تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند
عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست
تار و پود عالم امکان، به هم پیوسته است
عالمی را شاد کرد آنکس که یک دل شاد کرد
تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند
عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست
تو خود شعری و چون سحر و پری افسانه را مانی
به افسون کدامین شعر در دام من افتادی
یادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
دامن دوست به دست آر و ز دشمن بگسل
مرد یزدان شو و ایمن گذر از اهرمنان
دارم از زلف سياهش گله چندان كه مپرسنقش پیری را ز آب و رنگ ها نتوان زدود
در زمستان برف رسوا بر سر هر بام بود
مهدی سهیلی
صفحه 6000!!
دارم از زلف سياهش گله چندان كه مپرس
كه چنان ز او شده ام بي سر و سامان كه مپرس
در بیابان گر به شوق کعبه خوای زد قدمسمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
در بیابان گر به شوق کعبه خوای زد قدم
سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور
در بیابان گر به شوق کعبه خوای زد قدم
سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور
راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاک
بر زبان بود مرا آنچه تورا در دل بود
در بند غمت بنده صفت حلقه به گوشيم
وز دام تو چون آهوى وحشى نرميديم
تشريف غمت بر دل و با درد فراقت
جفتيم، ولى جامه طاقت ندريديم
[FONT=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]یوسف به زر قلب فروشان دگرانندمائیم و نوای بی نوایی
بسم الله اگر حریف مایی: )
یوسف به زر قلب فروشان دگرانند
ما وقت خوش خویش به عالم نفروشیم
پست 60000 :دی
مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن
که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست
ما محرمان خلوت اُنسیم غم مخورتو را می جویم ای زیباترین گلواژه هستیتو ای عالم ترین معنا به دنبال تو می گردم
وه که با این عمرهای کوته بی اعتبارما محرمان خلوت اُنسیم غم مخور
با یار آشنا سخن آشنا بگو
اي غنچهي خندان چرا خون در دل ما ميکنيوه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
همه در حسرتم ای گل که به گلزار من آئیاین طرف مشتی صدف آنجا کمی گل ریخته
موج، ماهیهای عاشق را به ساحل ریخته
بعد از این در جام من تصویر ابر تیره ایست
بعد از این در جام دریا ماه کامل ریخته
همه در حسرتم ای گل که به گلزار من آئی
سپر صلح و صفا دارم وشمشیر محبت.
.
.
.
در دير مغان آمد يارم قدحي در دستتنها نه ز راز دل من پرده برافتاد
تا بود فلک شیوه او پرده دری بود
ترک یاری کردی و من همچنان یارم تو رادر دير مغان آمد يارم قدحي در دست
مست ازمي وميخواران ازنرگس مستش مست
ترک یاری کردی و من همچنان یارم تو را
دشمن جانی و از جان دوستتر دارم تو را
ترک یاری کردی و من همچنان یارم تو را
دشمن جانی و از جان دوستتر دارم تو را
اگر داغ دل بود ما دیده ایم..
اگر خون دل بود ما خورده ایم..
اگر دل دلیل است آورده ایم..
اگر داغ شرط است ما برده ایم....
وه که جدا نمی شود نقش تو از خیال من
مثل پنجشنبهها
خستهی جهان بی عدالتم...
مثل جمعهها
تشنهی عدالت لبان تو
وه که جدا نمی شود نقش تو از خیال من
تا چه شود به عاقبت در طلب تو حال من
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنیدنیست بر لوح دلم جز الف قامت یار
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
وه که جدا نمی شود نقش تو از خیال من
تا چه شود به عاقبت در طلب تو حال من
نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |