معرفی فرماندهان جان بر کف دوران دفاع مقدس

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
محمد بروجردی

فرمانده قرارگاه حمزه سید الشهدا(ع) (سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)

سال 1333 در روستای «دره گرگ» از توابع شهرستان« بروجرد»، در خانه‌ای محقر اما مصفا به عشق و نور الهی و ولایت اهل بیت عصمت و طهارت (ع) پا به عرصه وجود گذاشت و از زمان نوزادی که آوای حق (اذان و اقامه) در گوشش طنین افکنده بود، خود را برای مبارزه و جهاد با دشمنان خدا آماده کرد. پدر و مادرش که انسانهای مومن و زحمتکش بودند، درتربیت وی سعی و تلاش وافری داشتند. در شش سالگی پدر بزرگوار خود را از دست داد و مادرش با همه مشکلات و سختی‌هایی که وجود داشت، تمامی هم و غم خود را برای تربیت وی به کار بست. محمد در هفت سالگی وارد مدرسه شد اما به دلیل شرایط مادی خانواده، تحصیل در کلاسهای شبانه توام با کار و تلاش روزانه را انتخاب کرد و خانواده را در تامین زندگی شرافتمندانه، مدد رساند.
در سن هفده سالگی به رسم و سنت پیامبر (ص) با خانواده‌ای متدین و معتقد به اسلام وصلت کرد و با این کار، سنت الهی را تداوم بخشید. مدت کوتاهی از ازدواجش نگذشته بود که به خدمت سربازی فراخوانده شد، اما چون مخالف خدمت در نظام ستم‌شاهی بود، از خدمت سربازی گریخت و برای دیدار حضرت امام (ره) راهی «عراق» شد. در مرز دستگیر شد و به مدت شش ماه، در زندانها و شکنجه‌گاههای رژیم به سر برد. پس از آن بود که دوباره جهت خدمت سربازی به تهران آورده شد. شهید با استفاده از فرصتی که پیش آمده بود در مدت دو سال خدمت، خود را برای مبارزه با دستگاه طاغوتی آماده کرد، به گونه‌ای که پس از سپری شدن مدت سربازی خود را وقف مبارزه با دشمنان خدا و اسلام نمود. او که قبلی مالامال از عشق به حضرت امام (ره) داشت و کینه و نفرت از نظام شاهنشاهی در وجودش موج می‌زد، با یاران حضرت امام (ره) از جمله، شهید حاج مهدی عراقی مرتبط شد و همواره سعی می‌کرد تا در تمامی مراحل مبارزه نقش خود را به عنوان یک مقلد و تابع ولی فقیه به اثبات برساند.
شهید بروجردی ضمن ارتباط با شخصیتهای اسلامی و انقلابی، علاوه بر خودسازی و کسب فیض، به بعضی از امور مربوط به انقلاب، همچون تکثیر و توزیع اعلامیه‌ها و نوارهای سخنرانی حضرت امام (ره) اشتغال داشت. اما به این حد قانع نبود و جنگ مسلحانه و برخورد محکم با رژیم ستم‌شاهی را سرآغاز مبارزه امت اسلامی ایران می‌دانست. به همین منظور به همراه چند تن دیگر از مبارزان به سوریه رفت و ضمن ارتباط با امام موسی صدر و شهید محمدمنتظری به فراگیری و آموزش نظامی و چریکی پرداخت تا خود را برای مرحله‌ای مهمتر آماده نماید.
در وسوریه و لبنان با شهیدانی چون شهید چمران و شهید محمد منتظری آشنا شد و در کنار فراگیری مسائل نظامی، از خلق و خوی پسندیده و اخلاق وارسته و انقلابی این شهیدان نیز بهره‌های وافری برد و همین اخلاص و عشق به اسلام بود که او را در چنین محیط‌هایی بدون تاثیرپذیری از جریانات چپی و التقاطی حفظ کرد. شهید بروجردی برای حرکت و مبارزه خود به دنبال اخذ حجیت شرعی بود و هرگونه حرکت مسلحانه و بدون نظر ولی امر مسلمین جایز نمی‌دانست. او در آن روزگار که عوامل منافقین در زندان، عناصر خط امام را با تعابیری از قبیل فتوائی زیر سئوال می‌بردند، اظهار می‌داشت: «بدون هیچ ابائی، ما فتوائی و مقلد هستیم. خودمان که مجتهد نیستیم.»
پس از قیام 19 دی ماه سال 1356 در قم با اخذ مجوز شرعی از برخی علما و روحانیون پیرو حضرت امام خمینی (ره)، عملیات نظامی علیه رژیم را شروع کرد و تا زمان پیروزی انقلاب اسلامی بی‌وقفه به مبارزات خود ادامه داد.
اقدامات مهمی که شهید بروجردی به همراه تعدادی از نیروهای انقلابی در این مدت انجام داد، عبارت بودند از:
1 – مبارزه جدی و عملی علیه حضور آمریکا در کشور.
2 – خلع سلاح قرارگاه پلیس (تهران)
3 – عملیات نظامی 15 خرداد 1357
4 – انفجار در نیروگاه برق و کاخ جوانان منطقه شوش.
5 – خلع سلاح کلانتری 14 در میدان خراسان.
6 – شرکت در آزادسازی پادگان جمشیدیه و رادیو تلویزیون.
شهید بروجردی در رابطه با اکثر این حرکتهای انقلابی، مسئولیت شناسایی، جمع‌آوری اطلاعات و طرح‌ریزی عملیات را به عهده داشت و در آخرین عملیات از ناحیه پا مجروح گردید.

تلاش مستمر شهید بروجردی در راه به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی به عنوان یک نیروی مبارز و سردار آقا امام زمان(عج) در مراحل مختلف قبل و پس از پیروزی ادامه داشته است. او که با ظاهر شدن نشانه‌های پیروزی مردم، سر از پا نمی‌شناخت در هر جا که مسئولان تشخیص می‌دادند حاضر می‌شد و به عنوان کسی که آموزشهای نظامی را در دوران سربازی و مراکز آموزشی فلسطین فراگرفته و تجربیات عملی در مبارزه را نیز دارد، مورد توجه مسئولان بود. هنگامی که بازگشت حضرت امام خمینی (ره) حتمی شد، او به عنوان مسئول حفاظت حضرت امام (ره) از طرف شهید بهشتی و شهید عراقی انتخاب گردید و در طول مسیر با عشق و علاقه‌ای قلبی به این کار مبادرت ورزید و در مدرسه رفاه نیز در آن دوران حساس، به عنوان مسئول حفاظت، ایفای نقش نمود.
دراین ایام او خود را در کنار امام و مراد خود می‌دید و نظاره‌گر به ثمر نشستن خون شهیدان و تحقق آرزوهای مجاهدان فی سبیل‌الله بود.
سرانجام دوران ستمشاهی و ظلم و بی‌عدالتی از کشور اسلامی ایران رخت بر بست و انقلاب اسلامی به پیروزی رسید. در این مقطع اقدامات و تلاش وی ابعاد گسترده‌تری یافت. و با شناختی که از جریانهای فکری و سیاسی موجود داشت برای افشای چهره پلید منافقین و مبارزه ریشه‌ای با آنها از هیچ حرکتی فروگذار نبود و به حق یکی از بازوهای حزب‌الله در جهت نابودی این جریان انحرافی بود.
پس ازمدتی سرپرستی زندان اوین را به عهده گرفت و چندی بعد او یکی از دوازده نفری بود که در خدت حضرت آیت‌الله خامنه‌ای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را بنیانگذاری کردند.
شهید بروجردی با تلاشهای شبانه‌روزی و طاقت‌فرسا، در کنار سایر برادران، از همان ابتدا در سازماندهی و نظم دادن به سپاه پاسداران شرکت فعال داشت و با وجود مشکلات و نارساییها، دلسوزانه انجام وظیفه می‌کرد.

در نخستین روزهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی، زمانی که عوامل داخلی ابرقدرتها، فتنه و آشوب را در مناطق کردنشین به راه انداختند، با فرمان تاریخی حضرت امام (ره) مبنی بر مقابله و سرکوب ضدانقلاب عازم پاوه شد. حضور آن شهید در کردستان (که تا آخرین لحظات حیاتش ادامه داشت) منشا خیرات و برکات زیادی گردید.
پس از تصویب طرح تشکیل سازمان «پیشمرگان مسلمان کرد» ، مسئولیت این کار از طرف شهید مظلوم آیت‌الله بهشتی و حجت‌الاسلام والمسلمین هاشمی رفسنجانی به ایشان سپرده شد. اقدامات موثر این تشکیلات در کردستان، سازماندهی ضدانقلاب و نقشه‌های مزورانه اجنبی‌پرستان را به هم ریخت و آرزوی ایجاد اسرائیل دوم در کردستان را در دل آمریکا و ایادیش دفن کرد.
در کردستان تمام حرکات ضدانقلاب را به عنوان فرمانده عملیات زیر نظر داشت. در جریانات پاوه، درگیری سنندج و حوادث دردناک شهرهای کردستان همواره یکه‌تاز مقابله با ضدانقلاب بود و شهرها یکی پس از دیگری با دلاوریهای شهید بروجردی و یارانش آزاد شد. با این که به او توصیه شده بود که در خط اول نباشد، اما همیشه در پیشاپیش نیروها حرکت می‌کرد. بارها و بارها در محاصره ضدانقلاب افتاد، اما هر بار با شگفتی تمام، خود و همرزمانش را از محاصره خارج ساخت.
او که در این مدت با تشکیل یک ستاد عملیاتی در شمالغرب، فرماندهی پاسداران و بسیجیانی را که به کردستان می‌رفتند برعهده گرفته بود، موفق شد تا اکثر مناطق آلوده را پاکسازی کند.

شهید بروجردی کار خود را در کردستان با افراد محدودی آغاز کرد. او زمانی به کردستان رفت که در اثر سیاست سازشکارانه دولت موقت و خیانت هیئت به اصطلاح حس نیت، جوانان حزب‌اللهی در این خطه به دست ضدانقلابیون ملحد، مظلومانه به شهادت می‌رسیدند.
او در این منطقه با مشکلات فراوانی مواجه بود اما هیچگاه ناراحتی درون خود را آشکار نمی‌ساخت و با استواری و صلابت به دیگران روحیه می‌داد و با مشغله فراوان، ساعتها می‌نشست و به صحبتهای برادران گوش می‌داد.
بعد از تصدی مسئولیت در کردستان، در خیلی از مناطق مانند پاوه، مریوان و جوانرود به مرز رسیدیم، پاکسازی مناطق سنندج، بوکان، مهاباد، کامیاران به فرماندهی ایشان صورت گرفت. او دوشادوش شهید کاظمی از پاوه حرکت کرد و در پاکسازی بانه و سردشت، که نقطه اتکای بسیار بزرگ ضدانقلاب به شمار می‌رفت – سهم به سزایی داشت.
شهید بروجردی پس از شهادت شهید کاظمی و شهید گنجی‌زاده مستقیماً فرماندهی عملیات بسیار سخت و صعب‌العبور مسیر پیرانشهر و سردشت را به عهده گرفت و شجاعانه در کنار رزمندگان اسلام لرزه بر اندام ضدانقلابیون انداخت.
به راستی که حقی بزرگی بر گردن کردستان دارد. او بارها می‌گفت:
«آن کس که مردم کردستان را دوست داشته باشد می‌تواند در کردستان کار کند ،من به این مردم محروم و ستمدیده علاقه دارم.»
شهید بروجردی با اینکه بسیار ملایم و نرم بود اما در مقابل گروهکهای منحرف و عناصر خود فروخته و وابسته، با شدت عمل و بر مبنای «اَشِدّاءُ عَلَی‌الکُفّار» برخورد می‌کرد.
او معتقد بود که لحظه‌ای نباید پاکسازی کردستان متوقف شود. گرچه به کارهای تبلیغی، فرهنگی، اقتصادی و عمرانی اعتقاد بسیار داشت، می‌گفت: ابتدا باید منطقه را پاکسازی کرد و بعد به امور دیگر پرداخت.
شهید بروجردی در مناطق جنوب، مخصوصاً در عملیات فتح‌المبین نیز نقش برجسته‌ای داشت. با اینکه مسئولیت منطقه غرب را عهده‌دار بود، قبل ازشروع عملیات به جنوب آمدو در عملیات شرکت کرد.

نیروی ایمان و تعهد شهید بروجردی و علاقه قلبی او به انقلاب اسلامی و ارزشهای متعالی آن باعث شده بود که در سنگر زهد و تقوی و خدمت خالصانه از تمامی همرزمانش پیشتازتز باشد.
آن قدر با نفسانیات خود مبارزه می‌کرد که جایی برای خودستایی در او وجود نداشت. شهید بزرگوار حضرت حجت‌الاسلام والمسلمین محلاتی در وصف وی می‌گویند: «به قدری متواضع بود که هیچگاه «من» نمی‌گفت و از خودی تعریف نمی‌کرد و همیشه به دنبال کار بود. آنچه برای او مطرح بود، فداکاری، ایثار و مبارزه بود. جهاد و فداکاری او در حد اعلی بود و شاید کمتر برادری به قدر این شهید در غرب خدمت کرده باشد ... پاک زندگی کرد و پاک از دنیا رفت.
درمقابله با ضدانقلاب و برخورد با نارساییهای بی‌دلیل و مسامحه و سستی افراد، از خود واکنش نشان می‌داد و دارای اراده محکم و عشق به ارزشهای متعالی اسلام بود.»
سردار سرلشکر پاسدار برادر محسن رضایی فرماندهی کل سپاه اظهار می‌دارند:
پیروزی ما در عملیات «بازی‌دراز» و همچنین «قصرشیرین» مدیون این شهید بزرگوار است.
عشق و علاقه وصف ناشدنی آن شهید به مردم کردستان تا حدی بود که در سخت‌ترین شرایط، به مشکلات مردم این خطه می‌اندیشید و چون خود فردی زجر کشیده بود، با احساس عمیق دینی همواره به محرومان فکر می‌کرد.
او یک دوست و یاور به تمام معنا برای مردم مستضعف و محروم کردستان بود. این علاقه نه تنها در رفتار ظاهری او نمایان بود، بلکه در عمق وجودش ریشه دوانده بود.
هیچگاه در چهره او تردید و ابهام وجود نداشت. دارای روحیه‌ای قوی و بزرگ بود و در شجاعت بی‌نظیرترین فرد در کردستان بود.
تقوی، خلوص و اعتقادش به توحید، در او ایجاد آرامش می‌کرد و تحمل و صبر و استقامتی که در او بود، نشان می‌داد که چگونه مجاهدی است.
او هیچ‌گاه وقار و متانت خود را از دست نمی‌داد و علاوه بر ارتباط تشکیلاتی، همواره یک ارتباط معنوی با بچه‌ها داشت. نفوذش بر قلبها به گونه‌ای بود که حتی در رابطه با مردم کردستان نیز مصداق داشت. مردم کردستان با علاقه عجیبی او را دوست داشتند. او همواره می‌گفت: باید حساب مردم را از ضدانقلاب جدا کنیم. این برخورد گرم و صمیمی با مردم آن منطقه بود که به او لقب مسیح کردستان داده بودند.
همواره تبسم بر لبانش بسته بود. درحالی که شکیبا بود، خروشان هم بود. او که یک لحظه از تداوم عملیات غافل نبود، با تلاش همه جانبه و شبانه‌روزی، دیگران را برای خدمت هرچه بیشتر ترغیب می‌کرد. محمد تمام وجود خود را وقف انقلاب کرده بود. کسی نمی‌توانست زمانی را بیابد که ایشان در حال استراحت باشد و یا وقفه‌ای در کارش ایجاد شد.
او با تمسک به روحانیت پیرو خط امام و تقوی سرشار خود، درمراحل مختلف مبارزهچه قبل و چه پس از پیروزی انقلاب از هرگونه چپ‌روی یا راست‌روی مصون ماند. او با همین اخلاق اسلامی و تواضع و فروتنی توانسته بود تبلیغات انبوه ضدانقلاب را خنثی نموده و به یک منطقه وسیع حیات دوباره بخشد.
شهید بروجردی یک نظامی بود، ولی بشدت عاطفی و فرهنگی بود. سعی می‌کرد که به وسیله برخوردها و بحثهای اعتقادی و سیاسی، افراد را با عقاید و دیدگاههای انقلابی و اسلامی آشنا کند و این کار در کردستان کارایی خوبی داشت. با مردم‌داری و قلب مهربان خود چنان در دل نیروهای سپاهی و بسیجی و مردم کردستان نفوذ کرده بود که هرچند ماموریتها طولانی می‌شد، نیروها احساس خستگی نمی‌کردند.
در زندگی شهید بروجردی آثار رفاه‌طلبی و گرایش به مادیات مشاهده نمی‌شد و در سخت‌ترین شرایط با کمترین امکانات به خدت مشغول بود و همواره خود را مدیون انقلاب و امام می‌دانست.
در مجموع، آگاهی سیاسی و دینی او، مهارتهای نظامی و عشق و ارادتش به انقلاب از او فردی ساخته بود که خود را همواره در خدمت به نظام مقدس اسلامی می‌دید و در این راه هیچ‌گاه احساس خستگی نکرد.
بروجردی را همه می‌شناسند و خوب می‌دانند که او به واقع منجی کردستان بود و حضورش در آن خطه، دل هر دشمنی را می‌لرزاند.
پاکی و بی‌آلایشی محمد به هنگام شهادتش همه را بشدت متاثر کرده و سردار محسن رضایی به هنگام تشییع پیکرش در حالی که عکس آن شهید را در آغوش داشت، پیاده همراه جمعیت تا بهشت‌زهرا رفت.
محمد با فعالیتهای مخلصانه‌ای همه را مجذوب خود کرده بود. خبر شهادتش، تمامی رزمندگان مستقر در منطقه را آنچنان منقلب کرد که گویی پدر خویش را از دست داده‌اند.
شهید بروجردی که در حیات پربرکتش منشا بسیاری از خیرات بود با تقدیر الهی پس از عمری کوتاه ولی سراسر مبارزه و تلاش و محرومیت، با قلبی آکنده از عشق به اسلام و محرومان به شهادت رسید و خصلتهای بی‌شماری همچون ساده‌زیستی، تحمل مشکلات، آگاهی و بصیرت، عشق به امام و ولایت، صلابت وقاطعیت در مقابل ضدانقلاب و ستمگران را برای رهروانش به یادگار گذاشت.
سردار شهید حاج محمد ابراهیم همت درمورد نفوذ کلام او چنین گفته است:
«بودند برادرانی که در اثر فشار کار خسته شده بودند ولی بعد از چند دقیقه صحبت با شهید بروجردی، تمام مسائل آنها حل می‌شد و با دلی‌گرم و امیدوار دوباره سراغ کارشان می‌رفتند ...
ما شاگرد او بودیم. ایشان دارای یکسری ویژگیهای اخلاقی خاصی که شاید من در طول زندگیم از کمتر انسانی دیدم و ولایت‌پذیری در این انسان بزرگ، استقامت و پایداری، اخلاق حسنه، خصوصاً در برخوردهای اجتماعی از ویژگیهای خاص اولیه این مرد بود.
او خیلی ساده از خطای دیگران درباره خویش می‌گذشت و به اشتباه خود اعتراف داشت و طلب عفو می‌کرد.»
او نمونه‌ای از شیران صحرای نبرد در روز و زاهدان در دل شب بود.
سردار محسن رفیقدوست در این خصوص می‌گوید:
«نماز شب او را در شب ورود حضرت امام (ره) که مسئولیت حفاظت نظامی از امام را داشت، دیدم و گریه او را در پیشگاه خدا مشاهده نمودم. او در پیش از انقلاب، شهادت در راه خدا را سعادت می‌دانست ... او چریک مسلح در قبل از انقلاب بود که بارها به جنگ مسلحانه با طاغوت رفته بود.»

در تاریخ اول خرداد 1362 در حالی که با عده‌ای دیگر از همرزمانش در مسیر جاده مهاباد، نقده حرکت می‌کردند بر اثر انفجار مین به آرزوی دیرینه‌اش (که سالها در نمازها و نیایشهای نیمه شبش از درگاه خداوند می‌طلبید) رسیده و به فوز عظیم شهادت نایل شد.
یکی از افرادی که در صحنه شهادتش حضور داشت می‌گوید:
«پس از انفجار وقتی من بالای سر او رسیدم مانند همیشه تبسم بر لبانش نقش بسته بود و من احساس کردم که او کلام مولایش را تکرار می‌کند. «فُزتُ وَ رَبّ الکَعبَه.»

حضور در حوزه علمیه و همنشینی با طلاب علوم دینی، ایشان را به «جریان مبارزه روحانیت» ملحق ساخت و به تدریج با مشی مبارزاتی حضرت امام خمینی(ره) آشنا گردید. ارتباط ایشان با مجامع مذهبی اصفهان و تردد ایشان به قم و استفاده از محضر علمای بزرگ، از او انسانی مبارز، آگاه،‌متعهد و تربیت یافته ساخت. در این دوره، مبارزه تنها دغدغه و مشغله ذهنی شهید صالحی بود و هر روز تا پاسی از شب به همراه جوانان انقلابی در جلسات مذهبی شرکت می جست و یا در چاپ، تکثیر و توزیع اعلامیه های حضرت امام خمینی(ره) تلاش می نمود.
پس از چندی به خدمت سربازی فراخوانده شد، اما با صدور فرمان حضرت امام خمینی(ره) مبنی بر ترک پادگانها، از محل خدمت به کمک دوستان فرار کرد.
تلاشهای سیاسی بی وقفه، رفته رفته شهید صالحی را به یکی از ارکان مبارزاتی جوانان شهر نجف آباد درآورد. در سال 1357 با چند تن دیگر از برادران حزب اللهی خود به تهران آمد و در صحنه های مختلف انقلاب حضور فعال داشت.
به هنگام ورود حضرت امام خمینی(ره) از افراد فعال در برنامه استقبال از معظم له و در فرودگاه مهرآباد جزو گروه محافظین حلقه اول بود.
تا لحظه پیروزی انقلاب لحظه ای از حرکت و تلاش و جانفشانی در راه اهداف بلند و الهی ولی امر مسلمین و مرجع و امام خویش دست برنداشت.

 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
سال شمار زندگی شهید بروجردی
1333 تولد در روستای دره گرگ از توابع بروجرد
1340 سکونت در تهران
1348 کار در کارگاه تشک دوزی
1352 ازدواج و تشکیل خانواده
1352 اعزام به خدمت سربازی
1354 آغاز مبارزات سیاسی علیه رژیم پهلوی
1356 تشکیل گروه توحیدی صف و انجام عملیات نظامی علیه رژیم پهلوی
1356 تولد اولین فرزند به نام حسین
1356 ملاقات با امام خمینی در نجف اشرف
1357 قبول مسئولیت حفاظت از جان امام در 12 بهمن
1357 قبول مسئولیت زندان اوین
1357 مشارکت در تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
1357 مسئولیت پادگان ولی عصر (عشرت آباد)
1358 اعزام به کردستان و قبول مسئولیت سپاه در غرب کشور
1359 تشکیل سازمان پیش مرگان مسلمان کرد
1361 تشکیل قرار گاه حمزه السید الشهدا
1362 شهادت
محل دفن: قطعه شهدا در بهشت زهرای تهران
منبع:پرونده شهيد دربنياد شهيد وامور ايثار گران تهران،مصاحبه با خانواده ودوستان شهيد
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
محمد بروجردی



 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
شهید بروجردی

شهید بروجردی

شهید محمد بروجردی ،انقلاب اسلامی وکردستان

یکی از مسایل قابل توجه و تعمق در انقلاب اسلامی، تولد، رشد، تربیت و شکوفایی مردانی است از پیروان راستین ائمه معصومین (ع) و مبارزان و فداکاران سبیل الهی که با سابقه مثبت و خوب در زمنیه مساعدی از مبارزه با رژیم طاغوتی به جهت ایجاد آمادگی در دفاع همه جانبه از انقلاب اسلامی خود را آماده می‌کردند تا با تمام توان عقیدتی و نظامی و ... از انقلاب اسلامی دفاع کنند؛ این بزرگمردان آنچنان روشن از نور الهی و اسلام ناب محمدی بوردند که در زمان حیات مبارکشان پاسداران و بسیجیان آنان را همچو خورشیدی درخشان پنداشته و در بر می‌گرفتند و از آنان کسب فیض می‌کردند.
دلاور مردانی که در راه مبارزه با ضدانقلابیون و هواداران استکبار از جان و مال خود گذشتند و همه چیز خود را در کف اخلاص گذاشتند.
از جمله دلاور مردان و سرداران پرافتخار تاریخ انقلاب اسلامی و از جمله سربازان واقعی آقا امام زمان، سردار رشید اسلام سرلشکر پاسدار شهید« محمد بروجردی» بود که با درک صحیح از ایدئولوژی اسلامی ناب و مواجه کردن تمام هستی خویش در برابر خطرات در تمامی صحنه های انقلاب اسلامی و در برابر تمام تهدید دشمن، بهترین و ممکن‌ترین راه‌حل‌های نظامی و امنیتی را اتخاذ می‌کرد و ویژگی او در این تدابیر و تفکرات این بود که رنگ و بوی الهی و اسلامی از این راه‌حل‌های برمی‌خاست و مطابق با خواسته‌های فطری انسان بود. برای بررسی یکی از افتخارات نظام اسلامی در مبارزه با عناصر خود فروخته ضدانقلاب و جیره‌خواران استکبار جهانی به بررسی تفکر نظامی شهید بروجردی که در عمل استراتژی نظامی و امنیتی نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران را در مناطق کردنشین شامل می‌شود، می‌پردازیم بعون الله تعالی.

با فروپاشی امپراطوری عثمانی در جنگ جهانی اول، مبارزات مردم کرد آغاز می‌شود و اوج می گیرد و قبل و بعد از جنگ جهانی دوم در کردستان ترکیه و عراق ادامه پیدا می‌کند. اما مسأله مبارزات مردم کرد در ایران نه در جنگ جهانی اول بلکه در جنگ جهانی دوم خود را نشان می‌دهد. جریان خود مختاری کردها به شکل جدید در ایران بطور عمده به سال‌های 1324-1320 هـ. .ش باز می‌گردد.
در آن دوره تفکر سیاسی خود مختاری به عنوان اولین گام برای استقلال کردها از کردستان ترکیه و عراق وارد کردستان ایران شد؛ بویژه در منطقه کردستان مرکزی با مرکزیت مهاباد، این اندیشه و فعالیت روشنفکران کرد ایران با اوضاع سیاسی و بین‌المللی آن زمان ایران همراه شد و مسأله کردستان در ایران نیز به جریان می‌افتد تا جایی که در سال 1324 مدت یک سال یک جمهوری خودمختاری کردی در شهر مهاباد اعلام موجودیت می‌کند.
با شروع جنگ جهانی دوم در سال 1320 قوای حکومت شوروی (در دروه استالین) شمال ایران و از آنجمله کردستان شمالی ایران به مرکزیت مهادباد و پادگان آن را اشغال کردند که تا پنج سال منطقه زیر نفوذشان بود (یعنی تا پایان جنگ جهانی دوم) و در همین سالها اولین تشکل‌های سیاسی کردی به نام جمعیت رستاخیز کرد (به نام کومله ژکاف)، حزب دمکرات کردستان و جمهوری خودمختار کردستان با حمایت مستقیم دولت شوروی شکل می‌گیرد.
قاضی محمد، رهبر حزب دمکرات و رئیس جمهوری خودمختار کردستان در سال 1324 در شهر مهاباد موارد زیر را به عنوان اساسنامه و برنامه حزب دمکرات اعلام می‌کند:
1- ملت کرد در داخل ایران در اداره امور محلی خود آزاد و مختار باشد و در حدود دولت ایران خودمختاری کرد را به دست گیرد.
2- با زبان کردی خود بتواند تحصیل کند و این زبان به رسمیت شناخته شود.
3- انجمن ولایتی کردستان طبق قانون اساسی به فوریت انتخاب شود و در تمام کارهای اجتماعی و دولتی نظارت و سرکشی کند.
4- مأموران دولت در منطقه قطعاً باید اهل محل باشند.
5- تمام عیدات و درامد منطقه لازم است در خود منطقه مصرف شود.
پس از تشکیل حزب دمکرات، قاضی محمد در روز 25 آذر سال 1324 در میدان چهار چراغ (چهار شیر فعلی) تأسیس جمهوری خودمختار کردستان را اعلام کرد و آنگاه با لباس افسران روسی و درجه ژنرالی به عنوان فرمانده کل قوای کردستان از نیروهای تحت امر خود سان دید و بعد از برگزاری مراسم سان و رژه، اعضای دولت خود را معرفی کرد.
هنوز یک سال از عمر دولت خودمختار کردستان نگذشته بود که دولت ایران و دولت شوروی درباره چگونگی ترک قوای شوروی از ایران به توافق می‌رسند و قوای شوروی از خاک ایران خارج می‌شوند. با خروج قوای شوروی از خاک ایران، ارتش ایران در زمستان سال 1324 بدون درگیری وارد شهر مهاباد می‌شود و قاضی محمد و سران حزب دمکرات را دستگیر و در میدان چهار چراغ اعدام می‌کنند که پس از اعدام این عناصر تمام اوضاع داخلی و بین‌المللی که در دوره‌ای کوتاه به نفع مسأله کردستان عمل می‌کردند به یکباره وارونه ، و به نفع دولت مرکزی ایران وارد عمل می‌شوند.
از سال 1326 تا آبانماه 1357 (یعنی حدود 30 سال) اساساً شاهد بحران در کردستان نیستیم و تنها رژیم پهلوی با مسأله کرد در عراق روبرو بد.
با پیروزی انقلاب اسلامی احزاب سیاسی متعددی خصوصاً حزب دمکرات کردستان مدعی گرفتن خودمختاری از دولت مرکزی ایران می‌شوند.
در اوج مبارزات سیاسی مذهبی مردم ایران علیه رژیم پهلوی یعنی اواخر سال 57 سه جریان سیاسی کردی در مناطق کردنشین ایران شروع به فعالیت می‌کنند:
1- با تجدید سازمان حزب منحله دمکرات در آبانماه سال 57، عبدالرحمن قاسملو به عنوان دبیرکل این حزب از مرز کردستان عراق وارد کردستان ایران می‌شود و فعالیت مجدد حزب دمکرات با شعار (خودمختاری برای کردستان ـ دمکراسی برای ایران) را آغاز می‌کند.
2- تشکل دانشجویان کردی که از لحاظ گرایش‌های سیاسی و ایدئولوژیک مائوئیست بودند و اعتقاد داشتند که ابتدا کردستان و سپس ایران را می‌توان از طریق تشکل مبارزات دهقانی در روستاها نجات داد. نام این حزب در آغاز انقلاب «سازمان انقلابی زحمتکشان ایران» یا «کومله» بود و از سال 1360 به بعد به حزب کمونیست ایران تغییر نام داد.
3- تجمع جوانان مسلمان کرد پیرامون مفتی زاده‌ بود اگر چه این حرکت از لحاظ گرایش‌های سیاسی، ایدئولوژیک با دو حرکت فوق متفاوت بود اما در مسأله خود مختاری برای کردها با دو حرکت دیگر اشتراک عقیده داشتند.
حزب دمکرات و کومله به عنوان دو جریان اصلی در کردستان در تحلیلشان از وضعیت سیاسی کردستان و ایران در آن زمان مشترک، و معتقد بودند که:
1- مردم کردستان با شعار آنها که خودمختاری است همراهی دارند.
2- دولت مرکزی فاقد قدرت سیاسی و نظامی در کردستان است.
3- اختلافات در دولت مرکزی زیاد است و دولت نمی‌تواند نظم سیاسی را حاکم کند.
4- کشور عراق و ایران اختلافات تاریخی دارند و با تشکیل دولت جمهوری اسلامی ایران این اختلافات عمیق خواهد شد و دولت عراق حمایت کننده آنها خواهد بود.
5- احتمال سقوط دولت ایران زیاد است و ایران با عدم حاکمیت روبرو خواهد بود و براساس چنین تحلیلی بود که گروه‌های فوق از همان اوان پیروزی انقلاب اسلامی بنای مخالفت و ناسازگاری و جنگ با دولت را نهادند که البته ضعف برخورد هیأت حسن نیت اعزامی از سوی دولت موقت،‌گروه‌ها و تشکل‌های سیاسی و کارشکنی‌هایی که هیأت اعزامی از خود نشان دادند را می‌توان به عنوان یکی از عوامل مهم تقویت ضدانقلاب و رساندن آنها به تحلیل‌های ذکر شده بالا دانست.
از مهمترین دلایلی که ریشه‌های بروز تداوم و مسأله در کردستان را بعد از انقلاب اسلامی پدیدار کرد، می‌توان به موارد زیر به صورت گذرا اشاره کرد:
1- اقدامات خصمانه استکبار جهانی علیه نظام مقدس جمهوری اسلامی و حمایت و راه‌اندازی گروه‌ها و تشکل‌های سیاسی و نظامی
2- شکل گرفتن احزاب سیاسی کردی با انگیزه‌ها و اندیشه‌های مختلف اما با شعار واحد خودمختاری برای کردستان
3- تجدید همبستگی کردی (کردایتی) با تبلیغات وسیعی که گروه‌های سیاسی برای مردم داشتند.
4- موقعیت برونمرزی که کردستان با سایر کشورها داشت و از آن طریق حمایت می‌ش. (عراق ـ ترکیه)
5- موقعیت کوهستانی و پراکندگی روستاهای کردستان
6- سیاست‌های دولت در برخورد با ضدانقلاب و جداکردن صف ضد انقلاب از مردم
7- عدم شناخت صحیح مردم کردستان‌ از انقلاب اسلامی و پایین بودن سطح فرهنگ در کردستان به دلیل تبعیض های اعمال شده توسط حکومت ستمشاهی.

اوضاع اولیه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی
با توجه به وضعیت اولیه انقلاب اسلامی و عدم تمرکز مدیریتی مناسب با وجود گرایش های لیبرالیستی در عدم تمرکز قدرت اجرایی در کشور، منسجم نبودن نیروهای نظامی و انتظامی در کشور و ... باعث شد که معضلی در دولت وقت ایجاد شود و عناصر بیگانه در نقاط مختلف کشور از جمله در گنبد، خوزستان، بلوچستان و کردستان در پیرامون دو محور «قومیت» و «مذهب» اقدام به تشدید فاصله‌های موجود و جوسازی و برانگیختن گروه‌های مختلف از جمله حزب منحله دمکرات علیه نظام نوپای جمهوری اسلامی کنند.
با توجه به سابقه قبلی حزب منحله دمکرات و سایر گروهک‌های در ترور مقامات و سابقه حساسیت‌های خاص قومی و مردمی در منطقه و پیروی نکردن مسئولان محلی، که در واقع نماینده دولت مرکزی بودند، از سیاست‌ها و تدابیر حکومت مرکزی، پیدایش حالت سردرگمی و بی‌سیاستی، و عدم انسجام قوای نظامی کشور آن هم ارتش بعد از انقلاب که احساس اعتماد به نفس هم نداشت، نبودن سازمان اطلاعاتی قوی برای حفظ امنیت کشور، زمینه فضای مناسب را برای رشد گروهک‌ها به وجود آورد که هم بتوانند از نظر سیاسی شروع به جوسازی کنند و مردم ناآگاه و غیرمطلع را که تازه در حال تنفس شمیم آزادی بودند و نیز حد و حدود آزادی را هم نمی‌شناختند از نظر سیاسی بفریبند و هم از نظر نظامی به تشکل‌های نظامی و پلیسی بپردازند (احزاب منحله دمکرات، کومله، رزگاری، چریک‌های «اقلیت»، قدایی خلق ایران سازمان منافقین و دیگر گروه‌ها با توان‌های نظامی و سیاسی و ...) و از این خلاء نظامی و اطلاعاتی و سیاسی و امنیتی به وجود آمده در اوان انقلاب بیشترین بهره را ببرند و بسرعت به چند سازمان سیاسی نظامی تبدیل بشوند و با حمله به مراکز نظامی و انتظامی کشور، اقدام به جمع‌آوری تسلیحات کنند.
دقیقاً در ابتدای پیروزی انقلاب حتی در همان سال 57 یعنی یک ماه پس از پیروزی انقلاب به مراکز نظامی و انتظامی حمله کردند و پاسگاه های زیادی را خلع سلاح کردند؛ از جمله در یک حمله تبانی شده به پادگان تیپ دو (مهاباد) از لشکر 64 ارومیه کل امکانات و تسلیحات این تیپ را به یغما بردند و این کمک بسیار بزرگی برای ضدانقلاب به شمار می‌رفت.
ذکر یک نکته جالب توجه است که سیستم فرماندهی ارتش نمی‌توانست هنگام حمله به مرکز یک تیپ خود از خود واکنش نشان دهد. بنابراین به راحتی تسلیم عناصر دشمن شد و پس از تصرف پادگان، تسلیحات بسیار زیادی به دست دشمن افتاد؛ از جمله تانک و زره‌پوش و توپخانه و خمپاره‌انداز و ... کل تجهیزات و تسلیحات کامل یک تیپ از ارتش جمهوری اسلامی! بعد از این حمله، ضدانقلاب احساس کرد که توان بیشتری پیدا کرده و از این رو سرعت حرکت خود را مضاعف، و بلافاصله به شهرهای دیگر نیز حمله کرد و طراحی ح مله به پادگان ستاد مرکز لشکر 28 سنندج داشت که با شناخت دقیق شهید بزرگوار و سرلشکر شهید قره‌نی پادگان سنندج سقوط نکرد. این موفقیت، در بازیابی روحیه ارتش و اعتماد به نفس آنان و خودباوری نظامی بسیار مهم و تعیین‌کننده بود. نقطه اوج حرکت دشمن حمله به شهر شهیدپرور پاوه بود که دشمن در استراتژی حرکتی خودپاوه را نقطه عطف و شاید در این مقطع، پایان یک مرحله نظامی می‌دانست.
چرا که بعد از پاوه قرار بر این بود که حکومت خود مختار کردستان اعلام بشود؛ اما حضرت امام با تیزبینی و هوشیاری خاص، دقیقاً نقطه اوج و بستر حادثه را شناخت و آن دستور عظیم و تاریخی را صادر کرد که تمام نیروها برای کمک به پاوه و آزادسازی پاوه حرکت کردند و پس از پاوه به بقیه شهرهای کردستان حمله کردند و با هجومی سراسری همه شهرها به دست نیروهای اسلام آزاد شد.
با ورود هیأت حسن نیت، ضدانقلاب، جان مجددی گرفت و به بیشتر شهرها حمله کرد و آنها باز پس گرفت و ما فقط در چند شهر آن هم به صورت نقطه‌‌ای حضور نظامی ضدانقلاب بود. لذا شهید بروجردی برای از بین بردن این بن‌بست نظامی و خروج از این گرداب، پیشنهاد تشکیل سازمان پیشمرگان مسلمان کرد را مطرح کرد و اولین حرکت از کامیاران شروع شد. با حمله سازمان پیشمرگان مسلمان کرد به ضد انقلاب، این حرکت به صورت یک حرکت منسجم نظامی دنبال شد که تا به امروز ادامه دارد.
شهید بروجردی برای اینکه بتواند حرکتی سازمان یافته و مداوم و منسجم را برای کردستان طراحی و راه‌اندازی کند ابتدا جلساتی را در تهران، کرمانشاه و سنندج راه‌اندازی و پیگیری کرد و بیشتر برادران تهرانی و سایر شهرستانی‌ها را فرا خواند و در جلسه‌ای اهداف، برنامه‌ها و ... آینده کار را مشخص کرد و حتی برای تداوم کار با استفاده از قدرت و جاذبه مسیحایی خود از بیشتر برادران قول شرعی و اخلاقی برای ماندن در کردستان گرفت.
شهید بروجردی پس از اینکه تعدادی از افراد قدیمی سپاه را با تدابیر خاص خود در منطقه جذب کرد و سازمان داد، شروع به بررسی و تهیه طرح آینده کار کرد.
ابتدا ایشان طی بررسی‌های بسیار زیاد با معتمدان محل و سران عشایر و متنفذان منطقه، شروع به بررسی اوضاع اجتماعی کردستان کرد تا بتواند دید نسبتاً جامعی نسبت به استان های کردنشین داشته باشد. سپس با مسئولان سیاسی منطقه به بررسی اوضاع پرداخت و دیدگاه های مسئولان سیاسی منطقه بعضاً ناشی از تفکرات خاص آنان بود. دیدگاه‌های نظامی و امنیتی را هم ایشان با صحبت و بررسی با ارتشی‌ها و پاسداران در تمام رده‌ها اعم از فرمانده هان و رده‌های پایین‌تر به دست آورد. در بررسی‌هایی که این شهید بزرگوار داشت با تفکرات مختلفی روبرو شد. که برای اطلاع بیشتر به صورت خیلی مختصر و گذرا به آنها اشاره می‌شود:
دیدگاه فرهنگی و سیاسی:
تعداد زیادی از مسئولان سیاسی و فرهنگی منطقه و کشور بر این باور بودند که مسأله کردستان یک مسأله فرهنگی است و نباید با آن برخورد نظامی کرد و از طریق برنامه‌های فرهنگی و سیاسی و یا تلفیقی از آنه می توان بر مشکل غلبه کرد. اینان هیچ راه‌حل نظامی را مجاز نمی‌شمردند، بلکه با آن مخالفت جدی داشتند و اشکال و کارشکنی هم در کارها می کردند. این دیدگاه‌ها ناشی از برخورد سطحی نسبت به دشمن اعم از خارجی و داخلی بود و از موضع ضعف شدید ناشی می‌شد؛ یعنی موقعی که دشمن به شهرهای ما حمله می‌کند ما باید جنگ را رها، و با او بازی سیاسی بکنیم و یا حرکت فرهنگی انجام دهیم. البته این تفکر ذلیلانه از نظر این برادر غیور دور بود.

دیدگاه‌های نظامی:
در دیدگاه‌های نظامی نظریات متفاوتی دیده می‌شد و بعضاً مسئولان منطقه اعم از سیاسی و نظامی دیدگاه‌های مختلفی داشتند.
دیدگاه و تفکر سرزمین‌های سوخته (جنگ با جغرافیا)
در قاموس این تفکر در مبارزه با عناصر ضدانقلاب،‌ حرکت نظامی با بمباران سنگین نظامی علیه همه مواضع دشمن، اعم از مواضع نظامی و غیرنظامی مفهوم می‌یابد و به عبارت دیگر برخورد شدید قهرآمیز با جغرافیا از جمله،‌ از بین بردن روستاها، شهرها و از بین بردن تمام موانعی که علیه آنها به کار گرفته شده است. در واقع نتیجه کار، حکومت بر جغرافیای بدون جمعیت است. این حرکت در عراق در برخورد با کردها و برخورد شوروی در افغانستان و ... درده شده بود که بعضاً در جلسات و صحبت‌ها به آنها اشاره می‌شد.
-
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
دیدگاه جنگ با مردم|:
این نوع تفکر در واقع می‌گوید هرکسی که با دشمن همکاری دارد و یا علیه او نیست باید کشته و یا مرعوب شود. لذا در حرکت نظامی، مردم را هم جزئی از صحنه نبرد محاسبه می‌کند و از کشتن آنها هنگام عملیات‌ها ابایی ندارد. این طرز تفکر همه مردم منطقه را ضدانقلاب می‌داند و همکار آنها،‌لذا در این تفکر محلی برای رحم و مروت و مسائل انسانی وجود ندارد. هرکسی که به ما کمک نمی‌کند (به هر دلیل) ضدانقلاب محسوب می‌شود؛ یا باید کشته، یا مرعوب شود.

- استراتژی حرکت ضدانقلاب
برای طراحی و شناخت بهتر استراتژی خود باید استراتژی حرکت دشمن را شناخت، چرا که حرکت ما مقابله‌ای و دفاعی در برابر دشمن است و مبتنی بر حرکات دشمن، استراتژی مقابله با آن را باید طراحی کرد. لذا لزوم شناخت این حرکت بیشتر نمایان می‌شود که به معرفی اجمالی آن می‌پردازیم.
استراتژی ضد انقلاب در کردستان اعم از دمکرات و کومله و ... عمدتاً استراتژی حرکتی گروه‌های چپگرا همراه با تقلید از گروه‌های مارکسیستی و مائوئیسی بود که در اینجا سیر حرکتی و چگونگی شکل‌گیری و حرکت آنها به اختصار بیان می‌شود:
1- خلق حزب
اولین حرکت برای شروع مبارزه، ایجاد حزب و تشکیلات سیاسی، نظامی برای سازمان دادن و همسو کردن نیروهای هوادار برای براندازی حکومت می‌باشد که عمدتاً به صورت علنی و آشکار تشکیل، و در بعضی مواقع هم به صورت مخفی تشکیل می شود و با بیان اهداف سیاسی خود در جهت کسب و جذب هواداران اقدام می‌کند.
2- فعالیت‌های سیاسی
اولین فعالیت‌های حزب و تشکل‌های برانداز شورشگر، عمدتاً و یا غالباً از فعالیت‌های سیاسی شروع می شود که با بیان اهداف و شعارهای سیاسی واجتماعی و فرهنگی در جذب مردم و جلب هواداران برای خود می‌کوشد.
در بیان اهداف و شعارهای سیاسی به زمینه‌های اجتماعی در مردم و مشکلات اقتصادی یا فرهنگی بیشتر دقت می‌شود و روی نقاط ضعف حکومت انگشت می‌گذارند و آنها را بیشتر و بزرگتر ارائه می‌دهند. ولی در این مقطعه فقط به حرکت سیاسی و جذب هواداران تأکید می‌شود.
3- مبارزات ضد پلیسی و پارتیزانی
در این مرحله که کم کم حزب و تشکل به سمت حرکت نظامی و پارتیزانی میل نشان می دهد و به سمت آموزش‌های نظامی مخفی ویا آشکار می‌رود و با ایجاد درگیری‌های سیاسی و تبدیل آن به حرکات پلیسی و پارتیزانی سعی در جمع‌آوری سلاح و مهمات دولتی و یا خارجی دارند، امنیت شهری را هدف قرار می‌دهند و عملیات را شروع می‌کنند. ویژگی این مقطعه این است که عناصر شورشگر فاقد زمین و منطقه تحت اختیار، و در بین مردم مخفی هستند و در مواقع عملیات، سلاح به دست می‌گیرند، عملیات را انجام می‌دهند و بعد دوباره به سرکار اولشان برمی‌گردند و اماکن به صورت خانه‌های مخفی و امن اداره می شود.
4- حرکت چریکی
در این مقطعه عناصر شورشگر با دراختیار گرفتن زمین و جاپای عملیاتی اعم از داخل یا خارج کشور و تشکیل دادن واحدهای کوچک نظامی، آشکارا اقدام به عملیات‌های دستبرد و یا ایذایی می‌کند و مجدداً به مناطق تحت حکومت و سیطره خود برمی‌گردد. دشمن در این مقطع، که قسمتی از زمین تحت اشغال حکومت را دراختیار می‌گیرد، سعی بر ایجاد حکومت های محلی دارد و سیستم اداری را طراحی و راه اندازی می‌کند تا به مردم بفهماند که اگر دولت حاکم سقوط کند من حکومت تشکیل می‌دهم و بدین ترتیب سعی بر خدمات دادن به مردم می‌کند.

5- عملیات عاجزکننده و سقوط دولت حاکم
در این مقطعه که به نظر می‌رسد انتهای مسیر باشد، نیروهای شورشگر نیروی نظامی و واحدهای عمده تشکیل می‌دهد و با انجام عملیات بزرگ و بعضاًُ منظم سعی بر آزادسازی کل منطقه تحت حاکمیت حکومت را دارد و با تشکیل ارتش مردمی و عمده، عملیات سقوط دولت حاکم را طرح‌ریزی و اجرا می‌کند و تا اعمال حاکمیت نیروی شورشگر حرکت را ادامه می‌دهد.

اشاره:
وقتی به این پنج مرحله دقت کنیم در می‌یابیم ضدانقلاب در مرحله حمله با پاوه سعی داشت با تصرف پاوه و کنترل حدود دو استان از کشور اقدام به تشکیل دولت خود مختار منطقه‌ای بکند و در واقع در مقطع انتهایی قرار بگیرد.

حرکت شهید بروجردی هم برای رویاروی با این خط مشی دشمن، مرحله به مرحله به عقب‌راندن دشمن زبون می‌انجامید که در مناطقی تا اضمحلال کامل دشمن به پیش رفت و در برخی از مناطق، حرکت کمتر و حرکت عمومی دشمن به مرحله عملیات پارتیزانی تنزل پیدا کرد.

تبیین استراتژی شهید بروجردی
این شهید عزیز در برخورد با این تفکرات حاکم بر منطقه، با آنها بحث و صحبت می‌کرد ودر تعدیل آنها می‌کوشید و همچنین در تبیین راه‌ حل نهایی، استراتژی ذیل را دنبال کرد:
ابتدا تدابیر استراتژیک را از میان رهنمودهای امام امت (ره) با دقت بسیار زیاد در کلمات و صحبت‌های ایشان و چند ملاقات حضوری به دست آورد. سپس با تشکیل جلسات فراوان با بعضی از مسئولان شورای انقلاب نظریات مسئولان اجرایی را هم کسب، و نظریات اجرایی را با تدابیر امام(ره) سنجیده و بررسی می‌کرد. مسائل شرعی اجرایی را هم در ملاقات و ارتباط با شخصیت‌های حوزه علمیه قم به بحث و بررسی می‌گذاشت و نتایج مثبت کار را دریافت می‌کرد. سپس با مسئولان سیاسی منطقه بحث و صحبت‌های زیادی می‌کرد و سعی می‌کرد دیدگاه این مسئولان را هماهنگ کند. سپس با نیروهای سپاهی، ارتشی، ژاندارمری و سایرعزیزان رزمنده در کردستان جلساتی را ترتیب داد و با تشکیل جلسات مکرر با این عزیزان دیدگاه‌های خودش را در مورد کار نظامی در کردستان ارائه می داد. در واقع ایشان در جلسات با نیروها می‌کوشید و با بحث ومیدان دادن به آنان، همه آنها را در بحث‌ها به یک نظر سوق دهد و همه را در عمل هم توجیه و همفکر کند. لذا جلسات نقش بسیار محوری و عمده‌ای داشتند.


تدابیر و نظریات شهید بروجردی
الف – مردم باوری و اعتماد به مردم
محوری‌ترین دیدگاه ایشان مردم باوری بود. او معتقد بود که چنانچه حکومت، حکومت اسلامی، و اسلام هم دین فطری است و با فطرت مردم سر و کار دارد لذا مردم کردستان هم فطرتاً اسلام را و به تبع آن حکومت اسلامی را دوست و باور دارند ولی آنها نمی‌توانند امروز این نظر را ارائه دهند و از آن دفاع کنند. این به دلیل سرنیزه دشمن است که به صورت مرئی یا نامرئی بالای سر آنهاست و آنها را تهدید می‌کند و اگر ما بتوانیم با حرکت نظامی این سرنیزه را از سرمردم برداریم و به آنها امنیت بدهیم، مردم (مگر قشر خاصی) طرفدار نظامی جمهوری اسلامی هستند پس باید با آنها برطبق آیه شریفه اشداء علی‌الکفار رحماء بینهم عمل کرد. پس بستر حرکت و تفکر شهید بروجردی اعتماد به مردم بود.
ب – جداکردن صف مردم از ضدانقلاب
این محور را هم این شهید بزرگوار مکرر در صحبت‌هایش مطرح می‌کرد که ما باید صف ضدانقلاب را از مردم جدا کنیم و با ضدانقلاب اشداء علی‌الکفار، و با مردم رحماء بینهم برخورد شود و این موارد در بسیار از حرکات و سکنات ایشان مشخص و معلوم بود.
ایشان حتی در برخورد با ضدانقلاب هم نوع خاصی عمل می‌کردند. به یاد دارم که وقتی درگیری شدید شده و ضدانقلاب مواضع فرماندهی را هم زیر آتش گرفته بود، بچه‌ها برای پاسخگویی به آتش دشمن که در کنار یک روستا مستقر شده بود، آتش می ریختند، ایشان همه گلوله‌های شلیک شده را کنترل می‌کردند که به روستا نخورد و یا در برخورد با ضدانقلاب می‌گفتند ما با کشتن اینها هم نمی‌توانیم مسأله را حل شده فرض کنیم. چون با کشته شدن یک فرد، فرد دیگری از برادر یا پدر یا خویشان او می‌آیند و جایگزین او در صف ضدانقلاب می‌شوند. ایشان می‌گفتند که ما باید دیدگاه او را نسبت به جمهوری اسلامی تغییر دهیم تا دیگر او با ما دشمن نباشد؛ یعنی حتی کشتن ضدانقلاب را هم بعضاَ هدف نمی‌دانست بلکه تغییر فرهنگی و دیدگاه‌های ضدانقلاب و چرخش او برای پیوستن به صف انقلابیون بود حتی در این کار اصرار هم داشت. اصرار داشت که ایشان مسئول برخورد با عناصر زندانی و دستگیر شده دشمن بشود بلکه بتواند با آنان برخورد علمی و عاطفی داشته باشد و آنان را به صراط مستقیم برگرداند. اجرای برنامه‌های ورزشی با عناصر زندانی ضدانقلاب تا زندگی در زندان در بین زندانیان گروهکی و بحث سیاسی جدی با آنها و ... بیانگر همین مطلب است.
ج: عدم مبارزه با جغرافیا
ایشان شدیداً با برخورد صرفاً نظامی با جغرافیا مخالف بودند، بلکه می‌گفتند که ما باید بر جغرافیا مسلط بشویم تا با آنها مبارزه کنیم. این بحث هم در دیدگاه نظامی وی جای خاصی داشت.
ج: دیدگاه‌های نظامی توسعه‌ای
شهید عزیز بر سه محور عمده نظامی و توسعه تکیه داشتند که عبارتند از:
1- دیدگاه تاکتیکی نظامی
2- کار نظامی و امنیتی با مردم
3- توسعه سیاسی، اجتماعی، عمرانی و فرهنگی منطقه

تدابیر تاکتیکی نظامی
شهید عزیز، بروجردی طی جلسات متعدد، ضمن تبیین نظریات خویش، سعی در ایجاد جو همفکری و هماهنگی میان نیروها در انجام اقدامات ذیل داشت که موفق نیز شد، همه را با خود هماهنگ و همفکر کند.
الف ) بستن مرز و کنترل آن
در این بخش که قطعه ارتباط دشمن ضدانقلاب با دشمن بعثی به عنوان قطع رگ حیات و ارتباط با دشمن خارجی محسوب می‌شد، کنترل و بستن مرز به عنوان دستورالعمل جاری وجدی در دستور کار قرار گرفت و نیروهای ارتش به ترتیب از محورهای داخلی به سمت مرز در حرکت و گسترش بودند.
ب) تصرف و تأمین عوارض مهم و سوق‌الجیشی
در کردستان ارتفاعات و مناطقی مهمی وجود دارد که به علت صعب‌العبور بودن و پیچیدگی خاصی که دارد به صورت افسانه و اسوه مقاومت در منطقه مطرح، و مأمن اصلی ضدانقلاب شده بود، لذا تصرف آنها در دستور کار قرار گرفت.
ج) گرفتن
تصرف و تأمین و برقراری امنیت در شهرهای کردنشین نیز از جمله اقدامات اساسی و محوری در کار بود که در یک حرکت کلی از کامیاران شروع، و به اشنویه ختم شد. البته تداوم امنیت شهرها هم به عنوان یک مسأله مهم وجدی در دستور کار قرار گرفت.
د) بازگشایی محورهای اصلی
کلیه جاده های فرعی و اصلی می‌بایستی بازگشایی می‌شد و با استقرار نیرو در جاده‌ها امنیت آنها در روز تحقق می‌یافت و تدارک، ارتباطات شهرها را ممکن می‌ساخت که این نکته،‌ بسیار حائز اهمیت است.
هـ)‌ عمق دادن به امنیت محورها
از آنجا که با استقرار پایگاه‌های کنار محور،‌ هنوز امنیت کامل برآورد نشده بود و بعضاً با کمیت روبرو می‌‹شد و امنیت بصورت ستون و روی جاده مطرح بود. لذا حرکت در اعماق و اطراف جاده به عنوان تعمیق امنیت جاده مطرح و انجام شد.
و) تجزیه منطقه
از آنجا که اجرای عملیات تازش علیه ضدانقلاب در مناطق مختلف کردستان نیاز به سرپل‌های عملیاتی و یا به اصطلاح جای پا نیاز داشت و بدون آن عملیات کم می‌شد به شیوه تفکیک و قطعه قطعه کردن مناطق بزرگ با احداث جاده و استقرار در آنها، مناطق دشمن تجزیه می‌شد تا قابل دسترسی برای نیروهای آفندی باشد و آنان بتوانند با حداقل نیروی عملیاتی تازش را انجام دهند.
ز)‌ تاکتیک تحکیم و ضربت
با تجزیه شدن منطقه نیاز به دو عملیات عمده بیشتر به چشم می‌خورد: ابتدا تحکمی و حفظ وضع موجود و استقرار در محورها، شهرها، روستاها و مناطق مهم و استراتژیک نظامی بسیار جدی و ضروری به نظر می‌رسید و از طرف دیگر دشمن هم با تغییر تاکتیکی و حضور در دسته‌های کوچکتر و متحرک شدن، سعی در ضربه‌زدن به جمهوری اسلامی داشت که در این حال، تشکیل واحدهای ضربت در استعدادهای مختلف ضروری به نظر رسید تا دشمن را با شناسایی، تعقیب و محاصره کند و به انهدام بکشاند و این تاکتیک نیز با سازمان زیر انجام شد:
تحکیم:
1- به صورت محلی با استقرار دسته‌ها و گروهان‌ها در مناطق مختلف
2- به صورت منطقه‌ای با تشکیل گروه‌های استقراری و تیپ‌های استقراری سازمان‌دهی شده
ح) تشکیل واحدهای ضرب عمده
این شهید بزرگوار معتقد بودند که پس از استیلا بر جغرافیا و تسلیم شدن جغرافیای وحشی کردستان در برابر قدرت الهی رزمندگان اسلام باید نیروهای استقراری کم شوند و بر تعداد نیروهای ضربت افزوده شود، لذا تیپ‌های زیر را به عنوان یگان‌های مانوری اصلی منطقه راه‌اندازی کردند:
1- تیپ ویژه شهدا که محور بیشتر عملیات‌های عمده و جدی در استان کردستان بود.
2- تیپ ویژه قدس که محور بیشتر عملیات‌های عمده و جدی در استان کردستان بود و بعدها به ل 16 قدس تبدیل شد.
3- تیپ بیت‌المقدس که عمدتاً از نیروهای بومی منطقه به منظور شرکت مردم در جنگ راه‌اندازی شد.
4- تیپ شهید افیونی ـ تیپ شهید بروجردی و ...
این یگان‌ها به منظور راه‌اندازی سازمان آفند منطقه و کم کردن از استقرار و پدافند راه‌اندازی شده بود.
ت) عملیات اطلاعاتی
شهید عزیز به عملیات اطلاعاتی توجه بسیار داشت و در طراحی حرکات عملیات ویژه، عملیات زدن سران کفر، عملیات‌های نفوذی در درون تشکیلات دشمن، زدن هسته‌های شهری دشمن، شناسایی عوامل در شهر، ارزیابی جمعیت هوادار در روستاها را نیز مدنظر داشت، مسأله کنترل اطلاعاتی جمعیت روستاها و شهرها نیز از جمله موارد مهمی است که در عملیاتی اطلاعاتی موردنظر بود.
3- کار نظامی و امنیتی با مردم
شهید عزیز اعتقاد عجیبی به مردم کردستان داشت و همواره خود را مدافع جدی این مردم خدوم و زحمتکش می‌دانست و معتقد بود که مردم باید به عطر جمهوری اسلامی معطر شوند و در برقراری امنیت مشارکت داشته باشند و امنیتی را پایدار می‌دانست که مردمی باشد؛ لذا اقدامات زیر را در این جهت انجام داد:
الف) زمینه‌سازی مشارکت مردم در امنیت (بسیج عشایری و روستایی)
این شهید عزیز به منظور مشارکت مردم به روش‌های مختلف اقدام به زمینه‌سازی مشارکت مردم در امنیت، و در برخی از مناطق از متنفذان و سران عشایر و ... آنها استفاده کرد و با اعتماد به آنها سعی در مسلح کردن و سازمان دادن آنها داشت. بجز در برخی از مناطق مقاومت‌هایی هم مطرح بود که ایشان با حسن خلق و برخورد خوب تحمل کرد و کم کم حرکت پایگاه مقاومت بسیج در روستاها به صورت یک روش جاری تبدیل شد و با استقرار پایگاه و حکومت مردمی و بسیجی روستایی توانستیم از استعداد نظامی در بخش تحکیم کم کنیم و بر آفند بیفزاییم.
ب) رعایت مردم در درگیری‌ها
از آنجا که شهید بروجردی سرداری مردم باور بودو بر مردم نیز اعتماد داشت و قاطبه آنها را هم طرفدار نظام جمهوری اسلامی می دانست لذا در درگیری‌های شهری و روستایی به صورت جدی از تحمیل تلفات بر مردم جلوگیری و احتراز می‌کرد. بلکه حاضر بود تعداد شهدای نیروی خودی بیشتر شود ولی از مردم منطقه کسی کشته نشود، لذا همیشه در درگیری‌ها همه سلاح‌های نیمه‌سنگین را دقیق کنترل می‌کرد که تلفات مردمی نداشته باشیم.
ج) تشکیل گردان‌های نبی‌اکرم (ص) (پیشمرگان مسلمان)
از آنجا که شهید بروجردی مؤسس سازمان پیشمرگان مسلمان کرد بود برای خروج از بن‌بست نظامی و مشارکت مردم مسلمان کرد در برقراری امنیت پایدار در منطقه از این سازمان استفاده شایانی کرده بود، در ادامه نیز تشکیل یگا‌ن‌های مانوری از نیروهای بومی را در دستور کار قرار داد و گردان‌های نبی اکرم (ص) متشکل از پیشمرگان کرد منطقه و تیپ بیت‌المقدس را سازماندهی کرد و سازمان رزم نیروهای کرد و بسیجی برای حضور در صحنه‌های جنگ تحقق یافت.
د) احترام و اعتماد به مردم
شهید محمد بروجردی نسبت به مسئولان آنها معتمدان محلی، علما، بزرگان جمع و از جمله سران عشایر و افرادی که در مردم نفوذ داشتند دقت خاصی داشت و در برخوردهایی که پیش می‌آمد آنها را طرف مشورت خویش قرار می‌داد و سعی می‌کرد که از طریق این عوامل مردمی در مردم نفوذ کند و مسائل نظامی و امنیتی را از طریق مشارکت مردم در امنیت تحقق بخشد و با این روش بود که نیروهای زیادی از مردم مسلح شدند و به خدمت نظام مقدس جمهوری اسلامی درآمدند. این شهید علاقه و احترام زیادی نیز به مردم عادی داشت تا آنجا که در هنگام درگیری‌ها و عملیات‌ها که معمولاً چهره خشنی از سپاه و نیروهای نظامی در اذهان مردم مطرح می‌شد، ایشان در بین مردم می‌رفت و با صحبت کردن و دلجویی از آنان، رحم و شفقت نظام جمهوری اسلامی را برایشان مطرح و بیان می‌کرد.
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
توسعه
همانطور که می‌دانید کلمه توسعه مفهوم عام و وسیعی دارد. مسأله‌ای که در این بحث جایگاه خاصی دارد و جزإ نظریات و ارمن‌های این شهید عزیز بود، این است که همزمان با عملیات‌های نظامی کار مردمیاری و رسیدگی به امور عادی مردم باید در دستور کار قرار گیرد؛ یعنی کار توسعه عمرانی، اعم از احداث راه برای روستاها و خدمات عمومی آنها مثل حمام و مدرسه و درمانگاه و ... او خود سایر امور را از طریق نیروهای رزمی و نظامی حل می‌کرد و سعی و تلاش فراوانی را برای به میدان اوردن مسئولان دولتی و اداری کشور به مناطق عملیاتی و هماهنگ کردن امور توسعه اعم از توسعه عمرانی، فرهنگی، اجتماعی و سایر موارد را داشت که اقدامات توسعه دولت را با عملیات نظامی هماهنگ کند. در واقع این فکرکم کم شکل گرفت و در نهایت به تشکیل شورای امنیت ویژه غرب کشور تبدیل شد که در این شورا که با حضور تعدادی از وزرا و مسئولان نظامی و امنیتی و استاندار منطقه تشکیل می‌شد بر هماهنگی امور نظامی و توسعه در جنبه‌های مختلف تأکید می‌شد بدین ترتیب فکر اولیه این شهید بزرگوار و تلاش مسئولان قرارگاه حمزه در این امر محقق شد.

جمع‌بندی
از آنجا که سعی شده به صورت خیلی خلاصه، موضوع مطرح و بحث شود درمی یابیم که این نوع استراتژی و حرکت نظامی امنیتی، سیاسی فرهنگی و اجتماعی، نوعی از مبارزه با عناصر شورشگر، ضد انقلاب است که هماهنگی بسیار زیاد و کاملی با اهداف عالی انقلاب اسلامی دارد و همه اصول آن اسلامی است و در هیچ جا تناقضی با اصول اسلامی دیده نمی‌شود. در عین حال هم حرکتی است مردمی و مبتنی بر مردم و احترام متقابل به آنان که با قراردادن مردم در بستر حرکت و محوریت بخشیدن انان در جریان مبارزه و مشارکت دادن آنان در امنیت این امر محقق شده است. اگر دقت کنیم شهید بروجردی از نظر تحصیلات در حد متوسط بود و مدارج دبیرستان را طی نکرده بود. او کسی نبود که این استراتژی را از کتابها و کتابخانه‌ها استخراج کند بلکه او با فطرت پاک انسانی این حرکت فکری را آغاز کرد و همین امر باعث شد که تبدیل به یک جریان فراگیر شود. او با یک حرکت مردمی، اخلاقی و با روحیه‌ای بسیجی و بی ادعا استراتژی نظامی جمهوری اسلامی در کردستان و حکرت ضد شورش این نظام مقدس را طراحی و اجرا کرد. او دلاور مردی بود که فاتح قلبها و فرمانده قلوب و با مردم و در مردم و بر مردم اقتدار نظامی جمهوری اسلام را ایجاد کرد.
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
به پاس رشادت‌های شهید محمد بروجردی


«الذین امنوا و هاجروا و جاهدوا فی سبیل‌الله باموالهم و انفسهم اعظم درجه عندالله و اولئک هم الفائزون»
شهادت مکتبی است بزرگ که پیشوایش سیدالشهدا اباعبدالله الحسین (علیه‌السلام) است.
شهادت، سرچشمه حیات الهی و نورانیت ابدی است. شهادت دمیدن روح و تزریق خون در پیکر مردم و اجتماع است. شهید، معلم و رهنمای این مکتب است و «مکتب» را زنده نگه می‌دارد و پایه ‌«هدایت» است. عزت و شرف و رشادت، مدیون شهادت است. حقیقت خون شهید، خون خداست و خداوند خونبهای آن عاشق آشناست و شهید در «محراب عشق» با «وضوی خون» نماز (وصال) می‌خواند که «رکعتان فی‌العشق لایحص وضوئها الا بالدم».
رسالت عظیم یاد شهیدان و احیای خاطرات رزمندگان و ادامه راه مجاهدان، رسالتی بزرگ و شکوهمند است که قهرمان کربلا، زینب کبری (سلام‌الله علیها) آن را بر دوش خود کشید و مشعل فروزان شهادت و علم شهید را به دل تاریک و اعماق ظلمانی تاریخ کشاند و ما امروز به برکت آن چراغ پرفروغ در سایه عظمای ولایت، علیه استکبار جهانی و زورگویی تمام جهانخواران، مردانه ایستاده‌ایم و نور انقلاب و معنویت شهیدانمان را به سراسر گیتی رسانده‌ایم.
از آنجا که حقیر چند سالی در شهرهای سنندج و مریوان به فعالیت تبلیغی مشغول بودم و امنیت و آسایش، عمران و بازسازی و فداکاری مسلمانان کرد را مرهون فداکاری مجاهدان و شهیدانی چون سردار رشید محمد بروجردی دیدم بر آن شدم تا با قلم قاصر و عاجز خود به پیشگاه این سردار بزرگ عرض ارادتی کنم که «پدر غرب» و «مسیح کردستان» لقب گرفت و با ایمانی راسخ و قلبی مطمئن و عملی خالص در «بنیانی مرصوص» و با «صبغه الهی» بر «وجه خدا» نظر کرد و «فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر» جای گرفت و بر سفره «عند ربهم یرزقون» نشست و در میان ستارگان جاوید دفاع مقدس با درخشش خیره‌کننده‌ای زینت‌بخش مکتب شهادت گشت.
در آسمان سینه ام تو جاودان ستاره‌ای
تو یک ستاره نیستی تو یک جهان ستار‌ه‌ای
فعالیتهای شهید بروجردی دریک نگاه:
1- با توجه به سابقه مبارزاتی خود، پس از پیروزی انقلاب در شناسایی و دستگیری عوامل رژیم طاغوت، نقش فعالی ایفا کرد و در جهت افشای چهره پلید منافقان و بنی‌صدر ملعون، تلاش چشمگیری داشت.
مسئول زندان اوین
2- مدتی مسئولیت و سرپرستی زندان اوین را به عهده گرفت.
از اعضای بنیانگذار سپاه
3- او یکی از دوازده‌نفری بود که زیر نظر شورای انقلاب به سرپرستی حجت ‌الاسلام و المسلمین هاشمی رفسنجانی سپاه را بنیان‌گذاری کرد. نماینده محترم امام در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، شهید محلاتی تصمیم گرفته بودند که ایشان به عنوان فرمانده کل سپاه معرفی کنند ولی بنی‌صدر ملعون مخالفت کرده بود.

فعالیت در پادگان ولی‌عصر (عج)
4- مدتی مسئولیت قسمت عمده‌ای از پادگان ولی‌عصر (عج) را برعهده گرفت و با تلاش شبانه‌روزی و طاقت‌فرسای خود در نظم دادن به سپاه اقدام کرد. علی‌رغم بسیاری از کارشکنی‌ها دلسوزانه کار کرد و به آموزش عقیدتی، سیاسی و نظامی بسیار اهمیت می داد و به برادرانی که صلاحیت داشتند، مسئولیت می‌داد و به همین دلیل بسیاری از افراد با شهید بروجردی به دلیل به کارگیری بچه‌های کوچه و بازار مخالفت می‌کردند.
فرمانده عملیات غرب
5- با شروع جنگ تحمیلی و سنگ‌انداز‌ی‌های ضد انقلاب در کردستان پس از فرمان امام برای سرکوبی ضد انقلاب عازم پاوه گشت و پس از سرکوب ضد انقلاب در منطقه ماند تا از تجربیاتش در کردستان استفاده کند پس از آن به عنوان فرماندهی عملیات غرب کشور منصوب شد و با رشادت‌های بیشمار در آزادسازی کردستان از دست پلید ضد انقلاب نقش فعالی داشت.

تشکیل سازمان پیشمرگان مسلمان کرد
6- سیاست نابخردانه دولت موقت و خلع سلاح مسلمانان کرد، کردستان را دوباره به ضدانقلاب پس داد. در این دوران، شهید بروجردی برای انسجام و سازماندهی مسلمان کرد علیه ضدانقلابیون وابسته به استکبار جهانی تشکیل «سازمان پیشمرگان مسلمان کرد» را در شورای عالی سپاه مطرح کرد و پس از تصویب این طرح با استعانت شهید مظلوم آیه‌الله بهشتی و حجه‌الاسلام و المسلمین هاشمی رفسنجانی مسئولیت تشکیل آن به وی محول گردید.
سردار شهید پس از این فرمان در بیشتر شهرهای کردستان عناصر مؤثر و معتقد به نظام را مسلح کرد. دلیل تشکیل این سازمان را چنین بیان می کرد که «ما باید به ابرقدرت‌ها بفهمانیم که صف مردم از ضد انقلاب جداست و مردم جمهوری اسلامی را می‌خواهند . با تشکیل این سازمان و آغاز عملیات‌های مسلحانه خط بطلانی بر تبلیغات سوء استکبار جهانی کشیده شد و داغ ایجاد اسرائیل دوم، کردستان را به دل آمریکا و ایادیش گذاشت. با شروع جنگ تحمیلی، محمد و چند تن از همرزمانش با محاصره شهر سرپل ذهاب به آن شهر رفتند و شهر را از سقوط حتمی نجات دادند. شهید بروجردی در این عملیات از ناحیه دست مجروح شد. وی از عملیات‌های جنوب نیز غافل نبود و در عملیات مطلع الفجر و فتح‌المبین شرکت جست.

فرماندهی منطقه 7 سپاه و قائم‌مقام قرارگاه حمزه سیدالشهدا(ع)
7- بعد از منطقه‌ای شدن سپاه پاسداران او فرماندهی منطقه 7 سپاه را، که استان‌های همدان، کرمانشاه، کردستان و ایلام را در بر می‌گرفت، عهده‌دار شد و بعد پیشنهاد تشکیل قرارگاه حمزه سیدالشهدا را داد و پس از تشکیل قرارگاه، فرماندهی قرارگاه را نپذیرفت و با اصرار زیاد به سمت قائم مقامی قرارگاه منصوب گردید. تشکیل تیپ شهدا نیز یکی دیگر از ابتکارات این سردار بزرگ بود.

اصغرمسعودی
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
عبدالحسین برونسی



فرمانده تیپ 18جوادالائمه(ع)ازلشگر5نصر( سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)


كودكي‌ را كه‌ عصر روز بيست‌ و سوم‌ شهريور ماه‌ هزار و سيصد وبيست‌ و يك‌ صداي‌ گريه‌اش‌ در گلو‌ پيچيد ؛«عبدالحسين‌» نام‌ نهادند. وقتي‌ در لباس‌ سربازي‌ به‌ روستا آمد، مردم‌ از خوشحالي‌ در پوست‌ خود نمي‌گنجيدند. ورود مأمورين‌ اصلاحات‌ ارضي‌ شاه‌ و عدم‌ قبول‌ آب‌ و ملك‌، باعث‌مهاجرتش‌ به‌ شهر مشهد شد. مشاغل‌ متفاوت‌ را آزمود و چون‌ در هر كدام ‌شبهه‌اي‌ بود ،دست‌ به‌ بنايي‌ زد. با ارشادات‌ مقام‌ معظم‌ رهبري‌ با مسائل‌ سياسي‌ آشنا شد و پا در ركاب‌مبارزه‌ با رژيم‌ پهلوي‌ گذاشت‌ . مأمورين‌ ساواك‌ در زير شكنجه‌ دندانهايش‌را شكستند. انقلاب‌ كه‌ پيروز شد جزو اولين‌ افراد اعزامي‌ به‌ كردستان‌ بود.عرصه‌هاي‌ نبرد حق‌ عليه‌ باطل‌، بستر مناسبي‌ بود كه‌ استعداد بالقوه‌ ی او به‌فعل‌ در آيد و از فرماندهي‌ گروهان‌، به‌ فرماندهي‌ تيپ‌ هجدهم جوادالائمه‌برسد . دراين‌ سال ها رشادت‌ و ايثارگري‌ او زبانزد خاص‌ و عام‌ بود تا آنجا كه‌دشمن‌ چنان‌ هراسي‌ از برونسي‌ داشت‌ كه‌ براي‌ سرش‌ جايزه‌ تعيين‌ كرد. اين‌ سردار سرفراز بعد از زيارت‌ خانه‌ خدا به‌ مرحله‌اي‌ از شهود رسيده‌بود كه‌ زمان‌ و مكان‌ شهادت‌ خودش‌ را مي‌ديد و سرانجام‌ در عمليات«‌ بدر»،پس‌ از رشادت‌ بسيار در چهار راه‌ خندق‌ در 25/12/1363 به‌ شهادت‌ رسيد
.

وصيت نامه

... شما اي‌ زن‌، چون‌ زينب‌ كبري‌ (سلام‌الله عليها) فرزندانم‌ را هم‌ پدري‌كن‌ و هم‌ مادري‌، مادري‌ كه‌ اسلام‌ مي‌گويد. براي‌ چندمين‌ بار ‌مي‌گويم‌؛ هر كس‌ آمد و گفت‌: فرزند بي‌ بابا نمي‌خواهم بايد توي‌ دهنش‌بزنيد.همسر عزيزم‌ شما هفت‌ فرزند داريد، بايد آنها را آنچنان‌ با اسلام‌ آشناكنيد كه‌ روز قيامت‌ هم‌ به‌ درد خودت‌ بخورند و هم‌ به‌ درد من. در راه‌ امام‌خميني‌ كه‌ همان‌ راه‌ قرآن‌ و راه‌ امام‌ حسين‌ است‌ بروند، تا سر حدشهادت‌. از همه‌ ی شما مي‌خواهم‌ كه‌ هر موقع‌ خواستید پسرانم‌ را داماد كنيد، يك‌دختر مؤمن‌ بگيريد. فاطمه‌ و زهرا را هم‌ ‌ شوهر مؤمن‌ برايشان‌ انتخاب‌كنيد، براي‌ داماد و عروس‌ كردن‌ فرزندانم‌ پي‌ مال‌ دنيا نرويد، فقط‌ ببينيد چه کسی ازهمه‌ بهتر خدا را مي‌شناسدوملاك‌ خدا باشد. در هر كار اگر انسان‌ خدا را درنظر بگيرد انحراف‌ ايجاد نمي‌شود. همسر عزيزم‌! اگر شما اين‌ حرف‌هايي‌ كه‌ من‌ در وصيت‌ نامه‌ نوشتم‌، عمل‌ كنيد، ‌اگر در راه‌ خدا شهيد شدم‌، تا شما را به‌ بهشت‌ نبرم‌! خودم‌ نمي‌روم‌. ازهمه‌ي‌ شما مي‌خواهم‌ كه‌ مرا حلال‌ كنيد و از پدر و مادر مهربانم‌ هم‌مي‌خواهم‌، كه‌ مرا حلال‌ كنید . عبدالحسین برونسی


 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
آثارباقی مانده از شهید
امروز مهمترين توصيه من به شما اين است که در همه حال مواظب شيطان باشيد ، اگر يک لحظه غافل شويد ديگر شما را به حال خود نمي گذارد. براي مثال از خودم شروع مي کنم. خدا شاهد است از همان روزي که از مرخصي برگشته ايم، ديگر جرات نمي کنم حتي يک تماس تلفني با خانواده داشته باشم. چون يک دفعه تلفن کردم و ضربه اش را هم ديدم. آن روز که تلفن کردم فقط شنيدن صداي گريه ی بچه مرا از خود بي خود کرد؛ به طوري که با بي حوصلگي گفتم:« يا بگذار بچه گريه کند ومن گوش دهم، يا اينکه خودت صحبت کن.» شايد شما اين مطلب را به شوخي برداريد، اما اينطور نيست واقعا همه ی ما معلوم نيست چرا وقتي به اينجا مي رسيم ، تمام مشکلات وگرفتاري ها به ما روي مي آورد. براي همين است که مي گويم مراقب دام هاي شيطان باشيد.

اي کاش شب عمليات همراهمان ضبط داشتيم تا مي توانستيم سخنراني برادر داود ظهوريان را که آن شب داخل کانال براي بچه ها ايراد نمود را ضبط مي کرديم. به هر حال سعي مي کنم صحبتهايش را به ياد بياورم تا برايتان بازگو کنم؛ اگر چه متا سفانه در حال حاضر چند جمله اي بيشتر از آن صحبتهاي ارزشمند را به خاطر ندارم. آن شب من آماده مي شدم تا براي بچه ها از عمليات و نحوه ی آن صحبت کنم که شنيدم برادر ظهوريان گفت: «امشب شب عاشورا است. منتهي فرق عاشوراي ما با عاشوراي امام حسين (ع) در اين است که آنها چادر داشتند و دشمنانشان آن طرف بودند.اما ما خيمه و چادر نداريم، داخل کانال هستيم و هر لحظه دشمن را مي بينيم که به طرفمان مي آيد. مبادا غافل شويم چرا که اکنون بهترين فرصت براي رسيدن به صف اصحاب امام حسين(ع) است.» واقعاً عجيب بود. ظهوريان آن شب اين حرفها را از کجا آموخته بود؟ جز اينکه خدا آن کلمات را بر زبانش جاري می کرد.

بعد از عمليات فتح المبين در صحبتي که آقاي حائري شيرازي با جمعي از رزمندگان اسلام داشت فرمود:« اگر ديديد فتح المبين بوجود آمد براي اين بود که شما تلخي هاي درونتان را کنار ريختيد و خدا هم که دلهاي آماده شما را ديد، شربت شيرين را جايگزين آن کرد. بايد چنين مي کرديد؛ چرا که تا شيطان صاحب دلها باشد جايي براي تابش انوار الهي نيست؟ ما اين را امتحان کرديم. تا نزديکي هاي عراق رفتيم. کانال ماهيگيري را هم دور زديم و از چند قدمي بصره برگشتيم، چرا که غرور ما را اسير خود کرده بود. بياييم براي اينکه به فتح المبين دوم برسيم از همين حالا بکوشيم تا هر آنچه غير از خداست از دلهايمان دور کنيم.

سه چهار ماه قبل برادري پيش من آمد و گفت:« به برادرم گفتم خداوند از تو که صاحب زن و پنج شش تا بچه هستي انتظار شرکت در جنگ را ندارد و مطمئناً قبول مي کند که در عوض اينکار مبلغ ده هزار تومان به جبهه ها کمک کني.» بايد به ايشان گفت: «اسلام در هر شرايطي نياز به يک چيز دارد و امروز علاوه بر مال به از جان گذشتگي نيز نياز دارد. اگر همه به جاي آمدن به جبهه پول بدهند که ديگر کسي نيست تا در مقابل دشمن ايستادگي کند و اينجاست که دشمن خيلي راحت مي تواند ما را از پاي درآورد. »

در اول انقلاب اکثر مسئولين کشور از حزب توده و جبهه ملي بودند و هدف امام از روي کار آوردن اين گونه افراد، اين بود که همچون حضرت علي (ع) به مردم بفهماند که اين ها تنها به خاطر دنيا است که عهده دار مسئوليت مي شوند. مي خواهند از اموال بيت المال به نفع خودشان استفاده کنند و جز رياست طلبي قصد ديگري ندارند. اما براي اينکه مردم خودشان متوجه اين موضوع شوند، چاره اي جز اين نديد که تاريخ اسلام باري ديگر تکرار شود با اين تفاوت که مردم ما برعکس مردم زمان حضرت علي (ع) خداشناس بودند و خيلي زود حق و حامي حق را شناسايي مي کردند و همين طور هم شد. يعني مردم ما با کمي دقت در زندگي و راه و روش آنها دانستند، که جز به نيات مادي خود به چيز ديگري نمي انديشند. آيا اگر امام همان روز اول آنها را روي کار نمي گذاشت امکان اين بود که مردم تا اين حد آنها را بشناسند که از کشور بيرونشان کنند؟ مطمئناً اگر غير از آنچه امام صلاح ديده بود مي شد نتيجه ای به اين مطلوبي در بر نمي داشت.

همانطور که همگي اطلاع داريد هر لحظه به شروع عمليات نزديکتر مي شويم لذا لازم است يک نکته مهم را خدمت برادران تذکر دهم که فرداي قيامت به خاطر نگفتنش مسئول نباشم. لازم است بدانيدکه از اين تاريخ به بعد هر برادري که به دستور فرمانده اش عمل نکند روز قيامت مسئول است و بايد جوابگو باشد. البته ديروز به برادر احمدي اين مطلب را اشاره کردم که چنانچه ديدي کسي نمي خواهد از دستورات اطاعت کند و يا اينکه مايل به شرکت در عمليات نيست سلاحش را تحويل بگيريد. اين در حالي است که خودش بايد تا پايان عمليات همين جا بماند و از رفتن خبري نيست.

در جمع برادران، ديروزمطلبي را عرض کردم که بد نيست اينجا نيز به آن اشاره شود: ما قبل از انقلاب هم نماز مي خوانديم اما چه نمازي؟ نمازي که به يک عده ساواکي اقتدا مي شد. امروز هم نماز مي خوانيم البته پشت سر کساني که مستقيما در خط اسلام و رهبري هستند. فکر مي کنيد نماز امروز ما مرهون چيست؟ اصلا نياز به فکر ندارد ؛ مي دانيم که ما اين نمازها را از استقامت و پايداري شما رزمندگان دلير اسلام داريم. از تک تک شما عزيزان ميخواهم براي لحظه اي هم که شده در گوشه اي بنشينيد و به خود بيند يشيد . پس هيچگاه از اينکه تعداد نفرات کم است نگران و ناراحت نباشيد ؛چرا که چند نيروي مخلص مي تواند کاري کند که شايد از عهده يک لشگر نيرو بر نيايد.

ديروز وقتي صف طولاني نماز جماعت را ديدم به برادران گردان ثارالله گفتم: «من از وقتي که به جبهه آمده ام، تا اين حد اشتياق برادران را جهت شرکت در نماز جماعت نديده ام. واقعاً ديدن اين صحنه ها اميدوار کننده است. خدا هم يک چنين ملتي را پيروز خواهد کرد که در هر شرايطي جز به خدابه چيز ديگری نينديشند. »

يک دفعه برادر محمودي در همين جا اعلام کرد که:« نماز جماعت بايد بهتر بر گزار شود.» ديروز که با هم بوديم به ايشان گفتم: «دو روز است که بچه ها حال و هواي ديگري دارند و اين به خوبي در دعاها و صف هاي نماز جماعتشان به چشم مي خورد. با چنين نيرويي مي شود به پيروزي در عمليات اميدوار بود. به قول معروف سالي که نکوست از بهارش پيدا است. من ديشب نبودم اما وقتي به نواري که برادران از مراسم دعاي ديشب ضبط کرده بودند گوش کردم نويد پيروزي را از زمزمه هايتان حس کردم.»

دو شب پيش براي احوالپرسي جمعي از برادران به سنگر آنها رفتم. پس از چند لحظه احساس کردم که آنها از حضور من در آنجا ناراحت هستند. براي همين بلند شدم تا بيايم بيرون. وقتي از سنگر خارج شدم ديدم آنها نيز پشت سرم آمدند و گفتند: « آقا اجازه بدهيد ما مرخص شويم.» گفتم:« چرا؟» گفتند:« شما که ما را نمي بريد خط. هر وقت عمليات است همه مي روند غير از ما. پس چه فايده که ما اينجا باشيم.» ببينيد چقدر ايمانشان زياد است. همين قدرت ايمان است که اينها را به حرکت در مي آورد و براي يک لحظه به خودشان وا نمي گذارد.

از مشهد که حرکت مي کنيم شعار مي دهيم:« وعده ی ما کربلا ،صحن آقا اباعبدالله الحسين (ع).» ولي باز هم خود را مي بينيم که در مشهد هستيم. راستش ياد آقاي خامنه اي افتادم که در يکي از سخنراني هايش خطاب به افرادي همچون شريعتمداري گفت:« اي کساني که در خط امام زمان نيستيد و با طاغوت سازش نموده ايد و هر صبح جمعه در دعاي ندبه مي گوييد اي کور باد چشمم که امام زمانم را نمي بيند. با شمايم، اي دروغگوياني که در زبان دم از عشق به امام زمان مي زنيد و در عمل کنار سفره دشمن امام زمان مي نشينيد. دست از اين دروغها برداريد.» حالا من مي خواهم با تبعيت از فرمايش ايشان بگويم:« بياييم وقتي از مشهد به راه مي افتيم بيهوده شعار ندهيم که وعده گاه ما کربلاست.»


يکي از برادران که گويا خانواده اش با آمدن ايشان به جبهه مخالفت مي کردند، روزي به من گفت:« به خانواده ام گفته ام اگر من همين جا بمانم و به جبهه نروم شما تضمين مي کنيد که من تا سه ماه ديگر زنده بمانم؟»
خوب معلوم است که خانواده هرگز نمي تواند چنين ضمانتي بدهد و به اين طريق ايشان توانسته بود رضايت خانواده اش را جهت آمدن به جبهه جلب کند.

مدتي قبل پسر يکي از همسايه هاي ما که خيلي هم جوان بود فوت کرد. آن طور که از ديگران شنيدم، اين جوان بارها از مادرش خواسته که اجازه دهد تا او نيز مانند ساير جوانان در جنگ شرکت کند؛ که متاسفانه هم هميشه با مخالفت مادر روبرو مي شده. و اينک مادر آن جوان از کار خود نادم و پشيمان بودو با آه و ناله مي گفت: «اي کاش هيچگاه مانع رفتن او نمي شدم. اگر او نيز مانند ديگران در جبهه شهيد مي شد، اکنون نياز نبود که من او را تشييع کنم يا اينکه با خواهش و التماس از ديگران بخواهم تا در مراسم او شرکت کنند و حال اينکه با اين اوضاع و احوال حتي بستگان با اکراه در عزايش شرکت مي کنند.

يکي از مهمترين مسائلي که در اينجا قابل ذکر است موضوع نامه هايي است که شما عزيزان براي خانواده هايتان مي نويسيد. عزيزان من! سعي کنيد نامه هايتان تنها به يک سلام و خداحافظي ختم نشود. حيف نيست نامه هايي که در چنين حال و هوايي نوشته می شود خالي از آيات و روايات باشد؟ مگر نه اين اينکه ما راجع به جهاد آيات بي شماري داريم پس چرا نبايد سطر اول نامه هاي شما به آياتي در خصوص جهاد مزين نباشد؟ اينکه امام از جبهه به عنوان يک دانشگاه ياد مي کند مبتني بر همين اصل است. چرا که وقتي از اين قبيل نامه ها به دست خانواده ها برسد آنها مي فهمند که زحمت 20 ساله آنها با پا نهادن فرزندشان به دانشگاه اسلامي هيچ گاه در معرض خطر نخواهد بود. و با اين افتخار نامه هاي پر محتواي شما را در دست گرفته و خانه به خانه مي برند، تا همگان بدانند جبهه بزرگترين دانشگاه اسلام است. و بدين ترتيب شما اين امکان را داريد که با نوشته هاي خود تعداد بي شماري را به حضور در جبهه و جنگ ترغيب و تشويق کنيد و اميدوار باشيد که راهتان بي رهرو نخواهد بود. از طرفي خانواده هاي شما وقتي مي خواهند جواب نامه هايتان را ارسال کنند براي خشنودي شما هم که شده با پرس و جو از افرادي مثل روحانيون سعي در پيدا کردن آيات و احاديث مي کنند و اين گونه است که اسلام در نامه هاي شما روزنه اي براي ترويج خود خواهد يافت.

يکي از آن روزهاي که در سومار بوديم خاطرم هست که در يکي از صحبتهايم گفتم: «ببينيد دولت فرانسه چقدر احمق است. روزي برسد که همين سردمداران اسرائيل به آنجا رفته و ادعا کنند که مي خواهند در آنجا براي خودشان تشکيل دولت دهند. همانطور که حضرت امام هم در يکي از سخنراني هايش در مورد صدام اظهار داشت که صدام هم بايد برود پاريس ودر آنجا براي خودش تشکيل يک دولتي را بدهد. از نظر شما اين چه را مي رساند؟ جز همان حماقت دولت فرانسه را که البته روزي به پشيماني ختم مي شود ولي مطمئنا آن زمان ديگر براي پشيماني دير خواهد بود.»

ديروز وقتي از من خواستند که در جمع خانواده شهدای خوزستان سخنراني داشته باشم به برادري که نماينده آنها در مجلس بود گفتم: «خدا شاهد است شرم دارم از اينکه خواسته باشم براي خانواده شهدا صحبت کنم. وقتي ديدم نه فايده اي ندارد و آنها عذر مرا نمي پذيرند مجبور شدم که به طور ناشناس وارد جمع شوم ولي با اين وجود آنها متوجه من شدند و باز اصرار کردند تا من براي آنها صحبتي داشته باشم. بالاخره هم نتوانستم در مقابل خواسته آنها بايستم براي همين پذيرفتم. اما خدا شاهد است که نمي دانستم چه بايد به آنها بگويم. چرا که آنها به خوبي انقلاب را فهميده اند و خون سرخ فرزندانشان اين را به اثبات رسانده است. حالا من بدبخت که جامانده ام چه به آنها بگويم، که خود شرمنده نگردم؟ وقتي به جايگاه سخنراني رفتم به آنها گفتم: «آنچه من مي خواهم به شما بگويم اين است که از شما عزيزان مي خواهم هميشه دعايتان اين باشد که ما بتوانيم ادامه دهنده راه شهيدان باشيم. والسلام.»

در عمليات فتح المبين به يکي از برادران آرپي جي زن گفتم:« مقابلت را نگاه کن. دو تا کمين در انتظار توست. آماده باش که آنها را بزني.» به محض شنيدن دستور حرکت کرد. کمي جلو آمد. به حالت نيم خيز آماده ی شليک شد. اما قبل از اينکه گلوله را روانه کمين دشمن کند گفت: «خدايا من به خاطر تو مي جنگم و الان هم به اميد تو اين گلوله را رها مي کنم. پس خودت آن را هدايت کن.» ببينيد اين توکل به خدا در آنجا چه پيامدي به دنبال دارد؟ وقتي شليک کرد رفتيم جلو و ديديم هيچ اثري از دشمن در آنجا باقي نمانده. او با توکل به خدا چنين کرد. همه شما بايد اينگونه به خدا توکل داشته باشيد و اصلاً از هياهوي دشمن و تجهيزات آن ترس و واهمه به خود راه ندهيد. بالاترين قدرتها خداست. او مي خواهد ما را آزمايش کند. اين جنگ هم يک امتحان الهي است. بگذاريد تا همه بدانند که ما چقدر راضي هستيم تا سر حد شهادت دين خدا را ياري کنيم.

در اين عملياتي که در پيش است نگذاريد اجساد شهدا در منطقه بماند چرا که خانوادهايشان چشم به راه آنها هستند. آن روز برادر رضايي فرمانده کل سپاه طي يک سخنراني که در قرارگاه خاتم الانبياء داشت فرمود:« آوردن پيکر مطهر شهدا يک تکليف شرعي است. يعني حتي اگر به شهادت شما هم بيانجامد باز هم موظفيد که نگذاريد اجساد شهدا در منطقه باقي بماند. » ببينيد ايشان اين کار را تکليف شرعي خواند. پس حتي اگر بدانيد با آوردن اجساد شهدا کشته مي شود باز هم بايد اين کار را انجام دهيد و البته مجروحان در اولويت هستند. اين طور نباشد که برادران ما بتوانند آنها را بياورند اما به خاطر خستگي از انجام اين کار سر باز زنند. وظيفه ما اين است که هم جلو برويم و هم متوجه پشت سرمان بوده و از حال دوستانمان باخبر باشيم. نگذاريم در ميادين مين بمانند و آن وقت بعد از سه روز يکي خودش بلند شود بيايد و ديگري هم در آنجا شهيد شود. همه اينها در روز قيامت از ما سوال مي شود.»

ادامه
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
وقتي يک پسر بچه چهارده ساله دنبال ما راه افتاده که بيايد جبهه و با دشمن بجنگد، کاملاً مشخص است که خدا يک نوري را به دل او انداخته که اين گونه مصمم در راهي که انتخاب کرده قدم برداشته است. و جالب اين که از روزي هم که پايش به اينجا رسيده مدام گريه مي کند و همراه نيروها به اين طرف و آن طرف مي دود تا شايد بتواند به نحوي در عمليات شرکت کند. گرچه فرزند من باشد اما اجراي دستور براي همه يکسان است و تا فرمانده رده بالاتر اجازه ندهد، من نمي توانم او را در عمليات شرکت دهم. چرا که برادر صفوي معاون عملياتي کل سپاه و برادر رضايي فرمانده سپاه خيلي تاکيد کردند بر اينکه تا حد امکان اينگونه بچه هاي کم سن و سال در عمليات شرکت داده نشوند پس ما تا رسيدن دستور از قرارگاه چاره اي جز صبر نداريم. اما ان شاءالله به محض اينکه اجازه داده شد اين عزيز جز اولين کساني خواهد بود که به خاکريز دشمن حمله مي کنند.

وقتي ديروز در قرارگاه لشگر، خبر شهادت برادر محمود دادي القار را من دادند بقدري از شنيدن آن دگرگون شدم که حاضران در جلسه متوجه وضعيت روحي من شدند. يکي از برادران که در نزديکي من نشسته بود گفت:« اين چه حاليست که شما داري؟ ايشان در راه خدا رفته. تلاش ما نيز بايد بر اين باشد که ادامه دهنده راه ايشان باشيم؛ نه اين که اين گونه نگران و ناراحت شويم.» در جوابش گفتم:« اشتباه نکن. من از اين که يک انسان شايسته در راه خدا کشته شده ناراحت نيستم. بلکه نگراني من به خاطر اين است که اميدوار بودم در عملياتي که پيش روست از وجود ايشان استفاده کنيم، اما مثل اينکه قسمت نبود. واقعاً که خدا در چه موقعيت هايي بندگانش را امتحان مي کند.» با حالي که داشتم ديدم نمي توانم در جلسه حاضر باشم لذا عذر خواسته و جلسه را ترک کردم. از اتاق خارج شدم و به طرف گردان حرکت کردم تا ببينم چه خبر است. در بين راه همان طور که با خدا صحبت مي کردم گفتم: «خدايا! اگر در چنين موقعيتي خواسته باشي ما را مورد آزمايش قرار دهي، مطمئناً رد خواهيم شد. » در يک لحظه به ياد فرمايش پيامبر اسلام افتادم که فرمود: «هر زماني که هم و غم دنيا به شما روي آورد به قرآن رجوع کنيد.» بي آنکه فرصت را از دست دهم طبق فرمايش رسول اکرم به قرآن رجوع کردم آيه اي با اين مضمون آمد: "هرگاه از ميان شما يکي را ببريم مثل و مانندش را به شما بر ميگردانيم که خداوند بر همه چيز قادر و تواناست". ديروز قرآن نويد آمدن کسي همانند شهيد دادي القار را به ما داد و امروز دايي ايشان را مي بينيم که در جمع ماست.

چندي قبل که آقا ميرزا جواد تهراني به منطقه آمده بود، در يکي از صحبتهايش چنين فرمود:« رزمندگان ما همراه با پيش روي در ميادين جنگ، اسلام را نيز با خود پيش مي برند.» من نيز در تاييد صحبت ايشان مي گويم:« ما بايد اسلام را با خود ببريم، در غير اين صورت اسلام گسترش پيدا نمي کند. اما بايد بدانيم که اکنون اسلام تنها با تبليغ پيش نمي رود؛ بلکه قدرت و جنگ آوري نيز لازم است تا بتوانيم با حمله به خاکريزهاي دشمن آنها را نابود و اسلام را در سرتاسر جهان طنين انداز کنيم.»

اولين نفري که در پنجوين بر روي مين رفت، فرمانده ی گردان ما آقاي کريمي بود. اين برادر عزيز شهيد شد و الان جنازه اش را هم آورده اند. آنهايي که آنجا بودند و گذاشتند مسئولشان اولين نفري باشد که روي مين برود ، چگونه مي خواهند جواب اين کوتاهي را در روز قيامت بدهند. اشتباه نکنيد منظورم من ازاين حرفها اين نيست که برادران مسئول از شما مقبول تر و جان عزيزترند. نه. ولي آنها مدت زيادي است که در جنگ هستند و تجربه ی بيشتري از شما دارند و هرگز نمي شود افرادي بهتر از آنها را به عنوان مسئول براي شما پيدا کرد. پس يکي از وظايف سنگين شما حفظ اين افراد براي اسلام است.

حتماً برادران جريان تصادف ما را شنيده اند اما بهتر است خودم برايتان تعريف کنم. آن روز به همراه تعدادي از برادران براي مرخصي عازم مشهد بوديم. در بین راه بچه ها خواب بودند و من مشغول تماشاي جاده بودم. زمين در اثر برف و باراني که آمده بود لغزندهبود و اصلا براي رانندگي مناسب نبود. يک آن شيطان به سراغم آمد. با خودم گفتم: «عجب کار اشتباهي کردم؛ اي کاش نمي آمد يم.» بيشتر نگران اين بودم که خدايا اين همه نيرو چه مي شوند؟ در همين فکرها بودم که ماشين با سرعت زياد سرازير دره شد. با آن سرعتي که ماشين داشت احتمال تکه تکه شدن ماشين خيلي زياد بود. در آن لحظه مرگ را مقابل چشمانم ديدم و با صداي بلندي فرياد کشيدم:« يا ابوالفضل بدو!» برادر روحانيمان آقاي حسيني گفت:« از اين به بعد هرجا بروم اين حرف را به نقل از شما خواهم گفت.» خلاصه وقتي سايه مرگ را بالاي سرمان ديدم گفتم: «معني انا لله و انا اليه راجعون همين است. ما در عمليات کشته نشديم که اينجا بميريم چرا که قسمتمان در اينجا بوده. خواست خدا بود که جان سالم از آن حادثه به در برديم. اگر آنجا کشته مي شديم يک ماهي طول مي کشيد که بدنهاي تکه تکه ما را از زير برفها پيدا کنند . خلاصه مرگ به دنبال ما بود و در آنجا قسمت ما نبود.

ديروز عده اي از برادران حضور داشتند که من به يکي از فرمانده هان ارتش گفتم: «اگر انسان به اين اميد که بر خواهد گشت وارد ميدان جنگ شود، بايد بداند که وجودش بي فايده و بلکه موجب زحمت ديگران خوااهد بود. چرا که ممکن است در همان خاکريز اول سست شده و از پا بيفتد وآن وقت سه نفر امدادگر بايد او را برداشته و به عقب منتقل کنند. هميشه بايد به خاطر داشته باشبم که در اينجا تنها، کسي مي تواند بجنگد که در دل هيچ هراسي از دشمن نداشته باشد وباياد خداوند و اعتقاد به اينکه بازگشت همه به سوي اوست ،آمادگي اين را داشته باشد که بي پروا به قلب دشمن حمله ور شود.»


وقتي در خصوص عمليات گذشته از من توضيح خواستند گفتم: «ما در اين عمليات تنها در حکم يک تماشاگر بوديم به گونه اي که فرماندهي عمليات به دست امام زمان بود و تمام کارها را هم ملائکه الله انجام دادند. پس ما هيچ کاري انجام نداديم و به اعتقاد من اين امردر تمام عملياتها صدق مي کند.»

در بين نيروهايي که در فتح المبين همراه ما بودند يک پيرمرد شاعري بود که عجيب شعرهاي زيبا مي سرود. خدا رحمتش کند. شب عمليات با توجه به سن و سالي که داشت به ايشان گفتم:« پدر جان، اگر صلاح مي دانيد شما در اين عمليات شرکت نکنيد. ان شاء الله محور که آزاد شد ما شنونده ی شعرهاي ناب شما در وصف پيروزي رزرمندگان خواهيم بود.» ايشان در حالي که بغض راه گلويش را گرفته بود، گفت:«به خدا قسم اگر مرا در اين عمليات شرکت ندهيد در روز قيامت از شما شکايت مي کنم.» گفتم: «پدر جان من اگر حرفي مي گويم به خاطر خودتان است. شما با توجه به شرايط سني که داريد نمي توانيد در اين عمليات شرکت کنيد.» خيلي قاطع و محکم گفت: «مگر حبيب بن مظاهر از من کوچکتر بود؟»

در اين عملياتي که در پيش است نگذاريد اجساد شهدا در منطقه بماند چرا که خانوادهايشان چشم به راه آنها هستند. آن روز برادر رضايي فرمانده کل سپاه طي يک سخنراني که در قرارگاه خاتم الانبياء داشت فرمود:« آوردن پيکر مطهر شهدا يک تکليف شرعي است. يعني حتي اگر به شهادت شما هم بيانجامد باز هم موظفيد که نگذاريد اجساد شهدا در منطقه باقي بماند. » ببينيد ايشان اين کار را تکليف شرعي خواند. پس حتي اگر بدانيد با آوردن اجساد شهدا کشته مي شوید باز هم بايد اين کار را انجام دهيد و البته مجروحان در اولويت هستند. اين طور نباشد که برادران ما بتوانند آنها را بياورند اما به خاطر خستگي از انجام اين کار سر باز زنند. وظيفه ما اين است که هم جلو برويم و هم متوجه پشت سرمان بوده و از حال دوستانمان باخبر باشيم. نگذاريم در ميادين مين بمانند و آن وقت بعد از سه روز يکي خودش بلند شود بيايد و ديگري هم در آنجا شهيد شود. همه اينها در روز قيامت از ما سوال مي شود.

زمان عمليات نه من فرمانده هستم و نه ديگري بلکه به فرمايش امام که فرمود: «رهبر من آن طفل 13 ساله است که نارنجک به کمرش بست و به زير تانک رفت.» فرمانده ما هم امام زمان است و فرماندهي عمليات به عهده ايشان است. در شب عمليات که چشم چشم را نمي بيند، آنجاست که نيرو مي تواند فرمانده واقعيش را پيدا کند و هدايت شود.

من در مراسم دعايي که ديشب برگزار شد حضور نداشتم اما برادراني که شرکت داشتند خيلي از معنويت مراسم و حال و هواي آن برايم تعريف کردند. براي همين من در همين جا فرصت را غنيمت شمرده و از شما مي خواهم که به برگزاري اينگونه مراسم ادامه دهيد؛ چرا که اگر يک نفر سست عقيده در چادر شما باشد تحت تاثير همين دعا ها مي تواند حقيقت را دريابد و راهش را پيدا کند.

امام طي يک سخنراني خطاب به تمام رزمندگان فرمود:« شما ثواب شهيد را مي بريد. اما با وجود همه اين حرفها شهادت چيز ديگري است و تنها آنهايي که رفته اند به درک مقام شهادت رسيده اند.» البته اگر زنده هم بمانيم نبايد نگران باشيم چرا که هنوز مي توانيم به نوعي در راه خدا خدمت کنيم. ولي مي دانيم که در نهايت خواهيم مرد و از طرفي شنيده ايم که خداوند در قرآن کريم در وصف مقام شهدا مي فرمايد: «شهدا را مرده نپنداريد که آنان زنده اند و در نزد پروردگار خود روزي مي خورند». با اين اوصاف ما نيز بايد سعي کنيم تا با رسيدن به قافله شهدا براي هميشه در حسرت اين مقام نمانيم

مردم هوشيار باشيد که غائله کردستان را عده اي از داخل کشور خودمان درست کرده اند و از پشت دارند به نهضت ما خنجر مي زنند. اين گفته به طبع خيلي خوش نيامده بود. حتي از برادران پاسدار بودند کساني که او را مورد شماتت قرار دادند که، حق نداشته اي چنين سخناني را بر زبان بياوري. ولي اوکه به عقيده اش پا برجا بود. گفت، اين حسن نيت نيست بلکه سوء نيت است.
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
حسن ابشناسان






فرمانده قرارگاه شمال غرب (حمزه سیدالشهدا)وفرمانده لشگر 23 نوهد( ارتش جمهوری اسلامی ایران)

در سال 1315 در خانواده‌اي متعهد و مؤمن در« تهران» ديده به جهان گشود. دوران كودكي را با تحصيل در مدرسه سپري نمود و درسال 1336 با اخذ مدرك ديپلم وارد دانشكده افسري شد. در سال 1339 با درجه ستواندومي فارغ‌التحصيل گشت و يك سال بعد دوره مقدماتي را به پايان رساند. پس از آن، در اولين دوره «رنجر»، «دوره‌هاي عالي ستاد فرماندهي»، «دوره‌هاي چتربازي و تكاوري» در داخل و خارج كشور، شركت نمود و تمامي اين مراحل را با موفقيت پشت سر گذاشت. او با وجود محيط نامناسب جامعه، پله‌هاي رشد و تكامل را، در پناه ارزشهاي اسلامي سپري نمود. پس از طلوع جاودانه انقلاب، به درجه سرهنگي ارتقاء يافت و فرماندهي «يگان جنگهاي نامنظم در قرارگاه سيدالشهداي ارتش» را بر عهده گرفت. شهيد آبشناسان با تشكيل سپاه، نيروهاي جديد را در «آموزشگاه سعد آباد» تحت تعليم خود قرار داد و در سال 1363، مطابق حكم رسمي «قرارگاه رمضان»، فراهم نمودن زمينه‌هاي آموزش جنگهاي نامنظم سپاه به وي واگذار گشت. با پذيرفتن اين مسئوليت، تاكتيهاي جنگهاي چريكي را به برادران سپاهي، بسيجي و همرزمان خود آموزش داد و شاگردان بسياري در اين زمينه‌ها تربيت نمود كه همه آنها، در ميدان مبارزه به زيبايي افتخار آفريدند. در آغاز جنگ تحميلي، خاك جبهه جنوب، با صلابت گامهاي او، آشنا شد كه همانند بسيجي‌اي ساده، در بزم عمليات پيرانشهر، سردشت و بانه، حماسه آفريد و با رشادتهاي خود، يادش را در تاريخ خونين دفاع مقدس و قلبهاي ملت ايران، به تصوير كشيد. وي كه از همرزمان و ياران نزديك شهيد «محمد بروجردي» بود، در حاليكه فرماندهي لشگر 26 نوهد، فرماندهي قرارگاه حمزه و لشگر 33 نيروهاي مخصوص را بر عهده داشت، در سال 1364، همزمان با عمليات قادر، در منطقه «لولاند» بر اثراصابت تركش، شربت شيرين شهادت را نوشيد و آسمان جبهه را به شميم پايداري در مكتب اسلام، انقلاب و امام راحل، معطر ساخت.
منبع:پرونده شهید دربنیاد شهید وامور ایثارگران ،مصاحبه با خانواده ودوستان شهید


وصيت‌‌نامه

... آرزو داشتم، حج را در زمان حيات انجام دهم، چنانچه شهيد شوم، انجام شده است. محل دفن من، كربلا باشد، اگر راه كربلا را خود باز كرديم آسان است، ولي اگر زودتر شهيد شدم، پيكرم به صورت اماني باقي بماند تا پس از باز كردن راه و انقلاب عراق، اين كار انجام شود.
از فرزندانم مي‌خواهم در كسب دانش و خدمت به اسلام، كوشا باشند...
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
شهید حاج احمد آجرلو
فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی کرج

سال 1337 در ماه مبارک رمضان، در خانواده¬ای متدین و مذهبی در حوالی شهرستان کرج، پا به عرصه جهان گذاشت. او با موافقت دوران تحصیل را گذراند.از خدمت سربازی به نظام ستم شاهی اکراه داشت برای این کار عمداً در سال آخر دبیرستان مردود شد.
در دوره نوجوانی در مجالس دینی و محافل قرآنی شرکت می¬نمود. در این محافل با الفبای سیاست آشنا و جذب کتابهای سیاسی و مذهبی شد و به مطالعه کتابهای شهید مطهری پرداخت. در فعالیتهای انقلابی مانند راه¬اندازی تشکلهای مختلف در محل، حضور در تظاهرات و راهپیماییها و پخش اعلامیه¬های امام شرکت داشت.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در کمیته انقلاب اسلامی فعالیت نمود و به دنبال تحرکات ضد انقلاب در کردستان به این استان اعزام شد و تا شروع جنگ تحمیلی در کردستان جنگید. پس از شروع جنگ تحمیلی، احمد به عضویت سپاه پاسداران در آمد. به هنگام گذرانیدن دوره آموزش در پادگان، کارآیی و شایستگی خود را نشان داد و به عنوان فرمانده گردان در پادگان معرفی شد. سپس به علت نیاز بیشتر به ایشان او را به شهرستان « مشکین شهر و مراغه» اعزام کردند.
آجرلو پس از قبول فرماندهی منطقه سپاه آذربایجان شرقی در مراغه با دختری پارسا و پاکدامن ازدواج کرد و خطبه عقد ایشان را حضرت امام خمینی (ره) جاری نمود.
وی در بهمن ماه 1363 به عنوان فرمانده سپاه پاسداران ناحیه کرج برگزیده شد و تا لحظه شهادت در این مسؤولیت انجام وظیفه کرد. در این مدت برای انجام مأموریت دو بار به لبنان اعزام شد. مهمترین محور فعالیتش در کرج، به اعزام نیرو به مناطق کردستان و غرب کشور و نیز پشتیبانی لشکر 10 سیدالشهدا (ع) اختصاص داشت و برای آن لشکر پادگانی را در دو کوهه احداث کرد. با شروع جنگ، خود را به جبهه رساند و در چند عملیات شرکت کرد. به خاطر حضور در جبهه از مسؤولیت فرماندهی سپاه کرج استعفا داد ولی پذیرفته نشد. او پس از شهادت جانشین لشکر 10 سیدالشهداء (ع) به مدت یکماه مسؤولیت جانشینی لشکر را بر عهده داشت. به علت خلاء وجود او در سپاه ناحیه کرج، جانشینی لشکر را به دیگری سپرد و با کوله¬باری از درد دوری از جبهه و بار سنگین مسؤولیت و امانت باقی ماند. در طول خدمات درخشان خود در سپاه ناحیه کرج، از فعالیتهای فرهنگی نیز غفلک نکرد. او دو ماه پیش از شهادت، در راه¬اندازی مدرسه شاهد کرج همکاری داشت.
پیش از شهادت، در پست¬های جانشین پایگاه مشکین شهر، فرمانده پایگاه عجب شیر، جانشین و فرمانده ناحیه مراغه و تبریز منصوب شده بود.
او به شجاعت، صلابت و استواری در اعتلای کلمه حق شهره بود. احمد آجرلو اهل تقوا، تقید و تعهد مکتبی بود و هرگز حاضر نبود از ارزشهای مکتبی خود عدول کند. اهل نماز جماعت بود. او در عبودیت، جزو «السابقون» بود. متواضع، فروتن، گشاده¬رو و با صفا بود، به نظم و انضباط اهمیت می¬داد و در ایجاد نظم سختگیر بود. از ریا و خودنمایی بشدت پرهیز می¬نمود و نسبت به پدر و مادر با تکریم و تواضع رفتار می¬کرد. همچنین با همسرش نیز با مهر و محبت رفتار می¬کرد.
سرانجام در تاریخ 25/10/66 در منطقه ماووت در عملیات بیت المقدس به شهادت رسید. شهید حاج احمد آجرلو از خود دو فرزند به یادگار گذاشته است.
منبع:پرونده شهید دربنیاد شهید وامور ایثارگران کرج،مصاحبه با خانواده ودوستان شهید
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
شهید غلامرضا آزادی





فرمانده قرارگاه قدس(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)

در سال 1340 در يکي از روستاهاي «جرقويه» در« اصفهان» متولد شد و پس از گذراندن تحصيلات ابتدايي، همراه با خانواده، به «تهران» مهاجرت کرد. وي در کنار تحصيل و فعاليتهاي روزانه، در کلاسهاي علوم ديني که شبها در حسينيه انصارالمهدي(عج) تهران تشکيل مي شد، فعالانه شرکت داشت و با عشق و علاقه خاصي از آن بهره مي برد.
او همگام با ملت ايران، در مبارات سالهاي 1357 – 1356 فعاليت مستمر داشت. يکي از فعاليتهاي مهم وي در پيش از انقلاب، توزيع اعلاميه هاي حضرت امام(ره) بين آشنايان و کسبه بود. در جريان تحصن دانشجويان در دانشگاه، نقش فعالي داشت، به طوري که چندين بار مورد ضرب و شتم عمال رژيم قرار گرفت.
پس از پيروزي انقلاب جزو نخستين افرادي بود که به عضويت سپاه در آمد. در سالهاي اول انقلاب، پيش از شروع جنگ تحميلي، هنگاميکه عراق قصد ضربه زدن به نظام مقدس جمهوري اسلامي ايران و حوزه هاي نفتي کشور را داشت و کارهاي تخريبي در مناطق مرزي و شهرهاي مجاور آن انجام مي داد، اکيپهايي از طرف طرح و عمليات ستاد مرکزي سپاه پاسداران به مناطق مختلف اعزام گرديد، که شهيد آزادي جزو اکيپي بود که به استان خوزستان و شهر خرمشهر عازم شد. او همراه ساير برادران، با اشرار و خائنين داخلي که تحت عنوان «خلق عرب» قد علم کرده و قصد ايجاد زمينه براي هجوم دشمن بعثي به ايران اسلامي و تجزيه خوزستان را داشتند، به مقابله برخاستند.
در همين ماموريت تا پس از سقوط خرمشهر در اين شهر ماند و او را مي توان به عنوان يکي از حماسه آفرينان روزهاي اول خرمشهر و مقاومين اين شهر حماسه و مقاومت نام برد.
در درگيريهاي سياسي خرداد 1360 و در اوج فعاليت گروهکها در يکي از خيابانهاي تهران، به وسيله تيغ موکت بري مورد حمله منافقين کوردل قرار گرفت و از شدت مجروحيت، بيهوش بر زمين افتاد پس از آن، مدت يک ماه بستري شد، ولي بلافاصله پس از باز يافتن سلامتي، خدمت خود را به انقلاب و نظام اسلامي ادامه داد.

به حق خود را وقف راه آزادي و حق طلبي کرده بود و يکي از عشاق و فدائيان صديق راه امام حسين(ع) و آرمانهاي الهي آن حضرت بود، با آغاز جنگ تحميلي به نداي هل من ناصر ينصرني رهبر خويش لبيک گفت و در طول خطوط جبهه توحيد – از سرزمين هاي تفتيده هويزه، بستان و خرمشهر تا قلل صعب العبور و برفگير کردستان – با مسئوليتهاي مختلف، به دفاع از آرمانهاي مقدس اسلام عزيز و قرآن کريم پرداخت.
پس از آزادي خرمشهر، به کردستان عزيمت کرد و در واحد عمليات قرارگاه حمزه سيدالشهداء(ع) به همراه شهيد بروجردي نقش موثري را ايفا نمود. با فعال شدن مجدد جبهه هاي جنوب، مشتاقانه به خوزستان بازگشت و مدتي در جبهه هاي حميديه و سوسنگرد مشغول خدمت گرديد.
همزمان با حمله اسرائيل به جنوب لبنان در سال 1361 جهت ياري مردم مسلمان و مظلوم آن ديار به کشور لبنان اعزام شد و مخلصانه انجام وظيفه نمود.
به دنبال تلاش بي وقفه و خدمات صادقانه اش در اواسط سال 1361 براي گذراندن دوره آموزش تخصصي دافوس، همراه با عده اي از برادران به عنوان اولين گروه اعزامي از سپاه وارد دانشگده فرماندهي و ستاد نيروي زميني ارتش شد و در اوايل سال 1362 اين دوره را با موفقيت به پايان رسانيد. در فاصله همين دوره بارها به هنگام عمليات در جبهه حضور يافت، زيرا او به سهم خود در صدد تحقق عملي شعار جنگ در راس همه امور بود و به آن اعتقاد قلبي داشت.
اواخر سال 1362 در عمليات خيبر، عهده دار مسئوليت طرح و عمليات قرار حنين شد. در سال 1363 به عنوان مسئول طرح و عمليات قرارگاه کربلا در عمليات عاشورا و بدر حضور داشت و پس از آن با همين مسئوليت به قرارگاه سلمان که بعدها به قرارگاه قدس تغيير نام يافت، مامور گرديد و در صحنه نبردهاي عظيمي مانند والفجر8، کربلاي1، کربلاي4، کربلاي5، کربلاي8 نقش تعيين کننده داشت.

او فردي وارسته، مخلص، صميمي و متخلق به اخلاق الهي بود و با حيات طيب خود همه وجودش را وقف اسلام عزيز و قرآن کريم و خدمت به خلق خدا نمود. حرکات و سکنات او براي دوستان و همکاران سرمشق بود به نحوي که با اولين برخورد، مجذوب شخصيت او مي شدند.
او هر کار وظيفه را با بصيرت و احساس مسئوليت فوق العاده اي انجام مي داد و خستگي ناپذير بود. آنقدر متواضع و با ظرفيت بود که کسي، (حتي اعضاي خانواده) از مسئوليتهايش مطلع نبودند و هنگامي که از مسئوليت او در جبهه سئوال مي کردند مي گفت: من يک بسيجي هستم.
ايشان آن قدر حليم و بردبار بود که حتي جواب مخالفين و معترضين به نظام را با سعه صدر و برخورد منطقي مي داد. در جنگ و مقابله با دشمن نيز به دليل انس با خدا و اذکار الهي با آرامش و اطمينان برخورد مي کرد و در صحنه هاي حساس و خطرناک، با شجاعتي وصف ناپذير مي ايستاد و ضمن توصيه ديگران به حق و صبر، از ميدان به در نمي رفت و منفعل نمي شد.
او همواره به خانواده اش مي کرد که در مقابل سختيها صبور باشيد و خدا را به ياد آوريد.
ايشان به نماز بسيار اهميت مي داد و هميشه نماز را اول وقت مي خواند و شرکت در نماز جمعه را بسيار سفارش مي کرد و مي گفت:
نماز جمعه پشتوانه اين انقلاب و نظام اسلامي است.
شهيد آزادي يکي از شيفتگان و عاشقان بحث امام راحل(ره) بود و همواره به اطرافيانش سفارش مي کرد:
گوش به فرمان امام(ره) و رهبر باشيد. مبادا او را تنها بگذاريد. همه ما بايد فرداي قيامت پاسخگو باشيم
.

شهادت

در سال 1366 – هنگاميکه قرارگاه قدس در منطقه سردشت (کردستان) مستقر و در حال انجام ماموريت بود – به دليل زحمات و تلاش مخلصانه و نقشي که در جنگ و جهاد ايفا نموده بود، از طرف فرماندهي مورد تشويق قرار گرفت و به عنوان سهميه قرارگاه براي سفر حج انتخاب شد. او در حالي که خود را مهياي اين سفر روحاني و معنوي مي کرد در دوم تير ماه همين سال در منطقه عملياتي نصر 4 (مقر شهيد بروجردي) بر اثر بمباران هواپيماهاي عراقي به درجه رفيع شهادت نايل گرديد و به جاي زيارت خانه خدا، سبکبار به منزلگاه جاويد پرواز کرد و به ديدار و زيارت صاحب خانه شتافت و همان طور که در وصيت نامه خود، خداوند تبارک و تعالي را به کرمش قسم داده بود که توفيق و لياقت شهادت در راهش را نصيب او گرداند، به لقاي محبوب حقيقي و آرزوي ديرينه خود رسيد.
منبع:پرونده شهید دربنیاد شهید وامور ایثارگران تهران ومصاحبه با خانواده ودوستان شهید

 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
حسن باقری (افشردی)





حسن باقری(افشردی) قائم مقام فرماندهی نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی


در باور هیچ کس نمی گنجید یک دانشجوی 25 ساله رشته حقوق قضایی دانشگاه تهران، با تاسیس واحد اطلاعات و عملیات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، واحدی که بعدها نبض دفاع مقدس هشت ساله مردم ایران را به دست گرفت، مسیر جنگ را عوض کند.
راهبرد شهید باقری مبنی بر ورود نیروهای مردمی به صحنه جنگ و ادغام ارتش و این نیروها در اولین عملیات بزرگ ایران معجزه کرد.ارتش عراق که تا آن روز چهار عملیات ایران را دفع کرده بود و غیر قابل شکست نشان می داد، در این عملیات کیلومترها از خاک ایران عقب نشینی کرد.
در عملیات بعدی که طریق القدس نام داشت، ایران با استفاده از این راهبرد،شکست سختی به ارتش عراق وارد کرد.در این عملیات فقط 15000 افسر و سرباز عراقی به اسارت ایران در آمدند.
وقتی در نهم اردیبهشت سال 1361 شمسی فرماندهان جنگ 40 هزار نیروی جنگی را برای بازستانی خرمشهر از عراق آماده رزم کردند، صاحب نظران نظامی دنیا هیچگاه فکر نمی کردند با مدیریت و فرماندهی ایرانی، این عملیات بزرگ با موفقیت به پایان برسد.
راهبرد شهید باقری در این عملیات به اوج خود رسید و ایران با قدرت نمایی خیره کننده در طول یک نبرد 23 روزه، خرمشهر را از عراق بازپس گرفت، 16000 از نیروهای دشمن را کشت و 19000 نفر را اسیر کرد.
حالا حسن باقری یا حسن افشردی با ارائه ایده های راه گشا و طراحی عملیات ماهرانه و... به عنوان معاون فرمانده نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی برگزیده شده بود. او در زمستان سال 1361 وقتی در جبهه فکه مشغول شناسایی منطقه دشمن و آماده سازی عملیات بعدی بود، در سنگر دیده بان مورد اصابت گلوله خمپاره عراقی ها قرار گرفت و شهید شد. او درآن روز 27 سال داشت و جمله معروفی که از او به یادگار مانده است، این است (( باید به خود جرات داد، ما می توانیم))

همزمان با گسترش انقلاب اسلامی و فرمان حضرت امام خمینی(ره) مبنی بر فرار سربازان از پادگانها، خدمت سرباز را رها کرد و به موج خروشان و توفنده امت حزب‌الله پیوست و به صورت تمام وقت در پیشبرد اهداف انقلاب اسلامی به فعالیت پرداخت.
به هنگام تشریف فرمایی حضرت امام خمینی(ره) به میهن اسلامی، در فعالیتهای کمیته استقبال شرکت چشمگیری داشت و به دلیل برخورداری از آموزش نظامی، به همراه سایر اعضای خانواده و دوستانش در تصرف کلانتری 14 و پادگان ولی‌عصر(عج) «عشرت آباد سابق» در تهران نقش بارزی داشت.

تا خرداد 1358، در کمیته انقلاب اسلامی و برخی نهادهای دیگر فعالیت داشت و با انتشار روزنامه جمهوری اسلامی، همکاری فعال خود را با این روزنامه در زمینه‌های مختلف آغاز کرد. در این مدت بنا به دعوت سازمان آمل، از طرف روزنامه به عنوان خبرنگار، سفر 15 روزه‌ای به لبنان و اردن انجام داد که طی این سفر، گزارش تحلیلی جامعی از اوضاع نابسامان مسلین در آن منطقه تهیه کرد.
در خردادماه سال 1358 موفق به اخذ دیپلم ادبی شد. سپس در امتحان وررودی دانشگاه شرکت کرد و با رتبه صد و چهارم در رشته حقوق قضایی دانشگاه تهران قبول گردید.
او در مدت حضور در محیط دانشگاه، نقش فعال و موثری در مقابله با توطئه‌های ضدانقلاب و گروهکها داشت.
شهید باقری اوایل سال 1359 به عضویت سپاه در آمد. ابتدا در واحد اطلاعات مشغول به خدمت شد و در زمینه شناسایی و مقابله با گروهکهای منحرف و وابسته، فعالیت خود را استمرار بخشید و در این واحد بود که نام مستعار «حسن باقری» برای ایشان در نظر گرفته شد.
تهاجم دشمن بعثی به مرزهای کشور اسلامی و آغاز جنگ تحمیلی، نقطه عطفی در زندگی شهید باقری بود. با احساس تکلیف در دفاع از اسلام و میهن اسلامی بلافاصله پس از شروع جنگ – در روز اول مهرماه سال 1359 – به همراه عده‌ای از برادران پاسدار راهی جبهه‌های جنوب شد و تا آخرین لحظه حیات، در این سنگر باقی مانده و در بسیاری از صحنه‌های پیروز دفاع مقدس حضور فعال و تعیین کننده داشت.
عمده عناوین فعالیتهای وی در صحنه رزم با دشمن عبارتند از:
تاسیس و راه‌اندازی واحد اطلاعات و عملیات رزمی
شهید باقری از ابتدای ورودش به منطقه جنوب (اهواز) در پایگاه منتظران شهادت (گلف) به منظور دستیابی به اطلاعات مناسب از موقعیت دشمن، به جمع‌آوری نقشه‌ها و پیاده کردن وضعیت مناطق عملیاتی روی آنها، اقدام کرد و شخصاً به همراه عناصر اطلاعاتی، جهت کسب اطلاع دقیق از دشمن، به شناسایی محورها و نقاط مورد نظر می‌پرداخت و در برخی از موارد نیز تا عقبه نیروهای دشمن برای ارزیابی توان و استعداد آنها، با چالاکی و شجاعت بی‌نظیری پیش می‌رفت.
فعالیتهای مثبت او در این زمینه با سازماندهی عناصر اطلاعاتی و برگزاری آموزش مختصری برای آنها، منجر به راه‌اندازی واحد اطلاعات عملیات در ستاد عملیات جنوب (گلف) گردید.
واحدهای اطلاعات عملیات پس از گذشت حدود 3 ماه از شروع جنگ، در تمامی محورهای جنوب (از آبادان تا دزفول) با قدرت تمام مستقر شدند و نسبت به شناسایی و تعیین وضعیت دشمن و ارسال گزارش آن اقدام کردند. با این تلاش، اطلاعات چشم فرماندهی در میدان جنگ شد و یکی از ضعفهای بزرگ – نداشتن اطلاع از وضعیت دشمن – برطرف گردید.
شهید باقری علاوه برا ارائه اطلاعات، توان و استعداد ذاتی بالایی در تحلیل اطلاعات دشمن داشت و اغلب حرکات احتمالی دشمن در آینده را پیش‌بینی می‌نمود و حتی به زمان و مکان آن هم اشاره می‌کرد. از آن جمله پیش‌بینی وی در دی ماه سال 1359 مبن بر حکت دشمن جهت الحاق محور شمال – جنوب منطقه سوسنگرد برای ارتباط جفیر و بستان بود. که دشمن در کمتر از یک هفته با نصب پلهای نظامی متعدد و تلاش گسترده این کار را انجام داد. (البته این منطقه بعدها با عنایات الهی در عملیات طریق‌القدس ارائه گردید.)
از اقدامات بسیار موثر شهید باقری که در این دوره پایه‌ریزی شد، بایگانی اسناد جنگ، ترجمه اسناد و بخش شنود بی‌سیمهای دشمن بود.از دیگر فعالیتهای وی طراحی گردانهای رزمی و تعیین ترکیب سازمان نفرات و تجهیزات و ادوات رزمی و واحدهای پشتیبانی از رزم بود.
معاونت ستاد عملیات جنوب
شهید باقری به دلیل لیاقت، شجاعت و شهامتی که داشت در دی ماه سال 1359 به عنوان یکی از معاونین ستاد عملیات جنوب انتخاب شد و در شکست محاصره سوسنگرد، فرماندهی عملیات امام مهدی(عج)، فتح، ارتفاعات الله‌اکبر و دهلاویه نقش به‌سزایی داشت و همه این نبردها در شرایطی اجرا می‌شد که عملیات منظم نیروهای خودی با مشکل مواجه شده بود و اغلب بدون نتیجه می‌ماند، همه تلاش شهید باقری و برادران سپاه این بود که ثابت کنند می‌توان دشمن را شکست داد.
با برکناری بنی‌صدر و با توجه به شرایط سیاسی آن زمان، در اجرای عملیات فرماندهی کل قوا شرکت داشت و پس از مجروح شدن سردار رحیم صفوی هدایت عملیات را به عهده گرفت و دراین عملیات به عنوان فرماندهی لایق و کاردان شناخته شد.
- فرماندهی محور دارخوین درعملیات ثامن‌الائمه(ع)
شهید باقری که فرماندهی محور دارخوین را به عهده داشت، در عملیات شکست حصر آبادان در طرح‌ریزی، سازماندهی و کسب اخبار و اطلاعات دشمن نقش موثری داشت.
معاونت فرماندهی عملیات طریق‌القدس
در عملیات طریق‌القدس که برای اولین بار قرارگاه مشترک بین سپاه و ارتش تشکیل گردید، شهید باقری به عنوان معاونت فرماندهی کل سپاه در قرارگاه فرماندهی عملیات مشترک حضور یافت و در شناسایی محورها و تحلیل و پیش‌بینی حرکتهای دشمن و پی‌گیری مسائل رزمی نقش مهمی را ایفا نمود.
شهید باقری دراجرای مرحله اول این عملیات سه شبانه روز بیدار بود و در آماده‌سازی مرحله دوم عملیات، به دلیل خستگی مفرط، شب هنگام طی تصادفی بشدت مصدوم شد و به بیمارستان منتقل گردید.
برادر شهید در این مورد می‌گوید:
در بیمارستان در لحظاتی که معلوم نبود زنده می‌ماند یا خیر و با اینکه به سختی سخن می‌گفت می‌پرسید: پل سابله کارش به کجا کشید؟
بشدت به فکر عملیات و نگران آن بود. با اینکه یک ماه دستور استراحت مطلق پزشکی به او داده بودند، پس از یک هفته، بیمارستان را ترک کرد و به ستاد عملیات جنوب بازگشت و با وجود آثار جراحت و سردرد شدید، به فعالیت خود ادامه می‌داد.
پس از عملیات موفق طریق‌القدس، دشمن بعثی دست به یک حمله در تنگه چزابه زد، شهید باقری با وجود ضعف جسمی، تلاش زیادی برای تثبیت این نقطع استراتژیک و مهم به عمل آورد و با استقامت عجیبی چندین شب متوالی و بدون لحظه‌ای استراحت، به هدایت عملیات پرداخت و حتی دریک مرحله، به عنوان فرمانده گردان وارد عمل شد و تپه‌ای را که 400 نفر از نیروهای دشمن روی آن مستقر بود و بر نیروهای خودی تسلط داشت به تصرف درآورد.

- فرماندهی قرارگاه نصر در عملیات فتح‌المبین، بیت‌المقدس، رمضان

قبل از شروع عملیات، شهید باقری با تجزیه و تحلیل اطلاعات واصله، تمام واحدهای اطلاعاتی را در راستای اهداف این عملیات توجیه و وظایف هر یک را مشخص کرد.
با توجه به وسعت منطقه عملیات، چهار قرارگاه برای کنترل و هدایت عملیات مشخص گردید.
جناح شمالی منطقه، حساسترین محور عملیات بود. به دلیل این اهمیت و حساسیت، شهید باقری به عنوان فرمانده قرارگاه نصر (قرارگاه مشترک ارتش و سپاه) در این جناح انتخاب گردید. ضمن اینکه در قرارگاه مرکزی کربلا نیز در کنار فرماندهی کل عملیات (سردار محسن رضایی) به عنوان مشاور عملیات و مسئول اطلاعات، فعالیت بسیار موثری داشت.
در مرحله اول عملیات فتح‌المبین، قرارگاه نصر با موفقیت کامل به اهداف خود رسید و در مرحله دوم عملیات، با اصرار و تاکید شهید باقری تصرف ارتفاعات رادار (ابوصلبی‌خات) از محور قرارگاه نصر انجام پذیرفت که پس از موفقیت و استقرار نیروهای خودی، دلیل اصرار شهید باقری کشف گردید.

بلافاصله پس از عملیات فتح‌المبین آماده‌سازی عملیات بیت‌المقدس آغاز گردید.
شهید باقری ضمن تلاش برای هماهنگی واحدهای اطلاعاتی در طرح‌ریزی عملیات نیز حضور داشت و می‌گفت: لزومی ندارد ما مستقیماً وارد شهر خرمشهر شویم، بلکه باید دشمن را دور بزنیم و عقبه او را ببندیم تا شهر خود به خود سقوط کند.
با اینکه نظرات دیگری هم برای چگونگی آزادی خرمشهر وجود داشت، اهمیت و تاکید او پس از فتح خرمشهر آشکار شد.
در این عملیات شهید باقری به عنوان فرماندهی قرارگاه نصر، در اجرای عملیات نقش موثری را ایفا کرد.
از هدفهای عمده این قرارگاه، خرمشهر و تامین مرز شلمچه و شرق بصره بود.
پس از دو مرحله عملیات موفقیت‌آمیز، در مرحله سوم عملیات، قرارگاه نصر با محاصره دشمن در ناحیه شلمچه، مزدوران بعثی را مستاصل و مضمحل کرد و شهر خرمشهر نیز آزاد گردید.

پس از عملیات بسیار موفق بیت‌المقدس، طرح‌ریزی و آماده‌سازی عملیات رمضان آغاز گردید.
در این عملیات شهید باقری همچنان در مسئولیت قرارگاه نصر حضور داشت. در مرحله اول عملیات رمضان این قرارگاه نقض عمل کننده نداشت و به عنوان قرارگاه احتیاط پیش‌بینی شده بود، ولی با روحیاتی که شهید باقری داشت ضمن حضور در قرارگاه فتح و همکاری جدی و فعال با فرماندهی آن، در مراحل بعدی عملیات رمضان به علت پاتکهای بسیار شدید و سنگین دشمن بعثی، قرارگاه نصر نقش بسیار موثری در دفع آنها و حفظ مواضع خودی داشت تا جایی که شهید باقری جهت کنترل دقیقتر و تقویت روحیه رزمندگان، مقر تاکتیکی قرارگاه نصر را پشت خاکریزهای خط مقدم مستقر کرد و تا تثبیت شرایط، در همانجا حضور داشت.

فرماندهی قرارگاه کربلا و جانشین فرماندهی کل در قرارگاههای جنوب
پس از عملیات رمضان، شهید باقری از طرف فرماندهی کل سپاه به سمت فرماندهی قرارگاه کربلا و جانشین فرماندهی کل در قرارگاههای جنوب منصوب گردید.
در شرایطی که طرح‌ریزی عملیات از منطقه جنوب به جبهه غرب منتقل شده بود، همزمان با اجرای عملیات مسلم‌بن عقیل(ع)، شهید باقری در قرارگاه کربلا با شناسایی و پی‌گیری مستمر، عملیات محرم را طرح‌ریزی کرد و با کسب موافقت، نسبت به اجرای آن وارد عمل شد.
با توجه به کسب تجربیات و نتایج حاصله از موفقیتهای رزمی و نظامی، ساختار سازمان رزمی سپاه شکل گرفت و بر اثر لیاقت و شایستگی قابل توجه و در خور تحسین شهید باقری، ایشان به عنوان جانشین فرماندهی یگان زمینی سپاه منصوب گردید

ویژگیهای برجسته شهید
اتکال شهید باقری به خداوند تبارک و تعالی بسیار بالا بود و در سایه این توکل، اطمینان و استقامت عجیب وی بخوبی مشهود بود و در سخت‌ترین شرایط و حساسترین موقعیتها ضمن حفظ صبر و آرامش و خونسردی، با تدبیر عمل می‌کرد.
او عشق و علاقه عجیبی به اهل بیت(ع) و آقا امام زمان(عج) و امام خمینی(ره) داشت.
شهید باقری بی‌ریا و بی‌تکلف در مصائب امام حسین(ع) می‌گریست و علاقه فراوان و مستمر به مطالعه کتاب ارشاد شیخ مفید و مقتلهای حادثه کربلا داشت.
استعداد و خلاقیت شهید باقری با توجه به کمی سن و تجربه وی، بسیار قابل توجه و مورد تحسین بود.
یکی از برادران رده بالای سپاه (و با سابقه در جنگ) چنین می‌گوید:
با اینکه من دو سال از او بزرگتر بودم ولی به جرات می‌توانم بگویم افکار او دو سال از من بالاتر بود.
شهید باقری همواره با هوشمندی و ذکاوت خویش شرایط رزمی و عملیاتی را پیش‌بینی و تحلیل می‌کرد و در کنار آن با قدرت بالای فکری، راههای کار و طرح‌ریزی عملیاتی خود را ارائه می‌نمود و بدون هراس از مشکلات، به فعالیت و تلاش در این زمینه می‌پرداخت. هرگز نسبت به دشمن اظهار عجز و ناتوانی نداشت، بلکه همواره نسبت بهبرتری نیروهای خودی بردشمن با اطمینان صحبت می‌کرد.
قاطعیت و قدرت تصمیم‌گیری شهید باقری به عنوان یک فرمانده لایق و موفق چشمگیر بود و در مراحل بحرانی و شرایط سخت با جرات کامل ضمن حفظ آرامش و خونسردی، نظر لازم و موثر را ارائه و در این باره تصمیم‌گیری می‌کرد.
یکی از فرماندهان نظامی ارتش که با وی همکاری مشترک داشت می‌گوید:
در مرحله‌ای از عملیات بیت‌المقدس یکی از یگانها در شرایط سختی در مقابل پاتک دشمن قرار گرفته بود که فرمانده آن واحد در تماس اعلام کرد در صورت مقاومت، احتمالاً تلفات بیشتری خواهیم داشت.
شهید باقری در پاسخ گفت:
در مقابل دشمن باید مقاومت کنید و مسئولیت تلفات را هممن به گردن می‌گیرم.
کادرسازی و تربیت نیرو از خصوصیات بسیار بارز شهید باقری بود. اهتمام زیادی به رشد و ارتقای همراهان و همکاران خود داشت. در تربیت کادرهای واحد اطلاعات و عملیات بسیار پرتلاش بود و در این زمینه آموزشهای نظری و عملی را توام می‌کرد. بیش از سه دوره آموزش فشرده 30 تا 40 نفره برگزار کرد که بعدها این برادران در واحد اطلاعات – عملیات تیپها مسئولیتهای مهمی را عهده‌دار شدند.
توجه به هماهنگی و وحدت نیروهای رزمی از دیگر خصوصیات این شهید بزرگوار بود که تجلی آن در هدایت عملیات – خصوصاً عملیات مشترک ارتش و سپاه (در قرارگاه مشترک نصر) – مورد تایید فرماندهان ارتش بود و آنها تحت تاثیر خصوصیات اخلاقی و عمل این شهید قرار می‌گرفتند، بخصوص در مقطعی که ایشان به عنوان نماینده سپاه در شورای عالی دفاع شرکت می‌کرد.
شجاعت و شهامت شهید باقری بسیار بالا و قابل توجه بود. او با توجه به اینکه یک مسئول رده بالای نظامی بود، ولی همراه عناصر اطلاعاتی در شناسایی‌ها شرکت می‌کرد. در صحنه‌های رزم و در خطوط مقدم جبهه و در بعضی از موارد نیز در پشت خط دشمن حضور می‌یافت و حتی در هدایت گروهانها و گردانهای رزمی مستقیماً وارد عمل می‌شد.
این شهامت در کلام وگفتار وی نیز تاثیر داشت. با تواضع، آنچه را صحیح می‌دانست بیان می‌کرد و از نظرات خود دفاع می‌نمود.
از قدرت بیان و استدلال برخوردار بود و همواره مخاطب خود را تحت تاثیر قرار داده و به تحسین وا می‌داشت.
تواضع و فوتنی شهید باقری – با داشتن مسئولیتهای مهم و اساسی در جنگ – بسیار محسوس بود و هرگز تحت تاثیر القاب و عناوین مسئولیتی قرار نمی‌گرفت. رفتار مهربان او با همه (خصوصاً زیردستان) به گوه‌ای بود که علاقه متقابل نسبت به وی را در آنان ایجاد می‌کرد.
تا مدتها همسرش نمی‌دانست که او در جبهه مسئولیت دارد و فرمانده است، در پاسخ به این سئوال که در جبهه چه می‌کند، می‌گفت: من سقای بچه‌های بسیجی‌ام.
نحوه شهادت
پس از عملیات رمضان در شهریور ماه 1361 که مقارن با ایام حج بود، در پاسخ به پیشنهاد یکی از دوستانش جهت عزیمت به سفر حج گفته بود:
هنوز که کار جنگ تمام نشده و دشمن بعثی در خاک ماست، بروم به خدا چه بگویم؟ وقتی می‌روم که حرفی برای گفتن داشته باشم.
چند ماه پس از این صحبت در نهم بهمن ماه 1361 در طلیعه ایام مبارک دهه فجر در حالی که تعدادی از همرزمان و همسنگرانش به دیدار حضرت امام خمینی(ره) شتافته بودند، او برای شناسایی و آماده‌سازی عملیات والفجر مقدماتی به همراه تعدادی از برادران سپاه در خطوط مقدم چنانه (منطقه فکه) در سنگر دیده‌بانی مورد هدف گلوله خمپاره دشمن بعثی قرار گرفت و همراه همسنگرانش شهیدان مجید بقایی، رضوانی و ... به لقاءالله شتافت.
آخرین کلامی که از این شهید بزرگوار شنیده شد پس از ذکر شهادتین، نام مبارک امام شهیدان، حسین(ع) بود.
شهید باقری در همه مدت حضورش در جبهه‌های جنگ تنها یکبار، آن هم به مدت پنج روز برای ازدواج، از جنگ جدا شد و به جهت عشق به حضرت امام زمان(عج) نام نرگس را برای تنها فرزندش برگزید.
1 – فتح‌المبین: 2 – بیت‌المقدس 3 – رمضان
منبع:پرونده شهید در سازمان بنیاد شهید وامور ایثارگران ،مصاحبه با خانواده،همرزمان ودوستان شهید

 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
وصیت نامه
بخشی از وصیت نامه شهید
... فعلاَ انقلاب ما همچون تیر زهرآگینی برای همه مستکبرین درآمده است و یاوری برای همه مستضعفین جهان ...
... ما با هیچ دولت و کشوری شوخی نداریم و با تمام مستکبرین جهان هم سرجنگ داریم ودر رابه با این هدف جنگ با صدام یزید مقدمه است ...
... در این موقعیت زمانی ومکانی، جنگ ما جنگ اسلام و کفر است و هرلحظه مسامحه و غفلت، خیانت به پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه و آله) و امام زمان (عج) و پشت پا زدن به خون شهداست و ملت ما باید خود را آماده هرگونه فداکاری بکند ...
... در چنین میدان سویع و این هدف رفیع انسانی و الهی، جان دادن و مال دادن و فداکاری امری بسیار ساده و پیش پا افتاده است و خدا کند که ما توفیق شهادت متعالی در راه اسلام با خلوص نیت را پیدا کنیم ...
در مورد درآمدها، چیزی به آن صورت ندارم و همین بضاعت مزجاه را هم خمسش را داده‌ام و بقیه را هم در راه کمک رساندن به جنگجویان و سربازان اسلام با سپاه کفر خرج کنند ..د ر صورت امکان با لباس سپاه مرا دفن کنید.

درود بر رهبر کبیر انقلاب اسلامی امام خمینی
اللهم عجل فی فرج مولانا صاحب الزمان (عج)
غلامحسن افشردی 12 شب 27/7/1359 اهواز
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
آثار باقی مانده از شهید

این مقاله تحت عنوان چشم تیزبین و مغز متفکر در جنگ، چکیده‌ای از آثار جمع‌آوری شده شهید عزیز حسن باقری است که قریب به 8، 7 هزار صفحه از آن شهید بزرگوار جمع‌آوری شده، با توجه به عمر کوتاه اما با برکت آن شهید. در دوران دفاع مقدس، این حجم عظیم از آثار به دست آمده نشانگر شخصیت عظیم و بزرگ و شخصیت با شکوه آن شهید بزرگوار است با توجه به محدودیت وقت، ما این مقاله را بسیار محدود کردیم؛ در کنگره بزرگداشت یاد و خاطره شهیدان سخن از کسانی است که در قهقهه مستانه‌شان و شادی و صولشان عند ربهم یرزقونند. عاشقان دلباخته‌ای که روح بلندپروازشان در قفس تنگ خاکی تن نماند، زیرا
چنین قفس تنگ نه سزای چو من خوش الحانی است
روم به روضه رضوان که مرغ آن چمنم.
آنان با دیدن جمال یار از کالبد تن رها شده و به وجه‌الله و لقاءالله رسیده‌اند. گرچه شخصیت بزرگ شهید باقری به سبب اخلاصش مخفی ماند، اما آنچه به دست ما آمده است او در خانواده مذهبی که عشق وافری بهاهل بیت داشتند در روز سوم شعبان سال 1375 هجری قمری به دنیا آمد. والدینش این تولد را هدیه الهی دانستند و گفتند نامش را به همراه آورده است زیرا که در روز تولد امام حسین (ع) سالار و سیدشهدا متولد شده است. ایشان هفت ماهه به دنیا آمده بود، پس نامش را غلامحسین نهادند. به هنگام تولید جثه‌ای لاغر و نحیف داشت و سخت ناتوان و ضعیف بود به گونه‌ای که تا بیست روز، نه صدایی از او برمی‌خاست و نه توان نوشیدن شیر مادر را داشت. همه نگران سلامتش بودند. پس متوسل به مولا و مقتدایش امام حسین (ع) شدند تا او خود شفادهنده غلامش باشد و همینگونه هم شد. غلامحسین در دو سالگی افتخار زیارت مولایش را در کربلا به همراه والدینش داشت تا الطاف و عنایات مولایش بیشتر شامل حال او شود. به خاطر علاقه زیادی که به سالار شهیدان داشت در دوران کودکی و نوجوانی در مجالس عزاداری سیدالشهدا شرکت فعال داشت بطوری که عضو مؤثر در هیئت نوباوگان محبان حسین (ع) شده بود. شهید باقری همزمان در کنار دروس دانشگاهی به تحقیقات اسلام خود ادامه می‌دادند و کلاس‌های اصل عقاید در مسحد دانشکده تشکیل داده و با بیان دیدگاه‌های اسلامی با بعضی از استادان غربزده و همچنین گارد پلیس دانشکده درگیر می‌شو و ایشان پس از یک سال و نیم تحصیل از دانشکده اخراج می‌شود در دوران سربازی به علت فعالیت‌هایش در پادگان او را از دیگر سربازان جدا کرده و او را راننده افسر جزء قرار می‌دهند. او به فرمان امام ضمن فرار از پادگان ایلام به تهران می‌آید. ضمن شدت بخشیدن به مبارزات و تلاش‌های بی‌امانش در مراسم کمیته استقبال از حضرت امام مشغول به کار می‌شود و در تصرف کلانتری 14 تلاش وافری را می‌کند. در نوشته‌هایی که از او در روزهای 21 و 22 بهمن باقی مانده حتی در پادگان نیروی هوایی اسلحه‌اش را به همافری که برای جنگیدن با گارد سلاحی نداشت داد و بعد به همراه برادرش در پادگان حر که مین‌ها را همه جا پراکنده بودند شروع به جمع‌آوری کرد و آنها را به جایی برد که خطری برای مردم نداشته باشد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی در کمیته انقلاب و پس از انتشار روزنامه جمهوری اسلامی به عنوان خبرنگار در تحریریه روزنامه مشغول به کار شد و با نگارش مقاله‌های سیاسی همکاری‌هاش را جدّی‌تر کرد، آثار که از مقالات منتشر شده از او در روزنامه‌ها باقی است نشاندهنده قدرت قلمی قوی اوست که از نبوغ فراوانش نشأت گرفته بود. در فروردین ماه 58 پس از دو هفته مطالعه موفق می‌شود در رشته ادبیات نیز دیپلم گرفته و با رتبه 104 در رشته حقوق قضایی دانشگاه تهران تحصیلات را ادامه دهد. او در واقعه طبس و هنگام دخالت نظامی مستقیم آمریکا از جمله کسانی بود که پیگیری می‌کرد تا شهادت برادر پاسدار محمد منتظر‌قائم به فراموشی سپرده نشود. قبل از هجوم سراسری رژیم بعث عراق به میهن اسلامیمان به دعوت سازمان امل در مسافرتی پانزده روزه به کشورهای لبنان و اردن گزارشی تحلیلی از اوضاع نابسامان مسلمانان ارائه می‌دهد. درعملیات طریق‌القدس در سمت معاونت عملیات نقش ویژه‌ای ایفا می‌کند و در عملیات فتح‌المبین فرمانده لشکر نصر سپاه و فرمانده قرارگاه مشترک عملیاتی از طرف سپاه در عملیات بیت‌المقدس به عنوان فرمانده لشکر نصر و فرمانده قرارگاه مشترک عملیاتی از جانب سپاه در تصرف شلمچه و خرمشهر فعالترین و سخت‌ترین نقش را داشت. در عملیات رمضان هم با همین عنوان فرمانده لشکر نصر، نقش مهمی را ایفا می‌کند و پس از این عملیات به عنوان فرمانده قرارگاه کربلا در قرارگاه‌های جنوب انتخاب می‌شود. در عملیات محرم، طنین اسم رمز یا زینب (س) از زبان این شهید بزرگوار در بی‌سیمها شنیده می‌شود و مسئولیت ایشان جانشینی فرمانده نیروی زمینی سپاه بود که تا زمان شهادت ایشان ادامه داشت. در آنجا هم در آغاز دهه فجر در روز پانزدهم بهمن سال 61 در حالی که تعدادی از همسنگرانشان به دیدار امام رفته بودند چون مولایش سالار کربلا غریبانه با خون، چهره خاک کربلای فکّه را گلگون کرد و به آرزوی دیرینه‌اش یعنی شهادت دست یافت.

بخشی از خدمات نظامی شهید:
او از همان آغاز ورود به صحنه دفاع مقدس با بروز استعدادها و شایستگی‌های منحصر به فردش در زمره فرماندهان برجسته سپاه درمی‌آید. با تدّبر و تفکّر به بررسی ضرورت‌ها، نقاط ضعف و قوت‌ها، راهکارهای قابل دسترسی برای پیشبرد دفاع و دفع دشمن پرداخت و با عنایت ویژه حق تعالی که ثمره اخلاصش بود در مدت کوتاه عمرش موفق به انجام خدمات بسار ارزنده و بی‌نظیری شد که بی‌اغراق در آینده با تداوم انقلاب اسلامی منشأ برکت‌های بی‌شماری خواهد شد. با اینکه فرصتی برای تجربه‌اندوزی درازمدت نداشت، توانست در مدت زمان کم و با حداقل امکانات و کمک‌ها آن چنان تحولی در ساختار و رفتار نظامی به وجود آورد که هنوز هم بعضی ناباورانه به آن روزها نگاه می‌کنند و حسرت و غم و فقدان از دست دادنش را می‌خورند.

تأسیس واحد اطلاعات و عملیات:
در این رابطه همرزم او سرتیپ پاسدار رشید می‌فرمایند: به عبارتی، هنوز در تاریکی گام برمی‌داشتیم، نه وضع خودمان را شناسایی کرده بودیم نه از دشمن و امکانات و استقرار و هدف‌ها و وضع انها خبر داشتیم. به همین خاطر بود که او واحد اطلاعات را راه انداخت و با خلاقیت و تلاش فراوان باعث شده بود سپه از نظر نظامی کارآمدتر شود و نظریات فرماندهان و مسئولان از نظر نظامی موردتوجه بیشتری قرار گیرند؛ به عنوان مثال سردار صفوی جانشین محترم سپاه بیان می‌فرمایند در آغاز جنگ که بنی‌صدر ملعون و خائن در جبهه‌ها هم می‌آمد من فرمانده عملیات خوزستان بودم.ما را به جلساتی که راجع به جنگ بود راه نمی‌دادند من با شهید بزرگوار با تلاش مقام معظم رهبری که نماینده حضرت امام بودند وارد جلسه شدم. سردار صفوی می‌فرمایند: وقتی نوبت ما شد اول قرار بود وضعیت دشمن گزارش شود سپس وضعیت خودی بیان گردد من به شهید بزرگوار اشاره کردم، گفتم برو توضیح بده. بعد از آن جلسه رهبر معظم انقلاب به سردرا صفوی می‌فرمایند که تا شما اشاره کردی به حسن پاشو برو من دیدم یک جوان لاغر اندام پا شد، بدون اینکه سر و ریش و محاسنی داشته باشد. آقا فرمودند من دلم هوری ریخت، گفتم حالا این بنی‌صدر و اینها نشسته‌اند این جوان چه می‌خواهد بگوید. تا آمد پای تابلو آنتن را گرفت و شروع کرد موقعیت دشمن را منطقه به منطقه تشریح کردن آنجا چند تانک دارد، اینجا چند تیپ و سرلشکر مستقر است. آنجا خاکریز زده‌اند و اینجا میادین مین و آنجا سیم‌خاردار ایجاد کرده‌اند. آقا فرمودند هرچه زمان می‌گذشت من قلبم روشنتر و چهره‌ام بازتر می‌شد مثل یک روحانی که مثلاَ وقتی پسرش می‌خواهد به منبر برود نگران است که آیا می‌تواند از عهده این منبر برآید یا نه، من یک چنین حالتی داشتم ولی هرچه بیشتر صحبت می‌کرد من قیافه‌ام بازتر می‌شد. او در آن جلسه چنان گزارش دقیق و مصور و خوبی ارائه داد که همه حضار حتی خود بنی‌صدر ملعون به شگفت‌ درآمد و گفت این جوان این اطلاعات جالب را از کجا آورده است.
تربیت نیرو:
او معتقد بود که اشخاص زیردست باید رشد پیدا کنند و مسئولیت‌ها را باید به آنها منتقل کرد. او بارها در جلساتی می‌گفت که ما مثل ارتش عراق نیستیم که یک نیرویی را بدون آنکه از منطقه شناسایی داشته باشد به جلو بفرستیم و با حوصله بسیار زیاد برادران تازه وارد را شناسایی می‌کرده و با دقت بسیار زیاد آنان را آموزش می‌داد.
دقت و اصرار بر توجیه نیروها
او بر شناسایی دقیق و حضور بیشتر در عملیات اصرار داشت. او تا رده فرمانده رسته را خودش توجیه می‌کرد. آنقدر اینکار را انجام می‌داد تا اطمینان پیدا می‌کرد که نیروها آماده برای حمله در محورهای خودشان هستند. در این زمینه شهید زین‌الدین می‌گوید: در عملیات بیت‌المقدس پشت جاده آسفالت در انتهای خط تیپ 27 رسول‌الله (ص) کار گره خورده بود و دشمن از پشت سر با تیربارش خط را می‌زد درحالی که از پشت سر گلوله می‌بارید او نقشه‌اش را روی زمین پهن کرده بود و داشت فکر می‌کرد که چه باید بکند. این صحنه اعتماد بسیجیان را به فرماندهی او تضمین می‌کرد.
حضور مستمر در خط مقدم:
شهید زین‌الدین دراین رابطه می‌گوید: دو سه روز بعد از محاصره سوسنگرد با ایشان رفته بودیم جلو، حدود 100 تانک دشمن می‌آمدند طرف ما و او بدون ترسی از این همه تانک ایستاده بود و می‌گفت برای آینده باید فکر کنیم و فکرمان هم باید اساسی باشد. در همان حال هم به چند نفر از آرپی جی‌زن‌ها دستور می داد که از سمت دیگری بروند تانک‌ها را بزنند. شهید مهدی زین‌الدین در ادامه فرموده بود در مرحله سوم عملیات محرم پاسگاهی از دشمن هنوز سقوط نکرده بود. من خودم رفتم جلو و در آن درگیری شدید دیدم ایشان و شهید بقایی آمدند جلو تا از نزدیک ناظر عملیات باشند. تعجب کردم چون این وظیفه من بود که فرمانده تیپ بودم. من باید می‌رفتم و آنجا حاضر می‌شدم اما آنها زودتر از من آمده بودند.
علاقه شدید به بسیج:
برادر رزم‌ حسینی می‌گوید تا بچه‌های بسیج نان نخورده بودند ایشان نان نمی‌خوردند و تا آب به گلوی بسیجیان نرسیده بود ایشان دست به آب نمی‌زدند. همسر شهید در مورد علاقه شهید به بسیجیان چنین می‌گوید: ایشان بسیجیان را خیلی دوست می‌داشتند و هرگاه از آنان صحبت می‌کردند برق خوشحالی در چشمانش پدیدار می‌شد و آن اوائل که از کارش اطلاعی نداشتیم و می‌گفتیم در جبهه چه کار می‌کنی می‌گفت من سقای بسیجیها هستم. یکی از همرزمان ایشان می‌گوید: روزی به ایشان گفتم این بسیجی‌ها خیلی مخلص هستند خیلی شجاع هستند و صداقت دارند بیا برای آنها سخنرانی کن. او با دست بر سرش زد و گفت خاک بر سر ما که مسئول اینها هستمی. ما چطور بیاییم برای اینها سخنرانی کنیم ما که صلاحیت نداریم.

عشق به شهادت:
شهید بزرگوارمان می‌گفت تا خالص نشوی خدا تو را نمی برد. باید سعی کنیم که خداوند عاشقمان بشود تا ما را ببرد. به برادران مرتب می‌گفت که به بسیجیان بگویید تا دعا کنند ما هم شهید شویم. خدا نکند با تصادف یا با مرگ طبیعی و چیزی از این قبیل بمیریم. هنگامی که در عملیات طریق‌القدس بر اثر تصادف مجروح شد پس از به هوش آمدن گفت: دعا کنید تا من بر اثر تصادف نمیرم من باید شهید بشوم تا گناهانم بخشیده شود. اگر ما با شهادت نمیریم در آن دنیا بسیجی‌ها یقه ما را خواهند گرفت. همسرش می‌فرماید: بزرگترین آرزویش شهادت بود. به همین علت در تاریخ 24/7/61 که برای انجام مأموریتی به همراه سردار سرلشکر محسن رضایی به مشهد مقدس و حرم مطهر حضرت علی‌بن‌موسی‌الرضا (ع) مشرف می‌شوند ایشان که عاشق اهل بیت (ع) بودند بسیار منقلب می‌شوند و شهادت خود را از آن حضرت طلب نموده به‌طوری که در یادداشت دفتر خاطره‌اش آمده تقریباَ تمامی زیارت شب اول طلب فیض شهادت از درگاه خداوند متعال با شفیع قراردادن حضرت رضا (ع) بود و در یادداشت می‌نویسد ان‌شاءالله خداوند از تقصیرات من می‌گذرد و نام مرا نیز در لیست شهدا می‌نویسد البته نه با پشتوانه لیاقت همچون شهدای دیگر بلکه با وساطت حضرت ثامن الائمه (ع) که پس از چندماه از این واقعه به آرزویش می‌رسد.
اخلاص:
تمام کارهایش فقط و فقط برای خدا بود. سعی می‌کرد در کارهایش چه قدمش، چه قلمش، چه بیانش{ چه عملش، شائبه‌ای از ریا وارد نشود. مسئولیت داشتن یا نداشتن، مکان خاص بودن یا نبودن فرقی برایش نمی‌کرد. انچه برایش در درجه اول مهم بود رضایت خداوند تبارک و تعالی بود اینکه اگر فلان کار را انجام دهم یا ندهم دیگران ناراحت یا خوشحال می‌شوند فرقی برایش نداشت. همین که خدا راضی باشد کافی بود.
توکل:
روحیه دیگر شهید توکل بر خداوند بزرگ: همین اعتقاد و تفکر را می‌توان پایه محکمی برای شجاعت‌ها و جسارت‌های آن شهید عزیز دانست. چون او خوب می‌دانست که آنچه در ذهن خالی از حبّ دنیا خطور می‌کرد الهامی از عالم ملکوت است. توکل او چه درجنگ و جبهه و چه در پشت جبهه و خانواده راهگشای او بود. جمله معروف او که فرمود: من سقّای بسیجیان هستم بی‌تردید از نهایت تواضع و فروتنی او نشأت می‌گرفت نهاینکه تصوّر شود این جمله پوششی بوده باشد برای پنهان کردن مأموریت‌های نظامی و اطلاعات و عملیاتی‌اش بلکه از روح بلند و تواضع ایشان بود.
عاشق حقیقی خاندان عصمت و طهارت:
در منزل همیشه یاد امام حسین (ع) او را به خود مشغول می‌داشت به عنوان مثال چند ماه قبل از شهادتش علاوه بر مطالعه مستمر کتاب ارشاد شیخ مفید، شروع به خواندن مقتل‌های مختلف کرده و با خواندن عبارات سوزناک آن، بی‌ریا و تکلف می‌گریست آن هم چه گریستنی. در گرفتاری و سختی‌های شهید که به نظر بن‌بست بود امام زمان را صدا می‌کرد و به خاطر علاقه شدیدشان به آن امام باعث شده که مورد عنایت خاص آن حضرت قرار بگیرد.
عبادات:
به نماز اول وقت و جماعت اهمیت بسیاری می‌دادند به‌طوری که پس از شهادت یک روز هم نماز بدهکار نبود. همیشه سعی داشت درهر حالی با وضو باشد خصوصاً در پنج یا شش ماه آخر عمر شاید لحظه‌ای را بدون وضو نبوده است.
پرهیز و دوری از غیبت:
از مواضع غیبت بشدت پرهیز می‌کرد. مرتباَ توصیه‌اش این بود که نه شنونده غیبت باشید و نه گوینده غیبت لذا هرجا غیبت بود محل را ترک می‌کرد یا برهم‌ می‌زد و مسیر صحبت را عوض می‌کرد. او در جبهه هرگاه بحثی از خطای فکری به میان می‌آمد. قضاوتی در مورد تفکرات به اصطلاح سردمداران این خط و آن خط نمی‌کرد و تنها می‌گفت ما در خط صوابیم.
ساده‌زیستی در طول زندگی: من این ساده‌زیستی را عرض نمی‌کنم خدمت شا با توجه به وقتی که تمام شده خستگی‌ناپذیری و صبور بودن ایشان، انتقادپذیری ایشان. عدم غرور ایشان، اطلاعت از فرماندهی ایشان.
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
غلامعلی پیچک

فرمانده عملیات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در غرب کشور





روز هشتم مهر ماه سال 1338، مصادف با سالروز تولد حضرت صاحب الزمان (عج) اولین فرزند خانواده متدین و رنج کشیده پیچک دیده به جهان گشود. او را غلامعلی نام نهادند. در سن پنج سالگی وارد دبستان شد و تا کلاس اول راهنمایی را، چون دیگر همسن و سالانش به درس و بازی گذراند و در این ایام بود که توسط یکی از معلمینش با مسائل سیاسی زمان خود آشنا شد و به ماهیت دستگاه جابر پهلوی پی برد. از آن پس، قسمتی از وقت خود را به تحقیق و جستجو درباره نهضت اسلامی مردم به رهبری امام خمینی و ظلم و فساد دستگاه حاکم اختصاص داد و پس از مدتی، خود دست به کار شد و به کار تهیه و توزیع اعلامیه ها و شعار نویسی پرداخت. در سال 55 وارد کلاسهای تفسیر قرآن شهید شرافت شد و در کلاس های آقای مهذب و آقای کاظمی که از اساتید اصول عقاید و قرآن به شمار می رفتند، شرکت کرد. وی در کنار ادامه تحصیل کلاسیک به یادگیری دروس حوزوی نیز همت گماشت و دروس مقدماتی را به اتمام رسانده و به تحصیل فقه و فلسفه پرداخت.
پس از اخذ دیپلم ریاضی، در کنکور ورودی دانشگاه ها شرکت کرد و در دانشکده انرژی اتمی قبول شده، تحصیلات عالی خود را در این دانشگاه آغاز کرد. در همین ایام با ورود به گروههای اسلامی مبارز، به فعالیتهای ضد رژیم خود وسعت بخشید و گام به جبهه مبارزه مسلحانه نهاد.

برادرش از این ایام می گوید:
بهمن سال 56 بود که روزی من به سراغ کتابخانه غلامعلی رفتم و مشغول جستجو در میان کتاب ها شدم. یک کتاب را که باز کردم، دیدم که یک کلت کمری را با مهارت جاسازی کرده است. این مسئله را در خفا به او گفتم و او شروع کرد به دادن زمینه های سیاسی به من و گفت که بچه ها دارند برای مبارزه مسلحانه آماده می شوند. بعد ها دیگر جریان فعالیتهای نظامی اش را از من پنهان نمی کرد. سه ماه بعد با یک مسلسل به خانه آمد.
یکی دیگر از اقدامات او، طراحی ترور خسرو داد، فرمانده هوانیروز بود که آن را با دقت آماده کرده بود، اما در مرحله آخر، پیش از انجام ترور، برای دریافت اجازه از حضرت امام با نماینده ایشان تماس گرفت و پس از برسی جوانب و عواقب کار و اطلاع از عدم رضایت نماینده حضرت امام غلامعلی بدون هیچ اصراری طرح را لغو کرد. در زمان ورود حضرت امام به کمیته استقبال پیوست و با توجه به آموزشهایی که دیده بود، چند شب قبل از ورود آن حضرت به بهشت زهرا رفت تا در مقابل هر گونه تحرکات احتمالی دولت بختیار، و پس مانده های رژیم طاغوت در جهت اخلال و خرابکاری، از آنجا محافظت کند. پس از آن نیز اسلحه اش را برداشت و در زد و خورده های سه روزه انقلاب از 19 تا 22 بهمن، در خیابان تهران نو و پادگان نیروی هوایی، به صورت شبانه روزی حضور پیدا کرد و به مقابله مسلحانه با آخرین عوامل رژیم پهلوی پرداخت. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، با فرمان تشکیل جهاد سازندگی، بدون مطلع ساختن خانواده و به بهانه سفری به حوالی تهران، راهی سیستان و بلوچستان شد و در آنجا ضمن کارهای بدنی، به شغل معلمی نیز مشغول شد. با تشکیل سپاه پاسداران، غلامعلی جزو اولین نیروهایی بود که به این نهاد انقلابی پیوست و در سپاه خیابان خردمند در کنار عزیزانی چون حاج احمد متوسلیان، شهید رضا قربانی مطلق، شهید محمد متوسلی و شهید حاج علی اصغر اکبری مشغول به فعالیت شد و فرماندهی پاسداران مستقر در این مقر را به عهده گرفت و در همین حال، به تدریس در مدارس یکی ازر مناطق محروم تهران (شمیران نو) نیز مشغول بود. مدتی هم مسئولیت حفاظت از جان شهید مطهری را برعهده داشت و در زمان حیات او و پس از شهادتش، سه بار مورد سوء قصد گروه های چپ قرار گرفت.
با شروع قائله کردستان، غلامعلی هجرت بزرگ زندگی خویش را انجام داد و به همراه سرداران همرزمش عازم مبارزه با ضد انقلاب شد. در پاکسازی شهر سنندج و شکستن محاصره باشگاه افسران، نقش عمده ای را ایفا کرد و پس از آن به بانه شتافت. این شهر در معرض سقوط بود و پادگان آن تحت محاصره ضد انقلاب قرار داشت. پس از چند هفته سرانجام او و یارانش، موفق به شکستن این محاصره و پاکسازی شهر بانه شدند. در جربان این پاکسازی، غلامعلی پس از یک در گیری با ضد انقلاب به طرز معجزه آسایی نجات یافت و از ناحیه دو دست و پا مجروح شد و به تهران اعزام گردید.

ارتباط بیسیم با مرکز قطع شده بود؛‌ به این ترتیب باید برمی گشتیم و فعلاً قید پاکسازی روستای مورد نظر را می زدیم. منتظر بودیم دو نفر از بچه ها را که فرستاده بودیم بالای تپه برگردند تا ما هم راه بیفتیم. بیست دقیقه ای فرصت داشتیم، خیلی نگران بودم. بیست دقیقه برایم مثل یک سال گذشت. سعی کردم خودم را با تماشای مناظر اطراف سر گرم کنم. کوهها و تپه ها و حتی تخته سنگها و خورده سنگها، عجیب داشتند نگاهمان می کردند و هر چه بیشتر می دیدند، تعجب شان افزون تر می شد، تقصیری هم نداشتند آخر برای اولین بار بود که ما را می دیدند و برای اولین مرتبه بود که چشمشان به پاسدارها افتاده بود. گرچه این تعجب ذره ای در آرامش و متانت طبیعت تأثیر نگذاشته و همچنان ثابت و صبور سر جایش ایستاده بود و این بزرگترین درسی است که طبیعت می تواند به انسان بیاموزد. آیه المومن کا لجبل الراسخ (مومن همانند کوه استوار است) مصداق همین صبر و ثبات و ایستادگی و استقامت در مقابل رخدادها است.
عادت داشتم هر موقع حدیث یا آیه ای یادم می آمد، آنرا به غلامعلی می گفتم تا بدانم او در این مورد چه می داند و برداشتش چیست. بعضی وقت ها سر همین کار ساعت ها به بحث می نشستیم اما همیشه به نتیجه واحدی می رسیدیم. رو به غلامعلی کردم و صدایش زدم غلامعلی!
بله
می گم المومن کالجبل الراسخ یعنی چه؟
تو هم خوب ذوقی داری ها! هر برنامه ای که پیش می یاد یه چیزی تو آستینت داری که بگی! یادته رو تپه ابوذر هم که بودیم اون خطبه حضرت علی رو گفتی؟ خیلی جالب بود.
اما تو این جمله ای که گفته ای مطلب اصلی جبل راسخ هستش که باید معنیش رو فهمید. عقیده تو هم حتماً این نیست که منظور معنی تحت اللفظی کلمه یعنی کوه استوار است؟ آخه اگه همین کوههای بظاهر استوار که مثل شاخ شمشاد اینجا وایستادن رو بخوای ببری توی یک صحرای بی آب و علف، و آب را هم بروشون ببندی دیگه از استواری می افتن. اگه انبوهی از دشمن محاصره شون کنند از استواری می افتن، اگه طفل شش ماهشون رو جلو شون شهید کنی از استواری می افتن، اگه نوجوان چهار ده سالشون رو شهید کنی از استواری می افتن، اگه دست های برادرش رو قطع کنن و بعد هم به شهادتش برسانن از استواری می افتن، اما امام حسین (ع) نه تنها اینها رو داد بلکه...
بچه های دیگر هم داشتند همراه من به دقت به حرفهای غلامعلی گوش می دادند.
هر کدوم از یاران امام حسین (ع) که شهید می شدن، چهره امام بشاش تر و بر افروخته تر می شد و چون حس می کرد داره به خدا نزدیک تر می شه، سبکبال تر و پر تحرک تر می شد. تازه آخرش هم نوبت خود امام حسین رسید و تن بی سرش رو لشگر یزید بخیال خودشون فاتحانه زیر سم اسبهاشون گرفتند و خیمه های اهل بیت نشون داد که جبل راسخ یعنی چه! و صحنه کربلا و روز عاشورا رو همه بحق بزرگترین پیروزی تمام تاریخ اسلام میدونند. گرچه اون موقع همه مسلمونها فکر می کردند فاتحه اسلام خونده شده و دیگه ابر کفر جلوی خورشید حق رو گرفته و کار تموم شده اما می بینید که جوشش همون خون بعد از 1300 سال الان چطور داره اثر خودش رو می کنه! حداقلش اینه که ما هر کدوم از یه گوشه ای و از سر یه کاری بلند شدیم، اومدیم اینجا که بگیم ما اومدیم به ندای هل من ناصر ینصرونی حسین (ع) لبیک بگیم، مگه نه؟
الله اکبر... خمینی رهبر. صدای یکپارچه بچه ها دشت و کوهستان را پر کرد و الله اکبر ها چند مرتبه بین کوهها پیچید و هر بار صدایش بگوشمان رسید، تکبیر کوه ها از تکبیر بچه ها خیلی ضعیف تر بود و انگار از صحبتهای غلامعلی شرمنده شده و دریافته بودند که جبل الراسخ کیست.
غلامعلی رو به بچه ها کرد و ادامه داد: اگر تکبیر شما برای تایید حرفهای من است، باید بگویم نتیجه گیری صحبتهایم هنوز مانده! اگر ما به این حرکت امام حسین مومن هستیم و معتقد هستیم که در خط امام حسین حرکت می کنیم، باید واقعا حسینی باشیم نه یکذره کمتر و نه یکذره بیشتر. زمان را باید همیشه محرم فرض کنیم و همه زمین را کربلا و هر روز را عاشورا و در این عاشوراهای مکر، شتابان به دنبال رویارویی با جبهه کفر و ظلم باشیم. در هر چهره اش جلویش بایستیم، یا شکستش دهیم و یا اینکه حسیین (ع) گونه خونمان را بر زمین بریزیم و فریادگر مظلومیت خودمان و ظالم بودن طرف مقابل باشیم. الان هم که اینجا هستیم همین است. ممکنه در راه کمین بخوریم و هر 45 نفرمان را هم سر ببرند و این را ضد انقلاب بگذارد توی بوق و بگوید که ما داغونشان کردیم و 45 نفرشان را کشتیم و چه و چه! اما این برای آنها پیروزی نیست! شکست است، چرا که کردستان آن قدر در حاکمیت طواغیت بوده که همه چیز و حتی دین هم در اینجا مسخ شده و این خونهای ماست که خاک کردستان را تطهیر می کند و فضا و هوایش را عطر آگین می کند. و لاله هایی که در کردستان می پروراند، جوان های آینده کرد هستند که راهشان را اسلام اصیل قرار خواهند داد و ادای حق این خونهایی که همه جای کردستان را رنگین کرده است.
خلاصه بگم! حسینی هستیم و حسینی عمل می کنیم، مقاومت و جنگ مردانه و با شرافت تا آخرین گلوله و اگر گلوله ها هم تمام شد با سلاح اصلی و آخرین، یعنی خونمان، خط جهاد را متصل می کنیم به خط شهادت.
این بار دیگر فریاد تکبیر بچه ها انگار می خواست سقف آسمان را سوراخ کند و بالاتر برود.
حرفهای غلامعلی خیلی گرم و شیرین بر فطرت بیدار و پاک بچه ها می نشست و روحشان را به آتش می کشید.
گرچه صحبتهای غلامعلی کمی طولانی شد، اما هنوز بچه هایی که بالای تپه رفته بودند، به پایین نرسیده و در نیمه راه بازگشت بودند. بعد از این که بچه ها را کاملاً توجیه کردیم، دستور حرکت صادر شد. یکی فریاد زد: برادران قدر این لحظه های خوب را بدانید که با زبان روزه، زیر آفتاب داغ، آمده اید تا برای اسلام فداکاری کنید، این توفیق هر کسی نمی شود. برادران خدا نصیب هر کسی نمی کند که مثل حضرت علی روزه اش را با شربت شهادت افطار کند. هر کس نصیبش شد، بقیه را از یاد نبرد و شفیع همه باشد پیش ائمه معصومین و پیش خدا.
قطار خودروها کم کم داشت آخرین پیچ منتهی به ده بویین سفلی را پشت سر می گذاشت. احساس کردم انجا چیزی که مدتی بود در پی آن بودم، بسیار نزدیک شده است. ماشین ما پیچ را طی کرد و پس از ماشین ما نوبت ماشین زیل بود که داشت به پیچ نزدیک می شد. ناگاه با صدای یک انفجار، تیراندازی به طرف ستون شروع و یک باره همه جا مثل جهنم زیر و رو شد. تا آن موقع، درگیری به آن شدت ندیده بودم. با همه نوع سلاح و آتشبار به اطافمان آتش می ریختند.
بچه ها به سرعت از ماشین ها بیرون پریدند و کنار جاده موضع گرفتند. با چند تا تیری که به بدنه ماشین ها خورد، ما هم به دنبال راه نجات بودیم. ناگهان سوزش و درد عجیبی در بدنم احساس کردم. خونم روی لباس های غلامعلی ریخت و از لای چشمهای نیمه بازم غلامعلی را می دیدم که داشت داد و فریاد می زد، اما اصلاً نمی فهمیدم چه می گوید.
غلامعلی داخل ماشین بود و سعی می کرد لوله تیربار گرینوفش را که بین شیشه جلو و بدنه ماشین گیر کرده بود، بیرون بیاورد. گلوله ها نیز بدون لحظه ای درنگ و بی محابا با ماشین اصابت می کرد.
غلامعلی بالاخره موفق شد لوله تیربارش را خلاص کند و بیرون جهید. او در کنارم روی زمین نشست. هنوز حرف نزده بودم که صدای انفجار شدیدی هر دوی ما را به کناری پرت کرد. تا چند لحظه دود و غبار به حدی بود که هیچ چیز دیده نمی شد. وقتی هوا کمی صاف شد، دیدم صورت غلامعلی خونین شده است و از گوش او نیز خون می آید. غلامعلی بلند شد که وضعیت بچه ها را برسی کند. به محض برخاستن، تیری که به دست راستش خورد او را بر جای خود نشاند. دستش را گرفت و نشست و اصلاً به روی خود نیاورد. همه بچه ها پشت ماشین زیل سنگر گرفتند.
تیراندازی دشمن خیلی سبک شده بود و چون توانسته بودند ستون را متوقف کنند، فقط تک تیراندازی می کردند.
به غلامعلی گفتم: وضعیت بچه هایی که توی ماشین سیمرغ بودند، چطور است؟ آیا می توانی آنان را ببینی؟ غلامعلی برخاست که عقب را نگاه کند و وضعیت ماشین سیمرغ را بفهمد، باز هم به محض این که بلند شد، یک تیر دیگر به همان دستش اصابت کرد.
انگار تیری بود که به جگر من خورد! فریاد زدم غلام چرا حواست را جمع نمی کنی؟
فریاد من بی جا بود،‌ آخر غلامعلی تقصیر نداشت. با این حال او هیچ نگفت و سرش را پایین انداخت و گفت: به چشم!
در همین لحظه صدای بلندگویی بلند شد و خطاب به ما گفت: برادران پاسدار! ما می دانیم شما روزه هستید؛‌ ما هم روزه هستیم! بیایید تسلیم شوید تا با هم برویم و افطار بخوریم.
تازه یادم افتاد که همه روزه هستیم.
غلامعلی سرش را از شیار بالا آورد و تیربارش را روی لبه گذاشت و رگبار گلوله ها را به طرفی که صدای بلندگو می آمد، روانه ساخت. این اولین و بهترین واکنش ما بود.
پیراهن غلامعلی را کشیدم و گفتم: اگر بتوانی بچه ها را پخش کنی تا حلقه بزنند و نگذارند محاصره شویم،‌ خیلی عالی است!
گفت پس من می روم پیش بچه ها. راستی تو چکار می کنی؟ گفتم برو من هم پشت سرت می آیم!
گفت خیلی خوب پس معطل نکن!
غلامعلی این را گفت و جستی زد و از درون شیار بیرون رفت و شروع کرد به دویدن. صدها گلوله در آن مسیر بیست متری او را بدرقه کردند! به لطف خدا توانست خود را به بچه ها برساند.
تقریبا یک ساعت از درگیری گذشته بود که ناگهان صدای حرکت یک ماشین سیمرغ از دور به گوش من رسید که داشت به طرف ما می آمد. ماشین سیمرغ خیلی نزدیک شده بود. جای آن همه ترس و ناراحتی را امید و خوشحالی گرفت. راننده ماشین سیمرغ،‌ برادر شهبازی بود که با سه چرخ پنچر، با سرعت زیاد به طرف بانه در حرکت بود. گلوله ها در رفتن به طرف او مسابقه گذاشته بودند! این حرکت برادرمان سبب شد تا همه مطمئن شوند، نیروی کمکم از راه خواهد رسید و از این لحظه به بعد حالت تدافعی شان به یک حالت تهاجمی بدل شد. شدت گرفتن تیراندازی ها حکایت از وحشت بیشتر و بیش از اندازه دشمن از حرکات برادران داشت.
تقریبا پس از چهار ساعت درگیری، از دور، آمدن ستون نیروهای کمکی را احساس کردم. با ورود آن ستون به صحنه نبرد، برای چند دقیقه، درگیری بسیار شدیدی در گرفت،‌ اما این ضد انقلاب بود که صحنه نبرد را خالی کرد و گریخت و تیراندازی ها آرام آرام کم شد.
اولین مجروحی که به طرف بانه منتقل شد، من بودم. یک ساعت بعد از من، غلامعلی را که کاملاً هم بی هوش بود، به بیمارستان آوردند.
.​
 

خيبر

عضو جدید
کاربر ممتاز
شهید پیچک پس از اندک معالجه ای به سر پل ذهاب رفت و بر اساس لیاقت و صلاحیت و ایمانی که از خود نشان داده بود، به سمت فرماندهی منطقه سر پل ذهاب منصوب شد. بعد از مدت کوتاهی، شهید بزرگوار، محمد بروجردی که بسیار شیفته ابتکار عمل و تسلط وی بر امور نظامی شده بود، مسئولیت فرماندهی عملیات سپاه غرب را به عهده این معلم جوان پاسدار گذاشت.
روح بلند او و منش بزرگوارانه اش، باعث جذب بسیاری از نیروهای لایق و کار آمد به سپاه غرب شد که با کمک آنان عملیات بزرگی چون کلینه، سید صادق و در دنباله آن، عملیاتی بازی دراز را که شخصاً در طراحی آن نقش اصلی را بر عهده داشت با موفقیت هدایت نمود. در تمامی جلساتی که با ارتش داشت، نظراتش همواره از سوی فرماندهان ارتش مورد قبول و تحسین قرار می گرفت و همین امر باعث همکاری بسیار موثر ارتش با سپاه شده بود.
شهید پیچک، در اوایل سال 60 به فکر انجام عملیاتی گسترده برای آزادسازی بخش وسیعی از ارتفاعات میهن اسلامی، از اشغال رژیم بعثی عراق افتاد و به همراه شهید بزرگوار حاج علی موحد دانش، طی حدود 5 ماه به شناسایی خطوط دشمن و طراحی این عملیات چرمیان، سر تنان، شیا کوه؛‌ دیزه کش، بر آفتاب دشت شکمیان، اناره دشت گیلان و مناطق دیگری در دشت گیلان غرب بود.

برادرها، شما امشب به جنگ با صدام می روید، برای اینکه حقی را بر جهان ثابت کنید. حق دفاع از اسلام و سرزمین اسلامی ما که مورد هجوم کفار و بیگانگان واقع شده و شما امشب برای اثبات این حق، راهی تنگه قاسم آباد می شوید. با توکل به خدا و استعانت از آقا ابا عبدالله امان دشمن را ببرید. برادرها با وجود این که برای فتح این ارتفاعات خونهای زیادی داده شده، ولی ما هنوز نتوانسته ایم آنها را از وجود دشمن پاک کنیم. انشاالله در این عملیات با آزادی این ارتفاعات استراتژیک، قلب امام را شاد خواهیم کرد.
به محض اینکه غلامعلی برای سومین بار دعای طلب شهادت را تکرار کرد، به طرفش رفتم و بی مقدمه بغلش کردم و با تمام قدرت در آغوشم فشردم. اشک از چشمانم سرازیر بود. با زحمت خودش را از من جدا کرد و با همان لبخند همیشگی گفت:
چه خبرته برادر، معلوم هست چه شده؟
غلام! هر جا که بری باهات می آیم. باید مرا با خودت ببری، تو را به خدا رویم را زمین نزن. با همان خنده جواب داد: اتفاقاً این دفعه فقط من و حاج علی می رویم. آمدنت تو هیچ لزومی ندارد، باشد برای دفعه بعد، اگر عمری باقی بود.
با بغض گفتم: آخه غلام، الان تو هم مجبور نیستی بری، دیگه به تو ربطی نداره.
اخم هایش رفت توی هم و خنده روی دو لبش خشکید. با دلخوری گفت: نزدیک به 5 ماهه که من و علی و بر و بچه های دیگر داریم روی طرح این عملیات کار می کنیم، حالا می خواهی به خاطر یک همچین موضوعی کار را نصفه کاره رها کنیم. با استفاده از امکانات بیت المال و به خطر انداختن جان بچه های مردم کار را به اینجا رساندیم، حالا می خواهی چون یک عنوان را که به من امانت داده بودند، از من پس گرفته اند، همه چیز را فراموش کنم. نه برادر من، من از اولش هم یک بسیجی ساده بودم و بس.
در همین زمان، حاج علی با چهره های خندان به سمت ما آمد، با دست قطع شده اش، به حسین که لنگ لنگان خودش را به دنبال او می کشید، اشاره کرد و گفت: غلام، این با پای چلاغش یقه من را گرفته که من هم با شما می آیم. این که همه جا به ما آویزون بوده، بگذار این دفعه هم بیاد، منطقه را هم می شناسد، ضرری ندارد. خونش به پای چلاغ خودش.
لبهای غلامعلی دوباره به خنده باز شد و در حالی که به طرف حسین می رفت، گفت: اگه توانست پا به پای ما بیاد اشکالی ندارد. می توانی برادر من؟ متوجه نشدم حسین به او چه گفت که غلامعلی با صدای بلند خندید و حسین را در آغوش گرفت و از زمین بلند کرد و سر و صدای حسین بلند شد: ای بابا پدرم را در آوردی غلام! این پا دیگه برای ما پا بشو نیست. امشب غلامعلی خیلی عوض شده بود. تا به حال چنین احساسی نسبت به او پیدا نکرده بودم، احساس این که این آخرین باری است که می بینمش، دیوانه ام می کرد. غرق در افکار خود بودم که دستی به شانه ام خورد:
اخوی ما رفتیم اگه ما را ندیدی عینک بزن... فعلا عزت زیاد، حلالمان کن. بار دیگر همدیگر را در آغوش گرفتیم. انگشترم را از انگشت در آوردم، کردمش به انگشت غلامعلی و در یک فرصت مناسب بی هوا دستش را بالا کشیدم و بوسیدم، تا دستش را عقب کشید، بوسه ای هم به پیشانی اش زدم و گفتم: تو را خدا مراقب خودت باش. دستانم را در دستان نرمش فشرد. ناگهان چیزی به خاطرم رسید، عکس کوچکی از امام را که همیشه در جیب پیراهنم داشتم، در آوردم و به غلامعلی دادم. آن را بوسید و به پیشانی اش گذاشت. اشک از چشمانم سرازیر بود، گفتم: تحفه درویش، یادگاری داشته باش.
نمی دانم چرا این کار را کردم، انگار مطمئن بودم که در این رفتن، برگشتی نیست. صدای حاج علی در سنگر پیچید: بجنب غلام، داره دیر می شه صبح شد.
سر انجام در روز 20 آذر ماه سال 60 علی رغم اینکه شهید پیچک دیگر مسئول عملیات منطقه را برعهده نداشت. پس از اعزام نیروها به نقطه رهایی به همراه شهید حاج علی رضا موحد دانش و یکی دو نفر از همرزمانش برای انجام آخرین شناسایی، عازم ارتفاعات «برآفتاب» شد که در آنجا مورد اصابت دو گلوله از ناحیه سینه و گردن قرار گرفته و به شهادت رسید.
پیکر پاک شهید پیچک در عمق خاک عراق و درست زیر دید دشمن قرار گرفت. سرانجام پس از دو روز تلاش مستمر از سوی رزمندگان و شهادت دو تن از دوستانش هنگام تلاش انتقال پیکر او، جسم پاکش به میهن اسلامی بازگردانده شد.
منبع:"ستارگان آسمان گمنامی"نوشته ی محمد علی صمدی،نشر فرهنگسرای اندیشه،تهران-1378


شهید پیچک از نگاه رهبر معظم انقلاب
درود خدا و فرشتگان و صالحان بر سردار شجاع و صمیمی و فداکار اسلام، غلامعلی پیچک، شهیدی که در دشوار ترین روزها مخلصانه ترین اقدامها را برای پیروزی در نبرد تحمیلی انجام داد. یادش بخیر و روحش شاد


 

sadegh1987

عضو جدید
شهید گمنام

شهید گمنام

دل نوشته شهید گمنام دکتر مصطفی چمران که برای مادرش نوشت ولی هیچ وقت مادرش آن را ندید:

{ای مادر هنگامی که فرودگاه تهران را ترک می گفتم تو حاضر شدی وهنگام خداحافظی گفتی( ای مصطفی من تورا بزرگ کردم .باجان وشیره خود تو را پرورش دادم واکنون که می روی از تو هیچ نمی خواهم و هیچ انتظاری از تو ندارم،فقط یک وصیت می کنم وآن اینکه خدای بزرگ را فراموش نکنی.)) ای مادر،بعد از بیست دوسال به میهن عزیز خود باز می گردم وبه تو اطمینان می دهم که در این مدت دراز حتی یک لحظه خدا را فراموش نکردم.عشق او آن قدر با تار وپود وجودم آمیخته بود که یک لحظه حیات من بدون حضور او میسر نبود.}
 

Similar threads

بالا