از چه دلتنگ شدی
دلخوشی ها کم نیست
مثلا این خورشید
کودک پس فردا
کفتر آن هفته
یک نفر دیشب مرد
و هنوز نان گندم خوب است
و هنوز آب می ریزد پایین ، اسب ها می نوشند...
دوش در صحرای خلوت گوی تنهایی زدم
خیمه بر بالای منظوران بالایی زدم
از چه دلتنگ شدی
دلخوشی ها کم نیست
مثلا این خورشید
کودک پس فردا
کفتر آن هفته
یک نفر دیشب مرد
و هنوز نان گندم خوب است
و هنوز آب می ریزد پایین ، اسب ها می نوشند...
من از عشق بارون به دریا زدمدوش در صحرای خلوت گوی تنهایی زدم
خیمه بر بالای منظوران بالایی زدم
تو این حس و حال عجیب و غریبتا در ره پيری به چه آيين روی ای دل
باری به غلط صرف شد ايام شبابت
دلتنگیام پر..تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود / سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود
رونق عهد شباب است دگر بستان را / میرسد مژده گل بلبل خوش الحان را
شکنجه میشم از خودمدوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش / کز شما پنهان نشاید کرد سر می فروش
دل بي تاب و بي آرام من از شوق لبريز استیک کرشمه کرد با خود ، آن چنانک
فتنه ای در پیر و در برنا نهاد
دل بي تاب و بي آرام من از شوق لبريز است
به هر سو چشم من رو ميكند فرداست
سحر از ماوراي ظلمت شب مي زند لبخند
قناري ها سرود صبح مي خوانند
دو مسافر همه در آب و هوای خودماندلم برای كسی تنگ است
كه آفتاب صداقت را
به ميهمانی گل های باغ می آورد
وگيسوان بلندش را
- به بادها می داد
و دست های سپيدش را
- به آب می بخشيد
................
نمی خواهم به جز من دوست دار دیگری باشیدو مسافر همه در آب و هوای خودمان
احتیاجی به در و دشت نداریم اگر
رو به هم باز شود پنجره های خودمان
درد اگر هست برای دل هم میگوییم
در وجود خودمان هست دوای خودمان
دوست داریم که نفهمند.. بیا بعد از این
خودمان شعر بخوانیم برای خودمان
نمی خواهم به جز من دوست دار دیگری باشی
برای لحظه ای حتی به فکر دیگری باشی
دل کندنیاد باد آنکه نهانت نظری با ما بود
رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود
دل کندن
از کوه کندن
آسان تر نبود ...
__________________
در عمیق ترین زوایای ذهنمدیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چکرد..
در عمیق ترین زوایای ذهنم
آنجا که دیگر
من هستم و او...
وقت است که بنشینی و گیسو بگشایی
تا با تو بگویم غم شب های جدایی...
یک عمر من شکستم و با درد ساختم
اما کسی نگفت چرا بینوا شکست
ماندم میان موج غریبی ز اشک و آه
کشتی صبرم از ستم ناخدا شکست امشب ستاره ها پی دلداری آمدند
اما ز داغ من دلشان تا خدا شکست
باز به داد دلم رسی........ای کاش
امشب دوباره دلم بی صدا شکست!
تا به کی نازی به حسن عاریت
ما و من آیینه داری بیش نیست
دوش میگفت به مژگان درازت بکشم / یارب از خاطرش اندیشه ی بیداد ببرتــــــو بگو دلــــــکم
مگر می شـــــــود یـــــک عــــــمری را فراموش کــــــرد؟!
تا به کی نازی به حسن عاریت
ما و من آیینه داری بیش نیست
دوش میگفت به مژگان درازت بکشم / یارب از خاطرش اندیشه ی بیداد ببر
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |