در دست هر که هست ز خوبی قراضه هاست
آن معدن ملاحت و آن کانم آرزوست........
تا کی به بزم غیر بدان روی آتشین
بنشینی و بر آتش حسرت نشانیم؟
در دست هر که هست ز خوبی قراضه هاست
آن معدن ملاحت و آن کانم آرزوست........
من نه آن رندم که ترک شاهد وساغر کنمتا کی به بزم غیر بدان روی آتشین
بنشینی و بر آتش حسرت نشانیم؟
من نه آن رندم که ترک شاهد وساغر کنم
محتسب داند که من این کارها کمتر کنم
مکن به چشم حقارت نظر به درویشان
که بینیاز جهانند اگر تهی دستند
دیدمش خرم و خندان قدح باده به دستمکن به چشم حقارت نظر به درویشان
که بینیاز جهانند اگر تهی دستند
دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست
واندر ان اینه صد گونه تماشا می کرد
امد موج الست کشتی قالب ببستدر کوی نیک نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمی پسندی تغییر کن قضا را
امد موج الست کشتی قالب ببست
باز چو کشتی شکست نوبت وصل ولقاست
تا چند ز یاران خبر از من پرسی؟
ای بی خبر از من, خبر از خویشم نیست
تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار
که در برابر چشمی و غائب از نظری
تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار
که در برابر چشمی و غائب از نظری
یاد باد آنکه نهانت نظری با ما بود
رقم مهر تو بر چهره ی ما پیدا بود
یاران همنشین همه از هم جدا شدند
مائیم و استانــه دولت پنــــــــــــاه تو
یاران همنشین همه از هم جدا شدند
مائیم و استانــه دولت پنــــــــــــاه تو
اااا این شعره!چقد دردسر کشیدم سرش!
دلا همیشه مزن لاف زلف دلبنــــــدان
چو تیره رای شوی کی کشایدت کاری
وقتی دل سودایی میرفت به بستان ها
بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحان ها
وقت آن است که مردم ره صحرا گیرند
خاصه اکنون که بهار آمد و فروردینست
او را خود التفات نبودی به صید من
من خویشتن اسیر کمند نظر شدم
یارب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی
من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان
قال و مقال عالمی میکشم از برای تو
وقتی دل سودایی میرفت به بستان ها
بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحان ها
وقت آن است که مردم ره صحرا گیرند
خاصه اکنون که بهار آمد و فروردینست
ترا که حسن خداداده هست وحجله بخت
چه حاجت است که مشاطه ات بیارایـــــد
از دست برده بود خمار غمم سحــــــر
دولت مساعد امد و می در پیاله بـــــود
دل خراب من دگر خراب تر نمیشود
که خنجر غمت ازین خراب تر نمی زند
دلم گرفته برایم بهار بفرستید
ز شهر کودکی ام یادگار بفرستید
دل خراب من دگر خراب تر نمیشود
که خنجر غمت ازین خراب تر نمی زند
دو تنها دو سرگردان دو بیکس
دد و دامت کمین از پیش و از پس
دیده ها در طلب لعل یمانی خون شد
یا رب ان کوکب رخشان به یمن باز رسان
سلطان ازل گنج غم خویش به ما داد
تا روی درین منزل ویرانه نهادیم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |