رضواان
عضو جدید
میازار موری که دانه کش استتو را من دوست میدارم خلاف هر که در عالم
اگر طعنه است در عقلم اگر رخنه است در دینم
که جان داردو جان شیرین خوش است
میازار موری که دانه کش استتو را من دوست میدارم خلاف هر که در عالم
اگر طعنه است در عقلم اگر رخنه است در دینم
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خداییتـا کــی بــه انـتـظـار گـذاری بـه زاری ام باز آی بعد از این همه چشم انتظاری ام
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توام راهنمایی
نباید بستن اندر چیز و کس دل***********که دل برداشتن کاری است مشکلیک عمر نفس پشت نفس با تو دویدم
این بار قدم روی قدم سرزنشم کن...
نباید بستن اندر چیز و کس دل***********که دل برداشتن کاری است مشکل
لاله بسی تنگ ودلم تنگ نیست
بس هنرم هست ولی دلم تنگ نیست
تا مرا صدا زدی
دیدمت ولی چه دور
دیدمت ولی چه دیر
این تویی در آنطرف
پشت میله ها رها
این منم در این طرف
پشت میله ها اسیر
دست خسته ی مرا
مثل کودکی بگیر
با خودت مرا ببر
خسته ام از این کویر!
راه پنهانی میخانه نداند همه کس
جز من و زاهد و شیخ و دوسه رسوای دگر
رسید و آن خم ابرو بلند کرد و گذشت
تواضعی که به ابرو کنند، کرد و گذشت
نوازشم به جواب سلام اگر چه نداد
تبسمی ز لب نوشخند کرد و گذشت
تا تو نگاه میکنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است...
دردم از یار است و درمان نیز همتنت به ناز طبيبان نيازمند مباد
وجود نازكت آزرده ي گزند مباد.....
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم...
_عاغا ما تچکورامونو هنو نریختن به حسابمون:/
تشکرتتو کجا خرج میکنی
مژدهٔ وصل توام ساخته بیتاب امشب
نیست از شادی دیدار مرا خواب امشب
گریه بس کردهام ای جغد نشین فارغ بال
که خطر نیست در این خانه ز سیلاب امشب
دورم از خاک در یار و ، به مردن نزدیک
چون کنم چارهٔ من چیست در این باب امشب
بس که در مجلس ما رفت سخن ز آتش شوق
نفسی گرم نشد دیدهٔ احباب امشب
والا از دیشب که تموم شده هنو نریختن به حساب:///
با مردم زمانه سلامی و و السلام
گر بگویی غلام توام، میفروشندت...
تا که بودیم نبودیم کسی،
کشت ما را غم بی همنفسی
تا که رفتیم همه یار شدند،
خفته ایم و همه بیدار شدند
تا که بودیم نبودیم کسی،
کشت ما را غم بی همنفسی
تا که رفتیم همه یار شدند،
خفته ایم و همه بیدار شدند
دلم در دام عشق افتاد هیلا
فتاده هر چه بادا باد هیلا
امدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد// من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم
می کوش به هر ورق که خوانی
تا معنی آن تمام دانی ...
یکدم که دست داده و با هم نشستهایم
گوئی بهم بحلقهٔ ماتم نشستهایم
ماهم آمد به در خانه و در خانه نبودم
خانه گوئی به سرم ریخت چو این قصه شنودم
من سربلند غیرت خویشم در این مصاف
تیغ رقیب لایق بر تن نشسته است...
تـا شـدم حـلـقـه به گوش در میخانه عشق
هــر دم آیــد غـمـی از نـو بـه مـبـارک بـادم
من مست و تو دیوانه ما را که برد خانه// من چند تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه
هر کس به تو از شوق فرستاد پیامی
من قاصد خود بودم و دیدم تو چه کردی..
سلف اکسکیوزمی ... تچکورام تمومیده:///
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا // یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا
ای سرخ گشته از تو به خون روی زرد ما
ما را ز درد کشته و غافل ز درد ما
از تیغ بی ملاحظهٔ آه ما بترس
اولیست اینکه کس نشود هم نبرد ما
در آه ما نهفته خزان و بهار حسن
تأثیرهاست با نفس گرم و سرد ما
رخش اینچنین متاز که پیش از تو دیگری
کردست اینچنین و ندیدست گرد ما
آری تا شقایق هست زندگی باید کرد
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |