تو مو میبینی و من پیچش مومن نوشتم این سخن از بهر دوست
تا بداند این دلم در فکر اوست
تو ابرو من اشارت های ابرو
تو مو میبینی و من پیچش مومن نوشتم این سخن از بهر دوست
تا بداند این دلم در فکر اوست
تویی آن گوهر پاکیزه که در عالم قدسمن نوشتم این سخن از بهر دوست
تا بداند این دلم در فکر اوست
ویران نه چنان شد است کارمتو مو میبینی و من پیچش مو
تو ابرو من اشارت های ابرو
وصال او زعمر جاودان بهتو مو میبینی و من پیچش مو
تو ابرو من اشارت های ابرو
کو طبیبی تا شکافد قلب خونین مراویی آن گوهر پاکیزه که در عالم قدس
ذکر خیر تو بود حاصل تسبیح ملک
مکن زغصه شکایت که در طریق طلبویران نه چنان شد است کارم
کابادی خویش چشم دارم
هر صبحدمی شدی شتابانوصال او زعمر جاودان به
خداوندا مرا آن ده که آن به
ویران نه چنان شد است کارم
کابادی خویش چشم دارم
نازی که زلبخند گل یاس هویداستهر صبحدمی شدی شتابان
سرپای برهنه در بیابان
ای دل ریش مرا با لب تو حق نمککو طبیبی تا شکافد قلب خونین مرا
تا ببیند من نمردم عشق تو کشته مرا
تو با من باش و بگذارعالمی از من جدا گرددمرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست
تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست
هر صبحدمی شدی شتابان
سرپای برهنه در بیابان
کاش معشوق از عاش طلب جان می کردای دل ریش مرا با لب تو حق نمک
حق نگه دار که من میروم الله معک
تو را پرواز بس زود است و دشوارنقش بند جان که جانها جانب او مایلست
عاقلان را بر زبان و عاشقان را در دلست
روی خوب است و کمال هنر و دامن پاکتو را پرواز بس زود است و دشوار
ز نو کاران که خواهد کار بسیار
کاش معشوق از عاش طلب جان می کرد
تا که هر بی سرو پایی نشود عاشق و دلدار کسی
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا | یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا |
او ، روشني و گرمي بازار وجود است .
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا
او ، روشني و گرمي بازار وجود است .
در سينه من نيز ، دلي گرم تر از اوست .
ترکانه ز خانه رخت بربستاو ، روشني و گرمي بازار وجود است .
در سينه من نيز ، دلي گرم تر از اوست .
نه بر در دیر خود پناهی
تـــا توانی رفع غم از خـــــاطـــری غمنــــاک کـن
در جهـان گریاندن آسان است، اشکـی پاک کن
یك دست آوازی ندارد نازنینمنه بر در دیر خود پناهی
نه بر سر کوی دوست راهی :|
ما ، آتش افتاده به نيزار ملاليم ،یك دست آوازی ندارد نازنینم
ما خامشان این دست های بی دهانیم
افسانه ها ،میدان عشاق بزرگند
ما عاشقان كوچك بی داستانیم
یك دست آوازی ندارد نازنینم
ما خامشان این دست های بی دهانیم
افسانه ها ،میدان عشاق بزرگند
ما عاشقان كوچك بی داستانیم
من آن پیرم که شیران را به بازی برنمیگیرمما ، آتش افتاده به نيزار ملاليم ،
ما عاشق نوريم و سروريم و صفاييم ،
بگذار كه – سرمست و غزل خوان – من و خورشيد :
بالي بگشاييم و به سوي تو بياييم .
تا نیست نگری ره هستت ندهندمجنون که بلند نام عشقست
از معرفت تمام عشقست
مُطرب تو بزن ساز نوائی بدرستیما ، آتش افتاده به نيزار ملاليم ،
ما عاشق نوريم و سروريم و صفاييم ،
بگذار كه – سرمست و غزل خوان – من و خورشيد :
بالي بگشاييم و به سوي تو بياييم .
ما جامه نمازی به سر خم کردیممُطرب تو بزن ساز نوائی بدرستی
ساقی تو بده باده که من توبه شکستم
دگر ره کاین سخن بشنید فرهادتا نیست نگری ره هستت ندهند
وین مرتبه با همت پستت ندهند
رازداری کن و از من گله در جمع مکندگر ره کاین سخن بشنید فرهاد
نشان هوشمندی رفتش از یاد
بزد زانگونه سر بر سنگ خارا
که جوی خود شد از سنگ آشکار
راستی گویم به سروی ماند این بالای تودگر ره کاین سخن بشنید فرهاد
نشان هوشمندی رفتش از یاد
بزد زانگونه سر بر سنگ خارا
که جوی خود شد از سنگ آشکار
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |