مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست/یا شب و روز به ز فکر توام کاری هست
تاب بنفشه میدهد طره ی مشکسای تو
پرده ی غنچه میدرد خنده ی دلگشای تو...
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست/یا شب و روز به ز فکر توام کاری هست
تاب بنفشه میدهد طره ی مشکسای تو
پرده ی غنچه میدرد خنده ی دلگشای تو...
وحی فرمود ایزد بر آن خبیث/ تا همی گفت بر سبیل حدیث
یاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد.......به وداعی دل غمدیده ی ما شاد نکردثوابت باشد ای دارای خرمن.....اگر رحمی کنی بر خوشه چینی
ثواب روزه و حج قبول آن کس برد....... که خاک میکده ی عشق را زیارت کرددر بهای بوسه ای جانی طلب/ می کنند این دلستانات الغیاث
دیدیم به دنبال هوا و هوس شیخ / هر لحظه فرامین خدا در نوسان است....چون با تو جهنم شده این ملک اهورا / بی تو به یقین غرفه ای باغ جنان است
ای سرو ناز حسن که خوش می روی به ناز......عشاق را به ناز تو هر لحظه صد نیازتا به کی گرد خجالت زنده در خاکم کند؟//شسته رو چون گوهر از باران رحمت کن مرا
ای سرو ناز حسن که خوش می روی به ناز......عشاق را به ناز تو هر لحظه صد نیاز
چه یهو!!
زان خرمن گل حاصل ما دامن چیدهست//زان سیب ذقن قسمت ما دست بریدهست
توبه کردم که نبوسم لب ساقی و کنون.......میگزم لب که چرا گوش به نادان کردم
مرا می بینی و هردم زیادت می کنی دردم......ترا می بینم و میلم زیادت می شود هردمترک سر کردم، ز جیب آسمان سر بر زدم//بی گره چون رشته گشتم، غوطه در گوهر زدم
مرا می بینی و هردم زیادت می کنی دردم......ترا می بینم و میلم زیادت می شود هردم
ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش......بیرون کشید باید ازین ورطه رخت خویشمیخورم بر یکدگر از جنبش مژگان او//من که چندین بار تنها بر صف محشر زدم
ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش......بیرون کشید باید ازین ورطه رخت خویش
شهری عشقم، چو مجنون در بیابان نیستم//اخگر دلزندهام، محتاج دامان نیستم
من ار چه عاشقم و رند و مست و نامه سیاه......هزار شکر که یاران شهر بی گنهندشهری عشقم، چو مجنون در بیابان نیستم//اخگر دلزندهام، محتاج دامان نیستم
من ار چه عاشقم و رند و مست و نامه سیاه......هزار شکر که یاران شهر بی گنهند
از راه نظر مرغ دلم گشت هوایی.......ای دیده نگاه کن که به دام که در افتاددر خرابیهاست، چون چشم بتان، تعمیر من//مرحمت فرما، ز ویرانی عمارت کن مرا
از راه نظر مرغ دلم گشت هوایی.......ای دیده نگاه کن که به دام که در افتاد
ماهم آمد به در خانه و من خانه نبودم......خانه گویی به سرم ریخت چو این قصه شنودمدور کردن منزل نزدیک را از عقل نیست//چون سکندر درتلاش آب حیوان نیستم
ماهم آمد به در خانه و من خانه نبودم......خانه گویی به سرم ریخت چو این قصه شنودم
ما را ز شب وصل چه حاصل،که تو از ناز//تا باز کنی بند قبا، صبح دمیدهست
ترا صبا و مرا آب دیده شد غماز........وگرنه عاشق و معشوق رازدارانند
دل ز هر نقش گشته ساده مرا//دو جهان از نظر فتاده مرا
آن یار کزو خانه ی ما جای پری بود.......سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود
دل را به زلف پرچین، تسخیر میتوان کرد//این شیر را به مویی، زنجیر میتوان کرد
در نظر بازی ما بی خبران حیرانند......من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
در کشاکش از زبان آتشین بودم چو شمع//تا نپیوستم به خاموشی نیاسودم چو شمع
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |