دیریست که دلدار پیامی نفرستاد// ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد
در دايره قسمت ما نقطه ي تسليميم
لطف آنچه تو انديشي حكم آنچه تو فرمايي
دیریست که دلدار پیامی نفرستاد// ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخوردر دايره قسمت ما نقطه ي تسليميم
لطف آنچه تو انديشي حكم آنچه تو فرمايي
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
روزی تو خواهی آمد از کوچه های باران//تا از دلـم بشویی غمهای روزگـاران
نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم //هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
مردم از فتنه گریزند و ندانند که ما
به تمنای تو در حسرت رستاخیزیم
ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است
بردار ز رخ پرده كه مشتاق لقاييم
دیدم ز دور در رخ تو آتشین دو شب
می روی و گريه می آيد مرا
ساعتی بنشين که باران بگذرد
یا رب این دلبر شیرین که سپردی به منشدیدم ز دور در رخ تو آتشین دو شب
پنداشتم که جنگل آتش گرفته ای
بازی و پرده بر رخ خورشید بسته ای
زاغی و شاهباز به شهپر نهفته ای
شب داشتیم بزم خوشی با خیال تو .............. هوشم خرابِ باده ی گفت و شنید بودیا رب این دلبر شیرین که سپردی به منش
می سپارم به تو از دست حسود چمنش
شب داشتیم بزم خوشی با خیال تو .............. هوشم خرابِ باده ی گفت و شنید بود
دوش می گفت که فردا بدهم کام دلت
سببی ساز خدایا که پشیمان نشود
دلت به وصل گل ای بلبل صبا خوش باد ............ که در چمن همه گلبانگ عاشقانه ی توست
تو مپندار كه خاموشی من
هست برهان فراموشی من
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم ................ دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
تو مرا گفتی دوست میداری
گفتی کنارم میمانی
اما نه
خیلی ساده رفتی
يه شب مهتاب
ماه میآد تو خواب ..
منو میبره
کوچه به کوچه ..
باغ انگوری ،
باغ آلوچه،دره به دره
صحرا به صحرا،اون جا که شبا
پشت بيشههايه پری میآد
ترسون و لرزون پاشو میذاره
تو آب چشمه شونهمیکنه
موی پريشون
نتوان دل شاد خود را به غم فرسودن
وقت خوش خود به سنگ محنت سودن
کس غیب چه داند که چه خواهد بودن
می باید و معشوق و به کام آسودن
نسیم زلف تو چون بگذرد بر تربت حافظ
ز خاک کالبدش هزار لاله برآیــد
دانه بهتر در زمين نرم بالا می كشد
سرفرازی بيشتر چون خاكساری بيشتر
رفتی و بعد رفتن یه قلب بی صدا شکست
نگفتی بعد رفتنت دلم به پای کی نشست
تا بوده چشم عاشق در راه يار بوده
بی آنكه وعده باشد در انتظار بوده
اگر ملک سلیمانت ببخشندهر که او از همزبانی شد جدا//بی زبان شد گرچه دارد صد نوا
چونک گل رفت و گلستان درگذشت // نشنوی زان پس ز بلبل سر گذشتاگر ملک سلیمانت ببخشند
در آخر خاک راهی عاقبت هیچ
تا توانی رفع غم از خاطری غمناک کنچونک گل رفت و گلستان درگذشت // نشنوی زان پس ز بلبل سر گذشت
تا توانی رفع غم از خاطری غمناک کن
در جهان گریاندن آسان است اشکی پاک کن
نماند به عصیان کسی در گرو ............... که دارد چنین سیدی پیشرو
وه که گر من بازبینم روی یار خویش را.................. تا قیامت شکر گویم کردگار خویش را
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |