وقتی
هر روز
نقاب میزنم
هر روز میخندم
و سعی میکنم
همه شاد کنم
گاهی هم ناراحت هستم
ولی باز سعی خودم میکنم نشانش ندهم
تنها
وقتی
مینویسم
نقاب از چهره برداشته ام و میتوان
ان ادم پشت نقاب را دید
وقتی
نوشته هایم را میخوانی
مپندار ساده سورایده شدن
با خون دل و دیده ام سوردمشان
هر گاه که چکه های اشک بر این کیبورد یخ میچکد
ولی کسی نیست
تا ارام بگوید
هیس ارام
اینجا چه میکنی
بیا کنارت هستم
تنها یک شعر میگذارم
و لایک میزنند
و من
با لبخند به
این میزان امتیازات نگاه میکنم
اما
کسی نفهمید
نیازی به این
لایکها
ندارم
تنها میایم مینویسم
تا غمهایم را کم کنم
ولی گاهی
همین نوشتن انقدر زیادشان میکنند
که دیگر نمیتوانم
خودم را ارام کنم
و صدای هق هقم را دیوارها میشنوند