دلا تا کی در این زندان فریب این و آن بینی ...یکی زین چاه ظلمانی برون باش تا جهان بینیدیری است که دلدار پیامی نفرستاد ننوشت کلامی و سلامی نفرستاد
دلا تا کی در این زندان فریب این و آن بینی ...یکی زین چاه ظلمانی برون باش تا جهان بینیدیری است که دلدار پیامی نفرستاد ننوشت کلامی و سلامی نفرستاد
در دلم بود كه بی دوست نباشم هرگ ز چه توان كرد كه سعی من و دل باطل بوددلم زحلقه زلفش به جان خرید آشوب / چه سود دید ندانم که این تجارت کرد
دیده ای نیست نبیند رخ زیبای تو را
نیست گوشی که همی نشنود آوای تو را
در دل هوسی هست دریغا نفسی نیستترسم که اشک در غم ما پرده در شود واین راز سر به مهر به عالم سمر شود
در دل هوسی هست دریغا نفسی نیست
ما را نفسی نیست كه در دل هوسی نیست
دانه ای را كه دل موری از آن شاد شودتا چند عمر در هوس و آرزو رود
بگذار این نفس که بر آمد فرو رود
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
بگذار این نفس که بر آمد فرو رود
دور فلکی یکسره بر منهج عدل است
خوش باش که ظالم نبرد راه به منزل....
لنگ لنگان قدمی بر میداشت هرقدم دانه ی شکری می کاشت
ترسم ای مرگ نیایی تو و من پیر شومتا تو نگاه میکنی کار من اه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است....
ترسم ای مرگ نیایی تو و من پیر شوم
آنقدر زنده بمانم که زجان سیر شوم
یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراضمیشود پرده چشمم پر کاهی گاهی
دیده ام هر دو جهان را به نگاهی گاهی
میشود پرده چشمم پر کاهی گاهی
دیده ام هر دو جهان را به نگاهی گاهی
یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض
پادشاهی کامران بود از گدایان عار داشت
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند ادمی...
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
سخن تا نگویی توانیش گفت ولی گفته را باز نتوان نهفت..یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
سخن تا نگویی توانیش گفت ولی گفته را باز نتوان نهفت..
تو ترحم نکنی بر من مخلص گفتم
ذاک دعوای و ها أنت و تلک الایام...
مردی نبود فتاده را پای زدن
گر دست فتاده ای بگیری مردی
رواق منظر چشم من آستانه ی توست
کرم نما و فرود آ که خانه خانه ی توست
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |