saeedmelua
عضو جدید
دل و عقلو بزار کنار هم ببین اونا چی می گن مامانتو در یاب اونو راضی کن دختر اشنا کن با مامانت و هرجور ترفندی به کار ببر و که با مامانت اشنا شه اقا خوبی ها ی دخترو ببینه نظرش جلب می شه با هم برین سفر پسر فقط خودت می تونی
سلام ممنون.....
من نمیدونم چرا بعضی دوستان به من میگن پخته نیستم،ولی درحالی که نوشته هاشون چیز دیگه ای رو نشون میده!!!خب این که واضح هست پخته نیستم ولی این دلیل نمیشه تصممم اشتباه باشه....دلیل نمیشه که عقلم کار نمیکنه!!!
23 سال خیلی کمه!!؟؟پس اینطوی که همه میگن همه راضی هستین در سنین 30 سالگی ازدواج کنین...
هر کسی دوست داره هر جور که میخواد زندگی کنه ....فقط مطمئن باشین بالا رفتن سن هم مضرات خودشو داره و خیلی بدترم هست....
یه سوال از شما آقا احمد دارم:
شما نامزدی رو جز زندگی نمیدونین؟؟؟یعنی باید حتما عروسی صورت بگیره و بعدش میشه زندگی؟؟؟
من نمیخوام ایشونو بعد مدتی طلاق بدم که.....من میخوام تلاش کنم،تو ارشدم دنبال کار میرم....خودمو به باباش ثابت میکنم...بعد ارشدم امریه سرباز معلمی که گرفتنش زیادم سخت نیست میتونم صبحا برم کار و بعد از ظهر برم پیش خانمم...متاهل باشی میشه تو شهرت بیفتی...
دارین اینجا چی میگین؟؟!!این راهنمایی معقولی نیست....این یه عادت ورسم شده که جوونا تو سنین بالا ازدواج کنن،دلیل نمیشه که این رسم درست باشه،ما خودمون عقل داریم و اینو میفهمیم که جوون زودتر ازدواج کنه مسئولیت پذیر تر میشه و خیلی موفقتر میشه،البته بستگی به خود شخص داره....این سختگیری هاست که مانع شده...ستختگیری های دو خانواده.....مشکل اصلی جامعه ما همینه....اگه سختگیری نکنن و انتخاب درست داشته باشن،هیچ مشکل پیش نمیاد،من به راه خودم ادامه میدم و بدجورم ادامه میدم،از حرفاتون زیاد خوشم نیومد،من مطمئنم راهم درسته.....این خانواده ها هستن که سخت میگیرن....
دوست عزیز منم میخوام هر دو رو با هم داشته باشم....و اگه بخوام یکی رو انتخاب کنم خود همین دختر نمیزاره ازدواج کنیم!!!
خودش بهم گفت حتما باید مادرت راضی باشه.....از معرفت وشعور این دختر هر چی بگم کم گفتم....ایشون شعور خیلی بالایی دارن.....و منو کاملا فهمیدن،امیدوارم بفهمین که ما دوتا به چه مرحله ای رسیدیم.....همینطور من ایشون رو درک میکنم...آقا احمد حرف شما نسبت به بقیه فرق داره....نه این که بد باشه.....یه جورایی منطقی تر و غیر مستقیم میخوان یه حرفی رو بهم برسونین....چون من هالو نیستم.....یه چیزایی بارم هست
آن راهی که شما مدنظرتونه که زودتر و بهتر به نتیجه میرسم چیه؟؟؟
خب اگه آدم بخواد اینقدر ترسو باشه که فک کنه یه مشکلی ممکنه درآینده پیش بیاد که هیچ وقت نمیتونه زندگی کنه....شما به تلاش و روزی رسوندن خدا اعتقاد داری؟؟؟
سلام
دوست من با توپ پر اومدی ها!!!!!!!!!!!!!
نیازی به این عصبانیت نیست!!!!!!!!!..................
سلام..
داداش معذرت میخوام ازت ولی این حرفات اشتباهه و بدرد خودت میخوره!!
الان این همه ازدواج دانشجویی دارن میکنن که هردوشونم درحال تحصیل هستن آنم تا دکترا،یعنی بدبخت شدن؟؟!!
من خودم یکی ازین آدما هستم اتفاقا زنم ازم 4 سال بزرگتره....خیلیم شرایطم به این آقا نزدیکه تازه بدترم بود....من که دارم تا دکترا میخونم ایشون
میخواد تا ارشد بخونه!!!...الانم هیج مشکلی هم نداریم....اصلا نمیشه یه نسخه مطلق برای اینطور افراد بپیچین!!!
شماها فک کردین زندگی به سن آدماست!!!؟؟؟هههههههه.....مهم شناخت آدماست و انتخاب مناسب....خیلی میخواستم حرف یزنم ولی بدرد آدمای
معمولی نمیخوره،شاید به خاطر نبود آگاهی باشه......نوع تربیت ......فرهنگ.......همه این ها تاثیر داره....
مهم دو تا خانواده هست، و خود دختر و پسر،باید تمام حرفا همون روز خواستگاری و آشنایی زده بشه.....تا کسی بهانه نداشته باشه و از همه مهمتر
پسر هم باید مرد باشه تو حرفش دو دل نباشه،فقط همین
یا حق
شما که آدم معمولی نیستین و خیلی خاصین(به قول خودتون!!!) پستای قبلیه منم میخوندید بعد نطق میکردید!!!!!!!
معلومه که میشه هم ازدواج کرد
هم درس خوند و هم کار کرد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
ایشون خودش میخواد بعد تمام مراحل ازدواج کنه!!!
بعدشم نمیدونم اینجور موقعها همه میانو میگن آره منم اینجوریم
پسرخاله من اینجوریه
داداش من اینجوریه
مردونگی رو خوب اومدی!
اول علیک...
من معمولیم...منظورم ازون کلمه این بود که ناآگاهی تو حرفا موج میزنه!!خیلیا بدتر ازین شرایطو داشتن خدایی...جدی میگم.....این آقا بتونه تو ارشد کار
پیدا کنه و امریه بگیره و برای زندگیش تلاش کنه خودشو ثابت کرده.....دیگه از یه پسر چقدر مگه میشه انتظار داشت.
من ندیدم این آقا بگن بعد تمام مراحل میخواد ازدواج کنه؟؟؟!!!مثل این که شما اشتباه دیدید!!!
ایشون میخواد زودتر عقد کنن و عروسی رو عقب بندازه تا شرایط مساعد بشه،مثل خیلیای دیگه...
پستای قبلیتم نطق کردم،چیزی نبود...
**معلومه که میشه هم ازدواج کرد
هم درس خوند و هم کار کرد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!**
این حرف بالایی که گفتی اصلا تو پستای قبلیت نه حس کردم نه وجود داشت،همش سرزنش و بیشتر مخالفت بود...انکار نکن...
ببین آقای محترم اعصابتو خورد نکن،اشکال نداره،الان بیشتر ادما مثل شما فک میکنن،و حتی بدتر،ولی نباید اینطور باشه...
چه جوونایی با همین ازدواج نکردن به فنا میرن.....من با شما بحثی ندارم،ببخشید اگه بد حرف زدم.
بشین مرد و مردونه با خونوادت صحبت کن
راضیشون کن که یه جلسه خواستگاری برید تا خونواده ها باهم آشنا شن
شاید خونواده ی دخترم وقتی شما و خونوادتون رو دید راضی نباشه
سن و اختلاف سنی خیلی مهمه و این خودشو بعد چن سال نشون میده
اما روراستی و محبت و درک متقابل و وفاداری همه چیزو حل میکنه
بهترین کار تو این شرایط سربازی رفتن و عقد کردنه
ایشون سنشون چون از شما بیشتره واقعا در حقش ظلمه که بخوای 2 سال ارشد و 2سال سربازیم منتظرش بذاری و سن ایشون اونموقع به 30 میرسه و واقعا ظلمه!!!
اینکه تو ارشد کار نیمه وقت پیدا کنی و ازدواج کنی میشه اما ارزش این همه سختی رو نداره
وگرنه میشه دیپلم که گرفت ازدواج کرد 4سال درس خوند و 2سالم سربازی رفت
اما این واسه افرادی خوبه که پشتشون اونقد گرم هست که مشکل مالی نداشته باشن
پس اگه هدفت خوشبخت کردنه اون دخنرخانومه باید زودتر شرایط ازدواجو فراهم کنی که سربازی و کار آبرومند مهمترین شرطه!!!
ارشد شق القمر نیست و همینجورم دکتری!!
تو این وضعیت الان جامعه یه شغل مطمین با کاردانی همه اینارو میارزه
چون خیلی ها درس میخونن که برن سرکار
اینم بدون همیشه باید احترام خونوادتو نگه داری
درسته که شما ایشونو دوست داری ولی اینو بدون به خاطر علاقه و وابستگی و دلبستگی زیادی که داری خیلی چیزا و نگرانیای خونوادتو درک نمیکنی
پس بهترین کار صحبت کردنه
بالاخره حاضر میشن که حرفاتو بشنون اما نه با جنگ اعصاب.
از خواهرتم کمک بگیر و بهتره که دختر خانوم با خواهرتم آشنا کنی اگه نکردی
سلام..
داداش معذرت میخوام ازت ولی این حرفات اشتباهه و بدرد خودت میخوره!!
الان این همه ازدواج دانشجویی دارن میکنن که هردوشونم درحال تحصیل هستن آنم تا دکترا،یعنی بدبخت شدن؟؟!!
من خودم یکی ازین آدما هستم اتفاقا زنم ازم 4 سال بزرگتره....خیلیم شرایطم به این آقا نزدیکه تازه بدترم بود....من که دارم تا دکترا میخونم ایشون
میخواد تا ارشد بخونه!!!...الانم هیج مشکلی هم نداریم....اصلا نمیشه یه نسخه مطلق برای اینطور افراد بپیچین!!!
شماها فک کردین زندگی به سن آدماست!!!؟؟؟هههههههه.....مهم شناخت آدماست و انتخاب مناسب....خیلی میخواستم حرف یزنم ولی بدرد آدمای
معمولی نمیخوره،شاید به خاطر نبود آگاهی باشه......نوع تربیت ......فرهنگ.......همه این ها تاثیر داره....
مهم دو تا خانواده هست، و خود دختر و پسر،باید تمام حرفا همون روز خواستگاری و آشنایی زده بشه.....تا کسی بهانه نداشته باشه و از همه مهمتر
پسر هم باید مرد باشه تو حرفش دو دل نباشه،فقط همین
یا حق
معایب پستای طولانی اینه که با دقت خونده نمیشن و فقط دنبال کلمه ای هستن که برخلاف میلشون باشه!!!
زندگی رو نباید سخت گرفت اما راحت گرفتنش بعضی موقعها چنان بهت ضربه ای میزنه که ندونی از کجا و به خاطر چی بوده...
من گفتم و میگم که:
خونوادشو راضی کنه و برن باهم آشنا شن
خونوادشو مطمین کنه که انتخابش درست بوده
بعدش عقد کنن نه نامزد(البته من اگه اصرار به گفتن این 2 کلمه دارم واسه اینه که به نظر خودم اینا باهم فرق میکنن و نامزدی همون دوستیه که نمیشه روش حساب کرد و عقد همون ازدواجه)
با کمک و همدلی خونواده ها معلومه که میشه خوشبخت شد
هستن کسانی که 18 سالگی ازدواج کردن
بچه دار شدن
رفتن سرکار
از اول درس خوندن
و الان یه شغل خوب در کنار یه خونواده ی خوب دارن!!!!
سلام دوستان
ازتون خواهش دارم تا اخرشو بخونین بعد نظر بدین:
من دچار یه مشکل خیلی اساسی شدم،من خیلی تلاش کردم خیلی،هنوزم دارم تلاش میکنم....چون میخوامش.....چون میخوام طعم دیگری از زندگی رو بچشم.....دیگه خسته شدم تا کی باید درس خوند تا کی!!هر کسی دوست داره هر طور که میخواد زندگی کنه......کجای دنیا گفته با درس خوندن موفق میشی!!!....من به رشتم علاقه دارم....هنوزم دارم.....ولی میخوام ازدواج کنم......کی گفته ازدواج بده!!!!......داستان ازین جا شروع شد:
دوستان من تازه فارغ التحصیل مکانیک شدم برای ارشدم امتحان دادم و میدونم یه دانشگاه دولتی قبول میشم...در حین دانشگاه از ترم سه به بعد با دختری آشنا شدم،با هم تا به الان هستیم......ولی من دیگه خیلی وقته از ایشون شناخت پیدا کردم دیگه بدم میاد این رابطه رو ادامه بدم میخوام با ایشون ازدواج کنم.....کاملا از همه لحاظ بهم میخوریم......از لحاظ اعتقادی،فکری،اجتماعی،سطح خانواده ها،و.....
کلا من یه پسری هستم که به اشتباه تصمیم نمیگیرم و تو انتخابم وسواسیت دارم،خیلی ایشون رو زیر ذره بین قرار دادم....ولی دیگه من مشکلی با ایشون ندارم چون اطمینان و اعتماد کامل به ایشون دارم.....
مشکل ازین جا شروع شد:
من رفتم این قضیه رو به خواهر بزرگترم گفتم،خواهرم خیلی از تصمیمم خوشحال شد،ولی ولی مادرم!!!!!
وقتی مادرم قضیه رو فهمید باهام شدیدا مخالفت کرد،من خیلی عصبی شدم،حتی با مادرم بحث و جنگ روانی داشتم!!
مشکل مادرم اینه(در حالی که من اصلا به هیچ وجه با این موضوعات مشکل ندارم):
1. سربازی نرفتم
2. دختر خانم سه سال ازم بزرگترن
3. مادرم دوست دارن من تحصیلاتمو ادامه بدم
4. راه دوری(در حالی که شهر خودم با شهر دختر خانم کمتر از 2 ساعت راهه)
حالا حرفای من:
قبول دارم شرایطم سخته،ولی من که نمیخوام بزور دختر مردمو بگیرم،ما باید بریم خواستگاری تا خانواده ها با هم آشنا شن،ندیده که نمیشه نظری داد،مادرم حتی حاظر نیست بریم جهت آشنایی تا خانواده ها همدیگر رو بینن!!!همش مادرم غیر منطقی صحبت میکنه(میدونی یکی از مشکلات بزرگ من اینه که پدر و و مادرم در سن بالا ازدواج کردن،به خاطر همین طرز فکرا خیلی فرق میکنه،آنا تو یه دوران دیگن و من تو یه دوران دیگه.مادرم 65 سال،پدرم 70 سال خودم 23 سال!!!!بچه آخر هستم)
خیلی بدبختم،اصلا فکرشو نمیکردم بخوای سالم زندگی کنی ولی مادرت نزاره!!!!
به فکر مشکلات سربازی هستم،من اگه بتونم امریه بگیرم میتونم با خانمم در ارتباط باشم،به خدا من نمیخوام بدبختش کنم!!!!ایشون خیلی دختر خوبی هستن،کلا به همه آنچیزایی که میخوام خیلی به عقایدم و فکرم نزدیکن....متاهل هم بشم میشه سربازی رو نزدیک بیفتی......
دختر خانم هم از نظر سنی اصلا سنشون نشون نمیده،به فرضم که یه مقداری نشون بده(اصلا واقعا نشون بده من زیاد شکلو قیافه دختر واسم مهم نیست البته در حدی که بتونم باهاش بیرون برم واسم مهمه)،اصلا برام مهم نیست،آخه دوستان مگه ازدواج کشکه،ما میخوام 20 سال عمر خوب داشته باشیم دیگه،چون بقیش دیگه پیری هست و مریضی!!!پس چه خوبه این 20 سالو با کسی زندگی کنی که دوستش داری و ازین که داری براش تلاش میکنی لذت ببری،مگه غیر اینه؟؟
مادرم میگه از درس میفتی......آخه چطوری از درس میفتم!!!!چرا مادرم اینطوریه؟؟؟مگه میخوام با درس کوه بکنم،دوستان شما بکین؟؟؟اصلا به فرض بگم از درس بیفتم از دانشگاه انصراف میدم با همین مدرک لیسانس کار پره،میرم دنبال تخصص.....ماردم میگه من برات زحمت کشیدم به اینجا رسیدی......قبول دارم حرفشو....ولی تو دوران دانشجویی این فقط خودم بودم که از خودم مراقبت میکردم،کارمیکردم درس میخوندم حتی هیچ کلاسی واسه ارشد نرفتم خودم تنهایی خوندم و یه رتبه خوب آوردم....به خدا سختی کم نکشیدم،باور کنین،دانشجو بودم شیشه بری و بنایی کار کردم،بچه ای نیستم تو ناز و نعمت بزرگ شده باشم.....دوستان اصل زندگی چیز دیگست.....علم خوبه من به رشتم هم علاقه دارم....ولی اینکه مادرم بیاد بگه باید حتما درسمو تموم کنم و حتما سربازی رو برم و حتما یه کار داشته باشم و بعد ازدواج کنم ناعدالتی محضه!!!!واسه درس همیشه وقت هست،من مطمئنم با این دختر من تو درس پیشرفت میکنم،ایشون با این که لیسانس دارن بهم میگن من دوست دارم تو تا دکترا ادامه بدی و حمایتت میکنم،ما دوتا کلا خیلی تفاهم داریم،من مطمئنم باهاش بدبخت نمیشم،چون دیگه نزدیک 2-3 سال هست شناخت ازهم پیدا کردیم.....
بابت راه دوری هم که مادرم مزخرفترین حرف رو گفته،به خدا شهر این دختر خانم از شهر ما دور نیست...مادرم همیشه میگه شهر آنا آدماش وحشی هستن و کثافتن.......آی ایها الناس مگه همه آدما مثل هم هستن،همه رو که نمیشه به یه دید نگاه کرد،اتفاقا خانوادش خیلی خوب هستن......
چرا مادرم باید اینطوری باشه!!!؟؟؟حداقل بیاد بریم با خانواده طرف آشنا شیم،ندیده که نمیشه پشت سر مردم حرف زد،به مادرم میگم بیا بریم ببین بعد تو نظر بده هر چی گفتی من قبول میکنم،هر دفعه یه چی میگه:
یه بار میگه راهش دوره،یه بار میگه آدمای آن شهر وحشی هستن،یه بار میگه 3 سال ازت بزرگتره،همش میگه تو بهتر ازینا گیرت میاد چرا بری با این دختره ترشیده ازدواج کنی.....ازین حرف آخریش خیلی بدم میاد دوست دارم مادرمو بزنم....ولی حیف که مادرمه.....چون در حقم خیلی ظلم کرد ندیده در مورد آن دختر مظلوم همه چی حرف براش درآورد....گفت ان دختره مخ تو رو زده.....ولب به والله اینطور نیست.....
به مادرم میگم بیا بریم باهاشون صحبت میکنیم و شرایطمو میگیم،نمیخوام بزور دخترمردمو بگیریم،به خدا اینقدر مرد هستم که خودم همه چی رو به پدرش مردونه بگم،میگم که من در حال حاضر هیچی ندارم و سربازی نرفتم و کار ندارم ولی کسی هستم که میخوام برای زندگیم تلاش کنم....و به فکر زندگیم هستم،بیخیال نیستم،ولی با این حرف هم مادرم راضی نشد،همش حرفای غیرمنطقی میزنه.....
دوستان درستش اینه که جوون زود ازدواج کنه(امیدوارم اینو قبول داشته بشین)،و منم غیر مستقیم به مادرم دارم میگم احتیاج به ازدواج دارم،من دوستش دارم.....چکار کنم دوستان؟؟؟
شهریور جواب نهایی ارشد میاد،مطمئنم دانشگاه دولتی قبول میشم،دوستان با این وضع اصلا رغبت ندارم دیگه برای ارشد بخونم،مگه زندگی فقط تحصیلات و درسه!!!به خدا من دانشجوی دکترا میشناسم که الان پشیمونه که چرا نرفته کار و دنبال سابقه کاری و پشت سرهم نشسته درس خونده و از زندگی هیچی نفهمیده!!!من نمیگم تحصیلات بده خیلیم خوبه......ولی کسی نگفته یه سر برو تو شاخ دکترا!!!هر کسی دوست داره هرجور زندگی کنه به من ربطی نداره،به من میگه پسر خالت الان داره واسه دکترا میخونه،خب به من چه که داره دکترا میخونه.....شاید شرایطشو و پولشو داشته باشه،شایدم مثل ان دانشجوی دکترایی باشه که گفتم،ما که از درون ادما خبر نداریم،شاید پسر خالم الان مشکل روانی داشته باشه و با خودش درگیره!!!
دوستان من نمیخوام ریا کنم،خداییش ادم نفهم و غیر منطقی نیستم و تو زندگیم کم اشتباه کردم،حداقل اشتباه بزرگ نکردم، همیشه به عقلم رجوع میکنم و بهترین تصمیمو میگیرم...من دیگه سخته جدا شدنم ازین دختر...این دخترم بهم وابسته شده!!!میخوام وقتی جواب ارشد امد از دوباره به مادرم بگم،بهش بگم بیا ارشد قبول شدم حالا راحتم میزاری!!!؟؟
کلا یکی از اهدافم برای ارشد به خاطر این بود که نظر مادرمو با قبول شدنم عوض کنم!!!
چون مادرم دوست داره تحصیلات داشته باشم،منم نگفتم تحصیل نکنم،چی میشه ازدواج کنم،مطمئنم با ازدواج شرایطم بهترم میشه،باازدواج فکر آدم درست کار میکنه،دوستان من میخوام سالم زندگی کنم،نمیخوام مثل دوستام چند تا دوست دختر داشته باشم که باهاشون هر کار میکنن.....وضع کشورمون زیاد جالب نیست،اصلا من کاری به این حرفا ندارم....من خودم میخوام سالم زندگی کنم،امیدوارم حرفامو فهمیده باشین،دوستان درکم کنین!!!!این خانم همه جوره پشتمه،منم ازش حمایت مکینم،خودش میگه میدونم با شرایطت زندگی سخته ولی منم میرم دنبال کار تا باهم زندگیمونو پیشرفت بدیم.....بعد یه چیز دیگم هست پدر ایشون اینطور که فهمیدم خیلی منطقی هستن و کمک میکنن،چون خود دختر خانم میگفتن،منظورم از نظر مالی و امریه وسربازی....چون پدرشون تو ارشاد شهرستانشون کار میکنن و نفوذ خوبی دارن....
پدرشون فرهنگی هستن و مادرشونم فرهنگی،درعوضش مادر و پدر من بی سواد!!!!!!به خدا خانواده خوبی هستن ولی من هیچ چشم داشتی به پول این دخترخانم و کمکای باباشون ندارم،من تصمیمم قطعی هست،مردد نیستم......
مادرم بهانه های متفاوت داره،یه بارم میگه اگه ازدواج کنین باید نامزدیتون طولانی بشه و این تو خانواده ما رسم نیست!!!به درک که رسم نیست،مگه من خودم دوست دارم نامزدیم طولانی بشه،به خدا دوستان منم دوست ندارم....ولی شرایط من فرق میکنه،مجبوریم،خیلیا هستن ایطوری ازدواج میکنن،آخه من چه گناهی کردم!!!میگن والدین همیشه خیر آدم رو میخوان ولی خداییش برای من صدق نمیکنه اتفاقا ناخواسته بدبختی منو میخوان!!!!من میدونم اگه ازدواج نکنم باید خیلی مبارزه کنم،امیدوارم حرفامو بفهمین،بالاخره منم مثلشما جوونم......فک میکنین منم نمیتونم دوست دختر داشته باشم و باهاش هر کاری کنم،اتفاقا میتونم ولی دارم خودمو کنترل میکنم.......بعدشم ازدواج فقط آن جنبش نیست،ازدواج کلا آرامش میاره،به آدم روحیه میده،این همه مدت با این دختر بودم اصلا یه بار بهش نگفتم دوست دخترمی چون ازین کلمه برای این دختر خیلی خیلی خیلی متنفرم،جون واقعا دوستش دارم و برای همسری میخوامش......
کمکم کنین........راهنماییم کنین......بچه ها بدجور داغونم!!!!
نگفتی چند سالته ولی فکر نکنم بیشتر از 24و 25 سالتون باشه
دقت کنید زندگی دو روز نیست
سه سال کم نیست
سه سال بزرگتر یعنی 6 سال بزرگتر یعنی یک حس بزرگ بودن تو خونه
اول درستون رو تموم کنید بعد برید سربازی خواهید دید که چقدر فکراتون تغییر خواهد کرد زندگی زیر یک سقف واقعا خیلی فرق داره با روابط دوران دوستی و نامزدی
بیشتر فکر کنید
سلام دوست عزیز
راستش شاید یه جورایی من هم مشکلات شما را داشتم
خانواده ای که به تحصیل بیش از هر چیزی اهمیت می دن........
دوستان
امروز با مادرم صحبت کردم:
***راضی شد***
قبلش به خواهرم گفتم،مادرم گفت میریم جهت آشنایی همه حرفامونو میزنیم....
اگه خوب بودن بسم الله........
خدا رو شکر،خدا رو شکر
فک نکنم تو ماه رمضون بریم،ولی رفتنمون دیگه حتمی شد،خدا رو شکر
ممنون از همگی
اینم بگم من لیسانس مکانیک دانشگاه شریف هستم،رتبم هم واسه ارشد عالی شده،امیدوارم واسه کار این مدرکم منو نجات بده.....البته من درسو
واسه کار نخوندم ولی ظاهرا دیگه بهش خیلی احتیاج دارم.....
ایشالله همه جوونا پیشرفت کنن و خوشبخت شن،بیشتر ورودی های من همه دارن میرن،ولی من موندم تا به کشورم خدمت کنم...یاعلی
اينجا كسي نميتونه درست مشاوره بده فقط ميتونه نظر بده......من نظرات دوستان رو خوندم و جواب هاي شمارو هم ....شما جواب هاي مخالفو پس ميزنيد ......وقتي كسي رو قبول نداريد و به قول خودتون راه خودتونو ميخواهيد ادامه بديد..پس چرا اومديد نظر بقيه رو ميخواييد ، با لج بازي كاري درست نميشه .شما ناخواسته يا خواسته وارد رابطه اي شديد كه درگيرتون كرده ، ببخشيدا ولي با اين قضيه شما كاملا احساسي برخورد ميكنيد.....ايشالله هر تصميمي كه خودتون با مسئوليت خودتون ميخواهيد بگيريد تاثيرش تو زندگيتون مثبت باشه.......
دوستان
امروز با مادرم صحبت کردم:
***راضی شد***
قبلش به خواهرم گفتم،مادرم گفت میریم جهت آشنایی همه حرفامونو میزنیم....
اگه خوب بودن بسم الله........
خدا رو شکر،خدا رو شکر
فک نکنم تو ماه رمضون بریم،ولی رفتنمون دیگه حتمی شد،خدا رو شکر
ممنون از همگی
اینم بگم من لیسانس مکانیک دانشگاه شریف هستم،رتبم هم واسه ارشد عالی شده،امیدوارم واسه کار این مدرکم منو نجات بده.....البته من درسو
واسه کار نخوندم ولی ظاهرا دیگه بهش خیلی احتیاج دارم.....
ایشالله همه جوونا پیشرفت کنن و خوشبخت شن،بیشتر ورودی های من همه دارن میرن،ولی من موندم تا به کشورم خدمت کنم...یاعلی
یه سؤال بیربط، شما لیسانس رو 4 ساله خوندید یا 5 ساله؟یه چیزی دیگم بگم:
حرفای شما دوستان اتفاقا خیلی برام خوب بود....چون من یه مدت اصلا مغزم کار نمیکرد.....اینو جدی میگم.....کلا هنگ کزده بودم
ولی حرفای شما باعث شد به خودم بیامو بهتر فک کنم....
اتفاقا شماها خیلی برام فایده داشتین،مخصوصا یه سری که تو پیغام خصوصی به من کمک میکردن....ممنون
یه سؤال بیربط، شما لیسانس رو 4 ساله خوندید یا 5 ساله؟
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
مشاوره ازدواج | مشاوره ازدواج | 10 | ||
ا | مشاوره ازدواج با دختری که مادرم راضی نیست!!! | مشاوره ازدواج | 225 | |
ا | مشاوره فوری برای ازدواج بدین خانوما و آقایون خواهشا شرکت کنید خیلی گیج شدم | مشاوره ازدواج | 42 | |
چرا برای ازدواج مشاوره بگیریم؟ | مشاوره ازدواج | 0 | ||
ضرورت و اهمیت مشاوره قبل ازدواج | مشاوره ازدواج | 0 |