یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد؟
دوستی کی آمد آخر دوستداران را چه شد؟
دزدیده چون جان می روی اندر میان جان من
سرو خرامان منی ای رونق بستان من
تا شدم حلقه بگوش در میخانه ی عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارکبادم
تا شدم حلقه بگوش در میخانه ی عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارکبادم
دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند
خواجه ان است که باشد غم خدمتکارش
دلا مشتاق دیدارم غریب و عاشق و مستم
کنون عزم لقا دارم من اینک رخت بربستم
دلم یک دوست میخواهد که اوقاتی که دلتنگم
بگوید: خانه را ول کن بگو من، کی،کجا باشم؟
در اين دنيا كسي بي غم نباشد
اگر باشد بني آدم نباشد
دل که رنجید از کسی خرسند کردن مشکل است
شیشه ی بشکسته را پیوند کردن مشکل است
تنگ پر از اشک و چشم های تماشا
ماهی دلمرده ام ، چگونه نگریم ؟
مرا خسته کردی و خود خسته رفتی...سفر کرده!باخانه من چه کردی؟
دوش می آمد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود
رسم عاشق کشی و شیوه شهرآشوبی
جامه ای بود که بر قامت او دوخته بود
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |