من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را
....
من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را
....
نصیحت گوش کن جانا که از جان دوستتر دارند
جوانان سعادتمند پند پیر دانا را
....
حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را
....
دل که از ناوک مژگان تو در خون میگشت
باز مشتاق کمانخانه ابروی تو بود
.....
دو تنها و دو سرگردان دو بیکس
دد و دامت کمین از پیش و از پس
......
سودای عشق پختن عقلم نمی پسندد
فرمان عقل بردن عشقم نمی گذارد
در ظاهرشان به اولیا می مانند
در باطنشان بوی مسلمانی نی
یاد باد آن که سر کوی توام منزل بود
دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود
درهای امید بر رخم بسته شده
ای صاحب ذوالفقار و قنبر فتحی
یا رب آن شاهوش ماه رخ زهره جبین
در یکتای که و گوهر یک دانه کیست
تو این راز مگشای و با کس مگوی / مرا جز نهفتن همینست روی
سر بانوانی و هم مهتری / من ایدونم گمانم که تو مادری
یوسف گمگشته باز اید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
دارد متاع عفت از چار سو خریدار
بازار خودفروشی این چار سو ندارد
دارد متاع عفت از چار سو خریدار
بازار خودفروشی این چار سو ندارد
از ایران یکی نامدارم دبیر / خردمند و روشن دل و یادگیردل آرا ما نگارا چون تو هستی
همه چیزی که باید هست ما را...
از ایران یکی نامدارم دبیر / خردمند و روشن دل و یادگیر
به کشتی برین آب اگر بگذرم / سپاسی نهی جاودان بر سرم
من در تو کجا رسم که در ذات و صفات
پنهانی من تویی و پیدای تو من
یک چند پشیمان شدم از رندی و مستینه من تنها گرفتارم به دام زلف زیبایی
که هر کس با دلارامی سری دارند و سودایی
یک چند پشیمان شدم از رندی و مستی
عمریست پشیمان ز پشیمانی خویشم
مارا ز تو غیر از تو تمنایی نیست
از دوست به جز دوست نمی باید خواست
تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را
تو مرا گنج روانی چه کنم سود و زیان را
تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را
تو مرا گنج روانی چه کنم سود و زیان را
میدونم تکراریه ولی هربار صادقه و قشنگترسم صدای سایه ات خواب است بیدارش کند
- آفتاب آهسته تر بربام قصرش کن گذر
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |