دردم از یار است و درمان نیز هم دل فدای او شد و جان نیز هم
R Roham عضو جدید Apr 1, 2007 #32 ما زیاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه می پنداشتیم ....؟؟؟؟؟؟!!!!!!!
liliss85 عضو جدید Apr 1, 2007 #33 مشاعره مشاعره می نویسم مینویسم از تو تا تن کاغذ من جا دارد با تو از حادثه ها خواهم گفت گریه این گریه اگر بگذارد گریه این گریه اگر بگذارد با تو از روز ازل خواهم گفت فتح معراج غزل کافی نیست باتو از اوج غزل خواهم گفت آخرین ویرایش: Apr 1, 2007
مشاعره مشاعره می نویسم مینویسم از تو تا تن کاغذ من جا دارد با تو از حادثه ها خواهم گفت گریه این گریه اگر بگذارد گریه این گریه اگر بگذارد با تو از روز ازل خواهم گفت فتح معراج غزل کافی نیست باتو از اوج غزل خواهم گفت
sara_hyperactive عضو جدید کاربر ممتاز Apr 2, 2007 #35 و من آنقدر صادقم که صداقت را چون آبهای سرد گوارا با شوق در پیاله ی مسگون صبح نوشیدم. مصدق
liliss85 عضو جدید Apr 2, 2007 #37 مشاعره مشاعره من که با شادی چشمان تو حیران شده ام ز چه روی این دل جادو شده خندان نکنی تو بمان ای گل من که گلشن جان منی من اگر گل نفسم تو عطر گلدان منی
مشاعره مشاعره من که با شادی چشمان تو حیران شده ام ز چه روی این دل جادو شده خندان نکنی تو بمان ای گل من که گلشن جان منی من اگر گل نفسم تو عطر گلدان منی
sara_hyperactive عضو جدید کاربر ممتاز Apr 3, 2007 #39 دردم از یار است و درمان نیز هم دل فدای او شد و جان نیز هم
sara_hyperactive عضو جدید کاربر ممتاز Apr 3, 2007 #41 در شب هجران مرا پروانه ی وصلی فرست ورنه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع حافظ
alijan عضو جدید Apr 3, 2007 #42 علی ای همای رحمت تو چه ایتی خدا را که به ما سوا فکندی همه سایه هما را
sara_hyperactive عضو جدید کاربر ممتاز Apr 3, 2007 #43 از آن زمان که فتنه ی چشمت به من رسید ایمن ز شر فتنه ی آخر زمان شدم حافظ
sara_hyperactive عضو جدید کاربر ممتاز Apr 3, 2007 #45 دلم در سینه کوبد سر به دیوار که این مرگ است و بر در می زند مشت بیا ای همزبان جاودانی که امشب وحشت تنهاییم کشت مشیری
دلم در سینه کوبد سر به دیوار که این مرگ است و بر در می زند مشت بیا ای همزبان جاودانی که امشب وحشت تنهاییم کشت مشیری
sara_hyperactive عضو جدید کاربر ممتاز Apr 3, 2007 #47 هیچ نه انگیزه ای، که هیچم، پوچم! هیچ نه اندیشه ای، که سنگم، چوبم! همسفر قصه های تلخ غریبم رهگذر کوچه های تنگ غروبم! مشیری
هیچ نه انگیزه ای، که هیچم، پوچم! هیچ نه اندیشه ای، که سنگم، چوبم! همسفر قصه های تلخ غریبم رهگذر کوچه های تنگ غروبم! مشیری
sara_hyperactive عضو جدید کاربر ممتاز Apr 3, 2007 #49 دام سخت است مگر یار شود لطف خدا ورنه آدم نبردصرفه ز شیطان رجیم حافظ
sara_hyperactive عضو جدید کاربر ممتاز Apr 3, 2007 #51 تبسم را بر لبها جراحبی می کنند و ترانه را بر دهان شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد شاملو
sara_hyperactive عضو جدید کاربر ممتاز Apr 3, 2007 #53 یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد حافظ
sara_hyperactive عضو جدید کاربر ممتاز Apr 3, 2007 #55 دلا همیشه مزن لاف زلف دلبندان چو تیره رای شوی کی گشایدت کاری.
alijan عضو جدید Apr 3, 2007 #56 یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
sara_hyperactive عضو جدید کاربر ممتاز Apr 3, 2007 #57 روزی آید که در پهنه ی دهر ذی حیاتی به غیر از خدا نیست اژدها همچنان تشنه کام است زانکه او تشنه ی جاودانی است! مشیری
روزی آید که در پهنه ی دهر ذی حیاتی به غیر از خدا نیست اژدها همچنان تشنه کام است زانکه او تشنه ی جاودانی است! مشیری
S Sima- عضو جدید Apr 3, 2007 #59 یک لحظه تمام آسمان را در هاله یی از بلور دیدم خود را و ترا و زندگی را در دایره های نور دیدم
pashe_naz2001 عضو جدید Apr 3, 2007 #60 من با تو نگویم که تو پروانه من باش چون شمع بیا روشنی خانه من باش در کلبه ما رونق اگر نیست صفا هست تو رونق این کلبه و کاشانه من بش اخوان ثالث
من با تو نگویم که تو پروانه من باش چون شمع بیا روشنی خانه من باش در کلبه ما رونق اگر نیست صفا هست تو رونق این کلبه و کاشانه من بش اخوان ثالث