چگونه به تو نيانديشم:
چگونه به تو نيانديشم٬ تويی که آتش اما و اگرها را در من به خاکستری سرد
نشاندی چگونه به تو نيانديشم تويی که بودنم را با مهر پاکت به اوج رساندی
تو مرا به لبخند وا داشتی ٬لبخندی که مشت محکمی شد بر دهان بزدلترين
افکار
يأس و نوميدی
چگونه به تو نيانديشم ٬تويی که لبخندم از صفای سينه تو سرچشمه گرفت
تويی که اسمت آشناترين واژهء هر لحظه زندگانيم است
چگونه ميشود در اين واژه واژه گم نشد
چگونه ميشود در خودم گم نشوم منی که سراپای وجودش تو فرا گرفتهای
به چشمان تو سوگند که من ديگر تو شدهای
به تبسم روی گونههايت قسم که در تو غرق شدهام
تمام لحظههايم تويی تويی که از معصوميت نگاهت به تمام و کمال رازهای دنيا
رسيدام تنها تو ميدانی چه ميگويم حرفهای مرا تنها تو باور داری
آری من آنيم که از سر غرورم گذشتم تا به پيش پای چشمان تو زانو بزنم
عزيزترين تنها تو ميدانی که هيچ شکی در لحظهای بدون تو ماندن نيست
غرورم آماده سجده بر خاک رد پای پر مهر توست تا که از خوبی و
صداقتت برايت
قصه گويدآن خوبی و صداقت بزرگی که درک و تاب دانستنش را ندارم
نيازم به چه باشد منی که به اوج با تو بودن رسيدهام
منی که هيچ برتر از با تو بودن نديدهام هيچ٬هيچ
چگونه به تو نيانديشم تويی که اشکهايم را از لحظههای تنهاييم ربودی؟
تو تنها عزيزی که قصهء لبخندهايت را با نسيم سحری در ميان گذاشتم
عزيزتر از آنی که لحظهای در خيالم تصورت کنم
تو به لبخند قاصدک خوش خبر میمانی، تو بسان حرف رازقی در دل دشت
و صحرامیمانی
يا تولد لبخند بروی لبها به هنگام بهار اقاقيها
دوستت دارم.