حسن بیدخوری
عضو جدید
تو مو میبینی و مجنون پیچش مودرون خانه ای چون هست صورت
فرشته ناید اندر وی ضرورت
تو ابرو او اشارت های ابرو
تو مو میبینی و مجنون پیچش مودرون خانه ای چون هست صورت
فرشته ناید اندر وی ضرورت
تو مو میبینی و مجنون پیچش مو
تو ابرو او اشارت های ابرو
از بس ز آشنایی مردم رمیده اموه که گر من بازبینم چهر مهرافزای او
تا قیامت شکر گویم طالع پیروز را
از بس ز آشنایی مردم رمیده ام
دائم تلاش معنی بیگانه می کنم
در دل ندهم ره پس از این مهر بتان رامن ای گل دوست میدارم تو را کز بوی مشکینت
چنان مستم که گویی بوی یار مهربان آید
نسیم صبح را گفتم تو با او جانبی داری
کز آن جانب که او باشد صبا عنبرفشان آید
من پیر سال و ماه نیم یار بی وفاستدر دل ندهم ره پس از این مهر بتان را
مهر لب او بر در این خانه نهادیم
ما درس سحر در ره میخانه نهادیممن پیر سال و ماه نیم یار بی وفاست
بر من چو عمر میگذرد پیر از ان شدم
مرگ گوارا شود موی چو گردد سپیدما درس سحر در ره میخانه نهادیم
محصول دعا در ره جانانه نهادیم
مرگ گوارا شود موی چو گردد سپید
لذت دیگر بود خواب دم صبح را
آن نه زلفست و بناگوش که روزست و شبست
وان نه بالای صنوبر که درخت رطبست
نه دهانیست که در وهم سخندان آید
مگر اندر سخن آیی و بداند که لبست
تا فصل وصال منتظر خواهم ماندتا ديدن يارمنتظر خواهم مانددر غيبت او اگر مرا دار زنندبر چوبه دار منتظر خواهمماند
دامن صحرا نبرد از چهره ام گرد ملال
میروم چون سیل تا دریا بفریادم رسد
دامن خود را پر از گل مي كنم در هواي گل تامل مي كنم
مرا با شمع نسبت نیس در سوز
که او شب سوزد و من در شب و روز
در قیامت که سر از خاک ب در خواهم کردز دست دیده و دل هر دو فریادهر آن چه دیده بیند دل کند یاد
در قیامت که سر از خاک ب در خواهم کرد
بازهم در طلبت خاک بسر خواهم کرد
در آسمان نه عجب گربه گفته حافظ سرود زهره به رقص اورد مسیحارا
الا یا ایها الساقی ادر کسا و ناولها
که عشق اسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
تا فصل وصال منتظر خواهم ماندآسمان بوي اجابت مي دهدبس که قنديل دعا آويخته است
در دل هوسی هست دریغا نفسی نیستدل خراب من دگر خرابتر نمیشود
که خنجز غمت دگر خرابتر نمیزند
تنها یکی به قله ی تاریخ می رسد
هر مرد پا شکسته که تیمور لنگ نیست
تا کی غم آن خورم که دارم یا نه
وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
پرکن قدح باده که معلومم نیست
کاین دم که فرو برم برآرم یا نه
حکیم عمر خیام
در عرصه ی جنگ بر جهان تاختیمهمت طلب از باطن پیران سحرخیز
زیرا که یکـی را ز دو عالم طلبیدند
------ فروغی بسطامی -------
موی بتراش و کفن ساز تنت را از مویدر عرصه ی جنگ بر جهان تاختیم
در جبهه ی نرم قافیه را باختیم
موی بتراش و کفن ساز تنت را از موی
تا درین عرصه نگردی تو بهر مویی مات
آن روز که در محشر مردم همه گردآیندتیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش / رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما
ای پادشه خوبان داد از غم تنهاییمعشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا/ کفرش همه ایمان شد تا باد چنین بادا
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |