همچو نرگس تا گشودم چشم پیوستم به خاک/ گل دوروزی بیشتر مهمان گلشن نیست نیست
ته کت نازنده چشمان سرمه سائی ته کت زیبنده بالا دلربایی
ته کت مشکین دو گیسو در قفائی بمو واجی که سرگردان چرائی
همچو نرگس تا گشودم چشم پیوستم به خاک/ گل دوروزی بیشتر مهمان گلشن نیست نیست
یکی درد و یکی درمان پسندد ................. یکی وصل و یکی هجران پسنددته کت نازنده چشمان سرمه سائی ته کت زیبنده بالا دلربایی
ته کت مشکین دو گیسو در قفائی بمو واجی که سرگردان چرائی
یکی درد و یکی درمان پسندد ................. یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران ........ پسندم آنچه را جانان پسندد
احیاناً با د نباید می گفتید؟؟ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
واین راز سر به مهر به عالم سمر شود
احیاناً با د نباید می گفتید؟؟
خواهش می کنممرسی که گفتین .........ببخشید اشتباه شد
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم که هزار آفرین بر غم باد
خواهش می کنم
دلوم بی وصل ته شادی مبیناد.........ز درد و محنت آزادی مبیناد
خراب آباد دل بی مقدم تو.........الهی هر گز آبادی مبیناد
دست گیرید درین واقعه کافتاد مرا
که نماندست کنون طاقت بیداد مرا
اگر چشمام نبینن روی خوبان
چه دونه دل که خوبان در کجا بی
یکی ببین و یکی جوی و جز یکی مپرست
از آن جهت که دو بینی قصور بینائی است
اگر دردم یکی بودی چه بودی
وگر غم اندکی بودی چه بودی
یگانه دلم
نامت که میاید
لبخند میزنم
اه که چه شوقی
در دلم مینشیند
دریغا از غم و درد جدایی
به چشمانم نمونده روشنایی
یکی از همین روزها
میایم
کمی تحمل کن
دوباره میایم و تو را
در اغوش میگیرم
مهربانا دلم در دست توستمو که افسرده حالم چون ننالم
شکسته پر و بالم چون ننالم
مهربانا دلم در دست توست
نگاهم پر از یاد توست
اخر تو کجایی
يک شبي جانا بيا پيشم که پست افتاده ام
از غمت اکنون دگر باده پرست افتاده ام
با خيال شهد لبهايت چه ها نوشيده ام
نيستي پيش من و من مست مست افتاده ام
يا بيا دستم بگير و يا بگير اين جان من
منکه در عشقت از آن روز الست افتاده ام
گر نيايي اين غمين معشوق خود
ناگهان بيني ز دست افتاده ام
اشک را تاکي به مي آلوده در کامم کني ؟
سالها بگذشت و من نزديک سي و... افتاده ام
طاقتم ديگر چو اين جام شرابم پر شده
با دلي همچون سبو اندر شکست افتاده ام
دانست که خواهد شدنم مرغ دل از دست // و از آن خط چون سلسله دامی نفرستادآنکه پرنقش زد این دایره میناییکس ندانست که درگردش پرگار چه کرد
دانست که خواهد شدنم مرغ دل از دست // و از آن خط چون سلسله دامی نفرستاد
دردم از یاراست و درمان نیزهم
دل فدای او شد و جان نیزهم
مرغ خوشخوان را بشارت باد کاندر راه عشق
دوست را با ناله شبهاي بيداران خوش است
تا مگر همچو صبا باز به کوی تو رسم
حاصلم دوش بجز ناله شبگیر نبود
دوست می دارم من این نالیدن دلسوز را
تا به هر نحوی که باشد بگذرانم روز را
اي نسيم سحر آرامگه يار كجاست
منزل ان مه عاشق كش عيار كجاست.
تا چشم بشر نبيندت روي
بنهفت به ابر چهره دلبند
در کوی نیک نامان ما را گذر ندادند
گر تو نمی پسندی تغییر کن قضا را
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
شاید که گوشه چشمی به ما کنند
نظیر دوست ندیدم اگر چه از مه و مهردردی ست غیر مردن کان را دوا نباشد
پس من چگونه گویم کین درد را دوا کن
نظیر دوست ندیدم اگر چه از مه و مهر
نهادم آینه ها در مقابل رخ دوست
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |