تن صدها ترانه مي رقصد
در بلور ظريف آوايم
لذتي ناشناس و رؤيا رنگ
مي دود همچو خون به رگ هايم
فروغ
محبت آتشی در جانم افروخت
که تا دامان محشر بایدم سوخت
تن صدها ترانه مي رقصد
در بلور ظريف آوايم
لذتي ناشناس و رؤيا رنگ
مي دود همچو خون به رگ هايم
فروغ
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آمدی
یار دبستانی من ، با من و همراه منی
چوب الف بر سر ما، بغض من و آه منی
حک شده اسم من و تو، رو تن این تخته سیاه
ترکه ی بیداد و ستم ، مونده هنوز رو تن ما
و پر از شعر،ای رفته به چوگان قضا همچون گو
چپ میرو و راست میرو و هیچ مگو
کانکس که تو رت فکنده اندر تک و پو
او داند و او داند و او داند و او...
و پر از شعر،
پر از همهمه بودی،
اما،
هیچ حرفی نزدی،
پر از گفتن دلدادگیت،
پراز زمزمۀ عشق به دریاشدنت،
باز حرفی نزدی،
و فقط خندیدی،
خوب من،
میفهمم
مُردم از حسرت به پیغامی دلم را شاد کن
ای که گفتی فراموشت نسازم یاد کن
نخست موعظه پیر صحبت این حرف است
که از مصاحب ناجنس احتراز کنید
هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
بر او نمرده به فتوای من نماز کنید
وگر طلب کند انعامی از شما حافظ
حوالتش به لب یار دلنواز کنید
در این فکرم که خواهی ماند با من مهربان یا نه؟
به من کم میکنی لطفی که داری این زمان یانه؟
هر آن کسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
بر او نمرده به فتوای من نماز کنید
وگر طلب کند انعامی از شما حافظ
حوالتش به لب یار دلنواز کنید
میازار موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است
میازار موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است
تا مرد سخن نگفته باشد
عیب و هنرش نهفته باشد
من خوب میدانم.دستم نداد قوت رفتن به پیش یار
چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم
تو را من چشم در راهم
به سعي ام تا ز دل يك ديده بگشايم
ببينم من فراخي را خبر گيرم من از يارم
تو را من چشم در راهم
دستم نداد قوت رفتن به پیش یار
چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم
مست است یار و یاد حریفان نمیکند
یادش بخیر ساقی مسکین نواز من
من طرف دیگر شب بوده امنفهمیدم کی عاشقت شدم
اما تا به خود امدم دیدم دیگر بدون حضورت زندگی نمیتوانم کنم
یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شدمن خوب میدانم.
تو را،
من مثل ماهی،
از طلوعت تا غروب شب،
صدا کردم.
تورا،
من خوب می فهمم،
مثل یک سنجاقک بی تاب و نا آرام.
پی پژواک هر نیلوفری،
تا شکل پروازت،
پراز اندیشه های خیس باشد،
یا پر از لحن غریب برکه در پاییز.
تو را،
من یاد دارم،
مثل روز اول هر مهر ماهی و
سراب گرم هر خرداد.
تو را،
میدانم اما،
باز میخواهم،
تماشایت کنم در خواب.
فقط یک بار دیگر هم به خوابم آی.
من طرف دیگر شب بوده ام
نقش تو را
رنگ تورا
دیده ام
مست شدم
از می این طرح و باز
خاطره
با خاطره نوشیده ام
از طلوعت تا غروب شب،مرا رنگ کرد روزگار به رنگی که هرگز دوست نمیداشتم
اخر دلم نمیخواهد هزار رنگ شوم تنها یک رنگ سسیاه یا سفید فقط همین تا بتوانم زندگی را زیبا برای دیگران
رنگی کنم و به سادگی دوستشان داشته باشم ان هم بدون تزویر پاک و بی ریا
یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دویتداران را چه شد
از طلوعت تا غروب شب،
صدا کردم.
تورا،
من خوب می فهمم،
مثل یک سنجاقک بی تاب و نا آرام.
پی پژواک هر نیلوفری،
تا شکل پروازت،
پراز اندیشه های خیس باشد،
یا پر از لحن غریب برکه در پاییز.
تو را،
من یاد دارم،
میگفت عشق زیباست
لبخند میزدم و میگفتم نه نیست
اخر تنها غم دارد
لبخند میزد و میگفت غمش زیباست
حال غم عشق را میدانم چیست اما کسی نیست تا بشنود از احساسم
می توانم بروم پس فردا[/I][/B]
نفسی تازه کنم
می توانم راحت
با تکان دادن دستم همه جا پر بزنم
می توانم بروم
و به فرمان دلم
سر دیوار تو دستی بزنم برگردم
ای دل ِ خسته ، به پیش !
برویم
تا دیاری که در آن " ایست ، خبر دار " ی نیست
برویم
تا که چشمانم را
در خیابان بچرانم یک شب
مادرم
چای را دم کرده ست
و سماور سخن از آمدنم می گوید
دیدن نه ندیدن
نمیدانم کدامیک زیباست
دل تنگی و فراق یا وصال
اما انتخاب سخت شده
در زمانه ای که عشق شده بازیچه
تنها دلم ترسو شده از دست روزگار و بازیهایش
تویی که با اومدنت دلم پر از جوونه شدشانه كمتر زن كه ترسم تار زلفت بشكند
تار زلف توست اما رشتـــه جان من است
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |