تو را ز کنگره عرش مي زنند صفير...ندانمت که در اين دامگه چه افتادستای هدهد سبا به صبا میفرستمت
بنگر که از کجا به کجا میفرستمت
تو را ز کنگره عرش مي زنند صفير...ندانمت که در اين دامگه چه افتادستای هدهد سبا به صبا میفرستمت
بنگر که از کجا به کجا میفرستمت
تو را ز کنگره عرش مي زنند صفير...ندانمت که در اين دامگه چه افتادست
تا تو نگاه ميكني كار من اه كردن است
اي به فداي چشم تو اين چه نگاه كردن است
تو را میخواهم و دانم که هرگز
به کام دل در آغوشت نگیرم
تویی آن آسمان صاف و روشن
من این کنج قفس مرغی اسیرم
مرا در منزل جانان چه امن و عییش چون هردم
جرس فریاد می دارد که بر بندید محمل ها
حال راحتم چشمانم را می بندم
با هیچ زنگی نمی پرم
نه من منتظر کسی هستم
و نه کسی در انتظار من........................
امدی جانم به قربانت ولی حالا چرا بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرانوشـدارویی و بعـد از مرگ سهـراب آمدیسنگدل این زودتر می خــواستی، حالا چـرا
امدی جانم به قربانت ولی حالا چرا بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
امدی جانم به قربانت ولی حالا چرا بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
امدی جانم به قربانت ولی حالا چرا بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
امدی جانم به قربانت ولی حالا چرا بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه است که قربانیات کنند
داني كه چرا سر نهان با تو نگويم
طوطي صفتي طاقت اسرار نداري
در جستجوی تو و نگاه تو
دیگر ندود نگاه بی تابم
اندیشه ی آن دو چشم رویایی
هرگز نبرد ز دیدگان خوابم
داني كه چرا سر نهان با تو نگويم
طوطي صفتي طاقت اسرار نداري
تو مثل خورشید قشنگییارب این شاه وش ماه رخ زهره جبین
در یکتای که و گوهر یکدانه کیست
تو مثل خورشید قشنگی
من برگ زردی نیمه جونم
بی تو دیگه تمومه کارم
بی تو نمی تونم بمونم
مستـ ـــــــ از تو ..ماییم که در پای تو چون خاک رهیم
مدهوش و ز دست رفته از یک نگهیم
مستـ ـــــــ از تو ..
مــے رقصمـ تا سرگیـــجــہ ..
تا تار شدטּ اتاقـ ..
تا سیاهـ تر شدטּ چشممـ ..
تا نبینمـ
نبودنـ بــے دلیلتـ را ...
ای شاهد افلاکی, در مستی و در پاکی
من چشم تو را مانم, تو اشک مرا مانی
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
یک عمر دویدیم و لب چشمه رسیدیم
خشکید و به یک جرعه چشیدن نرسیدیم
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم
زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم
طره را تاب مده تا ندهی بر بادم
محفلم چون مرغ شب , از ناله دل گرم بود
چون شفق از گریه خونین, شرابی داشتم
من این پاییز در زندان ، به یاد باغ و بستانها
سرود ِ دیگر و شعر و غنای دیگری دارم
هزاران را بهاران در فغان آرد ، مرا پاییز
که هر روز و شبش حال و هوای دیگری دارم
من آزرده دل را کس گره از کار نگشاید
مگر ای اشک غم امشب تو از دل عقده بگشایی
نزار این روزای خوبمون تموم شهیادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
نزار این روزای خوبمون تموم شه
نمیخوام که زندگیم بی تو حروم شه
دل من هیچکسو غیر تو نمیخواد
با دل هیشکی به جز تو به نمیاد
آخه تو عشقمی جز تو کیو دارم
که شبا سر روی شونه هاش بزارم
مرا در خاموشی ات فرو گیر
تا دلم را از ترانه سرشار سازم
واعظ مابوی حق نشنیدبشنواین سخنمدهوشی و مستی, نه گناه دل زار است
چون هوش ربای دل مدهوش, تویی تو
صیدی که تو را گشته گرفتار منم من
یاری که مرا کرده فراموش تویی تو
مرا در منزل جانان چو امن عيش چون هر دمواعظ مابوی حق نشنیدبشنواین سخن
درحضورش نیزمیگویم نه غیبت میکنم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |