سلمه گفت: بر ام سلمه درآمدم.دیدم می گریست. گفتم : "از چه می گریی؟" گفت : « رسول خدا را از زمان رحلت تا دیشب در خواب ندیده بودم. دیشب دیدم بر سر و محاسنش خاک نشسته بود.گفتم :"یا رسول الله، از چه خاک آلوده ای؟" گفت :" اکنون در مشهد حسین و اصحاب...