &Berger's (1999-1993) رويكرد ABC را براي رده‌بندي خودمديريتي بكار گرفتند. آنها عملكرد افراد را در سه زمينه كلي طبقه‌بندي مي‌كنند، اثرات، رفتار و شناخت، آنها چنين فرض مي‌كنند كه بهبود عملكرد و انگيزش افراد در حد متوسط است. بنابراين اثربخشي، شناخت در رفتار افراد آنرا تعيين مي‌كند. اگر به يك بعد توجه كنيم آثار ساير جنبه‌ها را ناديده گرفته‌ايم. بارگيري اينكه چگونه خودمان را مديريت كنيم براي افراد، كاركنان، گروه‌هاي علمي همينطور براي ارتقاء قدرت توليد كارگران ضروري است. ياددادن به دانشجويان براي اينكه بتوانند خودشان را تغيير دهند بتوانند تفكر انتقادي داشته باشند اهداف معنادار براي خود تدوين كنند، با ديگران بخوبي تعامل داشته باشند و خوشحال باشند. خودانگيختگي داشته باشند، توليد فردي داشته باشند چيزهايي كه بايد ديد آموز خودمديريتي به آنها توجه شود. تقريباً همه چيز به اين توانايي‌ها بستگي دارد. در حاليكه مربيان كمي اين توانايي‌ها را به عنوان بخشي از مسئوليت‌هاي خودشان براي آموزش اين مهارتها در نظر دارند با اين حال بيشتر آنها مي‌گويند دانشجويان نيازمند يادگيري آنها هستند امروزه خودمديريتي به عنوان بخشي از برنامه‌هاي آموزشي دانشجويان مديد محسوب مي‌شود (1998 Ellis). به طور كلي خودمديريتي به عنوان فرايند جهت‌دهي شخصي تمايلات، رفتار و شناخت افراد به سمت برآورده كردن وظايف يا اهداف تعريف مي‌شود. خودمديريتي به عنوان يك نيروي قوي براي توسعه در تمام زمينه‌ها محسوب مي‌شود. زيرا براي هر زمينه مدلي ارائه مي‌دهد. چنانچه يك فرد بتواند احساسات رفتارها و عقايد خود را كه در موقعيت عدم موفقيت او بهينه شناسايي كند در اين صورت اهداف فردي و سازماني براحتي تحقق خواهند شد. با اينحال قبل از اينكه اهداف محقق شوند افراد بايد ابتدا بتوانند بين احساسات، رفتار، و عقايد خود تمايز قايل شوند، روابط آنها را بشناسند و با استراتژيهاي خود تحولي آشنا شوند. استراتژيهايي كه مي‌توانند براي تغيير در تمايلات، رفتار و شناخت افراد مورد استفاده قرارگيرد و آنها را قادر سازد براي رفع نيازها از آنها استفاده كنند.

گام اول: شناخت مدل ABL
مدل ABL در خودمديريتي چهارچوبي را فراهم مي‌كند براي تمايز بين تمايلات، رفتار و شناخت خود فرض اساسي اين مدل آن است كه يك فرد ابتدا نيازمند آن است كه چيزي را كه مي‌خواهد تغيير دهد شناسايي كند. تمايلات چنبه‌هاي ظاهري احساسات ما را نشان مي‌دهد. مردم معمولاً در مورد احساس خودشان شناخت كافي ندارند و بخوبي آنرا نمي‌شناسند زيرا احساسات با شناخت‌هاي ما در هم آميخته است لذا اغلب مدعي مي‌شوند كه احساسات دليل انجام يا عدم انجام هر چيزي است. تعيين اينكه چه نوع احساسي در يك موقعيت سودمند و چه نوع احساسي مانع رسيدن به اهداف است اهميت دارد. رفتارها پاسخهاي قابل مشاهده، اعمال و اشارات ما را تشكيل مي‌دهند. آنها قابل مشاهده و قابل اندازه‌گيري هستند بنابراين راحتر از هيجانات يا واكنش‌ها قابل شناسايي هستند. سوال اصلي آن است كه چه رفتارهايي بايد حفظ شود چه رفتارهايي تغيير يابد و چه رفتارهايي بايد اصلاح شود تا بتوانيم به هدف شخصي برسيم. بوضوح تغيير برخي رفتارها از برخي ديگر مشكل‌تر است با اينحال وقتي شناسايي شوند مشخص مي‌شود كه چه نيازهايي بايد برطرف شود و فرد به چه چيزي بايد نايل شود. شناخت در برگيرنده باورها، ارزش‌ها، انتظارات، تصورات، تصميم‌گييري، حل مساله فرايند استدلال و درك از خود ديگران و جهان مي‌باشد. اين ادراكات و باورها شامل باورهاي موثر، و درك از موقعيت كنترل و انتظارات مي‌باشد.

گام دوم تعاملات BAC
بوضوح هيجانات، رفتارها و شناخت‌ها به طور جداگانه‌ شكل نمي‌گيرند. آنها روي يكديگر اثر دوجانبه مي‌گذارند چيزي كه اينجا اهميت دارد آن است كه بدانيم اين اثرات چگونه اتفاق مي‌افتد.

گام سوم: خودانگيزشي
وقتي تعاملات ABC را شناختيم اين مفاهيم كلي ممكن است براي درك و مديريت انگيزش شخصي بكار رود. در اين زمينه عنصر اساسي انگيزش تغيير و ارائه آن به صورت فرمول‌هاي عملي براي خودانگيختگي است. انگيزش برحسب سناخت‌ها و احساسات به موجب برانگيختگي رفتار مي‌شوند درك مي‌شوند. اين دانش مي‌تواند براي انگيزش مثبت، كاهش انگيزش منفي يا برطرف كردن مشكلات انگيزشي مورد استفاده قراربگيرد.

گام چهارم: فنون تغيير هيجانات، رفتارها و احساسات
ضرب‌الامثل قديمي مي‌گويد: اگر شما به يك نفر يك ماهي بدهيد. او را براي يك روز سير كرده‌ايد. ولي چگونگي ماهي گرفتن را به او ياد دهيم او را براي تمام عمر سير كرده‌ايم. خودمديريتي بر اين مفروضه استوار است كه مردم مي‌توانند ماهي گرفتن را يادبگيرند و غذاي خود را براي تمام عمر تامين كنند. بنابراين روش‌هاي موثر تغيير رفتار هيجانات و شناخت‌ها در متن مدل ABC معرفي مي‌شوند.

گام 5 زمينه‌هاي عملي
وقتي افراد توانستند الگوي تفكر، باورها، احساسات و رفتارهايي كه در انگيزش و ساير جنبه‌هاي كاركردي آنها اثر مي‌گذارند، آنوقت در موقعيتي قرار مي‌گيرند كه بتوانند از فنون خود – تحولي مناسب استفاده كنند. (Self change Techniques) زمينه‌هاي كاربراي محدود به تصورات انسان هستند. اين رويكرد با علائ فردي قابل تطبيق هستند و افزايش انگيزش مثبت، تقويت ارتباطات، مديريت زمان، مهارتهاي رهبري و حل مسائل انگيزه ساير زمينه‌ها قابل استفاده هستند. مديريت زمان، مطالعه عادتها، ارتباطات و احترام به خود زمينه‌هاي محدودي هستند كه دانشجويان آنها را سودمند مي‌دانند. چگونه مي‌توان محيط دانشگاهي را ايجاد كرد كه خودمديريتي به عنوان بخشي از رسالت‌هاي آن درآمده است. گام اول و بهترين گام آن است كه اصول خودمديريتي در تولد حرفه‌اي، مديريت، فعاليت‌هاي آموزشي نفوذ لحاظ شود و در رسالت‌هاي سازماني، ارزش‌ها، اهداف،‌ رهبري و انتظارات موردتاكيد قراربگيرد. رسالت دانشگاه بايد پرورش دادن دانشجويان خودفرمان باشد. افرادي كه مي‌دانند براي رسيدن به اهداف خودشان را چگونه برانگيخته و مديريت كنند در حاليكه به ديگران احترام مي‌گذارند.

- ارزش‌هاي محوري سازمان بياد خودمردم، دانشجويان، هيات علمي، كاركناو مديران باشد.
- اهداف تمام واحدها بايد برحسب اهداف آرمان و عيني تنظيم شود و در آن كمك به دانشجويان به منظور توسعه سلامت فيزيكي و روحي، توانايي تفكر انتقادي و عمل مسئولانه پيش‌بيني كرد.
- رهبري بايد در تمام زمينه‌ها جاري باشد. كاركنان و مديران بايد از خودشان همان انتظاري را براي مهارتهاي خود مديريتي داشته بانشد كه از دانشجويان دارند.
- انتظارات مشترك تمام اعضاي دانشگاه بايد از يكديگر آن باشد كه رسالت‌هاي سازماني از طريق تنظيم اهداف پيشرو براي دانشجويان برآورده شود. (Policy pdf)




[1]Affeits – Behaviours - coaninon
 

onia$

دستیار مدیر تالار مدیریت
نظریه های مدیریت

سیر تاریخی تکوین نظریه های مدیریت
سیر تاریخی تکوین نظریه های مدیریت

منبع : مبانی سازمان و مدیریت- دکتر علی رضائیان- انتشارات سمت

تدوین: مهدی یاراحمدی خراسانی

سیر تکوین تاریخی نظریه های مدیریت از ۵۰۰۰ سال قبل از میلاد مسیح تا عصر جدید..
The evolution of management theory

سیر تکوین تاریخی مدیریت از ۵۰۰۰ سال قبل از میلاد مسیح تا عصر جدید و نظریه های نوین مدیریت در جدول زیر قابل مشاهده است:


5000 سال قبل از میلاد


سومریها


تأکید بر ضرورت حفظ سوابق به مثابه یک فن کنترل
*****
4000 سال قبل از میلاد


مصریها


اهتمام به امور طراحی، برنامه ریزی، سازماندهی، و کنترل در ساخت اهرام ثلاثه.
*****
4000 سال قبل از میلاد


چینیها


اقدام به ساخت دیوار بزرگ 1500 مایلی در چین
*****
2700 سال قبل از میلاد


مصریها


تشخیص ضرورت و اهمیت برخورد منصفانه و صادقانه در مدیریت و استفاده از مصاحبه برای روان درمانی.
*****
2600 سال قبل از میلاد


مصریها


استفاده از عدم تمرکز در سازماندهی
*****
2000 سال قبل از میلاد


مصریها


تشخیص ضرورت استفاده از تقاضای مکتوب برای درخواست کارکنان و به کارگیری نیروها و مشاوران ستادی
*****
1800 سال قبل از میلاد


حمورایی


استفاده از مستند سازی و آوردن شاهد برای کنترل؛ تعیین حداقل دستمزد؛ و تشخیص قابل تفویض نبودن مسئولیت.
*****
1491 سال قبل از میلاد


یهودیان


به کارگیری مفاهیم سازمان، خط فرماندهی، و اصل استثناء در مدیریت.
*****
از 1100 تا 600 سال قبل از میلاد


چینیها


تشخیص ضرورت سازماندهی، برنامه ریزی، هدایت و کنترل در مدیریت.
*****
500 سال قبل از میلاد


چینیها


تشخیص اصل تخصص گرایی
*****
500 سال قبل از میلاد


سان تزو


تشخیص ضرورت برنامه ریزی، هدایت و سازماندهی
*****
400 سال قبل از میلاد


کوروش


تشخیص ضرورت توجه به روابط انسانی و مطالعه حرکت سنجی، طراحی جا و مکان، و مدیریت مواد.
*****
400 سال قبل از میلاد


سقراط


توجه به جهان شمول بودن مدیریت.
*****
400 سال قبل از میلاد


گزنفون


تشخیص اینکه مدیریت یک هنر مستقل است.
*****
350 سال قبل از میلاد


یونانیها


ابداع روش علمی برای انجام امور و استفاده از موسیقی برای تنظیم فواصل زمانی انجام کارهای سخت و تکراری.
*****
350 سال قبل از میلاد


افلاطون


تشریح تخصص گرایی در جامعه.
*****
از 336 تا 333 سال قبل از میلاد


اسکندر


استفاده از یک روش سازماندهی با استفاده از نیروهای ستادی، در طول لشکر کشیها.
*****
325 سال قبل از میلاد


کوتی لیا (هند)


تشخیص نیاز به علم و هنر کشورداری.
*****
175 سال قبل از میلاد


کاتو


استفاده از شرح شغل
*****
50 سال قبل از میلاد


وارو


استفاده از مختصات و شرایط احراز شغل
*****
سال 900 میلادی


فارابی


تدوین مجموعه ای از صفات مشخصه برای رهبر اثر بخش
*****
دهه 1750 میلادی


انگلیسیها


انقلاب صنعتی
*****
سال 1776 میلادی


آدام اسمیت


انتشار کتاب ثروت ملل و تأکید بر اهمیت تقسیم کار و تخصص گرایی.
*****
سال 1822 میلادی


چارلز ببیج


اختراع نخستین ماشین حساب، به مثابه طلایه داری برای رایانه های امروزی
*****
سال 1834 میلادی


رابرت اون


پیشگامی در مدیریت منابع انسانی و هدایت و رهبری جنبش اتحادیه تجارت بریتانیا.
*****
سال 1898 میلادی


مری پارکر فالت


پیشگامی در تأکید بر مزایای مشارکت گروهی و ضرورت تفکر گرایی.
*****
سال 1903 میلادی


فردریک تیلور


انتشار کتاب مدیریت کارگاه
*****
سال 1911 میلادی


فردریک تیلور


انتشار کتاب اصول مدیریت علمی
*****
سال 1913 میلادی


هوگو مانستربرگ (پدر روانشناسی صنعتی)


انتشار کتاب روانشناسی و کارآیی صنعتی
*****
سال 1914 میلادی


فردریک دبلیو. لنچستر


تلاش برای کمی کردن برآوردها در مورد عملیات نظامی و پیش بینی نتایج نبرد بر مبنای توان نیروهای انسانی و تسلیحات جنگی.
*****
سال 1916 میلادی


هنری فایول


انتشار آثار متعددی در مورد اصول مدیریت (به زبان فرانسه)
*****
سال 1864 تا 1920 میلادی


ماکس وبر


ارائه نظریه نقش فرد در سازمان و مدیریت اداری و مدل ایدئال بوروکراسی.
*****
سال 1917 میلادی


هنری ال. گانت


استفاده از نمودار میله ای به مثابه یک روش برنامه ریزی
*****
سال 1923 میلادی


آلفرد پی. اسلون


به کارگیری فنون جدید در مدیریت کارخانه های اتومبیل سازی جنرال موتور و تبدیل آن به یک غول صنعتی
*****
سال 1927 میلادی


التون مایو و همکارانش


پی ریزی جنبش روابط انسانی در مدیریت؛ از طریق مطالعه در مورد رفتار کارکنان کارخانه های وسترن الکتریک در شهر هاتورن
*****
سال 1928 میلادی


لودویک ون برتالانفی


ارائه نظریه سیستمی
*****
سال 1929 میلادی


هنری فایول


ترجمه آثار وی در مورد اصول مدیریت (به زبان انگلیسی)
*****
سال 1936 میلادی


ایلات متحده


پایه گذاری آکادمی مدیریت برای توسعه مطالعات مدیریتی
*****
سال 1938 میلادی


چستر بارنارد


انتشار کتاب کارکردهای مدیر اجرایی و تحلیل نحوه هدایت یک سازمان با تأکید بر عدم ضرورت فرمانروایی از بالا به پایین و مزایای دعوت کارکنان به همکاری
*****
سالهای 1938 الی 1945میلادی


متفقین


استفاده از فنون تحثیث در عملیات در جنگ
*****
سال 1943 میلادی


آبراهام مزلو


ارائه نظریه سلسله مراتب نیازهای انسانی
*****
سال 1943 میلادی


برل و مینز


انتشار کتاب شرکت سهامی جدید و دارایی خصوصی با تأکید بر اینکه نفوذ صاحبان سهام بر مدیران کاهش یافته است.
*****
سال 1947 میلادی


کرت لوین


ارائه مدل تغییر رفتار فرد
*****
سال 1947 میلادی


هربرت سایمون


انتشار کتاب رفتار اداری با نگاهی علمی به "تصمیم گیری" و "معقولیت نسبی تصمیم".
*****
سال 1948 میلادی


لستر کوچ و جان فرنچ


مطالعه در مورد مسأله مقاومت در برابر تغییر
*****
دهه 1950 میلادی


طرفداران مکتب روابط انسانی


ظهور مکتب روابط انسانی
*****
سال 1951 میلادی


کرت لوین


تأکید بر عوامل محیطی به منزله یکی از عوامل تأیین کننده رفتار.
*****
سال 1952 میلادی


آی بی ام


تولید و توزیع نخستین سیستم پردازش الکترونیکی داده ها
*****
سال 1953 میلادی


کیت دیویس


تشریح اهمیت سازماندهی اطلاعات و ابداع واژه "ارتباطات خوشه ای"
*****
سال 1954 میلادی


پیتر دراکر


انتشار کتاب عمل مدیریت و ترویج نظریه "مدیریت بر مینای هدف"
*****
سالهای 1956 الی 1958 میلادی


شرکت مشاوره مدیریت بوز، آلن و هامیلتون (پرت) جی.ئی.کلی و ام.آر. واکر (سی.پی.ام)


ارائه فنون پرت و سی.پی.ام برای برنامه ریزی
*****
سال 1957 میلادی


کریس آرجریس


انتشار کتاب شخصیت و سازمان و بحث در مورد تضاد میان سیستم و فرد
*****
سال 1959 میلادی


فردریک هرزبرگ


ارائه نظریه دو ساحتی انگیزش
*****
سال 1960 میلادی


داگلاس مک گریگور


ارائه نظریه X و نظریه Y در مورد مفروضات مدیران
*****
دهه 1960 میلادی


ادوارد لورنز

(ریاضی دان)


مطالعاتی که زمینه ارائه نظریه آشوب را فراهم ساخت
*****
سال 1961 میلادی


رنسیس لیکرت


ارائه مدل سیستمهای رهبری با رهیافتی اقتضایی
*****
سال 1962 میلادی


آلفرد چندلر


انتشار کتاب استراتژی و ساختار و مطالبی در مورد نحوه تبعیت طراحی سازمان از استراتژی آن
*****
سال 1963 میلادی


سی. ارت و مارچ


انتشار کتاب نظریه رفتاری شرکت بزرگ و مطالبی در مورد ممانعت "رفتارهای سیاسی درون سازمان" از "دستیابی سازمان به حداکثر سود".
*****
سال 1964 میلادی


رابرت بلیک و جین موتون


ارائه مدل سبک سنج مدیریت
*****
سال 1965 میلادی


جون وودوارد


انتشار یافته هایی در باره تأثیر فن آوری بر ساختار و روشهای سازماندهی.
*****
سال 1969 میلادی


لارنس و لورش


انتشار کتاب سازمان و محیط و توسعه "نظریه اقتضا"
*****
سال 1970 میلادی


جیمز یورک

(ریاضی دان)


مطالعاتی که مبنای نظریه آشوب قرار گرفت
*****
سال 1970 میلادی


نظریه پردازان اقتضایی


ارائه نظریه اقتضایی و تأکید بر "مدیریت و رهبری بر مبنای مقتضیات".
*****
سال 1971 میلادی


شرکت اینتل


تولید و توزیع ریزپردازنده (تراشه کامپیوتر) و توسعه کامپیوترهای شخصی و تسری فن آوری اطلاعات برای استفاده مدیران سطوح مختلف.
*****
سال 1974 میلادی


رابرت جی.هونس و ترنس آرمیشل


ارائه نظریه رهبری مسیر- هدف
*****
سال 1977 میلادی


رزابت ماس کانتر


انتشار کتاب مردان و زنان سازمان و مطالبی در مورد ممانعت سلسله مراتب اداری از پیشرفت خانمها در سازمان
*****
سال 1980 میلادی


صاحب نظران مدیریت


توسعه رشته مدیریت در دو بخش عمده علوم رفتاری و مدیریت راهبردی و استراتژیک
*****
سالهای 1979 و 1980 میلادی


هنری مینتزبرگ


ارائه نظریه نقشها و الگوهای ساختار سازمانی
*****
سال 1981 میلادی


ویلیام توشی و ژوزف ام. جوران


ارائه نظریه z در مورد چگونگی استفاده از سبک مدیریت ژاپنی به وسیله مدیران آمریکایی
*****
سال 1982 میلادی


توماس پیترز

رابرت واترمن


ارائه نظریه کمال مدیریت
*****
سال 1985 میلادی


مایکل پورتر


انتشار کتاب مزیت رقابتی و تشریح اصول اساسی رقابت و تعیین استراتژی
*****
سال 1986 میلادی


ادوارد دمینگ


انتشار کتاب خروج از بحران
*****
سال 1987 میلادی


جانسون و کاپلان


انتشار کتاب روائی از دست رفته و مطالبی در مورد اینکه سودمندی حسابداری برای مدیران کاهش یافته است.
*****
سال 1990 میلادی


پیتر سنج


انتشار کتاب معروف اصل پنجم که موجب شهرت "نظریه یادگیری سازمانی" شد.
*****
سال 1994 میلادی


کلین و پوراس


انتشار کتاب بنا برای بقا و تشریح ارتباط طول عمر یک شرکت با هدفها و میزان بصیرت آن
*****
سال 1998 میلادی


مجموعه ای از مدیران قرن حاضر


اقدام به انتخاب اهبردها و استراتژیهایی برای برخورد با چالشهای قرن آینده.

منبع : مبانی سازمان و مدیریت- دکتر علی رضائیان- انتشارات سمت​
 

onia$

دستیار مدیر تالار مدیریت
نظریه بوروکراسی...Bureaucracy theory

از جمله رهیافتهای سنتی به مدیریت محسوب می گردد

نظریه بوروکراسی از جمله رهیافتهای سنتی به مدیریت محسوب می گردد. ماکس وبر، جامعه شناس روشنفکر آلمانی، بیشتر آثار خود را در اواخر قرن نوزدهم میلادی منتشر کرد؛ با وجود این تا سال 1920 که آثارش به زبانهای دیگر ترجمه شد، ناشناخته ماند. نظریه های وبر عمدتاً حالتی توصیفی داشت. وی به این مسئله اساسی که چگونه می توان ساختار سازمانها را به طور مناسبی طراحی کرد توجه داشت.افکار و نظریه های وبر، تأثیر عمده ای بر رشته های مدیریت و جامعه شناسی سازمانها داشت. این افکار تا حدودی در واکنش نسبت به تلقی او از کاستیهای سازمانهای عصر خودش، شکل گرفت. دولت وقت آلمان، موضوع ویژه مورد مطالعه وبر بود. وی بر این باور بود که افراد به دلیل موقعیت اجتماعی خاص و وجهه و اعتبارشان اقتدار می یابند و در منصبهای اصلی و مهم ساختار اجتماعی آلمان قرار می گیرند، نه به دلیل توانائیها و شایستگیهایشان؛ به همین دلیل مدعی بود که سازمانها با همه ظرفیت و توان خود کار نمی کنند؛ بنابر این باید شکل جدیدی از سازمان را طراحی کرد که به حل این مسأله کمک کند.

در عمق تفکر وبر، مفهوم بوروکراسی قرار دارد؛ یعنی شکل سازمانی مطلوبی که به طور منطقی طراحی گردد، بسیار کارآ باشد، از اصول منطق و نظم پیروی کند، و بر مبنای اختیار مشروع بنا نهاده شود. از جمله ویژگیهای خاص بوروکراسی وبر می توان به موارد ذیل اشاره کرد:

1. تقسیم کار روشن- مشاغل بخوبی تعریف می شوند و کارکنان در انجام آنها بسیار مهارت می یابند.

2. سلسله مراتب اختیارات روشن- اختیار و مسئولیت برای هر منصب بخوبی تعریف می شود و هر مقامی به مقام بالاتر از خود، گزارش می دهد.

3. قواعد و رویه های رسمی- دستورالعملهای مکتوب، رفتار و تصمیمها را هدایت می کند و سوابق پرونده ها به طور مکتوب نگهداری می گردد.

4. برخورد غیر شخصی- قواعد و رویه ها به طور یکسان و بدون استثناء در مورد همه رعایت می شود و با هیچ کس برخورد ویژه صورت نمی پذیرد.

5. مسیر ترقی مبتنی بر شایستگی- انتخاب و ارتقاأ کارکنان بر مبنای توانائی و عملکرد آنان صورت می پذیرد.
وبر بر این باور بود که سازمانها در حالت بوروکراسی بهتر عمل می کنند و از منابع نیز به طور کارآ استفاده می شود و عدالت و انصاف در برخورد با کارکنان و ارباب رجوع رعایت می گردد. وبر بر این باور بود که سازمان اداری کاملاً بوروکراتیک، از دید صرفاً فنی، سازمانی است که توان رسیدن به بالاترین سطح کارآیی را دارد و از نظر دقت، ثبات، رعایت انضباط، و قابلیت اعتماد بر هر نوع دیگری از سازمان، برتری دارد؛ در واقع بوروکراسی قابلیت پیش بینی رفتار افراد و سازمان را افزایش می دهد و هم از حیث کارآیی زیاد و هم از حیث قلمرو عملیات بر انواع دیگر سازمان برتری دارد و به طور رسمی، برای انجام هرگونه کار اداری قابل استفاده است.



Bureaucracy theory (Weber)


Max Weber was a historian that wrote about the emergence of bureaucracy from more traditional organizational forms (like feudalism) and it's rising pre-eminance in modern society. Scott defines bureaucracy it as "the existence of a specialized administrative staff". According to Weber, beaucracy is a particular type of administrative structure developed through rational-legal authority. Bureaucratic structures evolved from traditional structures with the following changes:


1. Jurisdictional areas are clearly specified, activities are distributed as official duties (unlike traditional form where duties delegated by leader and changed at any time).

2. Organization follows hierarchial principle -- subordinates follow orders or superiors, but have right of appeal (in contrast to more diffuse structure in traditional authority).

3. Intential, abstract rules govern decisions and actions. Rules are stable, exhaustive, and can be learned. Decisions are recorded in permanent files (in traditional forms few explicit rules or written records).

4. Means of production or administration belong to office. Personal property separated from office property.

5. Officials are selected on basis of technical qualifications, appointed not elected, and compensated by salary.
6. Employement by the organization is a career. The official is a full-time employee and looks forward to a life-

long career. After a trial period they get tenure of position and are protected from arbitrary dismissal.


Weber said that bureaucracy resolves some of the shortcomings of the traditional system. Described above was

his ideal-type construct, a simplified model (not a preferred model) that focuses on the most important features.
Weber's view of bureaucracy was a system of power where leaders exercise control over others -- a system based on discipline.

Weber stressed that the rational-legal form was the most stable of systems for both superiors and subordinates -- it's more reliable and clear, yet allows the subordinate more independence and discretion. Subordinates ideally can challenge the decisions of their leaders by referring to the stated rules -- charisma becomes less important. As a result, bureaucratic systems can handle more complex operations than traditional systems. (all above Scott p. 41-42).


Bureaucracy and Unresponsiveness

Often public service organizations are criticized for being unresponsive to their customer's needs.
One of Weber's most serious concerns was how society would maintain control over expanding state bureaucracies. He felt the most serious problem was not inefficiency or mismanagement but the increased power of public officials. A person in an important, specialized position will become to realize how dependent their bosses are on their expertise and begin to exercise their power in that position. Furthermore, the staff also begin to associate with the special social interests of their particular group or organization. Over history this has caused the shift in power from the leaders of society to the bureaucrats
 

onia$

دستیار مدیر تالار مدیریت
نظریه X و نظریه Theory X , Y.....Y
نظریه x و y از جمله رهیافتهای منابع انسانی به مدیریت است
نظریه x و y از جمله رهیافتهای منابع انسانی به مدیریت است. داگلاس مگ گریگور با تأثیرپذیری شدید از مطالعات هاتورن و نظریه مزلو، در کتاب معروف خود تحت عنوان بعد انسانی سازمان این نظریه را ترویج کرد که مدیران باید توجه بیشتری به نیازهای اجتماعی و خودشکوفایی افراد در محیط کار داشته باشند. مک گریگور در نظریه ای دو ساحتی ئر مورد انسان، برداشتها ، طرز تلقیها و نگرشهای مدیران را در مورد انسان به دو گروه تقسیم کرده است. وی برای اجتناب از پیشداوری افراد در مورد این دو گروه، آنها را با دو حرف x و y مشخص کرده است. به طور کلی مفروضات نظریه x عبارتند از: 1.بیشتر انسانها ذاتاً تنبل و از کار بیزارند؛ 2. بیشتر انسانها از قبول مسئولیت گریزانند و ترجیح می دهند که تحت هدایت دیگری قرار گیرند؛ 3. برای انگیزش انسانها باید از مشوقهای مادی و اقتصادی و ایجاد امنیت استفاده کرد؛ 4. قابلیت خلاقیت و نوآوری برای حل مسائل فقط در تعداد محدودی از افراد یافت می شود که به مشاغل مدیریت و رهبری می پردازند؛ 5. بیشتر مردم باید تحت کنترل دقیق قرار گیرند؛ زیرا معمولاً افراد از غلاقه کافی برای کار برخوردار نیستند. در حالی که مفروضات نظریه y عبارتند از: 1. کار به طور طبیعی مانند بازی است؛ 2. معمولاً افراد مسئولیت پذیرند و با اشتیاق به دنبال پذیرش مسئولیت هستند؛ 3. اگر افراد به کار خود علاقمند باشند، به طور مناسبی برانگیخته می شوند؛ در واقع احساس رضایت درونی بهترین پاداش برای افراد است و شیوه خود کنترلی مؤثرتر از کنترل توسط دیگران است؛ 4. ((قابلیت خلاقیت و نوآوری برای حل مسائل)) به طور طبیعی بین جمعیت انسانها توضیع شده است؛ 5. کنترل را می توان به خود افراد واگذار کرد؛ در واقع شیوه خود کنترلی مؤثرتر از کنترل توسط دیگران است.
ویژگیهای سبکهای مورد استفاده مدیران، بر مبنای مفروضات x و y
ویژگیهای سبکهای مدیریت بر مبنای پیش فرضهای نظریه x
ویژگیهای سبکهای مدیریت بر مبنای پیش فرضهای نظریه y
1
تأکید بر تمرکز و تصمیم گیری متمرکز
1
تأکید بر عدم تمرکز و استقلال واحدهای سازمانی
2
تأکید بر کنترل منابع
2
تأکید بر ارزیابی نتایج
3
مدیر مداری و ایفای نقش رهبری توسط مدیران
3
کارمند مداری و ایفای نقش حمایتی توسط مدیران
4
استفاده از مشوق های خارجی
4
استفاده از مشوقهای درونی شغل
5
توقع حصول نتایج کوتاه مدت
5
توقع حصول نتایج بلند مدت
6
استفاده از ساز و کار های کنترل توسظ دیگران
6
استفاده از ساز و کار های کنترل درونی
7
تدکید بر استفاده صرف از امکانات و ظرفیتهای موجود
7
کوشش برای توسعه منابع و افزایش ظرفیت تولید و خدمات
8
تأکید بر ضرورت رفع تضاد میان منافع افراد
8
پذیرش امکان وجود وحدت و همکاری در میان کارکنان (یا حداقل وجود منافع متقابل)
بر اساس این نظریه، مدیران با توجه به مفروضاتی که در مورد انسان دارند، به هدایت کارکنان می پردازند و سبکی را برای رهبری انتخاب می کنند که متناسب با مفروضات مذکور باشد. مگ گریگور بر این باور بود که مدیران باید نگرش خود به انسان را بر مبنای مفروضات نظریه y قرار دهند؛ به همین دلیل، آن گروه از مدیران که مفروضاتی مبتنی بر نظریه x دارند را به تغییر مبانی نگرش فرا می خواند. به نظر وی اگر نگرش مدیر مبتنی بر مفروضات نظریه x باشد، با کارکنان خود نیز با همان نگرش رفتار خواهد کرد؛ از این رو، چنین مدیری از ساز و کارهای کنترل تفصیلی بهره می گیرد و برای ایجاد انگیزه در کارکنان، صرفاً از محرکهای مادی استفاده می کند؛ در حالی که اگر نگرش مدیر مبتنی بر مفروضات نظریه y باشد، می تواند هدفهای فردی و سازمانی را تلفیق کند. چنین مدیری برای تلفیق هدفهای مذکور به کارکنان خود آزادی عمل بیشتری می دهد، خلاقیت و نوآوری را تشویق می کند، کنترل را به حداقل می رساند، و برای جذاب تر کردن کار و ارضای نیازهای سطوح عالی تر کارکنان می کوشد. تحت چنین شرایطی، کارکنان نیز تعهد بیشتری نسبت به سازمان خواهند داشت. البته مک گریگور نیز می دانست که برخی از کارکنان نابالغ، در ابتدای کار به کنترل بیشتری نیاز دارند تا به بلوغ کافی دست یابند و شایستگی آن را پیدا کنند که با آنها بر مبنای نگرش مبتنی بر نظریه y رفتار شود. [h=2]Theory X and Theory Y[/h]
Edit by: Mahdi Yarahmadi Khorasani

[h=4]Theory X Propositions[/h] A manager holding to these would be inclined to believe and state that · On average my staff really do not want to work. if they had a choice they would not want to commit themselves to work for the employer in the employer's time. They avoid it wherever possible. Basically they are self-interested and prefer leisure rather than working for someone else. · Because of this I have to structure work and energise my staff. Tasks ned to be well-specified. Even then many need pushing and more direction and control so that they apply adequate effort towards what has to be achieved. Even though I provide good rewards - many of my staff are still disinclined to apply consistently the kinds of effort the organisation needs. Many accept the rewards, complain that they need more and yet behave in ways that are less than fully committed. I have to resort to more checks, instructions and exhortations - sometimes even punishments. If I relax my gaze and I am too soft sloppiness sets in. · Indeed most people prefer to be directed. They do not really wish to carry the burden of responsibility indeed they tend to avoid this. They have little ambition and prefer a secure, steady life. Such a manager thus gives close supervision and defines jobs and systems that structure how a worker allocates and applies their time. They place stress on workers being calculative. The above statements are spin-offs from McGregor's originals but the sense remains the same. McGregor felt that such managerial views led to behaviours and organisational systems which relied on rewards, promises, incentives, close supervision, rules and regulations, even threats and sanctions all designed to control workers. [h=4]Soft X and Hard X[/h] There are soft and hard methods in the Theory X list. Hard approaches are represented by "the stick" - coercive language, harsh authoritarian management. Soft applications- "the carrot" - dangle rewards and promises in front of the employees nose i.e. more pay (cash and non-cash), more work, a fair day's work for a fair day's pay. The relationship is a wage-work bargain, an exchange. [h=4]Theory Y[/h] [h=4]A Theory Y manager tends to believe that [/h] · Given the right conditions for employees, their application of physical and mental effort in work is as natural as rest or play. Work is play, offers satisfactions and meaning. · There are alternatives to reliance on external controls, pushing and threats - implied or real. These are not the only means for linking individual effort with organisational objectives. If people feel committed, they will exercise self-direction and self-control in the service of the firm's objectives. · Their objectives will complement the firm's and commitment is a function of the "intrinsic" rewards associated with their achievement i.e. not just extrinsic rewards/punishments. · The Theory Y manager recognises the influence of learning. He/she believes that if the right conditions are created the average person learns not to accept and seek responsibility. · The capacity to exercise imagination, ingenuity and creativity in the solution of organisational problems is widely not narrowly distributed in the work force · In modern organisations, the intellectual potential of the average person are only partially utilised. People are capable of handling more complex problems. Again these are (my) extensions to McGregor's original, sparse propositions. [h=4]a more difficult management approach...?[/h] On asking managers which is the most difficult management approach to adopt - will they reply that being a Theory Y manager is more fraught and difficult? A Theory X communication style can be largely one way. It is quick and orderly. If employees do not respond or deliver the goods - they can be blamed for inattentiveness, lack of interest, unreliability. After all "you just cannot get good staff these days". But the Theory Y manager has to be more sensitive. He/she has · to take the time out to explains · to comprehend the needs of the individual, · to engage in joint-problem solving and interpersonal exchange with each member of staff. This requires trust building (McGregor accepted the need for trust, consistency and faith. If a member of staff lets the manager down, the latter cannot revert in a knee-jerk way to a Theory X monster - blaming or criticising. Such swings characterise the Jekyll and Hyde manager. The punishing parent who then returns to nurturing may not be believed. [h=4]Theory Y and Abdication[/h] Theory Y is the opposite of abdication, giving staff licence to interpret and implement organisational objectives themselves. The manager remains at the centre facilitating the initiation and control processes. Essential to the Theory Y culture is a monitoring, feedback and control system. [h=4]A Wolf in Sheep's Clothing[/h] Mechanisms of management control remain key ingredients in Theory Y propositions - to the extent that analysts such as Salaman (1981) see Theory Y as a glossy, re-formulation of Theory X. The extra, consumer-oriented ingredient is its humanistic ethic - the purpose of which is to capture worker motivation and groom higher performance. [h=4]The Manager as Developer[/h] Theory X and Y both have it that managers are responsible for organising the elements of the production process, getting workers to co-operate and align with organisational goals. A developer and facilitator role - setting up and targeting social, technical system performances - mediates down-side of the controller function. Managers set the parameters but work systematically and conscientiously with junior staff defining jobs and priorities, planning operations and agreeing programmes, reviewing achievements. [h=4]Empowerment - the Emperor's New Clothes[/h] Theory Y recommended what Herzberg in 1964 called "job enrichment" and Peters in 1982 and 1985 called "empowerment ". Re-designing jobs to expand opportunities for self-control and self-direction would, it was stressed, contribute to improved performance. Even though the maintenance aspects of the controller's role are retained, the manager was encouraged to remove job restrictions and create more scope for job development enabling employees to grow and give more of their innate potential to the business. [h=4]Conclusion [/h] [h=4]The McGregor Message? [/h] Use Theory Y principles to shape your organisation's culture and management style! ".
 

onia$

دستیار مدیر تالار مدیریت
مدیــریـت علمـی...Scientific Management

عملکرد غیر واقعی کارگران را می توان با نگرشی نظام مند به مدیریت اصلاح کرد


بر مبنای نظریه مدیریت علمی عملکرد غیر واقعی و سرعت کم کارگران را می توان با نگرشی نظام مند به مدیریت بر مبنای هدایت و حمایت صحیح سرپرستان و ایجاد انگیزه های پولی برای کارگران اصلاح کرد. بر این اساس برای انجام هر کار همیشه راه بهتری وجود دارد و تنها با به کار بردن اصول مدیریت علمی می توان روش صحیح برای انجام هر کار را یافت. این اصول عبارتند از: مدیریت باید علمی باشد، انتخاب کارکنان باید اساس علمی داشته باشد، آموزش و تربیت کارکنان باید جنبه علمی داشته باشد، روابط نزدیک و دوستانه و روحیه همکاری باید بین مدیریت و کارکنان وجود داشته باشد.

در دهه 1880 میلادی فردریک تیلور مطالعات خود را در زمینه زمان سنجی و حرکت سنجی، به مثابه راهی برای تعریف و بهینه سازی "واحدهای مستقل نیروی کار تخصصی" آغاز کزد. مشهورترین تجربه آغازین وی با جابه جایی مواد در کارخانه ذوب آهن سر و کار داشت که توسط افراد و به وسیله بیل انجام می شد. تیلور با بررسی این فعالیتها دو نتیجه ذیل را بدست آورد:

1. اگر برای حمل مواد، در کنار هر توده سنگ آهن، ذغال سنگ، یا گدازه (تفاله) آهن یک نفر قرار بگیرد، کارآیی افزایش می یابد (در مقایسه با هنگامی که یک نفر بخواهد همه آنها را بتنهایی جا به جا کند)؛ البته به شرط آن که محوطه کارخانه به اندازه کافی بزرک باشد تا همه افراد بتوانند همزمان مشغول به کار باشند.

2. استفاده از بیلهایی با اندازه های متفاوت، فراخور جا به جایی انواع توده های مواد، کارآیی را افزایش می دهد؛ به این ترتیب که از بیلهای کوچک برای جا به جایی سنگ آهن سنگین استفاده شود (به گونه ای که افراد دیرتر خسته شوند) و از بیلهای بزرگ برای جا به جایی گدازه های سبکتر استفاده گردد (به گونه ای که بتوان مواد بیشتری را با حرکت جابخ جا کرد)؛ البته این کار تا زمانی مقرون به صرفه خواهد بود که قیمت بیل به اندازه کافی ارزان باشد؛ یعنی در مجموع از قیمت نیروی کار قابل صرفه جویی در جا به جایی مواد، به ازاء هر نفر در روز، کمتر باشد.

هر دو یافته تیلور، بر اهمیت تلاش برای یادگیری و جایگزینی فن آوری صحه می گذارند.

تیلور در سال 1911 میلادی کتاب اصول مدیریت علمی را منتشر ساخت. وی در این کتاب متذکر می گردد که "بهتر آن است که هدف اصلی مدیریت، به حداکثر رساندن کامیابی کارفرما و کارمند باشد". تیلور که "پدر مدیریت علمی" نیز نامیده می شود، بر این باور بود که بسیاری از کارکنان هم عصرش، کمتر از ظرفیت واقعی خود کار می کنند. او تصور می کرد که این مسئله با اتخاذ رهیافتی منظم، مبتنی بر هدایت و حمایت کارکنان توسط سرپرستان و ارضاء نیازها و انگیزه های پولی کارکنان قابل حل است. تیلور چهار اصل ذیل را به عنوان "اصول مدیریت علمی" پیشنهاد کرد:

1- مدیریت باید علمی باشد. در این اصل روش علمی جانشین روش تجربه و خطا می گردد. تیلور معتقد بود که با مطالعه علمی کار باید کوشید بهترین روش انجام کار را پیدا و به صورت دستورالعمل به کارکنان ابلاغ کرد. مطالعه علمی کار، شامل حرکت سنجی و زمان سنجی و تعیین استانداردهای تولید و کارکرد بر اساس آن است.

2- انتخاب کارکنان باید اساس علمی داشته باشد. با استفاده از روشها و فنون علمی افرادی باید برای کار انتخاب شوند که مهارت و توانائیهای لازم برای انجام مؤثر و موفقیت آمیز آن را داشته باشند.

3- آموزش و تربیت کارکنان باید جنبه علمی داشته باشد.

4- روابط نزدیک و دوستانه و روحیه همکاری باید بین مدیریت و کارکنان وجود داشته باشد.با توجه به این اصل کار و مسئولیت باید به طور مساوی میان مدیران و کارکنان تقسیم شود. برنامه ریزی و کارهای فکری را مدیران و کارهای جسمی را کارکنان انجام دهند.

تیلور کوشید تا با استفاده از فنون علمی، بهره وری افراد در کار را بهبود بخشد. با اعمال این چهار اصل در کارخانه فولاد بتلهم، تیلور توانست با همان وسایل و تجهیزات قبلی بازده کار یک کارگر را از 5/12 تن آهن در روز به 5/42 تن افزایش دهد. اعمال این اصول در بخشهای دیگر کارخانه بتلهم نیز به کاهش زیاد هزینه ها و افزایش چشمگیر تولید و کارآیی منجر گردید. نتایج علمی بیشتر تلاشهای تیلور را می توان در بسیاری از محیط های مدیریتی امروز مشاهده کرد.

لازم به ذکر است که تیلور نسبت به جنبه های اجتماعی کار دیدگاه منفی داشته است. زیرا اصولاً کار گروهی را مفید نمی دانست و معتقد بود هر وقت کارکنان به طور گروهی کار می کنند، کارآیی هر یک از آنها به سطح ضعیف ترین عضو گروه تنزل پیدا می کند.

تیلور بر ضرورت علمی کردن فعالیتهای هر شغل و تدوین قوانین حرکت برای انجام آن تأکید داشت. حرکت سنجی بر تجزیه فعالیتهای یک شغل یا کار و کاهش حرکتهای جسمانی آن تا حد حرکتهای ضروری و اساسی دلالت دارد. دو نفر از افراد معاصر تیلور، یعنی فرانک و لیلیان گیلبرت به منزله پیشگامان مطالعه حرکت سنجی در یکی از بررسیهای مشهور خود توانستند تعداد حرکاتی را که کارگران ساختمان، هنگام بنایی انجام می دادند، کاهش دهند و بهره وری آنان را سه برابر کنند. کار گیلبرت ها به منزله مبنایی برای پیشرفتهای بعدی در زمینه ساده سازی کار، استاندارد کردن کارها و تدوین برنامه های پاداش کارانه مدنظر قرار گرفت که همه این فنون، هنوز هم در محیطهای کاری به کار می روند.

در واقع، شکل گیری مدیریت منابع انسانی به عنوان یک وظیفه حرفه ای – تخصصی عمدتاً ناشی از اصول و مفاهیمی است که برای اولین بار با به وجود آمدن نهضت مدیریت علمی مطرح گردید.

اگر چه از تیلور و گیلبرت به عنوان پیشگامان نهضت مدیریت علمی نام برده می شود، ولی بسیاری از اصولی که تیلور در این زمینه پیشنهاد کرد، عملاً یک قرن پیش از آن، در کارخانه ای واقع در برمینگهام انگلیس که جیمز وات و متیو بولتون آن را اداره می کردند، اجرا می گردید.



Scientific Management

By Patricia Ryaby Backer


Frederick Taylor is the person who is most often associated with the system labeled scientific management, and indeed, he was the originator of this set of concepts. However, there were others in the field of scientific management who had as much if not greater effect on the workplace. According to Sullivan (1987), Taylor's work not only represented the beginning of the managerial era in industrial production but also signaled the end of the craft era in the United States.

According to Hirschhorn (1984), Taylor's work highlights the relationship between rationalization in general and labor-control methods in particular. In Taylor's (1911) book, The Principles of Scientific Management, he discussed what he called a struggle for control of production between management and labor. To control production, he developed methods for the measure and design of machining methods as part of a general plan for increasing the planning functions of management. Taylor's fundamental concept and guiding principle was to design a production system that would involve both men and machines and that would be as efficient as a well-designed, well-oiled machine (Hughes, 1989). Time studies were used to allow management to take control of the operations, thereby controlling production methods, and, by default, production. This system required that management should take a more active role in the factory and, through engineers and salaried foremen, take greater control over operations. Skilled craftsmen and foremen had to give up their power (Hirschhorn, 1984).

Taylor developed his principles of management while a machinist and foreman at the Midvale Steel Company of Philadelphia. Taylor was bothered by, what was called as the time, "worker soldiering." (Worker soldiering refers to the practice of purposely stalling or slowing down work by the workers.) Taylor believed that the objective of workers when they stalled was to keep "their employers ignorant of how fast work can be done" (cited in Hughes, 1989, p. 190).

Taylor began his assault on "worker soldiering" by doing time studies of workers while they were undertaking their production activity. Taylor timed the workers' actions with a stopwatch. However, he did not time the entire job; instead, he broke down complex sequences of motions into what he labeled the elementary ones. He then timed the elementary actions as were performed by the workers he considered to be efficient in their movements. Having timed and analyzed the movements, he combined these elementary motions into a new set of complex motions that he insisted should be used by all workers. These calculations determined the piecework rate with bonuses paid for better rates and penalties taken for slower work. As Carl Barth, a disciple of Taylor noted in his testimony to the U.S. Commission of Industrial Relations,

"My dream is that the time will come when every drill press will be speeded just so, and every planer, every lathe the world over will be harmonized just like musical pitches are the same all over the world...so that we can standardize and say that for drilling a 1-inch hole the world over will be done with the same speed...That dream will come true, some time" (Barth, 1914, p. 889).

Taylor did not limit his method to the worker--he organized the redesign of the entire factory by removing control over operations from foremen and placing this control in a centralized planning department to be staffed with engineers. The planning department prepared detailed instructions about the machines and methods to be used and how long the job should take. Using sets of instruction cards (route slips) and reports, the planning department was able to produce a overall picture of the flow of parts in the plant--this activity was the beginning of formalized routing and scheduling in the factory.

Althought Taylor designed Scientific Management to resolve problems in the workplace, the effects of Scientific Management spread from the factory to everyday life. We will discuss the results of "Taylorism" in four different sections that are listed below.

Effects of Scientific Management

The immediate result of scientific management, according to Drucker (1967b) was a drastic cut in the cost of manufactured goods (1/10 to 1/20 of the previous manufactured cost). This allowed goods to be purchased by more people. Also, scientific management allowed the raising of wages (even while the cost of the product was dropping). This movement also caused a shift in the factories from unskilled laborer, usually paid at a subsistence wage, to machine operator, who was more highly paid.

A full version of Taylorism spread only slowly through the factory. As late as 1914 Robert Hoxie (cited in Hirschhorn, 1984) wrote that "no single shop was found which could be said to represent fully and faithfully the Taylor system as presented in the treatise on shop management." Taylor had lasting influence through his development of traditional manufacturing practices. In machine shops, for example, owners began to devise routing slips, inventory tracking methods, and an entire range of techniques for organizing production. These new techniques were inspired by the work of Taylor and the principles of scientific management.

Taylor’s role in the history of industrial management is complex and still debated today. In industrial circles, he represented the transition from 19th century to 20th century manufacturing techniques. He was one of the first industrial managers who perceived "the interrelated character of the new manufacturing systems and the need for a disciplined, comprehension change if the manufacturer and the industrial sector were to attain the optimum results" (Nelson, 1980, p. 199). Few plants introduced his complete system but thousands of plants introduced elements of scientific management: time study methods; new machine tool practices; methods for managing tools, materials, machines, supervisors, and workers; and formal planning departments.

Scientific management became more widespread after World War I as professional managers moved into high management positions. The formation of bureaucratic organizations with middle management positions changed the role of the shop foreman and reduced his power. By the 1920s, big business executives were promoting the new factory management system and, by the late 1920s, the nation’s most prominent labor leaders had become exponents of this "humanized" scientific management. Perhaps the most important legacy of Taylor and scientific management is the discipline that grew out of this field: industrial engineering. Industrial engineers today are still taught the methods of scientific management including time and motion studies, job-tasks analysis, wage-incentive determination, and detailed production planning. With respect to the field of operation research and management,

"Taylor’s work had importance in ways directly germane to operations research. His contributions, great as they were intrinsically, were even more valuable in revealing the merit of creating elements of organization whose object was not the performance of operations, but their analysis: It is difficult to overemphasize the importance of this first basic step: the formation of organizations for research on operations...his work led to better decisions than those which were possible, and in most cases, necessary before" (George, 1968, pp. 151-152).

Reaction to "Taylorism" Taylor's methods and his views of the worker met with resistance from labor. Taylor believed that the success of his methods depended on management controlling and replacing the craft knowledge held by workers with a systematized method of production. However, workers did not accept Taylor's methods readily. In fact, as Taylor himself wrote, his attempt to redesign the work process "immediately started a war...which as time went on grew more and more bitter" (cited in Lasch, 1987, p. 80).

Despite the fact that Taylor's complete system was never fully implemented, he still had the most effect on the relations between management and labor in manufacturing organizations. Taylorism changed the relations between management and labor by changing the position of labor in the firm. Unorganized and unskilled workers bore much of the brunt of the advance of scientific management in the factory (Haber, 1964). The new system demanded that workers produced at higher speeds and with increased subordination to management. Skilled labor was replaced by cheap, easily trained and replaceable workers who came predominately from the so-called new immigrants (Ramirez, 1978). This deskilled labor was then disposable to management.

"The state of the labor market therefore gave businessmen and efficiency experts the necessary maneuvering space to introduce new methods of work and production and new wage structures and to select the workers who were most readily willing to adapt to them or, to put it in the common business jargon of the time, to perform 'the weeding out of the less efficient workmen.' In addition, welfare experts and personnel managers could more freely put into operation programs designed to adjust their work force, stabilize their labor relations, and boost the productivity of their enterprises" (Ramirez, 1978, p. 133).

In addition to the response from workers to Taylor’s methods, his goals and methods drew criticism from politicians, industrialists , and humanists. Dos Passos, a prominent American writer of this period, recognized that Taylor’s methods led to the deskilling of work. Also, he questioned the value that Taylor placed on abundance and the need for it in American society. "more steel rails more bicycles more spools of thread more armorplate for battleships more bedpans more barbed wire more needles more lightningrods more ballbearings more dollarbills (Dos Passos, 1936, p. 24).

Other critics of Taylor differed with his view that the interests of workers were identical to those of managers. These critics held Taylor responsible for a subjugation of workers to a kind of industrial slavery.

"Taylorism" and Organized Labor. In manufacturing, the efficiency movement caused an increase in output per unit of labor, between 1907 and 1915, of 33 percent a year, compared to an annual average increase of 9.9 percent between 1900 and 1907 (Ramirez, 1978). In addition, this "process of rationalization" of the workplace had an anti-working class character. Through the scientific management methods, workers were treated as machines, devalued, and paid less money for their efforts. A consequence of this treatment of workers was the rise of the unions and increased strikes and unrest among workers. One of the most famous strikes was against U.S. Steel in 1909, when more than 3,500 unorganized, mass production workers revolted against the inhuman working conditions produced by that company's efficiency drive which included a new mass production line and a piece rate system that resulted in speed-ups and a reduction in take home pay for most workers.

Interestingly, later, the principles of scientific management were accepted by organized labor who considered Taylor's principles a means for protecting jobs and controlling members (Sullivan, 1987). Using these principles, increased specialization in production enabled the unions to emphasize job control and worker rights in the shop floor. "This mass production model of shop-floor control depends on two key assumptions: a job is a precisely defined series of tasks; and seniority is the criterion for the allocation of jobs" (Sullivan, 1987, p. 96). As industrial unions took root across the United States, wage and job security provisions were established through collective bargaining by using sharply defined job tasks.

Reference:

Barth, C.G. (1914). Testimony of Carl G. Barth, Hearings of the U.S. Commisions on Industrial Relations, 64th Congress, 1st Session, Senate Doc. 26 (Ser. Vol. 6929), April 1914).

Dos Passos, J. (1936). U.S.A. Book 3: Big money. New York: Harcourt, Brace, & Company.

Francis, A. (1986). New technology at work. New York: Clarendon Press.

George, C.S., Jr. (1968). The history of management thought. Englewood Cliffs, NJ: Prentice-Hall.

Giedion, S. (1948). Mechanization takes command: A contribution to anonymous history. New York: Oxford University Press.

Haber, S. (1964). Efficiency and uplift. Chicago: The University of Chicago Press.

Hirschhorn, L. (1984). Beyond mechanization: Work and technology in a post-industrial age. Cambridge, MA: MIT Press.

Hughes, T.P. (1989). American genesis. New York: Penguin Books.

Jacob, M. (1988). The cultural meaning of the scientific revolution. New York: Alfred A. Knopf.

Lasch, C. (1987). Technology and its critics. The degradation of the practical arts. In Goldberg & Strain Technological change and the transformation of America (pp. 79-90). Carbondale: Southern Illinois University Press.

Marglin, S. (1974). What do bosses do? The origins and functions of hierarchy in capitalist production. Review of Radical Political Economics, 6, 2ff.

Mumford, L. (1986). The Lewis Mumford reader. New York: Pantheon Books.

Nelson, D. (1980). Taylor and scientific management. Madison: The University of Wisconsin Press.

Ramirez, B. (1978). When workers fight: The politics of industrial relations in the Progressive Era, 1898-1916. Westport, CN: Greenwood Press.

Rutherford, F.J., & Ahlgren, A. (1990). Science for all Americans. New York: Oxford.

Sabel, C.F. (1982). Work and politics: The division of labor in industry. Cambridge: Cambridge University Press.

Sakaiya, T. (1991). The knowledge value revolution (G. Fields & W. Marsh, Trans.). New York: Kodansha International.

Sullivan, B.G. (1987). The challenge of economic transformation. In S.E. Goldberg & C.R. Strain (Eds.), Technological change and the transformation of America (pp. 91-103). Carbondale: Southern Illinois University Press.

Taylor, F.W. (1911). The principles of scientific management. New York: Harper
 

onia$

دستیار مدیر تالار مدیریت
نظریه اصول گرایان ... Administrative Theory

اصول علم اداره (نظریه فراگرد مدیریت)


اصول علم اداره (نظریه فراگرد مدیریت) از جمله رهیافتهای سنتی به مدیریت است در بحبویه سالهای جنگ جهانی اول (1296 هجری شمسی)، هنری فایول مدیر حرفه ای، دانشمند و نویسنده فرانسوی مکتب مبتنی بر ((اصول علم اداره)) (مکتب اصول گرایی در مدیریت) را مطرح کرد. فایول در سال 1916 میلادی، پس از سالها کار در صنایع فرانسه، کتاب مدیریت عمومی و صنعتی را منتشر کرد. و در آن دیدگاههای خود را در مورد مدیریت مناسب سازمان و افراد آن بیان کرد. فایول، کل سازمان را در قالب پیکره ای واحد تصور می کرد و فعالیتهای آن را به شش دسته قابال تقسیم می دانست: "فنی و تولیدی"، "بازرگانی و مبادله"، "مالی و بهینه سازی مصرف"، "ایمنی و حفاظت از اموال و افراد"، "حسابداری و تعیین وضعیت مالی"، و "وظایف مدیریتی".

وی وظایف مدیریتی را مشتمل بر برنامه ریزی، سازماندهی، فرماندهی، هماهنگی و کنترل می دانست.

او معتقد بود که پنج دسته فعالیت اول، مشخص ترند؛ به همین دلیل در کتاب خود بیشتر به تحلیل فعالیت ششم مبادرت کرد. فایول ضمن بیان این واقعیت که اصول مدیریت باید به صورت انعطاف پذیر به کار برده شوند، حاصل تجربیات خود را در قالب چهاده اصل برای بهبود مدیریت سازمان و انجام وضایف مدیریت ارائه کرد:

1. تقسیم کار- کاهش توع مسئولیتها و کارهایی که هر کس در یک محدوده معین انجام می دهد، موجب افزایش مهارت و بهبود عملکرد وی خواهد شد.

2. اختیار- حق صدور دستور و اجرای آن به کمک پاداش یا تنبیه را اختیار می گویند. مسئولیت بر الزام به پاسخگویی در برابر نتایج دلالت دارد. میزان اختیار و مسئولیت افراد باید متناسب باشد.

3. انضیاط- اطاعت و تعهد ناضی از توافق مدیر با کارکنان را انضباط گویند، خواه به صورت کتبی، خواه به صورت خط مشیهای نانوشته و شفاهی، برقراری انضباط، به طور عمده به توان رهبری مدیر بستگی دارد.

4. وحدت فرماندهی- اختیار دستور دادن به هر کارمند باید مختص به یک مدیر باشد. هر کارمند باید بداند که از چه کسی دستور می گیرد و در برابر چه کسی مسئول است.

5. وحدت مدیریت- برای اجرای هر برنامه واحد، باید یک مدیر مسئول تعیین شود؛ به طوری که مدیر مذکور بتواند با هدایت همه فعالیتهای معطوف به تحقق یک هدف معین، آنها را با هم هماهنگ سازد.

6. تبعیت اهداف و منافع فردی از اهداف و منافع عمومی- منافع اعضاء یا گروههای فعال در سازمان نباید مهمتر از منافع و هدفهای عمومی تلقی شوند؛ مدیر موظف است با استفاده از الگوهای مطلوب، میان منافع فردی و سازمانی همبستگی ایجاد کند.

7. جبران خدمت کارکنان- در ازای کار انجام شده، باید به همه کسانی که به طور مؤثر برای تحقق هدف کوشیده اند، پاداش منصفانه ای پرداخت شود؛ روشهای متعددی برای پرداخت پاداش وجود دارد. در هر صورت مبلغ پرداختی باید تا حد امکان از نظر کارکنان و کارفرمایان منصفانه تلقی شود.

8. تمرکز- سازمانها نیز مانند سایر نهادهای اجتماعی، نیازمند آنند که توسط یک سیستم مرکزی هدایت شوند و فعالیتهایشان هماهنگ گردد. البته میزان مناسب تمرکز و عدم تمرکز در فعالیتها، به شرایط و محیط کار بستگی دارد؛ معمولاً درجه ای از تمرکز مطلوب است که به بهترین وجه توانائیهای کارکنان را بکار گیرد.

9. سلسله مراتب- خط فرماندهی یا مسیر صدور دستور، معمولاً از مسئولان رده بالای سازمان شروع و به کارمندان جزء ختم می گردد؛ به این ترتیب، هر نوع ارتباط رسمی باید از طریق خط فرماندهی صورت بپذیرد و وحدت مدیریت را ممکن سازد. با وجود این، گاهی خط فرماندهی بیش از حد طولانی می گردد و موجب اشکال در ارتباطات و کندی فراگرد تصمیم گیری می شود، در این گونه موارد باید این اصل با انعطاف پذیری بیشتری اجرا شود.

10. نظم- رعایت نظم برای گردش صحیح کارها در سازمان ضرورت دارد. دستورالعمل نظم برای افراد و تجهیزات چنین است: انتخاب صحیح و قرار دادن افراد در جای مناسب خودشان؛ انتخاب صحیح تجهیزات و استفاده از اشیاء در جای مناسب.

11. عدالت- اگر با کارکنان سازمان، منصفانه و عادلانه رفتار شود، آنان با جدیت در جهت کسب اهداف سازمانی تلاش خواهند کرد و نسبت به سازمان وفادار خواهند ماند.

12. ثبات- کارکنان برای تطبیق با محیط سازمان و وظایف کاری خود، به زمان نیاز دارند. در واقع آنها پس از تسلط بر کار، به بهره دهی کامل می رسند. حال اگر قبل از بهره دهی کامل جا به جا شوند، هم هزینه هایی که سازمان برای آموزش آنها پرداخته است به هدر می رود و هم روحیه آنها تضعیف می گردد.

13. ابتکار عمل- اگر برای انجام همه کارها برنامه ریزی شود و برنامه ها به طور موفقیت آمیز به اجرا درآیند، ابتکار عمل در دست مدیران سازمان خواهدبود. مدیر باید کارکنان را تشویق کند تا حتی المقدور فعالیتهایشان را برنامه ریزی کنند.

14. احساس وحدت و یگانگی- وحدت و هماهنگی کارکنان بر قدرت و انسجام سازمان می افزاید. مدیر باید برای تقویت روحیه کارکنان برای کار دسته جمعی، تلاش کند. روحیه کار دسته جمعی، با درک هدفهای سازمان حاصل می شود. به این ترتیب، کارکنان باید دریابند که کسب منافع شخصی، از طریق انجام خدمات سودمند دسته جمعی، بهتر میسر می گردد.

فایول فعالیتهای مدیریتی را از سایر فعالیتهای سازمانی متمایز می دانست. مطالعات فایول توسط برخی از صاحبنظران ارویک و گیولیک که وظایف مدیریت را مشتمل بر برنامه ریزی، سازماندهی، کارگزینی، هدایت، هماهنگی، گزارش دهی و بودجه بندی می دانستند پیگیری شد.

صاحبنظر دیگری که به مکتب "اصول گرایی در مدیریت" کمک کرد، مری پارکر فالت بود. در سال 1933 میلادی، در مراسم بزرگداشتی که پس از مرگ وی برپا شده بود از او به عنوان یکی از مهمترین زنان صاحبنظر آمریکا در زمینه جامعه شناسی و علوم اجتماعی یاد شد.

در نوشته های فالت در مورد سازمانها، جلوه هایی از اهتمام به شناخت گروهها و تعهد عمیق وی به همکاری انسانی در سازمان، مشاهده می شود. از دیدگاه او "گروهها"، ساز و کارهایی برای ترکیب تواناییها و استعدادهای افراد گوناگون، جهت ارائه خدمات بهتر تلقی می شوند. وی سازمانها را به مثابه جوامع کوچکی در نظر می گرفت که مدیران و کارکنان باید به طور هماهنگ در آنها کار کنند؛ بدون اینکه یکی بر دیگری سلطه ای داشته باشد؛ همچنین، آنها باید بتوانند از طریق گفتگو و حل واقعی اختلافات، تضادهایشان را از میان بردارند. فالت، وظیفه مدیران را کمک به افراد در سازمان به منظور همکاری در جهت کسب تلفیقی از منافع می دانست. فالت بر این باور بود که اگر هر یک از کارکنان را مالک بخشی از شرکت کنیم، احساس مسئولیت جمعی ایجاد و تقریت خواهدشد. امروزه نیز این موضوع، تحت عناوینی چون "برنامه های مالکیت کارمند" و "سهیم کردن کارکنان در سود و درآمد" مورد بحث قرار می گیرد. فالت معتقد بود که اشتغال به کسب و کار نوعی خدمت است؛ بنابر این، همواره باید سودهای شخصی را در ارتباط با حسن نیت و رضایت عامه مردم در نظر گرفت. این مباحث نیز امروزه تحت عناوینی نظیر "اخلاق در مدیریت" و "مسئولیت اجتماعی سازمان" پیگیری می شود.




The Process Theory Of Management

Administrative Theory (Fayol)


Developed at same time as scientific management, Scott notes that administrative theory "emphasized management functions and attempted to generate broad administrative principles that would serve as guidelines for the rationalization of organizational activities" p. 36

While Taylor reorganized from "bottom up", administrative theorists looked at productivity improvements from the "top down". Early influencers were Henri Fayol (1949 trans.), Mooney and Reiley (1939) and Gulick and Urwick (1937).

Administrative theorists developed general guidelines of how to formalize organizational structures and relationships. They viewed the job as antecedent to the worker. Primarily these principles were broad guidelines for decision making.

Administrative theory was attacked by other rational theorists, especially Simon, who considered them not theory but merely truisms or contradictory statements.

These principles or "truisms" (depending on your perspective) included the following. Under coordination activities, Fayol and others suggested:


Scalar Principle

Recommends and emphasizes the hierarchical, pyrimidal structure of control relations (Scott p. 36)

Exception Principle

Recommends that all routine matters be handled by subordinates leaving superiors free to deal with exceptional issues where existing rules are inapplicable.


Span of Control Principle

Specifies that superior should have no more subordinates than they can effectively oversee.

Unity-of-Command Principle

Emphasizes that no subordinates should receive orders from more than one superior. Parsons and others have argued that this often doesn't happen effectively in most organizations (often the excecutive isn't qualified to handle more than external relations and thus delegates responsibility to more capable underlings).

Under the category of specialization issues, which are decisions about how activities are to be distributed among organizational positions and how to group positions into work groups and subunits, they suggested:

Departmentalization Principle

Activities should be grouped to combine related activities in the same administrative unit. Related activities could be based on similarity of purpose, process, clientele, or place.


Line-Staff Principle

Recommends that all activities directly related to organizational goals are line functions -- all others are staff functions that advise, service, or support. Staff units are segregated from line functions and are ultimately subordinate to them.
 

onia$

دستیار مدیر تالار مدیریت
نظریه سیستمی...Systems Theory

از جمله رهیافتهای سیستمی و اقتضایی به مدیریت محسوب می گردد

نظریه سیستمی از جمله رهیافتهای سیستمی و اقتضایی به مدیریت محسوب می گردد و مبتنی بر این تفکر است که باید سازمان را به منزله یک کل نظام یافته در نظر گرفت. بر مبنای این نظریه، از تحلیل داده ها برای حل مسائل و اتخاذ تصمیم استفاده می شود. رهیافت سیستمی، با در نظر گرفتن چهارچوبی برای تجسم عوامل و متغیرهای داخلی و خارجی سازمان در قالب یک مجموعه واحد، به شناخت "خرده سیستمها"، "سیستم اصلی"، و "ابر سیستم پیچیده محیط بر سازمان" کمک می کند. بدین ترتیب می توان با در نظر گرفتن کارهای برنامه ریزی شده و کارهای انجام شده توسط هر خرده سیستم از سیستم کلی سازمان، برای بهبود فعالیتهای سازمان در مسیر تحقق مأموریت آن اقدام کرد. به طور کلی تحلیل هر پدیده در نظریه سیستمی، با توجه به عناصر اصلی آن (داده ها، فراگرد، بازده ها) انجام می پذیرد.

سیستم مجموعه ای از اجزای به هم پیوسته است که برای کسب هدف مشترک فعالیت می کنند. معمولاً سیستمهای بزرگ از تعدادی خرده سیستم یا اجزای کوچکتر تشکیل می شوند. بنابر این هر سازمان به منزله یک سیستم باز در نظر گرفته می شود که از تعدادی خرده سیستم تشکیل شده و ضمن فعالیت در یک فراگرد مستمر "تبدیل منابع ورودی به محصولات خروجی" با محیط خود در تعامل است؛ بنابر این نگرش "حفظ ارتباط با محیط خارجی" برای سازمان اهمیت حیاتی دارد؛ زیرا محیط خارجی هم منشاء تأمین منابع ورودی و هم مصرف کننده بازداده های خروجی سازمان است و ضمن ارائه بازخور از مشتریان، به اصلاح عملیات و بازنگری در فراگرد سیستم کمک می کند و بر بهبود نتایج آن اثر می گذارد؛ زیرا بدون دریافت نظر مشتریان امکان ارزیابی دقیق کیفیت عملکرد سازمان کاهش می یابد. در واقع، در صورت کاهش تمایل مشتریان به استفاده از بازداده های سازمان، امکان تداوم فعالیت و بقای بلند مدت سازمان در عرصه تجارت کاهش می یابد. به این ترتیب، بر مبنای نگرش "سازمان به مثابه یک سیستم باز"، مشتریان نقش تعیین کننده ای در تداوم حیات سازمان دارند.

نظریه پردازان مکاتب مدیریت علمی، اصول گرایی، و روابط انسانی، هنگام مطالعه سازمان، اجزای آن را در نظر می گرفتند و بر این باور بودند که "کل سازمان برابر است با مجموع اجزای آن"؛ به همین دلیل سازمان را بر حسب اجزای آن تشریح می کردند؛ در حالی که نظریه پردازان سیستمی بر این باورند که "کل سازمان، چیزی متفاوت با مجموع اجزای آن است"؛ و هنگام مطالعه سازمان، آن را به صورت کلی در نظر می گیرند و ویژگیهای اجزای آن را تلفیق می کنند. در واقع در مکاتب قبلی از نوعی تفکر تحلیلی تجزیه مدار استفاده می کردند؛ در حالی که نظریه پردازان سیستمی از نوعی تفکر ترکیبی بهره می گیرند. به نظر یکی از کارشناسان مدیریت سیستمها تفکر تحلیلی بر "اندیشیدن از خارج به داخل" است. البته هیچ کدام از این دو شیوه، ارزش دیگری را نفی نمی کند؛ ولی شناختی که با استفاده از تفکر ترکیبی در مورد کلیت یک پدیده به دست می آید، از طریق تفکر تحلیلی دست نایافتنی است.

نظریه پردازان سیستمی، بر ضرورت انخاذ شیوه تفکر ترکیبی اصرار دارند؛ زیرا بر این باورند که مدیریت در خلاء انجام نمی شود و مدیران تحت تأثیر متغیرهای سازمانی و محیطی قرار دارند و متقابلاً بر این متغیرها اثر می گذارند.

به این ترتیب، با مطرح شدن ضرورت نگرش سیستمی، یافته های دانش مدیریت با چالش عظیمی مواجه گردید؛ زیرا بر مبنای این نگرش باید برای مدیریت یک سازمان، همه اجزای آن شناسایی شوند و کلیه فراگردها و فعالیتهای منظم اجزای مذکور و چگونگی تعامل آنها با یکدیگر، مد نظر قرار گیرند. دو نفر از صاحب نظران مدیریت پیش بینی کرده اند که "مبانی شناسایی سازمانها و مسائل آنها در چهارچوب نگرش سیستمی، ممکن است در آینده به انقلابی در عرصه مدیریت منجر شود؛ نظیر آنچه با اشاعه مبانی نظریه مدیریت علمی تیلور حاصل شد".

چستر بارنارد مانند فایول، بر اساس تجربه خودش در منصب مدیریت عالی بنیانگذار رهیافت جدیدی به مدیریت محسوب می شود؛ البته رهیافت بارنارد (رئیس سابق شعبه شرکت تلفن بل در نیوجرسی) با فایول متفاوت است. بارنارد به جای تفکیک اصول و وظایف خاص مدیریتی، به طراحی یک رهیافت سیستمی مجردتر پرداخت. وی در کتاب معروفش "وظایف مدیر عالی اجرایی" سازمانها را به منزله مجموعه ای از خرده سیستمهای همکاری کننده در نظر می گیرد؛ یعنی سازمان مجموعه پیچیده ای از خرده سیستمهای اجتماعی، شخصی، زیستی، و فیزیکی است که در یک ارتباط منظم و خاص، نتایج فعالیت آنها برای دستیابی به حداقل یک هدف معین با هم تلفیق می شود.

بارنارد بر این باور است که تحقق همکاری در سازمان، به وجود سه عامل "تمایل به خدمت"، "هدف مشترک"، و "ارتباطات" بستگی دارد. به نظر وی اگر این سه عامل در یک سازمان وجود نداشته باشند یا مستقل از یکدیگر عمل کنند، دیگر سازمانی باقی نخواهد ماند. بر اساس نظر بارنارد، ارتباطات عاملی نیروبخش است که شکاف طبیعی میان تمایل فرد به خدمت و هدف مشترک سازمان را پر می کند.

همانطور که ذکر شد، قبل از این نظریه پردازان سازمان و مدیریت آنها را به صورت مجموعه ای از اجزای تفکییک و تجزیه شدنی در نظر می گرفتند تا اینکه دیدگاه سیستمی بارنارد نظریه پردازان سازمان و مدیریت را تشویق کرد که سازمانها را به منزله "کلهایی پیچیده و پویا" مطالعه کنند. نکته حایز اهمیت در سخنرانیها و نوشته های بارنارد، تأکید شدید وی بر لزوم رعایت اخلاق در مدیریت است.



General System Theory



Note
Ludwig von Bertalanffy (1901-1972) has been on of the most acute minds of the XX century. Here is a miscellanea of passages from his General System Theory. The first part of the text focuses on the function of the theory of systems and on the main features of closed and open systems. The second part presents a conception of the human being not as a robot or a moron aiming at reducing tensions by satisfying biological needs, but as an active personality system creating his own universe, who revels in accepting challenges, solving problems and expressing his artistic inclinations.



The Quest for a General System Theory

There exist models, principles, and laws that apply to generalized systems or their subclasses, irrespective of their particular kind, the nature of their component elements, and the relation or 'forces' between them. It seems legitimate to ask for a theory, not of systems of a more or less special kind, but of universal principles applying to systems in general.

In this way we postulate a new discipline called General System Theory. Its subject matter is the formulation and derivation of those principles which are valid for 'systems' in general.

A consequence of the existence of general system properties is the appearance of structural similarities or isomorphisms in different fields. There are correspondences in the principles that govern the behaviour of entities that are, intrinsically, widely different. To take a simple example, an exponential law of growth applies to certain bacterial cells, to populations of bacteria, of animals or humans, and to the progress of scientific research measured by the number of publications in genetics or science in general.

System isomorphisms also appear in problems which are recalcitrant to quantitative analysis but are nevertheless of great intrinsic interest. There are, for example, isomorphies between biological systems and 'epiorganisms' like animal communities and human societies.

It seems therefore that a general system theory of systems would be a useful tool providing, on the one hand, models that can be used in, and transferred to, different fields, and safeguarding, on the other hand, from vague analogies which often have marred the progress in these fields.

The isomorphism under discussion is more than mere analogy. It is a consequence of the fact that, in certain respects, corresponding abstractions and conceptual models can be applied to different phenomena. Only in view of these aspects will system laws apply. This is not different from the general procedure in science.

There is, however, another and even more important aspect of general system theory.
Concepts like those of organization, wholeness, directiveness, teleology, and differentiation are alien to conventional physics. However, they pop up everywhere in the biological, behavioural and social sciences, and are, in fact, indispensable for dealing with living organisms or social groups. Thus, a basic problem posed to modern science is a general theory of organization. General system theory is, in principle, capable of giving exact definitions for such concepts and, in suitable cases, of putting them to quantitative analysis.



Aims of a General System Theory

While in the past, science tried to explain observable phenomena by reducing them to an interplay of elementary units investigable independently of each other, conceptions appear in contemporary science that are concerned with what is somewhat vaguely termed 'wholeness', i.e. problems of organization, phenomena not resolvable into local events, dynamic interactions manifest in difference of behaviour of parts when isolated or in a higher configuration, etc.; in short, 'systems' of various order not understandable by investigation of their respective parts in isolation. Conceptions and problems of this nature have appeared in all branches of science, irrespective of whether inanimate things, living organisms, or social phenomena are the object of study.

Not only are general aspects and viewpoints alike in different sciences; frequently we find formally identical or isomorphic laws in different fields. In many cases, isomorphic laws hold for certain classes or subclasses of 'systems', irrespective of the nature of the entities involved. There appear to exist general system laws which apply to any system of a certain type, irrespective if the particular properties of the system and of the elements involved.

General System Theory, therefore, is a general science of 'wholeness'.

(1) There is a general tendency towards integration in the various sciences, natural and social.

(2) Such integration seems to be centred in a general theory of systems.

(3) Such theory may be an important means of aiming at exact theory in the nonphysical fields of science.

(4) Developing unifying principles running 'vertically' through the universe of the individual sciences, this theory brings us nearer to the goal of the unity of science.

(5) This can lead to a much-needed integration in scientific education.



Closed and Open Systems

Conventional physics deals only with closed systems, i.e. systems which are considered to be isolated from their environment.

However, we find systems which by their very nature and definition are not closed systems. Every living organism is essentially an open system. It maintains itself in a continuous inflow and outflow, a building up and breaking down of components, never being, so long as it is alive, in a state of chemical and thermodynamic equilibrium but maintained in a so-called steady state which is distinct from the latter.

It is only in recent years that an expansion of physics, in order to include open systems, has taken place. This theory has shed light on many obscure phenomena in physics and biology and has also led to important general conclusions of which I will mention only two.

The first is the principle of equifinality. In any closed system, the final state is unequivocally determined by the initial conditions: e.g. the motion in a planetary system where the positions of the planets at a time t are unequivocally determined by their positions at a time t°.

This is not so in open systems. Here, the same final state may be reached from different initial conditions and in different ways. This is what is called equifinality.

Another apparent contrast between inanimate and animate nature is what sometimes was called the violent contradiction between Lord Kelvin's degradation and Darwin's evolution, between the law of dissipation in physics and the law of evolution in biology. According to the second principle of thermodynamics, the general trend of events in physical nature is towards states of maximum disorder and levelling down of differences, with the so-called heat death of the universe as the final outlook, when all energy is degraded into evenly distributed heat of low temperature, and the world process comes to a stop. In contrast, the living world shows, in embryonic development and in evolution, a transition towards higher order, heterogeneity, and organization. But on the basis of the theory of open systems, the apparent contradiction between entropy and evolution disappears. In all irreversible processes, entropy must increase. Therefore, the change of entropy in closed systems is always positive; order is continually destroyed. In open systems, however, we have not only production of entropy due to irreversible processes, but also import of entropy which may well be negative. This is the case in the living organism which imports complex molecules high in free energy. Thus, living systems, maintaining themselves in a steady state, can avoid the increase of entropy, and may even develop towards states of increased order and organization.



Information and Feedback

Another development which is closely connected with system theory is that of the modern theory of communication

The general notion in communication theory is that of information. In many cases, the flow of information corresponds to a flow of energy, e.g. if light waves emitted by some objects reach the eye or a photoelectric cell, elicit some reaction of the organism or some machinery, and thus convey information.

There is, however, another way to measure information, namely, in terms of decisions.

A second central concept of the theory of communication and control is that of feedback.

Feedback arrangements are widely used in modern technology for the stabilization of a certain action, as in thermostats or in radio receivers; or for the direction of actions towards a goal where the aberration from that goal is fed back, as information, till the goal or target is reached.

There is indeed a large number of biological phenomena which correspond to the feedback model. First, there is the phenomenon of so-called homeostasis, or maintenance of balance in the living organism, the prototype of which is thermoregulation in warm-blooded animals.



Causality and Teleology

We may state as characteristic of modern science that this scheme of isolable units acting in one-way causality has proved to be insufficient. Hence the appearance, in all fields of science, of notions like wholeness, holistic, organismic, gestalt, etc., which all signify that, in the last resort, we must think in terms of systems of elements in mutual interaction.

Similarly, notions of teleology and directiveness appeared to be outside the scope of science.

Nevertheless, these aspects exist, and you cannot conceive of a living organism, not to speak of behaviour and human society, without taking into account what variously and rather loosely is called adaptiveness, purposiveness, goal-seeking and the like.



The System Concept

In dealing with complexes of 'elements', three different kinds of distinction may be made – i.e.,

(1) according to their number;

(2) according to their species;

(3) according to the relations of elements.

A system may be defined as a set of elements standing in interrelation among themselves and with environment.

Progress is possible only by passing from a state of undifferentiated wholeness to a differentiation of parts.

We term a system 'closed' if no material enters or leave it; it is called 'open' if there is import and export of material.

Living systems are not closed systems in true equilibrium but open systems in a steady state.

An open system is defined as a system in exchange of matter with its environment, presenting import and export, building-up and breaking-down of its material components.



Life and tension

Biologically, life is not maintenance or restoration of equilibrium but is essentially maintenance of disequilibria, as the doctrine of the organism as open system reveals. Reaching equilibrium means death and consequent decay. Psychologically, behaviour not only tends to release tensions but also builds up tensions; if this stops, the patient is a decaying mental corpse in the same way a living organism becomes a body in decay when tensions and forces keeping it from equilibrium have stopped.

There is a wide range of behaviour – and presumably also of evolution – which cannot be reduced to utilitarian principles of adaptation of the individual and survival of the species. Greek sculpture, Renaissance painting, German music – indeed, any aspect of culture – has nothing to do with utility, or with the better survival of individuals or nations.

Also the principle of stress, so often invoked in psychology, psychiatry, and psychosomatics, needs some reevaluation. As everything in the world, stress too is an ambivalent thing. Stress is not only a danger to life to be controlled and neutralized by adaptive mechanisms; it also creates higher life.

If life after disturbances from outside, had simply returned to the so-called homeostatic equilibrium, it would never have progressed beyond the amoeba which, after all, is the best adapted creature in the world – it has survived billions of years from the primeval ocean to the present day. Michelangelo, implementing the precepts of psychology, should have followed his father's request and gone in the wool trade, thus sparing himself lifelong anguish although leaving the Sistine Chapel unadorned.

Life is not comfortable setting down in pre-ordained grooves of being; at its best, it is élan vital, inexorably driven towards higher forms of existence.



System-Theoretical Re-orientation

It is along such lines that a new model or image of man seems to be emerging. We may briefly characterize it as the model of man as active personality system.

The system concept tries to bring the psychophysiological organism as a whole into the focus of the scientific endeavour.

In contrast to the model of the reactive organism expressed by the S-R [stimulus-response] scheme – behaviour as gratification of needs, relaxation of tensions, reestablishment of homeostatic equilibrium, its utilitarian and environmentalistic interpretations, etc. – we come rather to consider the psychophysical organism as a primarily active system.

I, for one, am unable to see how, for example, creative and cultural activities of all sorts can be regarded as 'response to stimuli', 'gratifications of biological needs', 'reestablishment of homeostasis', or the like.

Man is not a passive receiver of stimuli coming from an external world, but in a very concrete sense creates his universe.



Beyond the mass robot

The concept of man as mass robot was both an expression of and a powerful motive force in industrialized mass society. It was the basis for behavioural engineering in commercial, economic, political and other advertising and propaganda; the expanding economy of the 'affluent society' could not subsist without such manipulation. Only by manipulating humans ever more into Skinnerian rats, robots buying automata, homeostatically adjusted conformers and opportunists (or, bluntly speaking, into morons and zombies) can this great society follow its progress toward ever increasing gross national product.

Modern society provided a large-scale experiment in manipulative psychology. If its principles are correct, conditions of tension and stress should lead to increase of mental disorder. On the other hand, mental health should be improved when basic needs of food, shelter, personal security, and so forth, are satisfied.

World War II – a period of extreme physiological and psychological stress – did not produce an increase in neurotic or psychotic disorders, apart from direct shock effects such as combat neuroses. In contrast the affluent society produced an unprecedented number of mentally ill.

Precisely under conditions of reduction of tensions and gratification of biological needs, novel forms of mental disorders appeared as existential neurosis, malignant boredom, and retirement neurosis, i.e. forms of mental dysfunction originating not from repressed drives, from unfulfilled needs, or from stress, but from meaningless of life.

There is the suspicion that the recent increase in schizophrenia may be caused by the 'other-directedness' of man in modern society. And there is no doubt that in the field of character disorders, a new type of juvenile delinquency has appeared: crime not for want or passion, but for the fun of it, for 'getting a kick', and born from the emptiness of life.

Even rats seem to 'look' for problems, and the healthy child and adult are going far beyond the reduction of tensions or gratification of needs in innumerable activities that cannot be reduced to primary and secondary drives.

For similar reasons, complete relaxation of tensions as in sensory-deprivation experiments is not an ideal state but is apt to produce insufferable anxiety, hallucinations, and other psychosis-like symptoms. Prisoner's psychosis, or exacerbation of symptoms in the closed ward, and retirement and weekend neurosis are related clinical conditions attesting that the psychophysical organism needs an amount of tension and activity for healthy existence.
 

onia$

دستیار مدیر تالار مدیریت
نظریه روابط انسانی... Human Relations Movement

از جمله رهیافتهای منابع انسانی به مدیریت است

نظریه روابط انسانی از جمله رهیافتهای منابع انسانی به مدیریت است. در طول سالهای اواخر دهه 1920 تا آغاز دهه 1930 میلادی مجموعه مطالعاتی در کارخانه شرکت وسترن الکتریک در شهر هاتورن صورت پذیرفت، این بررسیها که به مطالعات هاتورن مشهور شد، سرانجام به جنبش روابط انسانی در مدیریت منجر گردید.

مطالعات هاتورن در ابتدا با دیدگاهی نظیر دیدگاه مدیریت علمی آغاز شد؛ بدین معنی که تلاش می شد با بهبود روشها و ابزارهای انجام کار، کارآیی بیشتری در کار بدست آید. در این مطالعات اثر روشنایی بر کارآیی بررسی می شد؛ زیرا شرکت جنرال الکتریک در صدد بود فروش لامپ روشنایی خود را افزایش دهد؛ بنابر این به همراه سایر شرکتهای تولید کننده وسایل الکتریکی، مطالعاتی را بر روی رابطه میان روشنایی و بهره وری هدایت کردند.

این مطالعات به سه مرحله کلی قابل تقسیم هستند: 1) آزمایشات روشنایی؛ 2) آزمایشات اتاق نصب و اتصال تقویت کننده های الکتریکی؛ 3) آزمایش اطاق سیم پیچی کلیدهای تبدیل کننده تلفن. هر یک از این مراحل از مرحله پیشین ناشی می شد و بر آموخته های پژوهشگران می افزود.

مرحله اول: آزمایشات روشنایی (1924-1927)

نخستین مرحله مطالعات هاتورن که بین سالهای 1927 تا 1927 میلادی تحت نظر چند مهندس صورت پذیرفت، مطالعات روشنایی نام گرفت. در یکی از این مطالعات دو گروه آزمایش و کنترل در نظر گرفته شد و در فواصل زمانی متوالی میزان نور مورد استفاده گروه آزمایش کاهش داده می شد؛ در حالی که میزان نور مورد استفاده گروه کنترل (که در محل جداگانه ای کار می کردند) ثابت می ماند. نتیجه جالب توجه این بود که عملکرد هر دو گروه به طور پیوسته افزایش می یافت؛ تا اینکه میزان نور مورد استفاده گروه آزمایش آنقدر کم شد که کارگران از اینکه بسختی می توانند ببینند، شکایت کردند. در واقع، در این منطقه بود که عملکرد گروه آزمایش رو به کاهش گذاشت.

به این ترتیب، مطالعات مذکور در یافتن همبستگی میان "روشنایی و تولید"، با شکست مواجه شد؛ ولی پژوهشگران به این نتیجه رسیدند که برخی "عوامل نامرئی روان شناختی"، به گونه ای در آزمایش آنان مداخله کرده است. بنابر این برنامه مطالعاتی مذکور متوقف شد. البته از این مطالعات دو نتیجه به دست آمد:

1- روشنایی فقط یکی از عوامل متعدد مؤثر بر راندمان و کارآیی بود.

2- هیچ گونه رابطه علت و معلوای، میان روشنایی و بهره وری گارگران وجود نداشت.

برخی از پژوهشگران بر مبنای مستندات حاصل از مطالعه روشنایی، چنین می پنداشتند که یک علت احتمال افزایش عملکرد دو گروه این است که گروههای مذکور در نتیجه ارتباط با همدیگر، با هم به رقابت پرداخته اند.

مرحله دوم: آزمایشات اتاق نصب و اتصال تقویت کننده های الکتریکی (1927-1932)

در سال 1927 میلادی، گروهی تحت هدایت التون مایو استاد دانشگاه هاروارد، مطالعات دیگری را برای تعیین "تأثیر خستگی کارگران بر راندمان کار آنها" آغاز کردند. این گروه با حداکثر توان، دقت کرد تا آزمون علمی به گونه ای طراحی شود تا از "آثار روانشناختی" (که تصور می شد نتایج مطالعات روشنایی را متأثر ساخته اند) مصون باشند. در این مرحله، پنج خانم کارگر که اجزای دستگاههای تقویت کننده الکتریکی را نصب می کردند، از میان کارگران انتخاب شدند. پژوهشگران می خواستند شرایط کار آنها را تغییر دهند و نتایج کارشان را ارزیابی کنند. پیش از شروع آزمایش، برای کاهش مقاومت بالقوه کارگران، ترتیب معمول سرپرستی برهم زده شد؛ به گونه ای که این گروه سرپرست رسمی نداشت و تحت هدایت کلی پژوهشگران کار می کرد. ضمن آنکه برای کارگران این گروه، مزایای ویژه ای در نظر گرفته شد؛ برای مثال آنان می توانستند محل کار خود را بدون اجازه ترک کنند. بعلاوه، پژوهشگران و مسئولان شرکت توجه فوق العاده ای به آنان داشتند و بارها از آنان نظرخواهی می کردند.

هدف اصلی این مطالعه، یافتن بهترین ترکیب میان فواصل کاری و دفعات استراحت بود، ولی گاهی به طور همزمان، تعدادی از عوامل دیگر نیز تغییر داده می شدند؛ مانند میزان پرداخت، طول روز کاری، تدارک ناهار مجانی. به طور منظم، با هر تغییری که در شرایط کار کارکنان ایجاد می شد، میزان تولید آنان ارزیابی می گردید. در این مرحله نیز همانند مطالعات روشنایی، صرفنظر از چگونگی تغییر در شرایط کار، بهره وری کارکنان در طول دوره آزمایش، افزایش یافت. به این ترتیب، این بار نیز پژوهشگران نتوانستند رابطه مستقیمی میان "تغییر در شرایط محیط فیزیکی" و "راندمان کار کارکنان" بیایند.

مایو و همکارانش به این نتیجه رسیدند که "محیط اجتماعی" جدید کار در اتاق نصب و اتصال دستگاه تقویت کننده الکتریکی، عامل افزایش بهره وری کارگران است.

عوامل مهمی که در این آزمایش مد نظر قرار گرفتند، عبارتند از:

1. جو گروه- کارگران از روابط اجتماعی در گروه لذت می بردند و می خواستند که گروه کار خوبی انجام دهد؛

2. سرپرستی مشارکتی- کارگران احساس عزت نفس می کردند. اکنون اطلاعات زیادی به آنان داده می شد؛ در حالی که این حالت برای آنان و سایر کارکنان شاغل در جاهای دیگر کارگاه وجود نداشت؛

3. شکل گیری گروه- خانمهای کارگر، یک گروه منسجم را تشکیل داده بودند که بر وفاداری و همکاری آنان تأکید می گردد؛

4. روحیه- میان اعضای گروه نوعی حس یگانگی به وجود آمده بود؛ به طوری که می توان گفت، عوامل پیشین نیز تخت تأثیر این حس یگانگی در گروه قرار داشتند.

مرحله سوم: آزمایش اطاق سیم پیچی کلیدهای تبدیل کننده تلفن (1931-1932)

مرحله نهایی مطالعات هاتورن مجموعه مطالعاتی بود که در اطاق سیم پیچی کلیدهای تبدیل کننده تلفن انجام گرفت. این آزمایش با این بینش شکل گرفت که افراد یک بخش یا واحد سازمانی، منفک از یکدیگر نیستند؛ بلکه بخشی از یک گروه را تشکیل می دهند که روابط تعریف شده ای با یکدیگر، سرپرستان، و کارشان دارند. در این مرحله از مطالعات گروهی از کارگران مرد تحت آزمایش قرار گرفتند که از میان آنها نه نفر سیم پیچی می کردند، سه نفر به لحیم کاری می پرداختند و دو نفر نقش بازرس داشتند.

نخستین یافته ها حاکی از آن بود که این افراد یک گروه اجتماعی پیچیده را تشکیل داده اند. هنجارهای این گروه بخوبی تبیین شده بود و مجموعه ای از عواطف بر کارشان مسلط گردیده بود. این عواطف خیلی بیشتر از آن چیزی بود که برای انجام کارشان در محیط رسمی نیاز داشتند؛ به طوری که گاهی با تعجب مشاهده می شد که افراد به منظور اجتناب از ناخشنودی گروه، بازدهی خود را عمداً کاهش می دادند تا هنجارهای گروه را رعایت کرده باشند؛ حتی اگر این کار به قیمت از دست دادن "دستمزد کار بهتر" تمام می شد؛ بنابر این پژوهشگران دریافتند که گروه نفوذ زیادی بر اعضای خود دارد و می تواند بهره وری آنان در محیط کار را تحت تأثیر مثبت یا منفی خود قرار دهد. بدین ترتیب پژوهشگران قادر شدند تا افکار کارگران را درک کنند و توانستند شرایطی را فراهم آورند تا از شدت خشم کارگران در محیط کار کاسته شود.

یافته های مطالعات هاتورن، سطح دانش و شناخت مدیران از کارکنان را به حد قابل توجهی ارتقاء داد و بسیاری از مفروضات صاحبنظران معاصر خود را به چالش خواند. طبق یافته های مطالعات هاتورن، نتایج ذیل بدست آمد:

- کارکنان صرفاً با پول برانگیخته نمی شوند و عوامل شخصی و اجتماعی، آثار حایز اهمیتی بر انگیزش آنان دارند و نگرشهای کارکنان به جنبه های گوناگون، کارشان را نیز تحت تأثیر قرار می دهند.

- نگرشهای فردی آثار غیر قابل انکار و تعیین کننده ای بر رفتار کارکنان دارند.

- سرپرستی اثربخش برای حفظ روحیه کارکنان و بهره وری آنان اهمیت دارد.

- همچنین مشخص شد که در باره شخصیت گروههای غیر رسمی و تأثیر آنها بر عملکرد کارکنان، دانش ناچیزی وجود دارد.

- البته منتقدان چنین بیان داشته اند که معیارهای مورد استفاده د رمطالعات هاتورن فاقد اعتبار علمی بوده اند و بسیاری از نتیجه گیریهای آنان مبتنی بر شواهد علمی نیست. در حالی که برخی از نویسندگان بر این باورند که مجموعه مطالعات هاتورن، بیش از هر نظریه یا مجموعه مطالعات دیگری، بر توسعه تحقیقات و تغییرات در تفکر مدیریت، مؤثر بوده است.

مطالعات هاتورن، به افزایش علاقه پژوهشگران به مطالعه ابعاد اجتماعی و انسانی رفتار کارکنان در سازمان منجر شد؛ در اثر این مطالعات، برخی چنین پنداشتند که رمز بهره وری و افزایش تولید آن است که "سازمان علاقه بیشتری به کارکنان خود نشان دهد؛ به طوری که رضایت کارکنان از کار در سازمان افزایش یابد". همچنین تأکید بر روابط مبتنی بر همکاری میان سرپرستان و کارکنان افزایش یافت و چنین نتیجه گیری شد که مدیران باید علاوه بر کسب مهارتهای فنی به کسب مهارتهای اجتماعی و انسانی نیز بپردازند و از فراگرد ایجاد و افزایش "رضایت کارکنان از کارشان" شناخت بهتری به دست آورند. در نهایت، جنبش روابط انسانی به پایه گذاری مبانی رشته رفتار سازمانی برای مطالعه رفتار افراد و گروهها در سازمان منجر شد.




Human Relations Movement

Elton Mayo and the Hawthorne Studies



Elton Mayo was the founder of the Human Relations Movement and of Industrial Sociology. He carried out research at the Hawthorne Works of the Western Electric Company in Chicago.

He and his team of researchers took a group of six women and segregated them. They then altered their conditions of work in a number of ways, over a five year period, and observed the effects on production and the morale of the group. Over the period, changes such as new payment systems, rest breaks of different sorts and lengths, varying the length of the working day, and offering food and refreshments were tried. In almost all cases, productivity improved.

At the end of the experiment, Mayo felt that he had proven his point and closed it down, returning the women to their original conditions, a six day week, with long hours and no rest breaks or refreshments. Surprisingly, productivity in the group rose to the highest levels yet and Mayo had to re‑think his conclusions.

In the end, he realised that firstly, the women had felt important because they had been singled out. Secondly, the women had developed good relationships amongst each other and had been allowed to set their own work patterns. Thirdly, the case of relationship had made for a much more pleasant working environment.

Mayo decided that work satisfaction must depend, to a large extent, upon the informal social relationships between workers in a group and upon the social relationships between workers and their bosses. The effects of the group should never be underestimated.
 

onia$

دستیار مدیر تالار مدیریت
نظریه نقشهای مدیریتی

نظریه نقشهای مدیریتی ... The Managerial Roles Theory

باید با ملاحظه آنچه مدیر انجام می دهد، فعالیتها یا نقشهای وی را معین کرد

اساس نظریه نقشهای مدیریتی آن است که باید با ملاحظه آنچه مدیر انجام می دهد، فعالیتها یا نقشهای وی را معین کرد. مینتزبرگ با مطالعه منظم فعالیتهای مدیران اجرایی پنج سازمان متفاوت، نتیجه می گیرد که مدیر برای انجام وضایف برنامه ریزی، سازماندهی، هماهنگی، و کنترل به فعالیتهای گوناگونی می پردازد. وی معتقد است که مدیر نقشهای ذیل را ایفا می کند:

الف) نقشهای متقابل شخصی

1. رئیس تشریفات (انجام وظایف اجتماعی و تشریفاتی به منزله نماینده سازمان)؛

2. رهبر؛

3. رابط (بویژه در مواجهه با افراد خارج از سازمان).

ب) نقشهای اطلاعاتی

1. گیرنده (اخذ اطلاعات مربوط به عملیات یک واحد سازمانی)؛

2. نشر دهنده (ارائه اطلاعات به کارکنان)؛

3. سخنگو (انتقال اطلاعات به خارج از سازمان).

ج) نقشهای تصمیم گیری

1. سوداگری؛

2. آشوب زدایی؛

3. تخصیص دهنده منابع؛

4. مذاکره کننده.

البته نباید وظایف مدیریتی نادیده گرفته شوند؛ در واقع نقشهایی که مینتزبرگ مطرح می سازد، جلوه هایی از بسیج منابع، برنامه ریزی، سازماندهی، هدایت، و کنترل محسوب می شوند؛ نا گفته نماند که نقشهای متقابل شخصی، در نتیجه اختیارات رسمی و همراه با منصب و مقام مدیر پایدار می شوند و بر تعامل مدیر با افراد داخل و خارج سازمان دلالت دارند و زمینه ساز ایفای نقشهای اطلاعاتی محسوب می شوند؛ به این ترتیب به دلیل افزایش امکان دسترسی مدیر به اطلاعات مورد نیاز در سازمان، زمینه ایفای نقشهای تصمیم گیری را فراهم می کند تا مدیر بتواند برای حل مسائل و یا استفاده از فرصتها، به نحو مطلوبتری تصمیم بگیرد.

آدزیس برای اداره مؤثر هر سازمان، اهتمام مدیر به ایفای نقشهای چهارگانه تولیدی، اجرایی، ابداعی، و ترکیب کنندگی را لازم می داند. هر یک از این نقشها، با یکی از خرده سیستمهای "سیستم اجتماعی" ارتباط دارد؛ توضیح اینکه، هر سازمان بازرگانی، صنعتی، یا اداری یک سیستم اجتماعی است و بیشتر سیستمهای اجتماعی از خرده سیستمهای به هم پیوسته متعددی تشکیل شده اند؛ نظیر خرده سیستمهای "انسانی- اجتماعی"، "اداری- ساختاری"، "اطلاعاتی- تصمیم گیری"، "فن آوری- اقتصادی".

در نقش تولیدی مدیر باید نتایجی برابر با رقیب، یا بهتر از آن کسب کند. میزان شایستگی هر مدیر موفق و مؤثر، وابسته به میزان دانش حرفه ای وی در مورد کارش است؛ خواه رشته کاری وی بازاریابی باشد، خواه مهندسی، خواه حسابداری یا یک رشته دیگر. مدیر در نقش تولیدی در چهار چوب خرده سیستم "فن آوری- اقتصادی" فعالیت می کند.

پرکار بودن و داشتن مهارت فنی، برای موفقیت مدیر کافی نیست. مدیر باید علاوه بر مهارت فنی و پشتکار، توان هدایت و استفاده از افراد خود را داشته باشد؛ یعنی باید مراقب باشد که این افراد نیز به طور مفید به کار گرفته شوند. مدیر در نقش اجرایی خود، برنامه زمانبندی شده ای تهیه می کند و به ایجاد هماهنگی، اعمال کنترل، و برقراری انضباط می پردازد. مدیر باید مراقب باشد تا سیستم به گونه ای کار کند که برای آن طراحی شده است. مدیر در نقش اجرایی، در چهارچوب خرده سیستم "اداری- ساختاری" فعالیت می کند.

مدیرانی که در محیطهای پویا فعالیت می کنند باید بتوانند در ضمن ایفای نقشهای تولیدی و اجرایی خود، با بهره گیری از قدرت تشخیص و نوآوری، برای تصحیح و تغییر اهداف و ویژگیهای نظام اجرایی موجود اقدام کنند. در این نقش مدیر باید فردی مبدع و مبتکر باشد. مدیران مبتکر بر خلاف مدیرانی که صرفاً اجرا کننده اند، برنامه عملیاتی خود را تنظیم می کنند و روشهای اجرایی مناسب را بر می گزینند. مدیر در نقش ابداعی، در چهار چوب خرده سیستم "اطلاعاتی- تصمیم گیری" فعالیت می کند.

ایفای مجموعه نقشهای تولیدی، اجرایی، و ابداعی نیز برای موفقیت در انجام وظایف مدیریتی کافی نیست؛ زیرا بسیار اتفاق می افتد که یک سازمان موفق پس از کناره گیری مدیر مبتکر و خلاق خود سقوط می کند؛ برای آنکه سازمان همواره موفق باشد، مدیر باید نقش دیگری را نیز ایفا کند. این نقش، نقش ترکیبی است. مدیر در نقش ترکیبی، راهبردها و استراتژیهای فردی را به راهبرد گروهی، مخاطرات فردی را به مخاطرات گروهی، اهداف فردی را به اهداف گروهی، و ابتکارات فردی را به ابتکارات گروهی مبدل می کند. هرگاه یک گروه بتواند با اتکا به جمع خود و با تعیین اهداف روشن برای خود فعالیت کند، می توان گفت که مدیر آن گروه نقش ترکیبی را به طور مناسبی ایفا کرده است. ایفای نقش ترکیبی مستلزم وجود مدیری است که به نیازهای افراد خود واقف و نسبت به ارضاء آن نیارها کوشا باشد. چنین فردی می تواند کل سازمان را در جهت تحقق اهداف و راهبردهای آن متحد سازد. مدیر در نقش ترکیبی؛ درچهارچوب خرده سیستم "انسانی- اجتماعی" فعالیت می کند.
آدزیس بر این باور بود که اگر مدیر فقط به ایفای یکی از چهار نقش مذکور بپردازد، سبک مدیریت وی نادرست و نامطلوب خواهدبود. البته وی معتقد بود که مدیران اندکی وجود دارند که می توانند هر چهار نقش مدیریتی را به طور کامل ایفا کنند و در مدیریت خود از سبکی صحیح و درست بهره گیرند؛ زیرا این مدیران باید هم از تخصص فنی بالا، هم از قدرت اجرایی کافی، هم از توان ابداع و ابتکار مطلوب، و هم از قدرت ترکیب کنندگی لازم برخوردار باشند؛ به همین دلیل بندرت ممکن است مدیری پیدا شود که بتواند همه نقشهای مذکور را خودش ایفا کند. در واقع فراگرد مدیریت، باید برای ایفای نقشهای نسبتاً متضاد، ولی ممکن، چندین نفر را به کار گیرد؛ ولی نقش ترکیبی، نقشی است که همه مدیران ناگزیر از ایفای آنند؛ یعنی اگر یک مدیر توان ایفای نقشهای تولیدی، اجرایی، و ابداعی را نداشته باشد، می تواند از دیگران کمک بگیرد، ولی نقش ترکیبی را باید خودش عهده دار شود. اگر این نقش توسط مدیر ایفا نگردد، وی به فردی "سوداگر"، "بحران آفرین"، "بیش از حد مقرراتی" و "پرکار و تک رو" تبدیل خواهد شد.



The Managerial Roles Theory


The concept of "managerial role" was first introduced into the analysis of managerial work by H. Mintzberg in 1973. By the role he understood "a set of certain behavioral rules associated with a concrete organization or post" (18, p.36). Just like the characters of some play, managers, too, often perform different roles bound by their position. One can't help but remember the famous lines, "All the world is a stage, and the men and women are merely players...".

Thus, in addition to functions of management as parameters of managerial activities there appeared one more unit - managerial role. We will dwell upon the differences the two later on, and now we concern ourselves with the classification of roles grouped into the three blocks (18, с.37): interpersonal, informational and managerial proper (another name - decisional roles).

So, according to H. Mintzberg's classification managers discharging their duties communicate with people, handle information and make decisions as the above-mentioned roles tell us. It should be born in mind that roles do not exist per se, with every manager they are interdependent and interrelated in such a way that they allow to describe the nature of managerial activities taking into account levels of managers and the specificity of production processes. Therefore, it is possible to define different types managers with the help of prevalent roles. For instance, managers ranking high on initiating structure and low - on consideration (according to the Ohio State classification) (18, p.495) are more likely to engage in decisional roles, less in - informational roles, and still less in - interpersonal roles.

It should be noted that H. Mintzberg's approach is not the only classification of managerial roles. G.Yukl introduced a related concept of "dimensions of managerial behavior" and described 19 dimensions relevant to managerial activities (12, p.73-75).

G. Yukl's approach comprising almost twice as many characteristics as H. Mintzberg's gives a more detailed classification. At the same time, the two classifications have a number of similar or even identical positions. For instance, the informational role "disseminator of information" (H. Mintzberg) is completely covered by such dimensions of managerial behavior as "collection and dissemination of information". It enables us to establish a rather close correlation between the two concepts (Table 1).

The results of their comparison prove that despite the fact that Yukl's classification is more detailed and focuses on interactions inside the organization (on the link "manager - subordinate&qout;), there can be established a complete correlation between the two authors' approaches. Here we will stick to the more compact classification of managerial roles given by H. Mintzberg, not missing a point.

In order to have a better understanding of the essence of managerial roles as descriptive units it will be expedient to compare them with other features of managerial activities describing them as a process, i.e. to compare them with the functions of management. This concept was introduced into the theory of management by Henry Fayol, the founder of classical organization school of management thought. He quite reasonably suggested that management should be viewed as a process, and argued that " to manage means to forecast and plan, to organize and give orders, to coordinate and control " (18,p.71). Thus, by the functions of management basic types of managerial activities viewed as certain stages in the process of goal attainment are understood (14,p.119). When considering processes of managing organizations with some specificity in their activities, different authors include other functions of management, such as decision making, marketing, etc. (6, p.18;17) Within this work we will confine ourselves to the consideration of the four basic functions which can be applied to practically all types of organizations. So, what is the difference between the two classes of concepts describing the many-sided process of management, i.e. between roles and functions?

Firstly, they differ widely in the range of managerial activity they cover. Functions represent broader characteristics which embrace results of the realization of several roles. For instance, planning involves the use of such roles as liaison, disseminator, entrepreneur and negotiator (occasionally); organizing implies such roles as liaison, representative, disturbance handler; motivating is connected with the roles of leader, resource allocator; and finally, controlling is based primarily on the roles of figurehead, monitor and disturbance handler.

Secondly, managerial roles belong to the sphere of managerial interaction with other people (subordinates, superiors and outsiders). Descriptions of examples from managerial practice requiring activation of this or that role consist mainly of contacts with other people, ceremonials, participation in meetings, research tours, surveys , interviewing, debating and negotiating. In other words, the role is that which manifests itself when managers interface with someone. In the first place it is peculiar to interpersonal and informational roles. In contradistinction to the roles, functions of management also involve managerial activities having nothing to do with contacts with others, such as working with documents, making plans, analysis of the company's standing, decision making , etc. That is why interaction with people goes hand in hand with managerial roles, and functions of management may be fulfilled without communication with people.

And finally, functions of management and managerial roles reflect different aspects of the process of management. The former sort of split one global goal into several clear-cut subgoals of functions, and that is why they easily form a chain, ensuing one from the other, while the latter reflect various styles of manager - subordinate and manager - people other than subordinates interaction. In other words, functions of management represent the process of attaining the ultimate goal through a number of intermediate stages, while roles fill these stages with different variants of managerial interaction. In a simpler form this can be expressed by means of the following thesis: the functions of management answer the question, " What do we do to accomplish our goals? ", the roles give possible variants of answers to the question, " How do we interface with other people to reach our goals? ". And linking functions and roles to the three aspects of management singled out in Chapter 1, we may conclude that functions of management belong to the process aspect, while roles - to the instrumental aspect.

Consideration and analysis of managerial roles we shall finish by an exercise for self-examination which allows you to ponder on it on your own, to 'try on' H. Mintzberg's ten roles.
 

onia$

دستیار مدیر تالار مدیریت
نظریه اقتضایی...Contingency Theory

نظریه آشوب از جمله رهیافتهای سیستمی و اقتضایی به مدیریت محسوب می گردد. نظریه پردازان سنتی مدیریت تلاش می کردند تا "بهترین راه" را برای فعالیت مدیران در وضعیتهای گوناگون، شناسایی کنند؛ به طوری که پس از دستیابی به اصولی جهانشمول، "مدیریت خوب" الزاماً در گرو یادگیری و نحوه به کارگیری آنها باشد. اما دیری نگذشت که پژوهشگران دریافتند که گاهی اوقات ضرورت دارد تا برخی از اصول سنتی (مانند وحدت فرماندهی فایول، مبنی بر اینکه هر یک از افراد فقط باید به یک رئیس پاسخ دهد)، برای دستیابی به نتایج بهتر، نادیده گرفته شوند. از این رو شکل گیری نظریه اقتضایی آغاز شد.

رهیافت اقتضایی که گاهی رهیافت وضعیتی نیز نامیده می شود، بر اجتناب از اصول گرایی مطلق تأکید دارد؛ در واقع، ضرورت مدیریت بر مبنای اقتضا از این واقعیت نشأت می گیرد که عملکرد مدیر در هر زمان، باید با توجه به "موقعیت و مجموعه شرایط فعالیت وی" ارزیابی شود . وظیفه نظریه و علم، تجویز یک عمل برای یک وضعیت خاص نیست، بلکه یافتن روابطی بنیادی، فنون اساسی و سازماندهی دانش موجود بر مبنای مفاهیمی روشن است؛ زیرا نحوه کاربرد فنون مذکور در عمل، به وضعیت بستگی دارد؛ از این رو تدکید می شود که "مدیریت مؤثر"، همواره بر مبنای شناخت مقتضیات تحقق می پذیرد.

بنابر این بر اساس رویکرد اقتضایی، تلاش می شود تا واکنشهای مدیریتی با مسائل و فرصتهای منحصر به فرد وضعیتهای گوناگون، هماهنگ گردد. استفاده از رویکرد اقتضایی، اهمیت خاصی در مدیریت امروز دارد؛ به طوری که کاربرد این رویکرد به همه وظایف مدیریتی تسری یافته است. برای مثال مفهوم بوروکراسی از نظر ماکس وبر، برای معرفی شکل مطلوب و مناسب سازمان مطرح شد؛ ولی اگر با نگرش اقتضایی به طرح بوروکراتیک سازمان نگریسته شود، این طرح فقط به مثابه یکی از الگوهای سازماندهی قابل استفاده است؛ یعنی انتخاب بهترین ساختار برای هر وضعیت معین، به عوامل چندی بستگی دارد؛ از جمله "میزان تغییرات محیطی"، "فن آوری عمده سازمان" و "راهبردی که سازمان دنبال می کند"، "اندازه سازمان" و "شبکه های قدرت و کنترل در سازمان"؛ با توجه به این عوامل، فقط هنگامی که محیط نسبتاً پایدار باشد و عملیات آن قابل پیش بینی باشد و اندازه آن بزرگ باشد، استفاده از ساختار بوروکراتیک، بهترین کارکرد را خواهد داشت؛ یعنی در سایر وضعیتها باید از گزینه های دیگر ساختاری استفاده شود. در واقع بر مبنای رویکرد اقتضایی، "ساختاری که برای یک سازمان مفید است، ممکن است برای یک سازمان دیگر فاقد مطلوبیت باشد" و حتی گفته می شود "آنچه که در یک زمان خوب عمل می کند، ممکن است در آینده (به دلیل تغییر مقتضیات) خوب عمل نکند".

شعور متعارف نیز ضرورت استفاده از "رهیافت اقتضایی" در رفتار مدیریت را تأیید می کند. از آنجا که سازمانها از حیث اندازه، هدفها، نوع فعالیتها و مانند آن، با هم تفاوت دارند، یافتن اصول جهانشمولی که در همه شرایط و وضعیتهای سازمانی گوناگون کارساز باشند، عجیب به نظر می رسد. به همین دلیل میتوان گفت که: "همه چیز بستگی دارد به ..." و این پرسش را مطرح کرد که "به چه چیز بستگی دارد؟". پژوهشگران مدیریت تلاش می کنند در پاسخ به این پرسش، "متغیر ها" یا "چیزها" را شناسایی کنند. در نگاره زیر چهار متغیر مشهور اقتضایی، که از میان حداقل یکصد متغییر گوناگون انتخاب شده اند، ارائه گردیده است. این متغیرها به طور متداول مورد استفاده قرار می گیرند و تصوری برای درک معنی متغیر اقتضایی ارائه می کنند.



آثار برخی از متغیرهای مشهور اقتضایی در تعیین موقعیت مدیریت

1. اندازه سازمان- بر تعداد افراد هر سازمان دلالت دارد و تأثیر عمده ای بر نحوه عملکرد مدیران دارد؛ زیرا هر اندازه سازمان افزایش یابد، مسأله ایجاد هماهنگی در آن نیز افزایش می یابد، برای ایجاد هماهنگی در یک سازمان 50 نفره باید از ساختار ویژه ای استفاده شود که با ساختار مناسب برای یک سازمان 50000 نفره بسیار متفاوت است.

2. تکراری بودن فن آوری تولید- هر سازمانی برای دستیابی به اهداف خود از نوعی فن آوری استفاده می کند که به منظور تبدیل ورودی به خروجی مورد استفاده قرار می گیرد. اگر فن آوری تکراری باشد، ساختارهای سازمانی، سبکهای رهبری، و سیستمهای کنترلی مورد نیاز سازمان با آنچه که در سازمانهای دارای فن آوری غیر تکراری مورد نیاز است، تفاوت ندارند.

3. عدم اطمینان محیطی- میزان عدم اطمینان ناشی از تغییرات مستمر در محیطهای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، فن آوری و سیاسی بر فراگرد مدیریت اثر می گذارد. آنچه که برای یک محیط پایدار و قابل پیش بینی خوب کار می کند، ممکن است برای یک محیط غیر قابل پیش بینی و در حال تحول سریع و مستمر، کاملاً نامناسب باشد.

4. تفاوتهای فردی- افراد از حیث میزان تمایل به رشد، میزان بلوغ، استقلال، تحمل ابهام و انتظارات و نظایر آن با هم تفاوت دارند. این گونه تفاوتها بویژه هنگامی اهمیت می یابند که مدیر بخواهد با توجه به وضعیت نیروی انسانی، از میان روشهای انگیزش، سبکهای رهبری و طراحیهای شغلی، گزینه های مناسبی را به کار گیرد.



برخی از دانشمندان مدیریت به دلیل اینکه نظریه اقتضایی به طور عملی میان "رهیافت سیستمی" و "رهیافت صرفاً وضعیتی"، نوعی تقارب و مصالحه بوجود آورده است، مجذوب آن شده اند.

رهیافت سیستمی اغلب به خاطر اینکه خیلی کلی، مجرد و انتزاعی است، مورد انتقاد قرار می گیرد. دیدگاه صرفاً وضعیتی نیز به خاطر اینکه خیلی خاص و جزئی نگر است نقد می شود؛ زیرا دیدگاه وضعیتی مبتنی بر این باور است که هر وضعیت در زندگی واقعی، رهیافتب کاملاً ویژه و متفاوت با وضعیتهای دیگر را طلب می کند. طرفداران نظریه اقتضایی کوشیده اند از وجه مشترک نظریه های سیستمی و وضعیتی سود جویند، و ضمن دسته بندی مقتضیات مورد نظر، در تعمیم آنها به وضعیتهای خاص دقت کنند. رهیافت اقتضایی دارای سه ویژگی حایز اهمیت است: 1) دیدگاه سیستم باز؛ 2) گرایش به پژوهش و تحقیق علمی؛ و 3) توجه به مجموعه ای از عوامل (رهیافت مبتنی بر تحلیل چند متغیره).

دیدگاه سیستم باز- استفاده از دیدگاه سیستم باز در رهیافت اقتضایی حایز اهمیت بسیار است. نظریه پردازان اقتضایی، تمرکز صرف بر عملیات داخلی سازمان را کافی ندانسته، تلاش برای شناخت چگونگی تلفیق خرده سیستمهای سازمانی برای تعامل با سیستمهای اقتصادی، سیاسی، و اجتماعی محیط بیرونی را ضروری می دانند.

گرایش به پژوهش عملی- پژوهش عملی به مدیریت اثربخش تر عملیات کاری منجر می شود؛ بدین ترتیب که پژوهشگران اقتضایی می کوشند تا یافته های خود را به ابزارها و پالاینده هایی تبدیل کنند تا مدیران بتوانند با استفاده از ابزارها و پا لاینده های مذکور هر وضعیت را شناسایی کنند و با آن به طور اثر بخش تری برخورد نمایند.

رهیافت مبتنی بر تحلیل چند متغیره- بر اساس تفکر سنتی مبتنی بر دیدگاه سیستم بسته، به کاوش روابط علی یک به یک میان عوامل، برداخته می شد. این رهیافت مبتنی بر تحلیل دو متغیره است؛ برای مثال، در نگرش سنتی روابط انسانی چنین فرض می شد که "روحیه بالای کارکنان" به طور خودکار به بهره وری بیشتر" منجر می شود. در این تحلیل دو متغیره، متغیر "روحیه" به منزله تنها علت مستقیم تغییرات متغیر "بهره وری" در نظر گرفته می شد؛ در صورتی که بعدها، تحلیلهای چند متغیره نشان داد که متغیرهای بسیاری، نظیر "شخصیت کارمند"، "ماهیت کار"، "پاداشها"، "جایگاه شغل" و "رضایت از زندگی"، در مجموع موجب تغییرات در بهره وری می شوند. تحلیل چند متغیره به منزله یک فن تحقیق، برای معین کردن چگونگی تلفیق متغیر هایی که در تعامل با هم منجر به یک نتیجه خاص می شوند، به کار می رود. برای مثال فرض می شود که اگر شخصیت کارمندی اقتدار مآب باشد؛ ساختار یافتگی کار زیاد باشد؛ و کارمند مذکور از زندگی و کارش بسیار راضی باشد. آنگاه ممکن است نتیجه گیری شود که در چنین شرایطی انتظار بهره وری زیاد داشت. نظریه پردازان مدیریت اقتضایی می کوشند از تحلیلهای چند متغیره برای تبیین نقش مدیریتهای مربوط، به طور عملی استفاده کنند.

اگر چه رهیافت اقتضایی هنوز بطور کامل توسعه نیافته، مرحله ای مفید در سیر تکامل تفکر مدیریت محسوب می شود؛ زیرا مناسب بودن هر تصمیم را با توجه به وضعیت، مورد توجه قرار می دهد. افراد، سازمانها، و مسائل اجتماعی بسیار پیچیده تر از آنند که "پیروی خشک از اصول جهانشمول مدیریت" قابل توجیه باشد. تفکر اقتضایی را می توان نتیجه نوعی تسری عملی رهیافت سیستمی فرض کرد. اگر تفکر سیستمی به مثابه یک عامل وحدت بخش در سیر تفکر مدیریت در نظر گرفته شود، می توان رهیافت اقتضایی را نوعی هدایت عملی برای نیل به این وحدت به حساب آورد.
البته رهیافت اقتضایی نیز از انتقادات صاحب نظران مصون نمانده است. یک انتقاد به نظریه اقتضایی آن است که سازمان را همچون اسیری در چنگال محیط معرفی می کند. در صورت پذیرش این طرز تلقی، تلاش برای مدیریت سازمان بیهوده به نظر می رسد؛ در حالی که در عالم واقع، سازمانها در معرض تلفیقی از هجمه نیروهای محیطی و اقدامهای مدیریتی قرار دارند و نظریه پردازان مدیریت باید نحوه برخورد با نیروهای مذکور را متناسب با هر وضعیت ویژه، تعیین کنند. بنابر این مطرح می شود مبنی بر اینکه "آیا نظریه پردازان مدیریت اقتضایی می توانند از عهده این مهم برآیند یا خیر؟". در پاسخ می توان گفت که "باید صبر کرد و دید". در حال حاضر، آنان در مسیری سازنده و امیدوار کننده حرکت می کنند. ناگفته نماند که رهیافت اقتضایی را باید به مثابه یک گام نویدبخش در نظر گرفت، نه خاتمه ای بر سیر تکاملی تفکر متداول مدیریت.




Contingency Theory

by Patrich Antoine



Fiedler's Contingency Theory of Leadership

Managerial leadership has influenced organizational activities in many ways. These influences include motivating subordinates, budgeting scarce resources, and serving as a source of communication. Over the years researchers have emphasized the influences of leadership on the activities of subordinates. These emphasis by researchers led to theories about leadership. "The first and perhaps most popular, situational theory to be advanced was the ?Contingency Theory of Leadership Effectiveness' developed by Fred E. Fiedler" (Bedeian, Glueck 504). This theory explains that group performance is a result of interaction of two factors. These factors are known as leadership style and situational favorableness. These two factors will be discussed along with other aspects of Fiedler's theory. "In Fiedler's model, leadership effectiveness is the result of interaction between the style of the leader and the characteristics of the environment in which the leader works" (Gray, Starke 264).

The first major factor in Fiedler's theory is known as the leadership style. This is the consistent system of interaction that takes place between a leader and work group. "According to Fiedler, an individual's leadership style depends upon his or her personality and is, thus, fixed" (Bedeian, Gleuck 504). In order to classify leadership styles, Fiedlers has developed an index called the least-preferred coworker (LPC) scale.

The LPC scale asks a leader to think of all the persons with whom he or she has ever worked, and then to describe the one person with whom he or she worked the least well with. This person can be someone form the past or someone he or she is currently working with. From a scale of 1 through 8, leader are asked to describe this person on a series of bipolar scales such as those shown below:

Unfriendly 1 2 3 4 5 6 7 8 Friendly

Uncooperative 1 2 3 4 5 6 7 8 Cooperative

Hostile 1 2 3 4 5 6 7 8 Supportive

Guarded 1 2 3 4 5 6 7 8 Open

The responses to these scales (usually sixteen in total) are summed and averaged: a high LPC score suggests that the leader has a human relations orientation, while a low LPC score indicates a task orientation. Fiedler's logic is that individuals who rate their least preferred coworker in relatively favorable light on these scales derive satisfaction out of interpersonal relationship; those who rate the coworker in a relatively unfavorable light get satisfaction out of successful task performance" (Gray, Starke 264). This method reveals an individual's emotional reaction to people with whom he or she cannot work. It is also stressed that is not always an accurate measurement.

"According to Fiedler, the effectiveness of a leader is determined by the degree of match between a dominant trait of the leader and the favorableness of the situation for the leader.... The dominant trait is a personality factor causing the leader to either relationship-oriented or task-orientated" (Dunham 365). Leaders who describe their preferred coworker in favorable terms, with a high LPC, are purported to derive major satisfaction from establishing close relationships with felow workers. High LPC leaders are said to be relationship-orientated. These leaders see that good interpersonal relations as a requirement for task accomplishment.

Leaders who describe their least preferred coworker unfavorable terms, with a low LPC, are derived major satisfaction by successfully completing a task. These leaders are said to be task-orientated. They are more concerned with successful task accomplishment and worry about interpersonal relations later.

The second major factor in Fiedler's theory is known as situational favorableness or environmental variable. This basically is defined as the degree a situation enables a leader to exert influence over a group. Fiedler then extends his analysis by focusing on three key situational factors, which are leader-member, task structure and position power.

Each factor is defined in the following:

1. Leader-member relations: the degree to which the employees accept the leader.

2. Task structure: the degree to which the subordinates jobs are described in detail.

3. Position power: the amount of formal authority the leader possesses by virtue of his or her position in the organization. (Gannon 360)

For leader-member relations, Fiedler maintains that the leader will has more influence if they maintain good relationships with group members who like, respect, and trust them, than if they do not. Fiedler explains that task structure is the second most important factor in determining structural favorableness. He contends that highly structured tasks, which specify how a job is to be done in detail provide a leader with more influences over group actions than do unstructured tasks. Finally, as for position power, leads who have the power to hire and fire, discipline and reward, have more power than those who do not. For example, the head of a department has more power than a file clerk.

By classifying a group according to three variables, it is possible to identify eight different group situations or leadership style. These eight different possible combinations were then classified as either task orientation or relationship orientated. In the following diagram, it shows that task-orientated leadership was successful in five situations, and relationship-orientated in three.

Fiedler's Contingency Theory of Leadership

Leader-Member Task Position Power Successful Leadership

Relations Structure Of Leader Style

Good -- Structured -- Strong -- Task Orientation

Good -- Structured -- Weak -- Task Orientation

Good -- Unstructured -- Strong -- Task Orientation

Good -- Unstructured -- Weak -- Consideration

Poor -- Structured -- Strong -- Consideration

Poor -- Structured -- Weak -- Consideration

Poor -- Unstructured -- Strong -- Task Orientation

Poor -- Unstructured -- Weak -- Task Orientation

(Gannon 360)

"According to Fiedler, a task-orientated style of leadership is more effective than a considerate (relationship-orientated) style under extreme situations, that is, when the situations, is either very favorable (certain) or very unfavorable ( uncertain)" (Gannon 361). Task-orientated leadership would be advisable in natural disaster, like a flood or fire. In and uncertain situation the leader-member relations are usually poor, the task is unstructured, and the position power is weak. The one who emerges as a leader to direct the group's activity usually does not know any of his or her subordinates personally. The task-orientated leader who gets things accomplished proves to be the most successful. If the leader is considerate (relationship-orientated), he or she may waste so much time in the disaster, which may lead things to get out of control and lives might get lost.

Blue-collar workers generally want to know exactly what they are supposed to do. Therefore it is usually highly structured. The leader's position power is strong if management backs his or her decision. Finally, even though the leader may not be relationship-orientated, leader-member relations may be extremely strong if he or she is able to gain promotions and salary increases for subordinates. Under these situations is the task-orientated style of leadership is preferred over the (considerate) relationship-orientated style.

"The considerate style of leadership seems to be appropriate when the environmental or certain situation is moderately favorable or certain, for example, when (1) leader-member relations are good, (2) the task is unstructured, and (3) position power is weak" (Gannon 362). For example, research scientists do not like superiors to structure the task for them. They prefer to follow their own creative leads in order to solve problems. Now under a situation like this is when a considerate style of leadership is preferred over the task-orientated style.

Fiedler's theory has some very interesting implications for the management of leaders in organizations:

1. The favorableness of leadership situations should be assessed using the instruments developed by Fiedler (or, at the very least, by a subjective evaluation).

2. Candidates for leadership positions should be evaluated using the LPC scale.

3. If a leader is being sought for a particular leadership position, a leader with the appropriate LPC profile should be chosen (task-orientated for very favorable or very unfavorable situations and relationship-orientated for intermediate favorableness).

4. If a leadership situation is being chosen for a particular candidate, a situation (work team, department, etc.) should be chosen which matches his/her LPC profile (very favorable or unfavorable for task-orientated leaders and intermediate favorableness for relationship-orientated leader). (Dunham 360).

Several other implications can be derived from Fiedler's findings. First, it is not accurate to speak of effective and ineffective leaders. Fiedler goes on by suggesting that there are only leader who perform better in some situations, but not all situations. Second, almost anyone can be a leader by carefully selecting those situations that match his or her leadership style. Lastly, the effectiveness of a leader can be improved by designing the job to fit the manager. For instance, by increasing or decreasing a leader's position power, changing the structure of a task, or influencing leader-member relations, an organization can alter a situation to better fit a leader's style.

In conclusion, the Fiedler's Contingency Theory of Leadership, has been cautious of accepting all conclusions. Fiedler's work is not without problems or critics. Evidence suggests that other situational variables, like training and experience have an impact in a leader's effectiveness. There are also some uncertainties about Fiedler's measurement of different variables. For instance, there is some doubt whether the LPC is a true measure of leadership style. "Despite these and other criticisms, Fiedler's contingency theory represents an important addition to our understanding of effective leadership" (Bedeian, Gleuck 508). Fred Fiedler's theory became an important discovery in the study of leadership. His theory made a major conrtibution to knowledge in the leadership area.
 

onia$

دستیار مدیر تالار مدیریت
نظریه علم مدیریت...Management Science Approach



واژه های "علم مدیریت" و "تحقیق در عملیات" اغلب به جای یکدیگر به کار می روند و بر کاربردهای علمی فنون ریاضی در حل مسائل مدیریتی دلالت دارند. آغاز استفاده از تحقیق در عملیات، به جنگ جهانی دوم بر می گردد. در آن عصر، از گروهی از دانشمندان برجسته خواسته شده بود تا مسائل عملیاتی پیچیده ای که ارتش انگلیس با آنها مواجه بود را حل کنند. دانشمندان مذکور که نوعاً از فیزیکدانان و سایر دانشمندان علوم دقیقه تشکیل شده بودند، در تیمهایی سازماندهی شدند. این تیمها که نخستین گروههای تحقیق در عملیات بودند، ضمن استفاده از روشهای علمی برای حل مسائل مذکور، به ترتیب زیر عمل می کردند:

1. مشاهده منظم رفتار سیستمی که برای حل مسأله مورد بررسی قرار می گیرد.

2. طراحی یک مدل یا چهارچوب کلی بر مبنای مشاهده های منظم؛ به گونه ای که بتوان با استفاده از مدل مذکور، پیامدهای ایجاد تغییر در سیستم را پیش بینی کرد؛

3. پیش بینی رفتار سیستم با استنباط از مدل کلی رفتار سیستم به هنگام مواحهه با تغییرات؛

4. آزمایش مدل طراحی شده برای ارزیابی سیستم واقعی.

گروههای تحقیق در عملیات با استفاده از روشهای علمی برای حل مسائل مدیریتی به موفقیتهای قابل توجهی نایل گردیدند.

برخی از صاحب نظران، علم مدیریت یا تحقیق در عملیات را چنین تعریف می کنند: تحقیق در عملیات رهیافتی است که کاربردهای روشهای علمی را برای حل مسائل که در عملیات سازمان پدیدار می شوند، تجویز می کند؛ با این ترتیب که از طریق تعریف معادلات ریاضی بیانگر سیستم، زمینه حل آنها را فراهم می آورد.

علم مدیریت کاربردهای متنوعی دارد. برخی از کاربردهای متداول آن عبارتند از:

1. پیش بینی های ریاضی- برای تعمیم روند گذشته به آینده و استفاده در فراگرد برنامه ریزی؛

2. مدل سازی موجودی انبار- برای کنترل موجودی و تعیین مقدار سفارش و نقطه سارش مجدد اقلام مورد نیاز؛

3. برنامه ریزی خطی- برای تخصیص منابع کمیاب به مصارف گوناگون؛

4. نظریه صف- برای تخصیص نیروی انسانی خدماتی یا ایستگاههای کاری به منظور به حداقل رساندن زمان تأخیر و هزینه ارائه خدمت به مشتریان؛

5. مدلهای شبکه- برای تفکیک کارهای بزرگ و طرحههای پیچیده به اجزای کوچکتر، به منظور فراهم آوردن امکان تجزیه وتحلیل، برنامه ریزی و کنترل بهتر پروژه ها و طرحهای پیچیده؛

6. شبیه سازی- برای تسهیل مدل سازی مسائل و آزمون راه حلهای گوناگون، تحت مفروضات متفاوت.

روشها و فنونی که تحت عنوان رهیافت کمی به مدیریت مطرح می شوند از ویژگیهای ذیل برخوردارند:

1. تمرکز بر تصمیم گیری برای نیل به اهداف غایی فعالیتهای مدیریتی؛

2. استفاده از شاخصهای اقتصادی تصمیم گیری، مانند هزینه، درآمد، و نرخ بزاگشت سرمایه؛

3. استفاده از مدلهای ریاضی با در نظر گرفتن قواعد و روابط کمی پیچیده؛

4. استفاده از رایانه برای پردازش سریع اطلاعات در مقدار زیاد.
 

onia$

دستیار مدیر تالار مدیریت
نظریه شخصیت و سازمان

Personality and organization theory


نظریه شخصیت و سازمان از جمله رهیافتهای منابع انسانی به مدیریت است. مجموعه آثار کریس آرجریس نمایانگر آن است که وی همانند مزلو و مک گریگور بر این باور بود که انسان یک کل منسجم و نظام یافته است. آرجریس در کتاب خود تحت عنوان "شخصیت و سازمان"، ضمن مقایسه فعالیتهای مدیریتی در سازمانهای سلسله مراتبی و سنتی، با نیازها و تواناییهای افراد بالغ، چنین نتیجه گیری می کند که برخی از اقدامها و فعالیتهایی که بویژه تحت تأثیر رهیافتهای سنتی مدیریت انجام می پذیرند، با شخصیت افراد بالغ ناسازگارند.

برای مثال اصل تخصص گرایی در مدیریت علمی بر این فرض استوار است که هرچه کارها به نحو بهتری تعریف شوند، افراد به طور کارآتری آنها را انجام خواهند داد. به نظر آرجریس، این عمل ممکن است مانع خود شکوفایی افراد در محیط کار شود. همچنین به منزله یک مثال دیگر می توان به نظریه وبر در مورد بوروکراسی اشاره کرد که بر اساس آن باید سلسله مراتب اختیارات روشن باشد و مدیران سطوح بالاتر، افراد سطوح پایینتر را هدایت و کنترل کنند. آرجریس معتقد بود که احتمال دارد این روال به وابسته شدن افراد به مسئولان خود و انفعالی شدن رفتار آنان بیانجامد؛ تا حدی که ممکن است کارکنان احساس کنند که کمترین کنترلی بر محیط کاری خود ندارند. در یک مثال دیگر به اصل وحدت مدیریت فایول اشاره می شود که بر مبنای آن هنگامی که کار افراد در سازمان برنامه ریزی شده باشد و به وسیله یک سرپرست هدایت شود، کارآیی آنان افزایش خواهد یافت؛ در حالی که آرجریس بر این باور بود که ممکن است رعایت اصل وحدت مدیریت، زمینه عدم موفقیت روانی افراد را فراهم آورد؛ زیرا از نظر روان شناختی، موفقیت هنگامی حاصل می شود که افراد خودشان هدفگذاری کنند و به اهداف مذکور دست یابند. آرجریس نیز همانند مک گریگور معتقد بود که اگر نگرش مدیران به کارکنان خود مثبت باشد، آنان را مسئولیت پذیر و قابل اعتماد می دانند و در چنین حالتی، بهره وری کارکنان نیز افزایش می یابد؛ به همین دلیل بر ضرورت توسعه مسئولیتهای شغلی، افزایش تنوع کاری، استفاده از سبکهای مشارکتی، و بهبود روابط انسانی تأکید می کرد. طبق نظر آرجریس، بروز مسائلی نظیر غیبت، ترک خدمت و از خود بیگانگی در میان کارکنان، نشانه وجود ناسازگاری میان شخصیت کارکنان بالغ با اقدامها و فعالیتهای مدیریتی سازمان است.
 

onia$

دستیار مدیر تالار مدیریت
نظریه عوامل بهداشت روانی و انگیزاننده ها

motivation and hygiene factors


در این نظریه چنین فرض می شود که آدمی با عوامل مؤثر بر رضایت شغلی خویش، برخوردی دوگانه دارد. گاهی در اثر فقدان برخی از عوامل، احساس عدم رضایت می کند و در صورت فراهم آمدن عوامل و شرایط مذکور احساس عدم رضایت وی کاهش می یابد؛ به طوری که بتدریج به بی تفاوتی وی نسبت به موضوع مورد نظر می انجامد.
این مجموعه از عوامل را ((حافظ وضع موجود)) یا ((نگهدارنده)) یا ((تأمین کننده بهداشت روانی)) می نامند؛ برای مثال، تشنگی از حالتهای غیر قابل تحملی است که به شدت موجودات زنده را تحت تأثیر قرار می دهد و هرگاه بروز کند، سایر نیازهای آدمی تحت الشعاع آن قرار می گیرد؛ ولی اگر با نوشیدن آب فرونشیند، نیاز به آب کاهش می یابد؛ به طوری که انسان نسبت به اهمیت آن بی تفاوت می شود؛ ولی عدم وجود آن فرد را به تکاپو وامی دارد. افراد رفع این گونه نیازها را جزء حقوق طبیعی و مسلم خود می دانند، این نیازها معمولاً به عوامل خارج از شغل مربوط می شوند. نظیر نیاز به غذا یا امنیت که عدم ارضاء آنها، انسان را ناراضی می سازد، ولی ارضای آنها وی را به فعالیت بیشتر بر نمی انگیزد(افراد نسبت به ارضاء آنها بی تفاوتند). در کنار این نیازها، نیازهای دیگری وجود دارند که افراد نسبت به عدم ارضاء آنها بی تفاوتند (ناراضی نمی شوند)، ولی در صورت ارضاء آنها برانگیخته می شوند و به حد مطلوبی از رضایت دست می یابند. این نیازها معمولاً به وسیله عوامل درونی شغل رفع می گردند؛ نظیر مسئولیت بیشتر، پیشرفت در کار، کسب موفقیت و شناسایی و تحسین به خاطر حسن انجام کار. اگر این گونه رضایتمندیها به نحو مطلوبی از طریق عوامل داخلی شغل حاصل گردند، تثبیت خواهند شد. با توجه به این تفکیک بین عوامل ایجاد رضایت و عوامل ایجاد نارضایتی، مدیر می تواند برای کاهش نارضایتی و افزایش انگیزه و رضایت شغلی اقدام کند. بدین ترتیب بهسازی محیط کار برای حفظ وضع موجود مفید است، ولی برای انگیزش کارکنان در جهت تحقق وضع مطلوب، کفایت ندارد. برای نیل به وضع مطلوب، باید کارکنان را با استفاده از انگیزنده هایی نظیر کسب موفقیت ترغیب کرد. چنین برخوردی با کارکنان می تواند منجر به تحول شگرفی در بهره وری نیروی انسانی گردد



motivation and hygiene factors


Frederick Herzberg (1923-2000), clinical psychologist and pioneer of 'job enrichment', is regarded as one of the great original thinkers in management and motivational theory. Frederick I Herzberg was born in Massachusetts on April 18, 1923. His undergraduate work was at the City College of New York, followed by graduate degrees at the University of Pittsburg. Herzberg was later Professor of Management at Case Western Reserve University, where he established the Department of Industrial Mental Health. He moved to the University of Utah's College of Business in 1972, where he was also Professor of Management. He died at Salt Lake City, January 18, 2000.

Frederick Herzberg's book 'The Motivation to Work', written with research colleagues Bernard Mausner and Barbara Snyderman in 1959, first established his theories about motivation in the workplace. Herzberg's survey work, originally on 200 Pittsburgh engineers and accountants remains a fundamentally important reference in motivational study.

Herzberg expanded his motivation-hygiene theory in his subsequent books: Work and the Nature of Man (1966); The Managerial Choice (1982); and Herzberg on Motivation (1983).

Significantly, Herzberg commented in 1984, 25 years after his theory was first published:

"The original study has produced more replications than any other research in the history of industrial and organizational psychology." (source: Institute for Scientific Information)

The absence of any serious challenge to Herzberg's theory continues effectively to validate it.

Herzberg was the first to show that satisfaction and dissatisfaction at work nearly always arose from different factors, and were not simply opposing reactions to the same factors, as had always previously been (and still now by the unenlightened) believed.

See the Herzberg hygiene factors and motivators graph diagram, and the Herzberg diagram rocket and launch pad analogy diagram, (both require Acrobat free reader).

The rocket analogy diagram, which incidentally is my own interpretation and not Herzberg's, is also available as a doc file and a powerpoint slide: Herzberg rocket diagram doc (MSWord) format, and Herzberg rocket diagram ppt (MSPowerpoint) format.

I am sorry that the source and figures for the Herzberg graph diagram are not well referenced. The diagram actually dates back some years when I interpreted information published in 1978 by BACIE (British Association for Industrial and Commercial Education Handbook of Management Training Exercises), which in turn BACIE referenced to Herzberg's Work and the Nature of Man, Staples Press 1966. As stated already, Herzberg first detailed his research in The Motivation To Work, Wiley 1959 (written with Barbara Snyderman and Bernard Mausner). The percentages in my diagram are approximations based on the BACIE representation (which did not show the exact figures either). I am sorry that I do not have the exact figures from Herzberg's study. If anyone has please let me know.

The purpose of the diagram is to illustrate how Herzberg's research showed that certain factors truly motivate ('motivators'), whereas others tended to lead to dissatisfaction ('hygiene factors').

According to Herzberg, Man has two sets of needs; one as an animal to avoid pain, and two as a human being to grow psychologically.

He illustrated this also through Biblical example: Adam after his expulsion from Eden having the need for food, warmth, shelter, safety, etc., - the 'hygiene' needs; and Abraham, capable and achieving great things through self-development - the 'motivational' needs.

Certain parallels can clearly be seen with Maslow.

Herzberg's ideas relate strongly to modern ethical management and social responsibility.

Many decades ago Herzberg, like Maslow, understood well and attempted to teach the ethical management principles that many leaders today, typically in businesses and organisations that lack humanity, still struggle to grasp. In this respect Herzberg's concepts are just as relevant now as when he first suggested them, except that the implications of responsibility, fairness, justice and compassion in business are now global.

Although Herzberg is most noted for his famous 'hygiene' and motivational factors theory, he was essentially concerned with people's well-being at work. Underpinning his theories and academic teachings, he was basically attempting to bring more humanity and caring into the workplace. He and others like him, did not develop their theories to be used as 'motivational tools' purely to improve organisational performance. They sought instead primarily to explain how to manage people properly, for the good of all people at work.

Herzberg's research proved that people will strive to achieve 'hygiene' needs because they they are unhappy without them, but once satisfied the effect soon wears off - satisfaction is temporary. Then as now, poorly managed organisations fail to understand that people are not 'motivated' by addressing 'hygiene' needs. People are only truly motivated by enabling them to reach for and satisfy the factors that Herzberg identified as real motivators, such as personal growth, development, etc., which represent a far deeper level of meaning and fulfilment.

Examples of Herzberg's 'hygiene' needs (or maintenance factors) in the workplace are:

policy

relationship with supervisor

work conditions

salary

company car

status

security

relationship with subordinates

personal life

Herzberg's research identified that true motivators were other completely different factors, notably:

achievement

recognition

work itself

responsibility

advancement

personal growth



to what extent is money a motivator?

This question commonly arises when considering Herzberg's research and theories, so it's appropriate to include it here.

People commonly argue that money is a primary motivator.

For most people money is not a motivator - despite what they might think and say.

For all people there are bigger more sustaining motivators than money.

Surveys and research studies repeatedly show that other factors motivate more than money. Examples appear in the newspapers and in other information resources every week.

For instance, a survey by Development Dimensions International published in the UK Times newspaper in 2004 interviewed 1,000 staff from companies employing more than 500 workers, and found many to be bored, lacking commitment and looking for a new job. Pay actually came fifth in the reasons people gave for leaving their jobs.

The main reasons were lack of stimulus jobs and no opportunity for advancement - classic Herzberg motivators - 43% left for better promotion chances, 28% for more challenging work; 23% for a more exciting place to work; and 21% and more varied work.

Lots of other evidence is found in life, wherever you care to look.

Consider what happens when people win big lottery prize winners.

While many of course give up their 'daily grind' jobs, some do not. They wisely recognise that their work is part of their purpose and life-balance.

Others who give up their jobs do so to buy or start and run their own businesses. They are pursuing their dream to achieve something special for them, whatever that might be. And whatever it means to them, the motivation is not to make money, otherwise why don't they just keep hold of what they've got? Why risk it on a project that will involve lots of effort and personal commitment? Of course the reason they invest in a new business venture is that pursuing this sort of plan is where the real motivators are found - achievement, responsibility, personal growth, etc - not money.

The people who are always the most unhappy are those who focus on spending their money. The lottery prize-winners who give up work and pursue material and lifestyle pleasures soon find that life becomes empty and meaningless. Money, and spending it, are not enough to sustain the human spirit. We exist for more.

Money is certainly important, and a personal driver, if you lack enough for a decent civilised existence, or you are striving for a house or a holiday, but beyond this, money is not for the vast majority of people a sustainable motivator in itself.
 

onia$

دستیار مدیر تالار مدیریت
نظریه برابری...equity theory

Edit by: Mahdi Yarahmadi Khorasani

در این نظریه، ضمن تأکید بر اهمیت احساس عدالت کارکنان نسبت به منصفانه بودن رفتار سازمان با آنها، چنین ادعا می شود که اگر کارکنان احساس کنند با آنها ناعادلانه برخورد شده است، برانگیخته می شوند تا عدالت را برقرار سازند. در ویرایش جدید نظریه برابری که بوسیله آدامز ارائه شده است، چنین اظهار می شود که افراد "دریافتی خود" را با "دریافتی دیگران از سازمان"، مقایسه می کنند؛ اگر با این مقایسه به این نتیجه برسند که برخورد سازمان با کارکنان به طور نسبی غیر منصفانه است، احساس بی عدالتی کرده، برای کاهش این بی عدالتی تلاش می کنند.

البته افراد می پذیرند که کارکنان توانمندتر، دریافتی بیشتری داشته باشند، مشروط بر آنکه کار بیشتری نیز انجام دهند یا برای انجام کار (از حیث سطح دانش و تجربه) واقعاً آماده تر باشند.

نظریه برابری از این حیث که رهنمود مشخص و معینی برای برقراری عدالت ارائه نمی کند، مورد انتقاد قرار گرفته است. بر اساس مطالعات انجام شده، افرادی که احساس بی عدالتی می کنند، ممکن است برای کاهش بی عدالتی، یکی از راههای ذیل را انتخاب کنند:

1. میزان آورده های خود را تغییر دهند؛ برای مثال انرژی کمتری صرف کار کنند یا از میزان تلاش خود بکاهند؛

2. برای تغییر نتایج یا دریافتی خود از سازمان تلاش کنند؛ برای مثال، تقاضای افزایش حقوق یا ارتقاء کنند؛

3. با توجیه وضع موجود، آورده ها یا دریافتیهای خود را از حیث شناختی، مجدداً ارزیابی کنند؛ برای مثال، بگویند "آخر من هم واقعاً سخت کار نکردم، پس نباید دریافتی بیشتری داشته باشم"؛

4. سازمان را ترک کنند؛ به این ترتیب که یا غیبتهای خود را افزایش دهند یا سرانجام استعفا دهند؛

5. بر سایر افراد مورد نظر و مورد مقایسه خود اثر گذاشته، از آنان بخواهند تا خیلی سخت تلاش نکنند؛

6. افراد مورد مقایسه خود را تغییر دهند؛ برای مثال به جای مقایسه خود با افراد سایر بخشهای سازمان، خود را با افراد واحدهای خودشان مقایسه کنند. نتایج پژوهشهای انجام شده حاکی از آنند که در صورت عدم تحقق خواسته های افراد، معمولاً آنها شدیدترین واکنش (یعنی ترک خدمت) را انتخاب می کنند.

ارزش عمده نظریه برابری برای مدیران در آن است که این نظریه اهمیت "فراگردهای مقایسه اجتماعی" را برجسته می سازد و تأکید می کند که افراد همواره خود را در متن جامعه و در مقایسه با دیگران، ارزیابی می کنند؛ از این رو مدیرانی که برای برخورد با مسأله "احساس بی عدالتی"، از راه حلهای موقت استفاده می کنند، با مشکلات جدی مواجه می شوند. فایده دیگر نظریه برابری آن است که مدیران را متوجه این امر می سازد که اگر اطلاعات دقیق در باره آورده ها و دریافتیهای هر فرد، و آورده ها و دریافتیهای دیگران در اختیار کارکنان قرار گیرد، آنها ارزیابیهای صحیح تری از وضع موجود خواهند داشت. البته باید توجه شود که اگر کارکنان به اطلاعات دقیق در باره دیگران دست یابند، دیگر نمی توانند "احساس بیعدالتی" را با دلیل تراشی برای خود، کاهش دهند.



adams' equity theory

Edit by: Mahdi Yarahmadi Khorasani

John Stacey Adams, a workplace and behavioural psychologist, put forward his Equity Theory on job motivation in 1963. There are similarities with Charles Handy's extension and interpretation of previous simpler theories of Maslow, Herzberg and other pioneers of workplace psychology, in that the theory acknowledges that subtle and variable factors affect each individual's assessment and perception of their relationship with their work, and thereby their employer. However, awareness and cognizance of the wider situation - and crucially comparison - feature more strongly in Equity Theory than in many other earlier motivational models.

The Adams' Equity Theory model therefore extends beyond the individual self, and incorporates influence and comparison of other people's situations - for example colleagues and friends - in forming a comparative view and awareness of Equity, which commonly manifests as a sense of what is fair.

When people feel fairly or advantageously treated they are more likely to be motivated; when they feel unfairly treated they are highly prone to feelings of disaffection and demotivation. The way that people measure this sense of fairness is at the heart of Equity Theory.

Equity, and thereby the motivational situation we might seek to assess using the model, is not dependent on the extent to which a person believes reward exceeds effort, nor even necessarily on the belief that reward exceeds effort at all. Rather, Equity, and the sense of fairness which commonly underpins motivation, is dependent on the comparison a person makes between his or here reward/investment ratio with the ratio enjoyed (or suffered) by others considered to be in a similar situation.
adams' equity theory

Adams called personal efforts and rewards and other similar 'give and take' issues at work respectively 'inputs' and 'outputs'.

Inputs are logically what we give or put into our work. Outputs are everything we take out in return.

These terms help emphasise that what people put into their work includes many factors besides working hours, and that what people receive from their work includes many things aside from money.

Adams used the term 'referent' others to describe the reference points or people with whom we compare our own situation, which is the pivotal part of the theory.

Adams Equity Theory goes beyond - and is quite different from merely assessing effort and reward. Equity Theory adds a crucial additional perspective of comparison with 'referent' others (people we consider in a similar situation).

Equity theory thus helps explain why pay and conditions alone do not determine motivation.

In terms of how the theory applies to work and management, we each seek a fair balance between what we put into our job and what we get out of it. But how do we decide what is a fair balance?

The answer lies in Equity Theory. Importantly we arrive at our measure of fairness - Equity - by comparing our balance of effort and reward, and other factors of give and take - the ratio of input and output - with the balance or ratio enjoyed by other people, whom we deem to be relevant reference points or examples ('referent' others).

Crucially this means that Equity does not depend on our input-to-output ratio alone - it depends on our comparison between our ratio and the ratio of others.

We form perceptions of what constitutes a fair ratio (a balance or trade) of inputs and outputs by comparing our own situation with other 'referents' (reference points or examples) in the market place as we see it.

In practice this helps to explain why people are so strongly affected by the situations (and views and gossip) of colleagues, friends, partners etc., in establishing their own personal sense of fairness or equity in their work situations.

Adams' Equity Theory is therefore a far more complex and sophisticated motivational model than merely assessing effort (inputs) and reward (outputs).

The actual sense of equity or fairness (or inequity or unfairness) within Equity Theory is arrived at only after incorporating a comparison between our own input and output ratio with the input and output ratios that we see or believe to be experienced or enjoyed by others in similar situations.

This comparative aspect of Equity Theory provides a far more fluid and dynamic appreciation of motivation than typically arises in motivational theories and models based on individual circumstance alone.

For example, Equity Theory explains why people can be happy and motivated by their situation one day, and yet with no change to their terms and working conditions can be made very unhappy and demotivated, if they learn for example that a colleague (or worse an entire group) is enjoying a better reward-to-effort ratio.

It also explains why giving one person a promotion or pay-rise can have a demotivating effect on others.

Note also, importantly, that what matters is the ratio, not the amount of effort or reward per se. This explains for example why and how full-time employees will compare their situations and input-to-output ratios with part-time colleagues, who very probably earn less, however it is the ratio of input-to-output - reward-to-effort - which counts, and if the part-timer is perceived to enjoy a more advantageous ratio, then so this will have a negative effect on the full-timer's sense of Equity, and with it, their personal motivation.

Remember also that words like efforts and rewards, or work and pay, are an over-simplification - hence Adams' use of the terms inputs and outputs, which more aptly cover all aspects of what a person gives, sacrifices, tolerates, invests, etc., into their work situation, and all aspects of what a person receives and benefits from in their work and wider career, as they see it.

If we feel are that inputs are fairly rewarded by outputs (the fairness benchmark being subjectively perceived from market norms and other comparable references) then generally we are happier in our work and more motivated to continue inputting at the same level.

If we feel that our ratio of inputs to outputs is less beneficial than the ratio enjoyed by referent others, then we become demotivated in relation to our job and employer.

People respond to a feeling of inequity in different ways.

Generally the extent of demotivation is proportional to the perceived disparity with other people or inequity, but for some people just the smallest indication of negative disparity between their situation and other people's is enough to cause massive disappointment and a feeling of considerable injustice, resulting in demotivation, or worse, open hostility.

Some people reduce effort and application and become inwardly disgruntled, or outwardly difficult, recalcitrant or even disruptive. Other people seek to improve the outputs by making claims or demands for more reward, or seeking an alternative job.

Understanding Equity Theory - and especially its pivotal comparative aspect - helps managers and policy-makers to appreciate that while improving one person's terms and conditions can resolve that individual's demands (for a while), if the change is perceived by other people to upset the Equity of their own situations then the solution can easily generate far more problems than it attempted to fix.

Equity Theory reminds us that people see themselves and crucially the way they are treated in terms of their surrounding environment, team, system, etc - not in isolation - and so they must be managed and treated accordingly.
 

onia$

دستیار مدیر تالار مدیریت
نظریه نیازهای انسانی...hierarchy of human needs theory

از جمله رهیافتهای منابع انسانی به مدیریت است


نظریه نیازهای انسانی یا سلسله مراتب نیازها از جمله رهیافتهای منابع انسانی به مدیریت است. در میان بینشهای حاصله از جنبش روابط انسانی، نظریه مزلو در مورد نیازهای انسانی از اهمیت ویژه ای برخوردار است و نظریه ای بنیانی محسوب می شود. این نظریه مبتنی بر پنج فرض عمده در باره ماهیت انسان است:

1. اصل منسجم بودن وجود انسان- هر انسان یک کل منسجم و نظام یافته است.

2. اصل موقتی بودن ارضاء نیاز- ارضاء نیازهای انسان جنبه موقتی دارد؛ یعنی هرگز یک نیاز انسان به طور دائمی ارضاء نمی شود.

3. اصل تنوع نیازهای آگاهانه انسان- نیازهای آگاهانه انسانها متنوع تر از نیازهای نهانی آنان است.

4. اصل کاهش شدت نیاز ارضا شده- هرگاه یک نیاز تا حدودی ارضا شود، تا مدتی محرک رفتاری وی نخواهد بود؛ یعنی پس از ارضای هر نیاز، انسان موقتاً سعی می کند تا سایر نیازهای ارضا نشده خود را برطرف سازد.

5. اصل توالی- نیازهای انسانی به ترتیب بر مبنای یک سلسله مراتب نسبتاً قابل پیش بینی، مطرح می شوند و از نیازهای ابتدایی و سطح پایین تا نیازهای سطح عالی امتداد می یابند؛ به این ترتیب هر سطح از نیازهای انسان فقط هنگامی فعال می شود که نیاز سطح پایینتر از آن ارضا شده باشد.

البته دو اصل کمبود و توالی فقط در مورد نیازهای سطح پایین صدق می کند؛ یعنی با ارضاء نیازهای سطح بالا، تمایل به ارضای بیشتر آنها شدت می یابد.

به نظر مزلو، نیاز بر کمبودی جسمانی یا روانی دلالت دارد که فرد را مجبور می کند که برای رفع آن تلاش کند. آشنایی با این مفهوم برای مدیران اهمیت دارد؛ زیرا نیاز موجب ایجاد تنش در فرد می شود و ممکن است بر نگرش و رفتار کاری وی اثر بگذارد. نظریه مزلو، ضمن هماهنگی با مکتب روابط انسانی، متضمن این نکته است که در صورت کمک مدیران به ارضای نیازهای مهم کارکنان در محیط کار، بهره وری افراد افزایش می یابد. البته دانشمندان معاصر چنین تشخیص داده اند که رفتار انسانها خیلی پیچیده تر از آن است که صرفاً بر حسب یک عامل قابل پیش بینی باشد؛ با این حال، اندیشه ها و نظری های مزلو، تأثیر انکار ناپذیری بر دانش مدیریت و کاربرد آن در دوران معاصر داشته است.

نظریه سلسله مراتب نیازها که توسط آبراهام مزلو ارائه شده است یکی از معتبرترین نظریه های ارائه شده در مورد نیازهای انسانی است. طبق این نظریه، نیازهای اساسی انسان عبارتند از:

- نیازهای جسمانی اولیه (نیاز به غذا، پوشاک، مسکن و ...)؛

- نیازهای ایمنی (نیاز به ثبات و رهایی از ترس و نگرانی)؛

- نیاز به احترام (حرمت و مقام و موقعیت)؛

- نیاز به خود شکوفایی.



مزلو علاوه بر موارد فوق دو نیاز و تمایل دیگر در انسان را شناسایی و مطرح کرده است:

- نیاز به دانستن و فهمیدن (شناخت و درک پدیده ها)؛

- نیازهای زیبایی شناختی (نیاز به زیبایی و نظم).

اگر نیازهای فیزیولوژیک و جسمانی به طور نسبتاً خوبی ارضا شوند، مجموعه جدیدی از نیازها پدید می آیند که به طور کلی در زمره نیازهای ایمنی طبقه بندی می شوند. به همین ترتیب با ارضاء نسبی هر سطح از نیازهای مذکور، نیازهای سطح دیگر مطرح می شوند؛ یعنی پس از ارضاء نیازهای جسمانی و ایمنی، نیاز به عشق و محبت و تعلق پدیدار می گردد و پس از ارضاء این نیازها، نیاز به عزت نفس و احترام مطرح می شود. حتی اگر همه این نیازها ارضا شوند، باز هم اغلب می توان انتظار داشت که نارضایی و بی قراری تازه ای به وجود آید، مگر آنکه فرد به انجام کاری مشغول باشد که آن کار برای شخص او مناسب است؛ برای مثال، اگر ذوق شعری دارد باید اشعار خوب بسراید و استعدادهای خود را شکوفا سازد. این نیاز به خود شکوفایی است که به ((تمایل فرد به شکوفا کردن آنچه به صورت بالقوه در خویشتن دارد)) و ((تمایل وی به تکوین تدریجی و شدن هرآنچه شایسته شدنش را دارد))، اشاره می کند. در این سطح، بیشترین میزان تفاوت فردی، در میان افراد مشاهده می شود.

مزلو همچنین بر این باور است که ما باید در مقابل گرایش ساده لوحانه به جداسازی نیازهای شناختی و نیازهای کنشی مقاومت کنیم. در واقع به نظر مزلو، تمایل انسان به دانستن و فهمیدن نیز تمایلی کنشی به شمار می رود و در زمره نیازهای شخصیتی انگیزاننده قرار می گیرد. در باره نیازهای زیبایی شناختی در مقایسه با نیازهای دیگر، اطلاع کمتری در دست داریم. برخی از افراد با دیدن زشتیها بیمار می شوند و با قرار گرفتن در محیطی زیبا بهبود می یابند و اشتیاق نشان می دهند؛ به طوری که اشتیاق آنها را فقط زیبایی ارضا می کند. طبق برخی شواهد این حالت از دوران غارنشینی تا کنون ادامه داشته است. تداخل پیچیده این نیازها با نیازهای کنشی و شناختی، تفکیک کردن دقیق آنها از یکدیگر را ناممکن می سازد.




hierarchy of human needs theory

In 1943 Abraham Maslow, one of the founding fathers of humanist approaches to management, wrote an influential paper that set out five fundamental human needs needs and their hierarchical nature. They are quoted and taught so widely now that many people perceive this model as the definitive set of needs and do not look further.
The hierarchical effect

A key aspect of the model is the hierarchical nature of the needs. The lower the needs in the hierarchy, the more fundamental they are and the more a person will tend to abandon the higher needs in order to pay attention to sufficiently meeting the lower needs. For example, when we are ill, we care little for what others think about us: all we want is to get better.

Click on the needs in the diagram below for more detail, or read below for a quick summary of each.



The five needs

*

Physiological needs are to do with the maintenance of the human body. If we are unwell, then little else matters until we recover.
*

Safety needs are about putting a roof over our heads and keeping us from harm. If we are rich, strong and powerful, or have good friends, we can make ourselves safe.
*

Belonging needs introduce our tribal nature. If we are helpful and kind to others they will want us as friends.
*

Esteem needs are for a higher position within a group. If people respect us, we have greater power.
*

Self-actualization needs are to 'become what we are capable of becoming', which would our greatest achievement.

Three more needs

These are the needs that are most commonly discussed and used. In fact Maslow later added three more needs by splitting two of the above five needs.

Between esteem and self-actualization needs was added:

*

Need to know and understand, which explains the cognitive need of the academic.
*

The need for aesthetic beauty, which is the emotional need of the artist.

Self-actualization was divided into:

*

Self-actualization, which is realizing one's own potential, as above.
*

Transcendence, which is helping others to achieve their potential.
 

onia$

دستیار مدیر تالار مدیریت
نظریه "مجموعه های پیچیده غیر قابل پیش بینی" یا نظریه آشوب

از جمله رهیافتهای سیستمی و اقتضایی به مدیریت محسوب می گردد

CHAOS THEORY


نظریه آشوب از جمله رهیافتهای سیستمی و اقتضایی به مدیریت محسوب می گردد. این نظریه نیز همانند نظریه یادگیری سازمانی، بر تأثیر "بازخور حاصل از ارزیابی محیط" بر سیستمهای سازمانی تأکید می کند. بنیان این نظریه توسط ریاضیدانی چون ادوارد لورنز و جیمز یورک در دهه های 1960 و 1970 میلادی شکل گرفت. طرفداران نظریه آشوب بر این باورند که در میان الگوهای "رفتار ظاهراً تصادفی" پدیده های مختلف- از سیستمهای هواشناسی گرفته تا سازمانها و بازارهای بورس- نوعی نظم وجود دارد. در ورای این تفکر، فرضیه شگفت آوری مطرح می شود، مبنی بر اینکه "هر سیستم پیچیده، زندگی خاص خود را دارد و از کتاب قواعد خاص خود پیروی می کند. تلاش چالش برانگیز پژوهشگران سیستمی در این است که قواعدی را برای پیش بینی رفتار "سیستمهای پیچیده به ظاهر غیر قابل پیش بینی" (نامنظم) کشف کنند. به نظر مارگارت ویتلی، هنگامی یک سیستم را غیر قابل پیش بینی (نامنظم) می نامند که تعیین جایگاه بعدی آن غیر ممکن باشد و هیچ گونه امکان پیش بینی در مورد آن وجود نداشته باشد. چنین سیستمی، هرگز دو بار در یک مکان فرود نمی آید. اما طبق نظریه آشوب اگر ما چنین سیستمی را برای مدت کافی تحت نظر قرار دهیم، با بررسی حالات سیستم در لحظات گوناگون زمان، متوجه می شویم که سیستم مذکور همواره نظم ذاتی خودش را به نمایش می گذارد. حتی غیر قابل پیش بینی ترین (آشفته تری) سیستمها نیز همواره در محدوده مرزهای معینی حرکت می کنند و هرگز از آن خارج نمی شوند. معمولاً در درون بی نظمی و آشوب، الگویی از نظم وجود دارد که به طور شگفت انگیزی زیباست.




CHAOS THEORY

Edward Lorenz&James York



ORDER FROM CHAOS - CHAOS THEORY. - Chaos theory suggests that management should place more emphasis on adaptability, initiative and entrepreneurial creativity to cope with a future that is inherently unknowable.

Chaos theory suggests that management should place more emphasis on adaptability, initiative and entrepreneurial creativity to cope with a future that is inherently unknowable.

'We're better at predicting events at the edge of the galaxy or inside the nucleus of an atom than whether it'll rain on auntie's garden party three Sundays from now ... We can't even predict the next drip from a dripping tap when it gets irregular. Each drip sets up the conditions for the next, the smallest variation blows prediction apart, and the weather is unpredictable the same way, will always be unpredictable. When you push the numbers through the computer you can see it on the screen. The future is disorder.' So Tom Stoppard, in his latest play, Arcadia, deftly unfolds one of the key principles of chaos theory. Acclaimed by its followers as the major intellectual revolution of recent times, 'chaos theory' (also known rather less catchily as 'complexity science' or 'non-linear dynamics') uses mathematical techniques boosted by computer power to explore aspects of nature which have hitherto proved resistant to analysis - in Stoppard's words, 'the ordinary-sized stuff which is our lives, the things people write poetry about - clouds, daffodils, waterfalls - and what happens in a cup of coffee when the cream goes in'. Its sphere is wide - from the behaviour of measles epidemics to earthquakes, from the rhythms of the brain to the evolution of economic systems. Its approach is not only multi-disciplinary but cross-disciplinary: biologists might draw on insights from engineering and physics, for example, while the study of stock-market prices might be related to weather records and other such apparently random phenomena. Economists have long been attracted by the new theories, which they in turn have helped to develop. Probably the best known is Brian Arthur, professor of population studies and economics at Stanford University and one of the founding fathers, intellectually speaking, of the Santa Fe Institute in New Mexico, which was specifically set up in the mid-1980s for the study of complex systems (the story of the Institute - its people and their ideas - is well told in Mitchell Waldrop's Complexity). More recently, aspects of chaos and complexity have also inspired a small but growing number of management and organisational development theorists. Foremost among these are Ralph Stacey, professor of management at the Business School of Hertfordshire University (co-author with David Parker of the recent Hobart Paper Chaos, Management and Economics, and author of a number of works on strategy and organisational dynamics in relation to chaos and complexity theory, including Managing Chaos, published in the US as Managing the Unknowable), and Jeffrey Goldstein (author of The Unshackled Organization) in the US. There is, as yet, no homogeneous body of writing which could be labelled 'chaos economic and management theory'. There is, however, a pervasive spirit. This puts the emphasis on adaptability, intuition, paradox and entrepreneurial creativity in the face of an unpredictable, indeed inherently unknowable, future. There is a shared belief that conventional economic theory, with its assumptions of equilibrium, diminishing returns and a single optimal outcome making the most efficient use of resources, is an 'agreeable picture', as Arthur puts it, but one that 'often does violence to reality'. There is an acknowledgment of the complexity of the world of human and economic affairs, and a rejection of the concept of 'Economic Man' as no more than a fiction. There is a sense of the flux of industrial history, as of all else. 'Economy is constantly on the edge of time,' wrote Arthur in his notes on 'Economics Old and New' in 1979. 'It rushes forward, structures constantly coalescing, decaying, changing.' There is also a belief, drawn from chaos and complexity theories in the natural sciences, in the creative role of disorder and irregularity.
 

onia$

دستیار مدیر تالار مدیریت
نظریه انتظار

بر اساس این نظریه، انگیزه هر عمل، و علت بروز هر رفتار خاص تحت تأثیر موارد ذیل معین می شود:

الف) انتظار افراد از نتایج (پاداش یا تنبیه) حاصل از یک رفتار معین (انتظار قبولی در آزمون در نتیجه درس خواندن)؛

ب) جذابیت آن نتایج در ارضاء نیازهای افراد مذکور (میزان مطلوبیت قبولی در آزمون برای فرد)؛

ج) اعتقاد به امکانپذیری تحقق نتیجه (اعتقاد به اینکه حتماً از طریق مطالعه می توان قبول شد).

بنابر این انگیزش نتیجه ادراکی است که با مقایسه آنچه افراد انتظار کسب آن را دارند و آنچه واقعاً بدست می آورند، برایشان حاصل می شود. طبق این نظریه افراد هنگامی اقدام به عمل می کنند که هم احتمال دستیابی به نتیجه مطلوب وجود داشته باشد و هم نتیجه مذکور به اندازه کافی انگیزنده و مشوق آنها باشد؛ به این ترتیب هنگامی که احتمال کسب نتیجه مطلوب از رفتار مورد نظر کم است و جذابیت نتیجه مورد نظر نیز ناچیز است، احتمال انتخاب آن رفتار کاهش می یابد. بنابر این انگیزه انجام کار، به "نتیجه مورد انتظار" و "جذابیت آن نتیجه" بستگی دارد.

انگیزش افراد تابعی است از "جذابیت نتایج" و "اعتقاد به اینکه کوشش فرد به انجام کار منجر می شود" و "انجام کار به نتیجه مطلوب ختم می شود". مفهوم "جذابیت نتایج" بر شدت نیازی که به وسیله این نتایج برآورده می گردد، دلالت دارد. بنابر این نظریه، میزان تلاش افراد از طریق رابطه ذیل قابل محاسبه است:



M = ( E ® P ) ´ å [ ( P ® O ) ´ V ]

میزان تلاش و کوشش M =

میزان اعتقاد به اینکه تلاشها به انجام کار منجر خواهد شد = ( E ® P )

میزان اعتقاد به اینکه انجام کار به نتیجه مطلوب می انجامد = ( P ® O )

میزان جذابیت نتیجه = V



استفاده از نماد å بر احتمال اقدام فرد از طرق گوناگون برای رسیدن به نتایج گوناگون دلالت دارد. بنا بر رابطه فوق، میزان تلاش تابع احتمال انجام کار، احتمال تحقق هدف، و درصد مطلوبیت و جذابیت نتیجه است. بنابر این عملکرد تابعی از انگیزش، توانایی، و تلاش است. همچنین رضایت، تابعی از "نتایج کسب شده" و "تصوری که فرد از میزان رعایت عدالت و انصاف در سازمان دارد" محسوب می شود.

پاداشها بر دو نوعند: پاداشهای درونی و پاداشهای خارجی. برای مثال، پاداشهای درونی شامل مواردی نظیر چالشی بودن کار، تشخیص و احساس هویت به موجب انجام کار، و پیشرفت علمی در حین انجام کار می شود؛ در حالی که پاداشهای خارجی مواردی نظیر پول، مقام و موقعیت را در بر می گیرد.

علاوه بر موارد فوق، قضاوت افراد در میزان عادلانه بودن رفتار سازمانت با کارکنان حائز اهمیت فراوان است. یعنی اگر فرد احساس کند که رفتار سازمان با وی با رفتار سازمان با سایر کارکنان برابر است، پاداش دریافتی را منصفانه قلمداد می کند.

نکته دیگر آن است که در نتیجه ارضاء نیازها، اعتقاد به مثمر ثمر بودن کوششها، از حیث "منجر شدن کوشش به نتیجه جذاب" تقویت می شود و بدین ترتیب انگیزه فرد برای کوششهای بعدی را تحت تأثیر قرار می دهد. استمرار فعالیت این چرخه بازخور، بتدریج موجب بهبود کیفیت عملکرد می شود. مدیران اجرایی باید توجه کنند که سیستم پاداش باید متناسب با "اهداف کارکنان" و "توان و تمایل" آنها طراحی شود.




Vroom's Expectancy Theory of Motivation


This theory of motivation was put forward by Victor Vroom. It examines motivation from the perspective of why people choose to follow a particular course of action.

Vroom introduces three variables which he calls Valence, Expectancy and Instrumentality.

Valence is the importance that the individual places upon the expected outcome of a situation.

Expectancy is the belief that output from the individual and the success of the situation are linked, e.g. if I work harder then this will be better.

Instrumentality is the belief that the success of the situation is linked to the expected outcome of the situation, e.g. it's gone really well, so I'd expect praise

At first glance this theory would seem most applicable to a traditional-attitude work situation where how motivated the employee is depends on whether they want the reward on offer for doing a good job and whether they believe more effort will lead to that reward.

However, it could equally apply to any situation where someone does something because they expect a certain outcome. For example, I recycle paper because I think it's important to conserve resources and take a stand on environmental issues (valence); I think that the more effort I put into recycling the more paper I will recycle (expectancy); and I think that the more paper I recycle then less resources will be used (instrumentality)

Thus, this theory of motivation is not about self-interest in rewards but about the associations people make towards expected outcomes and the contribution they feel they can make towards those outcomes.

I like it because it allows for non-motivation, or simply for someone to be unmotivated. It questions the assumption that people know or feel that action leads to result. For many people action does not lead to desired result in their lives, so it is critical for any theory to take this into account.

Other theories, in my opinion, do not allow for the same degree of individuality between people. This model takes into account individual perceptions and thus personal histories, allowing a richness of response not obvious in Maslow or McClelland.

Expectancy theory could also be overlaid over another theory (e.g. Maslow). Maslow describes which outcomes people are motivated by and Vroom describes whether they will act based upon their experience and expectations.
 

onia$

دستیار مدیر تالار مدیریت
دانستن این تئوری برای مدیران توصیه می شود:
اصــل لارنـس پـیـتــــر
اصــل حــد بــی کــفــایـتـی

گرد آوری: مهدی یاراحمدی خراسانی

Laurence Pitter Theory


اصل پیتر یا اصل حد بی کفایتی در سازمان می گوید: کار کنان به دلیل نشان دادن شایستگی در یک شغل به شغل بالاتر می روند. و این روند تا آن جا ادامه می یابد که کارمند به حد بی کفایتی در یک شغل می رسد و همان جا باقی می ماند. لارنس پیتر معتقد است در سلسله مراتب سازمان ها همه ی کارکنان مایلند که به حد بی کفایتی برسند و علم سلسله مراتب شناسی باید این مسئله را بررسی نماید. در این مجال به صورت اجمالی این مسئله مورد بررسی قرار می گیرد:


در جریان روند سلسله مراتب، هر كارمندی ممکن است تنها سطح ناتوانایی ‌های خود را بالا ببرد. بر این مسئله تاكید می شود كه در اصل پیترز هیچ استثنایی وجود ندارد. ممکن است سمت ‌های سازمانی توسط کارمندانی اشغال شوند که توانایی انجام وظایفشان را ندارند. حال شما اگر در ابتدای فعالیت خود موفق نشوید، باید ببینید در چه سطحی از ناتوانی هستید. دو نوع شکست وجود دارد: کسانی که فکر می ‌کنند، اما هرگز آن را عملی نمی كنند و کسانی که کاری را انجام می ‌دهند بدون اینکه به آن اندیشیده باشند.


به همین صورت، دو نوع بازنده وجود دارند: بازندگان خوب، و بازندگانی که اصلاً نمی ‌توانند هیچ اقدام و عملی را انجام دهند.


1- یافتن سطح ناتوانی


در جریان روند سلسله مراتب، هر كارمندی ممکن است تنها سطح ناتوانایی ‌های خود را بالا ببرد. ممکن است افراد در جایگاهی قرار داشته باشند که نتوانند توانایی‌ های خود را ابراز دارند.

در اصل پیتر هیچ کس استثنا نیست. برای همه‌ افراد، حرکت به سمت یک توانمندی، می ‌تواند راهی به سوی شرکت و ناتوانی هم باشد. بنابراین باید زمان کافی به این کار اختصاص دهید و وجود رتبه ‌های متعدد در سلسله مراتب را بپذیرید. هر کارمندی ممکن است در سطحی از ناتوانی‌ هایی خود قرار داشته باشد. ممکن است سمت ‌های سازمانی توسط کارمندانی اشغال شوند که توانایی انجام وظایفشان را ندارند.



2- پرداختن به شکست


اگر شما در ابتدای فعالیت خود موفق نشوید، باید ببینید در چه سطحی از ناتوانی هستید. اگر نمی‌ دانید دارید به کجا می ‌روید، احتمالاً به بن ‌بست خواهید رسید.


یک اقتصاددان، کارشناسی است که می‌ داند چرا آنچه که دیروز پیش بینی شده، امروز رخ نداده است. لذا ناتوانی انسان موضوعی عمومی است زیرا توان انسان برای ایجاد بسیاری از ساختارها، محدود است. امروزه ما شاهد انبوهی از سلسله مراتب ‌های گوناگون هستیم. مشکل اینجا است که ما با سلسله مراتب ‌هایی مبهم و گنگ رو در رو هستیم.
دو نوع شکست وجود دارند: کسانی که فکر می ‌کنند اما هرگز آن را عملی نمی‌ كنند و کسانی که کاری را انجام می‌ دهند بدون اینکه به آن اندیشیده باشند.


به همین صورت، دو نوع بازنده وجود دارند: بازندگان خوب، و بازندگانی که اصلاً نمی ‌توانند هیچ اقدام و عملی را انجام دهند.



3- ناتوانی ‌های رایانه‌ای


ناتوانی رایانه‌ ای، به معنای توانایی نداشتن در استفاده از فن‌آوری‌ های رایانه ‌ای یا ناتوانی ذاتی در استفاده از رایانه است.

نتیجه
بدبینی پیرامون شرکت‌ ها و مدیران، دیگر موضوع تازه ‌ای نیستند. مثلاً، کتاب اصل دیلبرت تصویری دقیق و جذاب از بدبینی در مورد شرکت‌ ها است که سبکی در دهه‌ 1990 بود.


از کتاب قانون مورفی گرفته تا قانون پارکینسون و از پادنید ویلسون گرفته تا استانلی بینگ ، نوعی بدبینی مضحک به حوزه‌ سازمانی تزریق شده است. شاید بتوان کتاب اصل پیتر را بدبینانه ‌ترین کتاب در این عرصه دانست. این کتاب به شدت تحت تأثیر اندیشه‌های بسیاری از متفکران دهه‌ 1960 است.


اصل پیتر نمایانگر نوعی بدبینی کورکورانه است و در بسیاری از کتب کسب و کار با طعنه و طنز از آن یاد می‌ شود. این کتاب یادآور یک واقعیت سازمانی است اما چندان ارتباطی با طراحی ساختار سازمانی و اتخاذ تصمیمات بزرگ ندارد . این کتاب، آنقدر خسته‌ کننده و پیش پا افتاده است، که بسیاری آن را اصلاً جدی نمی‌ گیرند.


اسکات آدامز نویسنده‌ کتاب اصل دیلبرت می ‌گوید: «ظاهراً، کارکنان ناکارآمد و ناتوان، مستقیماً سر از پست ‌های مدیریتی در می ‌آورند بدون اینکه حتی از حداقل صلاحیت‌ ها برخوردار باشند. وقتی در سال 1979 به نیروی کار پیوستم، کتاب اصل پیتر به خوبی شرح ‌دهنده‌ وضعیت مدیریت آن دوران بود. اکنون هم به نظر می ‌رسد ما در حال بازگشت به آن سال‌ ها هستیم که در آن، یک مدیر تنها در یک حوزه توانایی داشت. »این کتاب امروز نیز مورد توجه است. منظور پیتر از کسانی که فقط با حروف و اعداد حرف می ‌زنند نه با لغات و واژه‌ ها، در واقع مشاوران امروزی است.
 

onia$

دستیار مدیر تالار مدیریت
نظریه یادگیری سازمانی


نظریه یادگیری سازمانی از جمله رهیافتهای سیستمی و اقتضایی به مدیریت محسوب می گردد و سازمان را به مثابه یک "سیستم باز صاحب اندیشه و زنده" در نظر می گیرد. با تأکید بر این نکته که سازمانها نیز مانند ذهن انسانها برای تطبیق با شرایط محیطی متحول، متکی به دریافت بازخورند؛ سازمانها درست مانند حیوانات باهوش تر و انسانها از تجربه درس می گیرند و درگیر فراگردهای ذهنی پیچیده ای مانند "پیش بینی، شناسایی، تعریف، طراحی و حل مسأله" می شوند. دو نفر از نظریه پردازان سازمان بر این باورند که "در بسیاری از سازمانها، برخی از حالات یادگیری سازمانی، به طور منظم ایجاد می شوند"؛ نظیر سه فراگرد متداول یادگیری سازمانی که عبارتند از: فعالیتهای بهبود و توسعه منابع انسانی؛ فعالیتهای برنامه ریزی راهبردی؛ و به کارگیری و تسلط بر فن آوریهای جدید در سازمان. به هر حال، سازمانها معمولاً همه استعداد و توان یادگیری خود را به کار نمی گیرند. حاصل یادگیری سازمان، پیش از حاصل یادگیری انفرادی مجموعه اجزای آن است؛ یعنی حاصل یادگیری کل سازمان، از جمع یادگیریهای انفرادی و مجزای بخشهای تشکیل دهنده آن بیشتر است. یادگیریهای منفرد حاصل از آموزش و توسعه مهارتهای نیروی انسانی، فراهم آوردن پایگاههای علمی، و آشنایی با نظریه ها و چهرچوبهای جدید، فقط هنگامی به یادگیری سازمانی منجر می شود که بر اقدامهای مدیریتی، خط مشیها و راهبردهای طراحی سازمانی اثر بگذارد.

موضوع یادگیری سازمانی در حدود دهه 1970 میلادی مطرح شد. کتاب معروف پیتر سنج تحت عنوان اصل پنجم، موجب شهرت و توسعه تفکر سیستم باز و یادگیری سازمانی شد. سازمان یادگیرنده از نظر پیتر سنج، سازمانی است که با استفاده از افراد، ارزشها و سایر خرده سیستمها، و با تکیه بر درسها و تجربه هایی که به دست می آورد، به طور پیوسته عملکرد خود را تغییر می دهد و آن را بهبود می بخشد، به نظر وی اجزای اصلی هر سازمان یادگیرنده عبارتند از:

1. مدلهای ذهنی- در این سازمانهاف همه افراد شیوه های قدیمی اندیشیدن را کنار می گذارند؛

2. مهارت شخصی- در این سازمانها، افراد خودآگاه بوده، به طور باز با دیگران برخورد دارند؛

3. تفکر سیستمی- همه اعضای این سازمانها یاد می گیرند که کل سازمان چگونه کار می کند؛

4. بصیرت مشترک- همه اعضای این سازمانها به شناسایی و تعریف برنامه های عملی خود می پردازند و در مورد آنها توافق حاصل می کنند؛

5. یادگیری گروهی- همه اعضای این سازمانها برای به اجرا درآوردن برنامه های مورد توافق، همکاری می کنند؛

به نظر گاروین، "سازمان یادگیرنده سازمانی است که در ایجاد، کسب، انتقال دانش و اصلاح رفتار خود در واکنش به دانش و بصیرتهای جدید مهارت دارد". گاروین و برخی از صاحب نظران دیگر با تسری مصادیق مدل سیستم باز به سازمان و در نظر گرفتن قابلیتی نظیر قابلیت "مغز انسان" برای آن مدل، این نظریه را توسعه دادند. گاروین بر این باور است که یادگیری سازمانی درست مثل یادگیری انسانی، سه مرحله دارد: 1) شناخت (یادگیری مفاهیم جدید)؛ 2) رفتار (توسعه مهارتها و توانائیهای جدید)؛ و 3) عملکرد (انجام کار، به طور واقعی). تحقق هر سه مرحله فوق، مستلزم آن است که فاصله موجود میان نظریه و عمل حذف شود.

طبق نظر گاروین، سازمان برای استفاده از فکرهای جدید در بهبود عملکرد سازمانی و تبدیل آنها به برنامه های عملی، به پنج مهارت نیاز دارد: 1) حل مسأله؛ 2) کسب تجربه؛ 3) یادگیری از تجربه خود و تاریخ؛ 4) یادگیری از دیگران؛ 5) انتقال یا اجرا.
اگر سازمانهای امروزی در صدد پیشرفت باشند (به جای اینکه فقط در اندیشه حفظ و تداوم حیات خود باشند)، به همه مهارتهای فوق نیاز دارند.
 

onia$

دستیار مدیر تالار مدیریت
نظریه هدف گذاری

Goal-setting Theory


بر اساس نظریه هدف گذاری، اگر برای هر یک از افراد، هدفی معین شود، آنان برای دستیابی به هدفهای مذکور برانگیخته می شوند؛ بنابر این، صرفنظر از نیازها و باورهای انسانها، "محیط" نقش حایز اهمیتی در تعیین هدف و هدایت عملکرد انسانها دارد؛ در واقع نظریه هدف گذاری بر این واقعیت تأکید دارد که "افراد هدفمند؛ بهتر از افراد فاقد هدف کار می کنند" و "افراد دارای اهداف چالش برانگیز، بهتر از افراد دارای اهداف آسان، غعالیت می کنند".

با پیشرفت مطالعات در باره نظریه هدف گذاری، نکات ذیل مورد توجه قرار گرفت:

الف) مواردی که بر چالش انگیزی اهداف اثر می گذارند:

1. دقت در هدف گذاری- هرچه هدف مشخص تر باشد، احتمال برانگیختن افراد برای عملکرد بهتر، افزایش می یابد؛ حتی اگر اهداف به صورت دقیق و کمی بیان شوند، نتیجه عملکرد بهتر از هنگامی است که به افراد گفته می شود "حداکثر تلاش خویش را بکار گیرند"؛

2. پذیرش هدف- افراد معمولاً اهداف غیر منطقی و نامعقول را نمی پذیرند؛ زیرا دستیابی به آنها را غیر ممکن می دانند؛ به همین دلیل اخذ پذیرش از افراد برای تحقق سطح معینی از اهداف، حایز اهمیت است؛

3. امید فرد به کامیابی در تحقق اهداف- هنگام تعیین اهداف چالش برانگیز باید دقت کرد که افراد به کامیابی و تحقق هدف امیدوار باشند؛ یعنی افراد باید بر این باور باشند که می توانند به خوبی از عهده انجام کار برآیند.

ب) عواملی که شدت رابطه میان اهداف و عملکرد را تعدیل می کنند (تعدیل کننده ها):

1. توان فرد- اگر افراد از استعداد، دانش و تجربه کافی برای تحقق هدف، برخوردار باشند، عملکرد آنها بهتر خواهد بود؛

2. تعهد نسبت به هدف- اگر افراد نسبت به هدف تعهد داشته باشند، بی وقفه و پی گیر مترصد تحقق آن خواهند بود؛

3. بازخور- اگر اطلاعات کافی در مورد نحوه پیشرفت افراد در تحقق هدف، در اختیار آنها قرار گیرد، عملکردشان بهبود می یابد؛ ضمن آنکه بهتر است به طور دوره ای توصیه هایی برای بهبود کار به آنها ارائه گردد؛

4. دشواری و پیچیدگی کار- هر چه کار دشوارتر باشد، افراد تلاش بیشتری در جهت کسب هدف انجام می دهند. البته همانطور که در مورد پذیرش هدف گفته شد، هدف باید منطقی و قابل دستیابی باشد.

ج) عواملی که بر سرعت دستیابی به هدف مؤثرند (عوامل میانجی):

1. هدایت و متمرکز ساختن توجه فرد- هدف باید به گونه ای تنظیم شود که رفتارهای افراد را به فعالیتهای ضروری برای نیل به مقصود متمرکز سازد؛

2. تلاش- ساز و کار تلاش و پشتکار تحت تأثیر عوامل متعددی نظیر میزان پیچیدگی کار، میزان چالش برانگیزی آن، توان و تمایل فرد قرار می گیرد؛

3. پایداری- هدف باید بر تمایل بلند مدت فرد به انجام کار، اثر بگذارد تا نتایج مورد نظر تحصیل گردد.

برخی از صاحبنظران نظریه هدف گذاری را از این حیث که فراگرد انگیزش را به صورت ناقص، توصیف می کند و بسیاری از عوامل پویایی مؤثر بر آن را نادیده می گیرد، مورد انتقاد قرار می دهند. پاسخ طرفداران نظریه هدف گذاری آن است که در واقع همه محرکها و عوامل انگیزشی در ویژگیهای شکل دهنده هدف ترکیب می شوند. ولی منتقدان این سئوال را مطرح می کنند که "اگر ابتدا همه عوامل انگیزشی" بر " "پذیرش هدف" اثر می گذارند، پس در مرحله بعد هدف گذاری چگونه می تواند خود به شناسایی و تحریک عوامل انگیزشی بپردازد و به انگیزش بیشتر منجر شود؟. انتقاد دیگر آن است که در نظریه هدف گذری، تفاوتهای فردی نادیده گرفته شده و چنین فرض شده است که اهداف بر همه انسانها بطور یکسان اثر می گذارند؛ در حالی که چنین فرضی قابل قبول نیست. بعلاوه، در نظریه هدف گذاری، رفتارهای محدودی مد نظر قرار می گیرد؛ در حالی که در برخی از نظریه های انگیزش، مجموعه متنوع و گسترده ای از انتخابها و رفتارها بررسی می شوند.

مورد دیگر این است که در نظریه هدف گذاری به کمیت عملکرد توجه می شود و کیفیت عملکرد نادیده گرفته می شود. ارزش نظریه هدف گذاری برای مدیران، از آن حیث است که مفاهیم ضمنی این نظریه نسبتاً روشن و واضح هستند و به هر حال، هدف داشتن بهتر از بی هدفی است. البته هدفها نباید بطور کلی بیان شوند. هدفها باید مشخص باشند و مورد پذیرش کارکنان قرار گیرند؛ زیرا اگر کارکنان اهداف را بپذیرند، برای تحققشان تلاش خواهند کرد. مدیران نیز باید با استفاده از بازخور و فراهم ساختن محرکهای خارجی در جهت تحصیل اهداف بکوشند. نکته آخر اینکه از مقبولیت نظریه "مدیریت بر مبنای هدف" نیز می توان استنباط کرد که در واقع هدفگذاری بطور شهودی و فطری برای انسانها جذاب است.


منابع:

مبانی سازمان و مدیریت- دکتر علی رضائیان- انتشارات

Goal Setting Theory


Goal setting theory was born out of Aristotle’s theory of final causality and then researched in greater detail by Edwin A. Locke in the 1960s to understand how goals can influence an individual’s performance.

The basic theory behind goal setting is that human behavior is galvanized and governed by goals and ambition.

Today, goal setting theory has become a subject of vast interest, not only for those studying organizational psychology, but for anyone seeking to increase productivity, enhance performance and reach for greater heights of success.

Why Goal Setting Theory Works

Goals are able to motivate and spur you to meet your ambitions because it helps you focus your efforts on that objective.

We’ve all faced a situation at some point in our lives, where we’ve set out to meet a particular goal, but somewhere along the line, we got sidetracked and eventually failed to attain the objective.

The reason for getting sidetracked can be attributed to a few factors, but the most common one is probably the absence of goal setting.

Every objective we have requires a list of tasks to be executed.

By setting goals, we’re able to persist with the list of tasks and are compelled to develop strategies in order to reach our objective.

Students and athletes are a good example of why goal setting works so well.

They’re under pressure to excel and meet the targets that their teachers and coaches have set for them. The likelihood of them succeeding is higher when goals are created to spur them on at every stage of their development.

The incredible results achieved with the goal setting theory explain why it’s not just colleges, universities and sports institutions that use it to obtain results, but in businesses too where survival is based on ensuring positive outcomes.
 

onia$

دستیار مدیر تالار مدیریت
مدل پنجره ی جو هری

جوزف لوفت و هری اینگهام

گردآوری: مهدی یاراحمدی خراسانی
FAMOUS MODELS

J o h a r i W i n d o w


این نظریه توسط جوزف لوفت و هری اینگهام ارائه گردیده است. توضیح اجمالی در مورد این نظریه این که:


شخصیت هر کدام از ما از چهار بخش تشکیل شده:

خود عمومی که هم برای خودمان و هم برای دیگران شناخته شده است.

خود کور که برای خودمان ناشناخته و برای دیگران شناخته شده است.

خود خصوصی که برای خودمان شناخته شده و برای دیگران ناشناخته است.

خود ناشناخته که هم برای خودمان و هم برای دیگران ناشناخته باقی مانده است.

معمولا خود عمومی کوچکترین قسمت از شخصیت هر کدام از ما را تشکیل می دهد و اغلب سوء تفاهمات و مشکلات در روابط بین فردی هم به همین دلیل رخ می دهد. راهکار برطرف کردن این مشکل هم یکی خود گشودگی (شناسانده خود به دیگران) برای کوچک کردن خود خصوصی و دیگری گرفتن بازخورد از دیگران برای کوچک کردن خود کور است.



پنجره جوهري

محتاج

جوزف وهري دوتن دانشمند هندي پنجره اي جهت شناخت شخصيت انسان ساخته اند كه درتمام بخش هاي زنده گي برخي مناقب ومعايب انسانها را تعريف ميكند.

مبتني براين اصل شناخت سلوك ،رفتار كردار وخصوصيات شخص ميتواند شناخته شود.

طبيعت، محيط ،روابط پيرامون ، مكتب وسطح سواد وبرداشت ازفرايندزنده گي طوري است كه انسان تازمانيكه درقيد زنده گي است به ساختار شخصيت خود درابعاد اخلاقي ، كلتوري ، مسلكي ومذهبي نياز دارد.باافكار وتوصل پنجره جوهريي ميتوانيم پاره از مواصفات وعيوب افراد واشخاص را تشخيص نموده وبه اين وسيله به جستجو درساختار شخصيتي خود كنيم.

پنجره جوهري

در پنجر ه جو هري شخصيت انسان دارا ي چها ر بخش زير است :

اشكار

كور

پنهان

تاريك

بسياري از خصوصيات ما، مانند رفتار ،كردار گفتار دراثر نزديك باهمكاران ونزديكان قابل تعريف است.

ضمناً شخصيت هرشخص درساحه كار وموثريت كار اوآشكار ميگردد.

آنهايي كه درمحيط كار ، خانواده وجامعه داراي تلاش و خلاقيت مداوم اند، اعتمادجامعه اداره ونزديكان خودرا ميتوانند به ساده گي حاصل كنند. شخصيت وپشتكار اشخاص وافراد درنتيجه تلاش آشكارشده وانسان باهدف وفعال كسي است كه با انجا م كار ها ي بزرګ كارش داراي نتايج مطلوب و مفيد باشد.

پنهان :

ممكن يك شخص صاحب استعداد، لياقت وتوانايي مسلكي با شداما بر مبناي عوا مل رواني نتواندنتايج تجا رب خودرا ً به ديگران نما يش دهد.

لذا شخصيت اوازديگران پنهان مانده وجهت آزمون لياقت واستعداداو بايد پنجره هاي خاصي را بازكرد درمحيط كار ساحه وعرصه رابرايش مهيا وبا استفاده ازميتودهاي ايجادانگيزه وتفويض صلاحيت لياقت واستعداد اورا به تجربه گرفت. تابه اين وسيله مواصفات پنهاني اواشكارشده ودراثر ملكه وممارسه نيرو كارش به فعاليت مثبت استخدام گردد.

كور:

نه بيند مدعي مدعي جز خويشتن را

كه دارد پرده پندار در پيش

ګرت چشم خدا بيني ببخشند

نه بيني هيچ كس عاجز تر ازخويش

هرچند مفهوم اين شعرسعدي تداعي كننده بار معنايي بعد كور پنجره جوهري به صورت همه جا نبه نيست اما بااستفاده ازمعاني اين شعر ميتوان بر موا رد كو رشخصيتي شحص را دريافت، زيرا برخي انسانها نسبت به فعاليت اكثر مردم متعرض ومنتقد اند، اما توانايي ديد مشكلات خودرا ندارند لذا درصورتيكه به كار وفعاليت عملي مبادرت كنند، آهسته ،آهسته ابعاد بخش كور شخصيت شان روشن شده وبه اين وسيله خودرا از گرداب گرفتاري تنگ نظري وعقده هاي محروميت نجات دهند.

تاريك:

زمانيكه عرصه پنجره كور وسعت يافت انسان به نفي انديشي وبدبيني ديگران معتاد شد ساحه كور به شدت توسعه يافته ويك بخش مهم شخصيت انسان هم به خودش وهم به جامعه تاريك ميگردد.

شايد اين مرحله به يك روان شناسي جدي نياز داشته وممكن است اين مرحله مرز ديوانگي وهشياري باشد.

درصورت كه ساحه تاريك وكور بازسازي واصلاح شود و ساحه آشكار وسعت يافته آهسته اعمال ورفتار منفي اش هم به خودش وبه ديگران معلوم شده وبه اين وسيله ازوهم وگمراهي نجات ميابد.




FAMOUS MODELS

Johari Window


Joe Luft and Harry Ingham were researching human personality at the University of California in the 1950's when they devised their Johari Window. Using a form of word derivation normally reserved for suburban house names, they based the title on their two first names. Rather than measuring personality, the Window offers a way of looking at how personality is expressed.



THE JOHARI WINDOW

Luft and Ingham observed that there are aspects of our personality that we're open about, and other elements that we keep to ourselves. At the same time, there are things that others see in us that we're not aware of. As a result, you can draw up a four-box grid, which includes a fourth group of traits that are unknown to anyone:




1.The public area contains things that are openly known and talked about - and which may be seen as strengths or weaknesses. This is the self that we choose to share with others


2.The hidden area contains things that others observe that we don't know about. Again, they could be positive or negative behaviours, and will affect the way that others act towards us.


3.The unknown area contains things that nobody knows about us - including ourselves. This may be because we've never exposed those areas of our personality, or because they're buried deep in the subconscious.


4. The private area contains aspects of our self that we know about and keep hidden from others.


The application of the Johari Window comes in opening up the public area, so making the other three areas as small as possible. This is done by regular and honest exchange of feedback, and a willingness to disclose personal feelings. People around you will understand what "makes you tick", and what you find easy or difficult to do, and can provide appropriate support. And of course you can then do the same for them.

Self-assessment questionnaires can be used to indicate the size of your public window, but any measure is purely subjective.
 

onia$

دستیار مدیر تالار مدیریت
قانون پارکینسون

گردآوری: مهدی یاراحمدی خراسانی

...رشد بی رویه ی بوروکراسی ها و مدیرانی که مرئوسان بیشتر می خواهند...

Parkinson Theory​

این قانون در واقع تئوری می باشد که توسط پارکینسون شکل گرفته است. پارکینسون توسط این قانون زمینه ی رشد بی رویه ی بوروکراسی ها را نشان می دهد.از دید این قانون :


کارها با توجه به زمانی که می توانند اشغال کنند گسترش می یابند.


واین گستردگی به میزان و ماهیت کار ارتباط چندانی ندارد. مثلاً کسی که می خواهد کارت تبریک بخرد ممکن است به علت داشتن وقت یک روز کامل را صرف این کار نماید، در صورتی که آن قدر وقت نمی گیرد. همین نحوه ی عمل در سازمان ها نیز رخ می دهد و :


بوروکراسی ها بدون آن که اهدافشان توسعه یافته باشد خود گسترده شده اند.


پارکینسون نشان می دهد که میزان افزایش کارکنان و واحدها همبستگی و ارتباط چندانی با میزان و نتایج حاصله از سازمان ها نداشته است. او انگیزه ی گسترش بوروکراسی ها را در عامل زیر می داند:


...تمایل مدیران به داشتن مرئوسان بیشتر...



که این امر (تمایل مدیران به داشتن مرئوسان بیشتر ) در واقع موجب افزایش کارکنان، ایجاد فعالیت های کاذب و تکراری و رشد بی رویه ی بوروکراسی ها می گردد.
 

onia$

دستیار مدیر تالار مدیریت
نظریه ی لوتر گیولیک و لیندال ارویک؛

پوسد کورب

گرد آوری: مهدی یاراحمدی خراسانی

POSDCORB


اصطلاح (POSDCORB) برای اولین بار توسط لوتر گیولیک و لیندال ارویک مطرح شد. (POSDCORB) در واقع لغت با مفهوم خاصی نیست، بلکه از کنار هم قرار گرفتن یک سری از حروف لاتین که اول یک سری وظایف مدیران می باشد تشکیل شده است. به بیان دیگرلوتر گیولیک و لیندال ارویک که یکی از دانشمندان معاصر علوم اداری می باشد، وظایف مدیر را در اصطلاح لاتین (POSDCORB) خلاصه می کند. این اصطلاح معنی خاصی ندارد و تنها برای کمک به حافظه وضع گردیده است. بنابر طبقه بندی گیولیک حروف لاتین اصطلاح نامبرده معرف وظایف مدیران به شرح زیر است:


1- Planning ( برنامه ریزی ):

برنامه ریزی در واقع شالوده ی مدیریت می باشد و شامل پیش بینی عملیات اساسی و تعیین طرق اجرای آن به منظور تامین هدف سازمان است.


2- Organizing ( سازماندهی ):

سازمان دهی در واقع بیان گر ساز وکار های هماهنگی است که مشخص می کند چه کسی به چه کسی باید گزارش دهد. در واقع شامل تعیین حدود اختیارات است که طبق آن وظایف از هم تفکیک می شوند.


3- Staffing ( کارگزینی ):

کارگزینی و امور مترتب بر آن که شامل استخدام و کارآموزی و همچنین تامین شرایط مساعد کار و سایر موارد است یکی از مهمترین وظایف مدیران می باشد.


4- Directing ( فرماندهی ):

فرماندهی یکی از وظایف مدیران می باشد که شامل عمل مداوم اخذ تصمیم های خاص یا کلی و صدور دستور به منظور هدایت و رهبری سازمان است. وحدت فرماندهی نیز یکی از اصول چهارده گانه ی هنری فایول می باشد.


5- Coordinating ( هماهنگی ): شامل عمل مهم تطبیق وظایف مشاغل مختلف سازمان به منظور تحقق یافتن هدف مطلوب می باشد. هماهنگی دارای یک سری فنون و ساز و کارهای خاص است که در یادداشت های مختلف مدیریتی بدان اشاره شده است.


6- Reporting ( ارتباطات ):

ارتباطات یه عنوان وظیفه ای که انتقال دهنده ی پیام ها، گزارشات، دستورات و ... می باشد یکی از مهمترین موارد مطروحه در نظریه ی گیولیک است. در واقع به معنای آنکه مجری کسانی را که در برابر آنها مسئول است از جریان پیشرفت امور آگاه می سازد. گزارش دهنده باید در اثر مطالعات ، تحقیق و بازرسی از جریان پیشرفت امور آگاه باشد.

7- Budgeting ( بودجه بندی ):

بودجه بندی یکی از مهمترین وظایف مدیریت در نظریه ی گیولیک است که شامل تنظیم طرح مالی عواید و مخارج سازمان و نظارت بر اجرای آن می باشد. بودجه بندی شامل انواع و تکنیک های مختلف است که در کتب بودجه ریزی مطرح گردیده است.




POSDCORB

(Gulick & Urwick)

Edit by: Mahdi Yarahmadi Khorasani


POSDCORB: 7 functions of manager (Gulick & Urwick)

Planning
Organizing
Staffing
Directing
COordinating
Reporting
Budgeting


The acronym POSDCORB stands for planning, organizing, staffing, directing, controlling, retaining, and budgeting. Planning is the process of setting goals and objectives. When we set goals it is important to make sure that they are timely and obtainable. As a manager or as a person in general it is not only important to set day to day goals but also weekly monthly and yearly goals. These are known as short term and long term goals. When mastering the planning process there are two main types. First there are Master plans. These are long term general plans that help you to achieve the goals that you have set for yourself. To complete Master plans you move on to what is known as operational plans. Operational plans are how you propose to accomplish the Master plans which you have set. Without both of these you will not be able to accomplish the goals which you have set.
 

onia$

دستیار مدیر تالار مدیریت
تــئـــوری Z

***روایت آمریکائی شیوه ی مدیریت ژاپنی***

تدوین: مهدی یاراحمدی خراسانی

Ouchi, William G. THEORY Z




این یک واقعیت است که ژاپنی ها به نسبت استعداد و امکاناتی که دارند انسان های موفقی هستند. از این رو همواره در مدیریت جستجوی راهکار موفقیت آن ها مطرح بوده است. خصوصاً در این بین مدیران آمریکایی به طور زیرکانه ای علاقمند هستند تا روش مدیریت ژاپنی را بررسی و کشف کنند که ژاپنی ها چه کارهای متفاوتی انجام می دهند . چه عاملی ژاپنی ها را به سوی موفقیت رهنمون می سازد . آیا فرهنگ است ؟ محیط است ؟ مهارتها ی مدیریتی ؟ عقاید مردم ؟ و یا سخت کوشی بیش از اندازه ی آن ها نسبت به سایر ملل؟؟

یک نظریه مشهور در اوایل سال 1980 توسط ویلیام اوچی ارائه شد که شامل بررسی او بر روی ویژگی های سازمان ها به عنوان مبنایی برای مقایسه متمرکز بود . اوچی یک سری ویژگیها و خصوصیات روشنی را برای سازمانهای ژاپنی عنوان می کند . استخدام دائمی ، ارزیابی و ارتقاء تدریجی ، مکانیزم های کنترلی ضمنی ، تصمیم گیری های جمعی ، مسئولیت جمعی و نگرانی و وابستگی کل نگر برای همه کارکنان . از سوی دیگر خصوصیات ذاتی سازمانهای آمریکایی شامل استخدام موقتی (کوتاه مدت) ، ارزیابی و ارتقاء سریع ، مکانیزم های کنترلی مستقیم و صریح ، تصمیم گیری های فردی ، مسئوایت فردی و تفکر جزء نگرانه برای کارکنان می باشد.

با درک این واقعیت ها ویلیام اوچی مکتب جدید مدیریتی را در آمریکا به نام تئوری Z ارائه داد. او اعتقاد دارد که برخی از خصوصیات سازمان های ژاپنی می تواند به طور موفقیت آمیز در سازمانهای آمریکایی نسخه برداری شود.

تئوری Z در واقع یک ترکیب است که در حقیقت حاوی و شامل بهترین مفاهیم هر دو مکتب است که اهم آن ها به شرح زیر می باشد:



- تاکید بر مهارت های بین فردی و نیاز برای تعاملات گروهی

- تاکید بر تصمیم گیری جمعی اما مسئولیت های فردی

- تاکید بر روابط غیر رسمی و دموکراتیک برپایه اعتماد

- نگریستن به افراد به عنوان یک کل و نه به عنوان عوامل تولید

- با اینکه برنامه ریزی بسیار مورد توجه است اما شاخص های کمی به طور کلی مورد توجه قرار نمی گیرند.



به بیان ساده تر می توان این گونه بیان کرد که: ویلیام اوچی در بررسی برخی از سازمان های آمریکائی دید که این سازمان ها آگاهانه یا نا خودآگانه برخی از خصوصیات و ویژگی های سازمان های ژاپنی را بکار گرفته اند. وی این ترکیب را تلفیق کارآمد برای تئوری Z نام نهاد. و آن را ؛




THEORY Z

Ouchi, William G. THEORY Z


In THEORY Z, Ouchi describes the art of Japanese management and shows how it can be adapted to American companies. He takes readers behind the scenes at several U.S. corporations making the Theory Z change and shows step-by-step how the transition works. Ouchi also examines the corporate philosophies that have become blueprints for Theory Z success, and looks at the evolving culture of “Z” people in society.

Professor Ouchi's new theory of management promises to change the way managers and employees alike think about their jobs, their companies, and their working lives. Theory Z, according to the best management minds in America, will soon take its rightful place in everyone's business vocabulary.

THEORY Z

Theory Z is an approach to management based upon a combination of American and Japanese management philosophies and characterized by, among other things, long-term job security, consensual decision making, slow evaluation and promotion procedures, and individual responsibility within a group context. Proponents of Theory Z suggest that it leads to improvements in organizational performance. The following sections highlight the development of Theory Z, Theory Z as an approach to management including each of the characteristics noted above, and an evaluation of Theory Z. Realizing the historical context in which Theory Z emerged is helpful in understanding its underlying principles. The following section provides this context.

DEVELOPMENT OF THEORY Z

Theory Z has been called a sociological description of the humanistic organizations advocated by management pioneers such as Elton Mayo, Chris Argyris, Rensis Likert, and Douglas McGregor. In fact, the descriptive phrase, "Theory Z." can be traced to the work of Douglas McGregor in the 1950s and 1960s. McGregor, a psychologist and college president, identified a negative set of assumptions about human nature, which he called Theory X. He asserted that these assumptions limited the potential for growth of many employees.

McGregor presented an alternative set of assumptions that he called Theory Y and were more positive about human nature as it relates to employees. In McGregor's view, managers who adopted Theory Y beliefs would exhibit different, more humanistic, and ultimately more effective management styles. McGregor's work was read widely, and Theory Y became a well-known prescription for improving management practices.

But in the 1970s and 1980s, many United States industries lost market share to international competitors, particularly Japanese companies. Concerns about the competitiveness of U. S. companies led some to examine Japanese management practices for clues to the success enjoyed by many of their industries. This led to many articles and books purporting to explain the success of Japanese companies. It was in this atmosphere that Theory Z was introduced into the management lexicon.

Theory Z was first identified as a unique management approach by William Ouchi. Ouchi contrasted American types of organizations (Type A) that were rooted in the United States' tradition of individualism with Japanese organizations (Type J) that drew upon the Japanese heritage of collectivism. He argued that an emerging management philosophy, which came to be called Theory Z, would allow organizations to enjoy many of the advantages of both systems. Ouchi presented his ideas fully in the 1981 book, Theory Z: How American Companies Can Meet the Japanese Challenge. This book was among the best-selling management books of the 1980s.

Professor Ouchi advocated a modified American approach to management that would capitalize on the best characteristics of Japanese organizations while retaining aspects of management that are deeply rooted in U.S. traditions of individualism. Ouchi cited several companies as examples of Type Z organizations and proposed that a Theory Z management approach could lead to greater employee job satisfaction, lower rates of absenteeism and turnover, higher quality products, and better overall financial performance for U.S. firms adapting Theory Z management practices. The next section discusses Ouchi's suggestions for forging Theory Z within traditional American organizations.

THEORY Z AS AN APPROACH TO MANAGEMENT

Theory Z represents a humanistic approach to management. Although it is based on Japanese management principles, it is not a pure form of Japanese management. Instead, Theory Z is a hybrid management approach combining Japanese management philosophies with U.S. culture. In addition, Theory Z breaks away from McGregor's Theory Y. Theory Y is a largely psychological perspective focusing on individual dyads of employer-employee relationships while Theory Z changes the level of analysis to the entire organization.

According to Professor Ouchi, Theory Z organizations exhibit a strong, homogeneous set of cultural values that are similar to clan cultures. The clan culture is characterized by homogeneity of values, beliefs, and objectives. Clan cultures emphasize complete socialization of members to achieve congruence of individual and group goals. Although Theory Z organizations exhibit characteristics of clan cultures, they retain some elements of bureaucratic hierarchies, such as formal authority relationships, performance evaluation, and some work specialization. Proponents of Theory Z suggest that the common cultural values should promote greater organizational commitment among employees. The primary features of Theory Z are summarized in the paragraphs that follow.

LONG-TERM EMPLOYMENT

Traditional U.S. organizations are plagued with short-term commitments by employees, but employers using more traditional management perspective may inadvertently encourage this by treating employees simply as replaceable cogs in the profit-making machinery. In the United States, employment at will, which essentially means the employer or the employee can terminate the employment relationship at any time, has been among the dominant forms of employment relationships. Conversely, Type J organizations generally make life-long commitments to their employees and expect loyalty in return, but Type J organizations set the conditions to encourage this. This promotes stability in the organization and job security among employees.

CONSENSUAL DECISION MAKING

The Type Z organization emphasizes communication, collaboration, and consensus in decision making. This marks a contrast from the traditional Type A organization that emphasizes individual decision-making.

INDIVIDUAL RESPONSIBILITY

Type A organizations emphasize individual accountability and performance appraisal. Traditionally, performance measures in Type J companies have been oriented to the group. Thus, Type Z organizations retain the emphasis on individual contributions that are characteristic of most American firms by recognizing individual achievements, albeit within the context of the wider group.

SLOW EVALUATION AND PROMOTION

The Type A organization has generally been characterized by short-term evaluations of performance and rapid promotion of high achievers. The Type J organization, conversely, adopts the Japanese model of slow evaluation and promotion.

INFORMAL CONTROL WITH FORMALIZED MEASURES

The Type Z organization relies on informal methods of control, but does measure performance through formal mechanisms. This is an attempt to combine elements of both the Type A and Type J organizations.

MODERATELY SPECIALIZED CAREER PATH

Type A organizations have generally had quite specialized career paths, with employees avoiding jumps from functional area to another. Conversely, the Type J organization has generally had quite non-specialized career paths. The Type Z organization adopts a middle-of-the-road posture, with career paths that are less specialized than the traditional U.S. model but more specialized than the traditional Japanese model.

HOLISTIC CONCERN

The Type Z organization is characterized by concern for employees that goes beyond the workplace. This philosophy is more consistent with the Japanese model than the U.S. model.

EVALUATION OF THEORY Z

Research into whether Theory Z organizations outperform others has yielded mixed results. Some studies suggest that Type Z organizations achieve benefits both in terms of employee satisfaction, motivation, and commitment as well as in terms of financial performance. Other studies conclude that Type Z organizations do not outperform other organizations.

Difficulties in the Japanese economy in the 1990s led some researchers to suggest that the widespread admiration of Japanese management practices in the 1970s and 1980s might have been misplaced. As a result, Theory Z has also received considerable criticism. It is unclear whether Theory Z will have a lasting impact on management practices in the U. S. and around the world into the twenty-first century, but by positioning target research at the organizational level rather then the individual level, Ouchi will surely leave his mark on management practice for years to come.

SEE ALSO: Empowerment; Japanese Management; Theory X and Theory Y

Tim Barnett

Revised by Scott B. Droege

FURTHER READING:

Barney, J. "An Interview with William Ouchi." Academy of Management Executive 18, no. 4 (2004): 108–117.

Daft, R.L. "Theory Z: Opening the Corporate Door for Participative Management." Academy of Management Executive 18, no. 4 (2004): 117–122.

Leonard, D., and W.C. Swap. Deep Smarts: How to Cultivate and Transfer Enduring Business Wisdom. Boston: Harvard Business School Press, 2005.

Ouchi, W.G. Theory Z: How American Business Can Meet the Japanese Challenge. Reading, MA: Addison-Wesley, 1981.
 

onia$

دستیار مدیر تالار مدیریت
مدير يك دقيقه اي، مديريت ABC، سيستم PRICE

كن بلانچارد، رابرت لوربر

تدوين: مهدي ياراحمدي خراساني

Putting the One Minute Manager to Work

By Kenneth Blanchard, PhD and Robert Lorber, PhD




مدير يك دقيقه اي :



بي گمان علاقمندان مديريت با آثار كن بلانچارد آشناهستند. بلانچارد "مجموعه اي دارد كه با هفت شروع مي شود"، مجموعه كتابهايي نوشته است كه از تكيه كلام و عنوان يك دقيقه در آنهااستفاده كرده است . شايد معروف ترين كتاب اين مجموعه در ايران ، كتاب مدير يك دقيقه اي باشد كه به فارسي ترجمه و منتشر شده است .از اين مجموعه تا سال 1996 بالغ بر هفت ميليون نسخه در دوازده زبان در سراسردنيا چاپ و پخش شده است . بلانچارد كتابهاي ديگري - تنها يا با كمك ديگران - نوشته است كه شايد معروف ترين آنها در ايران ، كتابي است كه با همكاري دكتر پال هرسي نوشته شده و مديريت رفتار سازماني نام دارد.

من، مديري يك دقيقه اي هستم.به اين دليل هم به خودم اين لقب را داده‌ام چون در مدت بسيار كوتاهي ،نتايجي بسيار بزرگ از افراد ميگيرم.

- چگونه مدير يك دقيقه اي اينكار را انجام مي دهد؟

در پشت موفقيتهاي او تنها سه راز نهفته است.

اولين راز: اهداف يك دقيقه اي

دومين راز: تمجيدهاي يك دقيقه اي

سومين راز :سرزنشهاي يك دقيقه اي

اهداف يك دقيقه اي :

1- توافق كردن روي اهداف

2- پي بردن به چگونگي عملكرد هاي صحيح 3

- نوشتن هر يك از اهداف بر روي يك ورق كاغذ و استفاده از كمتر از 250لغت براي تشريح آن.

4- خواندن هر يك از اهداف كه فقط يك دقيقه وقت نياز دارد و مرور مجدد آن در هر بار كه انجامش مي دهيد .

5- هر چند ساعت ، يك بار تخصيص دادن يك دقيقه از وقت خود به باز بيني عملكردها.

6- و مشاهده اينكه آيا عملكردها در جهت اهداف قرار دارند يا نه



تمجيد يك دقيقه اي:

تمجيد يك دقيقه اي زماني خوب اثر خواهد كرد كه شما:

1- از اول به افراد زير دست خود بگوييد كه با كمك باز خوري مناسب به آنها اجازه مي دهيد ،پي ببرند كه كارشان را چگونه انجام مي دهند .

2- افراد تحت سرپرستي خود را بلافاصله بعد از انجام عمل درستشان تمجيد كنيد .

3- آنچه را كه درست انجام داده اند برايشان بازگو كنيد – در اينكار صراحت داشته باشيد .

۴- احساس خود را در مورد كار درستي كه انجام داده اند و اينكه چگونه انجام آن به سازمان و ديگر افرادي كه در سازمان كار مي كنند كمك مي نمايد ،ابراز كنيد.

5- لحظه اي سكوت كنيد و به آنها فرصت دهيد تا حس كنند كه چقدر از كارشان خوشحال هستيد .

6- آنها را تشويق كنيد تا كارهاي بيشتري را به همان صورت انجام دهند .

7ا افرا د خود به طريقي كه نشان دهد از موفقيتشان در سازمان حمايت مي كنيد دست داده يا ارتباط بر قرار نماييد.

سرزنش يك دقيقه اي:

سرزنش يك دقيقه اي در صورتي مؤثر واقع مي شود كه شما:

۱- از قبل به افراد تحت نظارت خود درباره چگونگي كارشان بطور واضح و قابل فهمي نظرتان را بگوئيد .

2- بلافاصله بعد از عمل اشتباه آنها را سرزنش كنيد .

3- آنچه را كه اشتباه انجام داده اند برايشان توضيح دهيد .در اين كار صريح باشيد.

4- در مورد احساسي كه از عمل اشتباهشان داريد برايشان بگوئيد ،البته نه با عباراتي كه شك و ترديد برايشان ايجاد كند.

5- براي اينكه احساسات شما را در مورد عملشان درك كنند ،چند ثانيه اي سكوت كنيد .

6- با آنها دست بدهيد يا به طريقي كه بفهمند صميمانه هواداري‌شان را مي كنيد، لمسشان كنيد.

7- به آنها ياد آوري كنيد كه برايشان ارزش زيادي قائليد .

8- در چنين موقعيتي آنها را متقاعد كنيد كه در مورد خودشان نظر خوبي داريد، اما در مورد عملكردشان نه.

9- در آخر به آنها بفهمانيد وقتي سرزنش پايان گرفت براي هميشه تمام شده است .



مديريت ABC

علامت اختصاری فعال كننده‌ها،رفتارو پی آمدها است .

ABC Management

فعال كننده‌ها A=Activators

رفـــتـــــــار B = Behavior

پي‌آمدها C=Cansequences



1- فعال کننده ها

A = ACTIVATORS

امـوري كـه شخـص بـايد پيش از آنـكه عملكرد شايسته را داشته باشد انجام دهد.



2- رفتار

B = BEHAVIOR

عـمـلكـردي است كـه فـرد مي‌خـواهـد.



3- پی آمد ها

C = CANSEQUENCES

آن چـه كه بعـد از رفـتار روي مي‌دهـد.

برتری مدل برای مديران در اين است كه، هر گاه كسي در سطح دلخواه عمل نكند، مي‌توان علت را به اشكال ناشي از فعال‌كننده‌ها،رفتار و يا اشكال ناشي از پي‌آمدها نسبت داد.



سيستم PRICE

- يك سيستم پيشرفت بهره‌وري است كه بوسيله « رابرت لوربر» بوجود آمده است.



1- شناسايي

p = pin point

به شناسائي يك يا چند حوزه عملكرد كليدي اشاره مي‌كند، كه مدير در پيشرفت آنها مي‌كوشد.



2- ثبت کردن

R = Record

ثبت کردن عملکرد فعلی.



3- دخالت دادن

I = Involve

شامل اقدامات زير است:

1- آگاهي دادن به گروه.

2- به تـوافق رسيدن در مورد معيارها و استراتژي‌ها .

3- تعيين هدف‌هاي فردي.

4- معين كردن پاداش و بازخور.



4- آموزش

C = Coach

شامل مديريت پي‌آمدها بوسيله تحسين پيشرفت، توبيخ عملكرد و جهت بخشي مجدد خطاهاي مردم بي‌تجربه است.



5-ارزیابی کردن

E = Evalution

ارزيابي شكلي رسمي براي شناسايي پيشرفت در اختيار مدير مي‌گذارد و استراتژي‌ها و هدايت بخشي‌هاي آينده را ارزيابي مي‌كند.



Putting the One Minute Manager to Work

By Kenneth Blanchard, PhD and Robert Lorber, PhD


The people we manage are our most important resources. A One Minute Manager sets One Minute goals; gives One Minute Praisings; and delivers One Minute Reprimands. [In} the ABC’s of management, A stands for activators. Activators are those things that have to be done by a manager before someone can be expected to accomplish a goal. B stands for behavior or performance. It is what a person says or does. C stand for consequences or what a manager does after someone accomplishes or attempts to accomplish a goal.



Goal setting is an activator. You’re not in the management game unless your people are clear on their key areas of responsibility (accountability) and what good performance in each of those areas looks like (performance standards). Goal setting is the most important activator for managers to remember, it starts the whole management process. If One Minute Goal Setting is done properly, the desired performance is stated in behavioral terms-that is, it can be seen (observed and counted [measured]). If you want people to stop doing something, give them a negative response like a One Minute Reprimand, if you want people to keep on doing something, or to improve or to learn something new, give them a positive consequence like a One Minute Praising.



Remember, you can effectively reprimand only winners because you can then end your negative feedback with a praising like: “You’re one of my best people-this recent performance is so unlike you.” You can’t do that with people who are learning to perform and therefore have no past good performance history. When people who are learning make a mistake. Go back to goal setting and ante up again.



Reprimands do not teach skills, they can just change attitudes-there are five steps to training a learner to be a good performer: Tell (what to do); Show (how to do); Then Let the person try; Observe performance; and Praise progress Or Redirect. Generally, no response to good performance, like a negative consequence, tends to decrease the possibility of that performance being repeated. If I’m going to manage my people, I’d better learn to manage consequences. As a manager the important thing is not what happens when you are there, but what happens when you are not there.



You only reprimand when you know the person can do better, when you leave your people after a reprimand, you want them to be thinking about what they did wrong, not about the way you treated them. When you end a reprimand with a praising people think about their behavior not your behavior. The rule about the reprimand is that you only have thirty seconds to share your feelings, and when it’s over-it’s over. Don’t keep beating on the person for the same mistake. Pausing for a moment of silence in between sharing your feelings and the last part of the reprimand. This permits you to calm down and at the same time lets the person you are reprimanding feel the intensity of your feelings. If the person you are reprimanding starts to argue with you, “you stop what you are saying right then, and make it very clear to that person that this is not a discussion. I am sharing my feelings about what you did wrong, and if you want to discuss it later, I will. But for right now this is not a two-way discussion. I am telling you how I feel. If you start a reprimand with a praising, then you will ruin the impact of your praising. Because when you go to see a person just to praise him, “he will not hear your praising because he will be wondering when the other shoe will drop-what bad news will follow the good.” So by keeping praising and reprimands in order, you will let your people hear both more clearly.



The activity trap, where people are running around trying to do things right before anyone has stopped to figure out the right things to do. The PRICE system is the nuts and bolts of how to put the One Minute Manager to work and make a different every day in the performance and satisfaction of people on the job. PINPOINT is the process of defining key performance areas for people in observable, measurable terms. In essence, it is the performance areas that you would identify as One Minute Goals. We need to stop mangers from saying things are good or bad, and get them to identify specifically what is happening. RECORD, once you have pinpointed an area for improvement or a One Minute Goal, you want to be able to measure present performance and track progress in that area. By recording or measuring performance, you attempt to make sure the need for improvement is real and not just a feeling.



The INVOLVE step, once you are aware improvement is needed, you share that information with whoever is responsible (accountable) for that area and /or can influence performance in it-graphs are not meant to be used as weapons, or as evidence in a managerial prosecution. They are designed to be used as training tools as well as nonjudgmental methods of feedback. Feedback is the breakfast of champions. Always involve your people in establishing One Minute Goals. One Minute Management just doesn’t work unless you share it with your people. Shared goals setting tends to get greater commitment from people and guarantees the setting of a realistic goal for the performance area. A realistic goal is moderately difficult but achievable. It’s acceptable to you as a manager and it’s possible for your people to accomplish. You have to be specific about the number and the time frame. When you set up a performance-improvement program with people, remember not to set the end-result goal. As the goal that has to be reached before someone can feel a sense of accomplishment and deserve a praising; otherwise you might have to wait forever.



When working on performance, you need to set things up so you can catch people doing things approximately right (short-term goal), not exactly right (final goal). The journey to exactly right is make up of a whole series of approximately rights. Prior to actually coaching or evaluating performance, the consequences for goal accomplishment have to be agreed upon in the Involve (1) step of the PRICE system. Observing behavior and giving feedback on results-both praising and reprimands, that’s when you began the ‘C’ or COACH step in PRICE. Basic rule of feedback is that it should be immediate and specific. Once the goal is set, feedback relates specifically to the goal. As people improve, you want to gradually turn over to them more and more of the responsibility for monitoring their own performance. In coaching you want to schedule fewer and fewer feedback meetings as people move gradually from their present level of performance to the desired level of performance.



Achieving good performance is a journey not a destination. Coaching is a process of managing the journey. EVALUATE (E), is the last step in the PRICE system. Every time you give someone feedback you are evaluating. A formal evaluation session, it is a way to formally recognize progress and a time to evaluate future strategies. When you talk about evaluation in the PRICE system you are always trying to find out whether you are getting the desired results. We find it more constructive to have people competing against themselves and a performance standard rather than competing with each other.



The best way to learn to be a One Minute Manager and to use what you have learned is to start to do it. The important thing is not that you do it right, but that you get under way.

Anything worth doing does not have to be done perfectly at first. Employees needed to know: what they were being asked to do (accountability system); what good behavior looked like (performance-data system); how well they were doing (feedback system); and what they would get for good performance (recognition system).
 

onia$

دستیار مدیر تالار مدیریت
سرفصل اجمالي سير تحول تئوري هاي مديريت

Management theory




v انديشه هاي نخستين درباره مديريت

§ ماکياولي و سان تزو: نخستين تدوين کنندگان استراتژي ها



v علت مطالعه تئوريهاي مديريت

§ تئوري ديدگاهي است که افراد بدان وسيله به تجربياتي که در دنيا دارند معني مي دهند.

§ نخست، براي درک آنچه را که ما تجربه مي کنيم، تئوري ها يک کانون با ثبات ارائه مي کنند.

§ دوم، تئوريها به ما کمک مي کنند به شيوه اي کارا ارتباط برقرار کنيم و بدين وسيله به روابطي پيچيده تر با ديگران دست يابيم.

§ سوم، تئوريها براي ما اين امکان را به وجود مي آورند(درواقع ما را به چالش مي طلبند) تا درباره دنياي خود مطلبي را بياموزيم و اين را آموزش دهيم.



v مقدمه اي بر سير تحول تئوريها

v مکتب مديريت علمي

§ فردريک تيلور

§ هنري گانت

§ خانواده گيلبرت



v تئوري سازمان مبتني بر انديشه کلاسيک

§ هنري فايول

§ ماکس وبر

§ ماري پارکرفالت



v مگتب رفتارگرايي

§ نهضت روابط انساني



v روند کنوني تئوري مديريت

v نگرش سيستمي

v برخي از مفاهيم کليدي

v سيستم هاي فرعي

v هم افزايي

v سيستم هاي باز و بسته

v مرز سيستم

v جريان

v بازخورنمودن



v نگرش اقتضايي

v نگرش اقتضايي به وسيله مديران، مشاوران و پژوهشگراني ارائه شد که مي کوشيدند مفاهيم و اصول مکتب هاي اصلي را در موقعيت هاي زندگي واقعي به کار برند.

v طبق تئوري مبتني بر نگرش اقتضايي، کار مدير اين است که دريابد چه روشي در يک حالت خاص تحت موقعيت ويژه و در زمان مشخص مي تواند به بهترين نحو براي تامين هدف هاي مديريت موثر واقع شود.
 

onia$

دستیار مدیر تالار مدیریت
نظریه ی مدیریتی؛ قاعده ی ایــدکــا... AIDCA

ایدکا سرواژه کلمات توجه،علاقه،خواسته،اعتقاد و اقدام است.

گردآوری: مهدی یاراحمدی خراسانی


AIDCA


رابرت هلر در کتاب خود به نام فروش موفق قاعده ی ایدکا را به شرح زیر معرفی می نماید:


توجه

Attention


علاقه

Interest


خواسته

Desire


اعتقاد

Conviction



عمل

Act



ایدکا سرواژه کلمات توجه،علاقه،خواسته،اعتقاد و اقدام است این ها مراحلی هستند که باید مشتریان احتمالی را ترتیب از میان آنها بگذرانید تا اینکه شانس خود را برای فروش کالا به حداکثر برسانید.



به کارگیری قاعده «ایدکا»



از مدت های پیش فروشندگان برای تهیه نامه هایی که مستقیما به مشتریان ارسال می شوند از قاعده ایدکا استفاده کرده اند. اما این قاعده نه نتها در مورد نامه های فروش کالا و خدمات بلکه در همه زمینه های فروش کاربرد دارد. با پیروی از این فاعده اقدامات شما برای فروش کالا و خدمات جهت و نظم پیدا می کند و نیز بدین ترتیب پیشنهادی که برای فروش می کنید از نظر مشتری بی عیب و نقص و جذاب جلوه می نماید.



اول توجه مشتری را جلب کنید و بعد در او ایجاد علاقه کنید. سپس علاقه را به خواستن (کالا یا خدمات شما) تبدیل و بعد برای اقدام که همان خرید کالا یا خدمات شما است او را متقاعد کنید.


Article: MAKING A SUCCESSFUL SALE - the AIDCA Approach

AIDCA stands for Attention, Interest, Desire, Conviction and Action. The AIDCA approach has been used for many years by sales and marketing professionals as a process for maximizing chances of a successful sale. Use this method in your sales letters, presentations, websites and brochures for maximum success!

Attracting Attention


You need to get the attention of a customer in order to get a sale. Attention can be grabbed by a humorous ad, an introduction by a famous person, a striking design. Whatever your technique is, your aim is to be noticed. Assume that your customer is besieged with propositions and prospects. Carefully design your opening line, whether in writing, on the telephone or in person to distinguish yourself from the competition.

Developing Interest


Capitalize on Attention by turning it into Interest. This depends on understanding a client's needs and what benefits they are interested in. You are likely to be interested in features, but the client is most interested in benefits or "what's in it for me?". Example, "this product will increase your business by 20 to 50 percent". This statement will not sell the product or service on its own, it will make the client receptive to further information.

Inspiring Desire


Inspiring Desire is achieved through methods such as appealing photography, discounts, preferential payment schemes. These embellishments provide additional attraction and can often tip the scale in the decision process.

Creating Conviction


The customer must be drawn to the conclusion that they must buy from you, and you alone. In advertising terms, you must present the Unique Selling Proposition. This is the attribute that convinces the client that your product is unique or better. Comparing your product with, for example, a more expensive one encourages the Conviction that their buying decision is correct.

Inciting Action


The test of effectiveness is Action. The famous pitch "Act now while supplies last" sums up two key principles: immediacy and urgency. Another method is providing a link to "contact us" to make it easy for the client to complete the sale. You want to give the client an incentive to act now. Otherwise, the sales process may drag on.

Spectramedia can assist you with your marketing materials, using the AIDCA approach - contact us!



1- Excerpt from "Selling Successfully" by Robert Heller.
 
بالا