تا قفل قفس باز شد ان سوخته پر رفتيا رب اين شمع دل افروز ز كاشانه كيست
جان ما سوخت بپرسيد كه جانانه كيست..؟
دلواپس ما بود ولیکن به سفر رفت
تا قفل قفس باز شد ان سوخته پر رفتيا رب اين شمع دل افروز ز كاشانه كيست
جان ما سوخت بپرسيد كه جانانه كيست..؟
تاکه بودیم کسی پاس نمیداشت که هستیم
باشد که نباشیم و بدانند که بودیم...
تار و پود عالم امکان، به هم پیوسته استماه نتابد به روز, کیست که بر خانه تافت
سرو نروید به بام, کیست که بر بام رفت
البته فک کنم درستش اینه: بودیم و کسی پاس نمیداشت ک هستیم..
تار و پود عالم امکان، به هم پیوسته است
عالمی را شاد کرد آنکس که یک دل شاد کرد
ماه نتابد به روز, کیست که بر خانه تافت
سرو نروید به بام, کیست که بر بام رفت
البته فک کنم درستش اینه: بودیم و کسی پاس نمیداشت ک هستیم..
دوش سودای رخش گفتم زسر بیرون کنم
گفت کو زنجیر تا تدبیر این مجنون کنم
من مست می عشقم هشیارنخواهم شد
وزخواب خوش مستی بیدارنخواهم شد
من مست می عشقم هشیارنخواهم شد
وزخواب خوش مستی بیدارنخواهم شد
دلم گرفته ای دوست، هوای گریه با من
گر از قفس گریزم کجا روم، کجا من؟
کجا روم که راهی به گلشنی ندانم
که دیده برگشودم به کنج تنگنا من
نه بستهام به کس دل، نه بسته کس به من دل
چو تختهپاره بر موج، رها، رها، رها من
دلم گرفته ای دوست، هوای گریه با من
گر از قفس گریزم کجا روم، کجا من؟
کجا روم که راهی به گلشنی ندانم
که دیده برگشودم به کنج تنگنا من
نه بستهام به کس دل، نه بسته کس به من دل
چو تختهپاره بر موج، رها، رها، رها من
نماز شام غریبان چو گریه آغازم
به مویه های غریبانه قصه پردازم
به یاد یار و دیار آنچنان بگیریم زار
که از جهان ره و رسم سفر براندازم
مراچشمیست خون افشان زدست ان کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد دید از ان چشم و از ان ابرو
مراچشمیست خون افشان زدست ان کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد دید از ان چشم و از ان ابرو
یا رب نظر تو بر نگردد...ولیکن کی نمایی رخ به رندان
توکز خورشید ومه آیینه داری
یا رب نظر تو بر نگردد...
برگشتن روزگار سهل است
تشبيه دهانت نتوان كرد به غنچهتا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودا زده از غصه دو نیم افتادست
چشم جادوی تو خود عین سواد سحر است
لیکن این است که این نسخه سقیم افتادست
تشبيه دهانت نتوان كرد به غنچه
هرگز نبود غنچه بدين تنگ دهاني
یارم چو قدح به دست گیرد
بازار بتان شکست گیرد
دوای درد عاشق را کسی کو سهل پندارد
ز فکر آنانکه اندر فکر درمانند در مانند
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل گفت وصالش به دعا باز توان يافت
عمريست که عمرم همه در کار دعا رفت
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست
وارث تمام اضطرابهای من ســـــلـــامتاب بنفشه مي دهد طره مشك ساي تو
پرده غنچه مي درد خنده دل گشاي تو...
وارث تمام اضطرابهای من ســـــلـــام
لیلی قشنگ خوابهای من ســـلــام
کودک اتل متل توتو له ات چه شد
ای بلوغ التهاب های من ســـــلــام
من بهشت را نچیده ام ولی به پشت چشمهام
شاعری سوخته:عذابهای من ســـلـــام
زندگی یکی نبود٬بود٬کودتا٬عشق
عشق٬کربلای انقلاب های من ســـــلــــام
من چقدر دیر می رسم به آخر کتاب
تو:سلام آخر کتابهای من ســـــــلـــــــــام......
سلام. برا همین همشو نوشتم.سلام!!
قشنگه فقط یکم خاصّــــــــــــــــــــــــه :دی
مرا دردی است اندر دل
اگر گویم زبان سوزد
وگر پنهان كنم ترسم
كه مغز استخوان سوزد
سلام. برا همین همشو نوشتم.
دلم تنهاست ماتم دارم امشب
دلی سرشار از غم دارم امشب
تا كی به انتظار قیامت توان نشست
بهار بود و تو بودی و عشق بود و امید
بهار رفت و تو رفتی و هرچه بود گذشت..
تا كی به انتظار قیامت توان نشست
برخیز تا هزار قیامت به پا كنی
تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راندیک روز رسد غمی به اندازه ی کوه
یک روز رسد نشاط اندازه ی دشت
افسانه ی زندگی همین است عزیز
در سایه ی کوه باید از دشت گذشت
یک روز رسد غمی به اندازه ی کوه
یک روز رسد نشاط اندازه ی دشت
افسانه ی زندگی همین است عزیز
در سایه ی کوه باید از دشت گذشت
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |