دل سپردن قدمِ اولِ دل کندن ماست
حرف «واو» ی که از آغازِ سلام افتاده....
هر گه دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
دل سپردن قدمِ اولِ دل کندن ماست
حرف «واو» ی که از آغازِ سلام افتاده....
دوش میگفت که فردا بدهم کام دلت/ سببی ساز خدایا که پشیمان نشود.ترسم که اشک در غم ما پردهدر شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود
دست بردم که کشم تیر غمش را از دل
تیر دیگر زد و بر دوخت دل و دست به هم...
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
حال که من افتاده ام از پا چرا ؟؟
شمع جویی و آفتاب بلند
روز بس روشن و تو در شب تار
گر ز ظلمات خود رهی بینی
همه عالم مشارق انوار
کوروش قائد و عصا طلبی
بهر این راه روشن و هموار
چشم بگشا به گلستان و ببین
جلوهٔ آب صاف در گل و خار
ز آب بیرنگ صد هزاران رنگ
لاله و گل نگر در این گلزار
رنج فراق هست و امید وصال نیست
این "هست و نیست" کاش که زیر و زبر شود
در این شب سیاهم ، گم گشته راه مقصود
از گوشه ای برون آی ، ای کوکب هدایت
در زلف چون کمندش ، ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی ، بی جرم و بی جنایت
تا کی ز جهان پر گرند اندیشه
تا چند ز جان مستمند اندیشه
آن کز تو توان ستد همین کالبدست
يک مزبله گو مباش چند انديشه
هر کس ک دید روی تو بوسید چشم من
کاری که کرد دیده من بی نظر نکرد
در گفتن ذکر حق زبان از همه به
طاعت که به شب کني نهان از همه به
خواهي ز پل صراط آسان گذري
نان ده به جهانيان که نان از همه به
امید من به وصالت، امید آن مردی استهمه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنایان بنوازد آشنا را
دل عالمی بسوزیچو عذار برفروزی
تو از این چه سود داری که نمیکنی مدارا
امید من به وصالت، امید آن مردی است
که گفت ماهی سرخ از سراب می گیرم...
تو باشی به بیچارگی دستگیر
تواناتر از آتش و زمهریر
ازین برف و سرما تو فریادرس
نداریم فریادرس جز تو کس
سایه ای بر دل ریشم فکن ای سرو روان!
که من این خانه به سودای تو ویران کردم...
ن
من به تنگ آمده ام از همه چیز
بگذارید هواری بزنم
من بی دل و دستارم در خانه ی خمارم
یک سینه سخن دارم، هین شرح دهم یا نه؟
هرگز حضور حاضر غائب شنیده ای
من در میان جمع و دلم جای دیگر است
یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست
خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد
L
دل تنگ و دست تنگ و جهان تنگ و کار تنگ
از چهارسو گرفته مرا روزگار تنگ
گفته بودی که شوم مست و دو بوست بدهم/ وعده از حد بشدو ما نه دو دیدیم و نه یک
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |