معماری با مصالحی از جنس دل

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شبها چه تلخ می گذرد ، روزها چه بد
بعد از تو لحظه ها چقَدَرسخت می رود
گریه همان و بی تو نشستن همان عزیز
غم بی حساب تر شده و درد بی عدد
این خواجه راست گفته و من هر چه می کنم

"بد عهدی زمانه زمانم نمی دهد"
سر روی دست، دست به زا نو گذشته است
عمرم به دستِ«می شود این یا نمی شود؟»
بس کن تو روز گار غریب و برای من
از باغ آه غنچه نچین هی سبد سبد!!




 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگر عشق نبود

از غم خبری نبود اگر عشق نبود
دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود؟
بی رنگ تر از نقطه ی موهومی بود
این دایره‌ی کبود، اگر عشق نبود
از آینه‌ها غبار خاموشی را
عکس چه کسی زدود اگر عشق نبود؟
در سینه‌ی هر سنگ دلی در تپش است
از این همه دل چه سود اگر عشق نبود؟
بی عشق دلم جز گرهی کور چه بود؟
دل چشم نمی گشود اگر عشق نبود
از دست تو در این همه سرگردانی
تکلیف دلم چه بود اگر عشق نبود؟

قیصر امین پور
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
آواز عاشقانه‌ي ما در گلو شكست
حق با سكوت بود ، صدا در گلو شكست
ديگر دلم هواي سرودن نمي‌كند
تنها بهانه‌ي دل ما در گلو شكست
سربسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گريه‌هاي عقده‌گشا در گلو شكست
اي داد ، كس به داغ دل باغ ،دل نداد
اي واي ، هاي‌هاي عزا در گلو شكست
آن روزهاي خوب كه ديديم ، خواب بود
خوابم پريد و خاطره‌ها در گلو شكست
"بادا" مباد گشت و "مبادا" ‌به باد رفت
"آيا" ز ياد رفت و "چرا" در گلو شكست
فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرين و آفرين و دعا در گلو شكست
تا آمدم كه با تو خداحافظي كنم
بغضم امان نداد و خدا..... در گلو شكست
 
آخرین ویرایش:

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
دستور زبان عشق

دست عشق از دامن دل دور باد!
می توان آیا به دل دستور داد؟
می توان آیا به دریا حکم کرد
که دلت را یادی از ساحل مباد؟
موج را آیا توان فرمود: ایست!
باد را فرمود: باید ایستاد؟
آنکه دستور زبان عشق را
بی گذاره در نهاد ما نهاد
خوب می دانست تیغ تیز را
در کف مستی نمی بایست داد
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
وقتی صدایش می کنی، نمی شنود

وقتی به دنبالش می روی، نمی بیند

وقتی دوستش داری، به فکرت نیست

اما...

وقتی می شنود که دیگر صدایت گرفته

وقتی می بیند که خسته در راه افتاده ای

وقتی به فکرت هست، که دیگر نیستی
 

arash 4

عضو جدید
کاربر ممتاز
آخرش پرینت قلبمومی گیرم تاباورت بشه باهرنفس هزاربارمی گم دوست دارم.
قلبمو تو ساختی نه کس دیگه
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آخرش پرینت قلبمومی گیرم تاباورت بشه باهرنفس هزاربارمی گم دوست دارم.
قلبمو تو ساختی نه کس دیگه

تمام بهانه هایم برای ماندن بیهوده بود!
این خنده های مشکوک هم دیگر دوامی ندارد..
«تاگور» میگوید:
سپاس خالصانه ی من ،
نثار دوستانی باد!
که کاستی ها ی مرا می دانند
و با این حال دوستم میدارند!

 

arash 4

عضو جدید
کاربر ممتاز
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
نگران نباش اگر
لب‌های تو را سانسور می‌کنند
شعرهای مرا نقطه‌چین!

در چاپ‌خانه‌های زیرزمینی تو را خواهم بوسید!

 

n*@*f*@*s

عضو جدید
کاربر ممتاز
شعرا عالی بودن محمــــــــــد! مرسی:gol:




[FONT=&quot]سکوت که میکنم میگویی خـ ـــداحافظ
[/FONT]
[FONT=&quot]لطفا دیگر سکوت هایــــ ـــم را تفسیر نکن
[/FONT]
[FONT=&quot]اگر می توانستی معنی آن هـــ ـــــا را بفهمی
[/FONT]
[FONT=&quot]که کارمان بـــ ــــه خداحافظی نمیکشید[/FONT] .. !!..[FONT=&quot]♥♥♥[/FONT]

 

MisyoMasoud

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تق! تق! اجازه هست پا به دنیای تو بزارم؟ من با خودم گل نمیارم، با خودم هدیه هم نمیارم اما یه عالمه آرزو با خودم میارم که تورو همیشه تر و تازه نگه داره، با خدم کلی دعا میارم برای سلامتی تو، و با خودم عشق میارم تا کاری کنم تو همیشه لبخند بزنی . . .
 

EYES

عضو جدید
فرشته ها را به وضوح دیده ام..
انگاه که بر پیشانی ات بوسه میزدند....
حتی تصور گناهکار بودن
گناه است.....پاک ترین مخلوق خداوند......!
 

♫ ♫ (。◕‿◕。) ♫ ♫

عضو جدید
کاربر ممتاز


به یک پلک تـــو مـی‌بخشم تمـــام روز و شب‌ها را که تسکین می‌دهد چشمت غم جانسوز تب‌ها را
بخوان! با لهجه‌ات حسّی عجیب و مشترک دارم
فضا را یک‌ نفس پُر کن بـــه هــــم نگذار لب‌ها را
به دست آور دل من را چه کارت با دلِ مردم!
تو واجب را به جا آور رها کن مستحب‌ها را
دلیلِ دل‌خوشـــی‌هایم! چه بُغرنج است دنیایم!
چرا باید چنین باشد؟... نمی‌فهمم سبب‌ها را
بیا این‌بار شعرم را به آداب تو می‌گویم
که دارم یاد مــی‌گیرم زبان با ادب‌ها را
غروب سرد بعد از تو چه دلگیر است ای عابر
برای هــر قدم یک دم نگاهــی کن عقب‌ها را


مرسی محمد جان بابت دعوتت....بسیار لذت بردم دوست عزیز



 
آخرین ویرایش:

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو مرا بردی به شهر یادها،

تو مرا بردی به شهر یادها،
من ندیدم خوش‌تر از جادوی تو،
ای سکوت ای مادر فریادها
گم شدم در این هیاهو گم شدم،
تو کجایی تا بگیری داد من؟
گر سکوت خویش را می‌داشتم،
زندگی پر بود از فریاد من!
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
تمام ترانه هایم ترنم یاد توست و تمام نفسهایم خلاصه در نفسهای توست

ای زلال تر از باران و پاکتر از آیینه به وجود پر مهر تو می بالم و تو را آنگونه که میخواهی دوست دارم

ای مهربان - پرنده خیالم با یاد تو به اوج آسمانها پر خواهد گشود و زیبایی ات را به رخ فرشتگان خواهد کشید

تبسمی از تو مرا کافیست که از هیچ به همه چیز برسم
.....:gol:
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
بارخدایا...

بارخدایا...
از عشق امروزمان برای فرداهامان چیزی باقی بگذار
برای روزی که فراموش می کنیم عاشق بوده ایم ، چیزی کنار بگذار
یک مشت....
اندازۀ یک لبخند...
یک خاطره....
یک نگاه....
تا دوباره بشکفد
تا دوباره ببارد و سیراب گرداند همۀ قلب و روح و جانمان را....
 

نادین

عضو جدید
کاربر ممتاز
مي خواستم بخندم ولی گريه امان نداد

مي خواستم بخندم ولی گريه امان نداد
آمد بهار وشانه مرا تکان نداد
مثل هميشه خنده ما طرح گريه داشت
مثل هميشه سفره من بوي نان نداد
در خلوت شبانه باران نشسته ام
انبوه بغض فرصت فريادمان نداد
آغاز تازهاي ست جدايي ،قبول کن
عشق از وراي فاصله ‍،دستي تکان نداد
تا گم شدم پيش قدمهاي سست خودم
ديگر کسي نشان مرا نشان نداد
پرواز فرصتي ست که از دست مي رود
وقتي که سهم بال مرا آسمان نداد
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
در هر سرزمین
که باشی
همیشه
بددان
عشق
جاودان میماند
حتی اگر بخواهند
ان را تیره و تار کنند
اخر خدا
خودش عشق هست
دیگر چگونه میخواهید نابود کنید
عشق را نمیدانم
با بازی با احساس عاشقی
یا با ترساندن ادمی از عشق
انها
چه بخواهی چه نخواهی
خدا را دارند
و عاشق خدا میشوند
و دیگر هیچ ادمی توان
نابودی این عشق
را نخواهد داشت
حتی اگر بخواهد تمام تلاشش را بکند
از این عشق
مقدس
خود خدا
حفاظت میکند
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
چشمانم را با یاد کسی خیس میکنم
گاهی قلبم برایش تنگ میشود
گاهی صدایش میزنم
اما
او رفته
انقدر دور شده
با دیگری رفته
تنهایم گذاشته
نه صدایم را میشنود
نه اشکهایم را میبیند
ارام برخواستم
به تنهایی
تا دیگر یادم نرود
به کسی دل نبدم
که قرار هست
قلبم را بشکند
به کسی دل ببندم
که اشکهایم
را وقتی میبیند
قلبش فرو میریزد
در هر لحظه
یادم در خاطرش
بهترین
حس را به او میدهد
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
چشمهای کودک
را کسی ندید
اما باغبان
پیر دید
که چگونه چشمانهای بارانی کودک را
باغبان پیر
گلی سرخ
به کودک
هدیه کرد
و همین گل سرخ
باعث شد
کودک اشکهایش را پاک کند
و لبخند بزند
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
می شود رنگ نگاه یاس را
با نگاه آبیت پیوند داد

می شود در باغ همپای نسیم
به شقایق یک سبد لبخند داد
می شود با بال سرخ عاطفه
تا فراسوی افق پرواز کرد
می شود با یاری حسی لطیف
عشق را با یک تپش آغاز کرد
 
بالا