روح دهد مرده پوسیده را
مهر دهد سینه بیگانه را
آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است
یا رب این تاثیر دولت در کدامین کوکب است
روح دهد مرده پوسیده را
مهر دهد سینه بیگانه را
از سر بالین من برخیز ای نادان طبیبروح دهد مرده پوسیده را
مهر دهد سینه بیگانه را
تا چهره تو در عرق شرم غوطه زد
آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است
یا رب این تاثیر دولت در کدامین کوکب است
تا چهره تو در عرق شرم غوطه زد
هر ارزو که در دل من بود آب شد
تو جان جان افزاستی آخر ز شهر ماستی
دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت
بشکست عهد و ز غم ما هیچ غم نداشت
تو جان جان افزاستی آخر ز شهر ماستی
دل بر غریبی مینهی این کی بود شرط وفا
تو را من چشم در راهم ...اشکم احرام طواف حرمت میبندد
گر چه از خون دل ریش دمی طاهر نیست
تو را من چشم در راهم ...
تو را من چشم در راهم شباهنگام
که می گیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی
وز آن دلخستگانت راست اندوهی فراهم؛
تو را من چشم در راهم
مرا اميد وصال تو زنده ميدارد
و گر نه هر دمم از هجر توست بيم هلاک
در دفتر ضمیر، چو ابلیس خط نوشتکرشمه ی تو شرابی به عاشقان پیمود ..... که علم بی خبر افتاد و عقل بی حس شد
در دفتر ضمیر، چو ابلیس خط نوشت
آلوده گشت هرچه بطومار و دفتر است
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت / بازآید و برهاندم از بند ملامتیقینم حاصله که هرزه گردی
ازین گردش که داری برنگردی
بروی مو ببستی هر رهی را
بدین عادت که داری کی ته مردی
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت / بازآید و برهاندم از بند ملامت
تا عهد تو را بستم عهد همه بشکستم
بعد از تو روا باشد نقض همه پیما نها
می دهد هر کسش افسونی و معلوم نشداگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم / قضای عهد ماضی را شبی دستی برافشانم
تو را من زهر شیرین خوانم ای عشق ،می دهد هر کسش افسونی و معلوم نشد
که دل نازک او مایل افسانه کیست
تو را من زهر شیرین خوانم ای عشق ،
كه نامی خوشتر از اینت ندانم.
و گر هر لحظه رنگی تازه گیری ،
به غیر از زهر شیرینت نخوانم
ما را ز خیال تو چه پروای شراب است
خم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است
وای از این مرغ عاشق زخمی
که بنالد به زخمه سازت
شهریار
تا کـــــی به تمنای وصــــــــــــال تو یگانه
اشکــــــم شود از هر مژه چو سیل روانه
خواهــــــد بسر آید غــــم هجران تو یا نِه؟
ای تیــــــر غمت را دل عشــــــــاق نشانه
جمعی به تو مشــغول و تو غائب ز میانه
هر که دلارام دید از دلش آرام رفت / چشم ندارد خلاص هر که در این دام رفت
تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج
سزد اگر همه دلبران دهندت باج
من مست می عشقم هشیار نخواهم شدجان بکوی می فروشان داده ایم
در به روی خود فروشان بسته ایم
دلا تا کی درین زندان فریب این و آن بینی / یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینیمن مست می عشقم هشیار نخواهم شد
وز خواب خوش مستی بیدار نخواهم شد
یارب این نوگلخندان که سپردی به منشدلا تا کی درین زندان فریب این و آن بینی / یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی
یارب این نوگلخندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از چشم حسود چمنش
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |