مشاعرۀ سنّتی

[salvador]

مراد از زندگانی چیست روی دلبران دیدن

حیات جاودانی چیست پیش دوستان بودن

 

[banoo12]

نازنینا ما به عشق تو جوانی داده ایم
حال دیگر با جوانان ناز کن با ما چرا؟

 

[semiramis261]

نازنینا ما به عشق تو جوانی داده ایم
حال دیگر با جوانان ناز کن با ما چرا؟

انارستان چاک سینه ی باغ
ترک ها خوردن شب آیینه ی باغ

 

[fatemeh-r]

غلطست آنکه گویندکه به دل ره است دل را
دل من زغصه خون شد,دل توخبرندارد

 

[salvador]

دلا تا می‌توان امروز فرصت را غنیمت دان

که در عالم نمی‌داند کسی احوال فردا را

 

[sh@di]

[/B][/COLOR] دلا تا می‌توان امروز فرصت را غنیمت دان

که در عالم نمی‌داند کسی احوال فردا را[/QUOTE]

اری اغاز دوست داشتن است گرچه پایان راه ناپیداست /من به پایان دگر نیندیشم که همین دوست داشتن زیباست

 

[salvador]

تو که داری سر شاهنشهی کشور دل

فکر ملک دل ما کن که خرابست خراب

 

[hamid221]

ببار ای بارون ببار
بر دلم گریه کن خون ببار
بر شب تیره چون زلف یار
بهر لیلی چون مجنون ببار

 

[banoo12]

رهرو منزل عشقیم و زسرحد عدم تا به اقلیم وجود این همه راه آمده ایم

 

[*vernal*]

رهرو منزل عشقیم و زسرحد عدم تا به اقلیم وجود این همه راه آمده ایم

من به سر منزل عنقا نه خودم بردم راه قطع اين مرحله با مرغ سليمان كردم

 

[banoo12]

ما زیاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم

 

[Ekram]

ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم
از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

 

[banoo12]

مگر دیوانه خواهم شد در این سودا که شب تا روز
سخن با ماه می گویم پری در خواب می بینم

 

[semiramis261]

مگر دیوانه خواهم شد در این سودا که شب تا روز
سخن با ماه می گویم پری در خواب می بینم

مگر این آتش من از بر دیوار گذشت
که در افتاد به دامان دل رهگذری

 

[banoo12]

یارب آن شاه وش ماه رخ زهره جبین
در یکتای که و گوهر یکدانه کیست؟

 

[semiramis261]

یارب آن شاه وش ماه رخ زهره جبین
در یکتای که و گوهر یکدانه کیست؟

تعجب مکن، من همانم ولی
به یک گوش من حلقه آویختند!...

 

[Sarp]

دوست می​دارم من این نالیدن دلسوز را
تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را

شب همه شب انتظار صبح رویی می​رود
کان صباحت نیست این صبح جهان افروز را

سعدی

 

[semiramis261]

دوست می​دارم من این نالیدن دلسوز را
تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را

شب همه شب انتظار صبح رویی می​رود
کان صباحت نیست این صبح جهان افروز را

سعدی

از راز سر به مهر دل غنچه ها بپرس
تا با تو سر کنند حدیث زمانه ها

 

[Sarp]

از حلاوت‌ها که هست از خشم و از دُشنام ِ او
مي‌ستيزم هر شبي با چشم ِ خون آشام ِ او

دام‌هاي عشق ِ او گر پر و بالم بُگسَلَد
طوطي ِ جان نَگسَلَد از شِکر و بادام ِ او

مولوی

 

[semiramis261]

از حلاوت‌ها که هست از خشم و از دُشنام ِ او
مي‌ستيزم هر شبي با چشم ِ خون آشام ِ او

دام‌هاي عشق ِ او گر پر و بالم بُگسَلَد
طوطي ِ جان نَگسَلَد از شِکر و بادام ِ او

مولوی

وانمود تنهایی است... کی دگر تماشایی است
آن هلالی زرین آبی مکرّرها
چون چراغ جادویی شعله ور شود هر بام
بر تنم فرو بارد دشنه های اخگرها

 

[Sarp]

ای فتی فتوی غدرت ندهم
کافت غدر هلاک امم است

غدر نقابی بنیاد وفاست
اینت بنیاد که جان را حرم است

خاقانی

 

[island1991]

وانمود تنهایی است... کی دگر تماشایی است
آن هلالی زرین آبی مکرّرها
چون چراغ جادویی شعله ور شود هر بام
بر تنم فرو بارد دشنه های اخگرها

این حریفان در شب عشرت مرا یارند و بس

روز محنت آن که می آید به کار من تویی....

 

[semiramis261]

ای فتی فتوی غدرت ندهم
کافت غدر هلاک امم است

غدر نقابی بنیاد وفاست
اینت بنیاد که جان را حرم است

خاقانی

تو معنی عشقی و من، می بینمت در این و آن
تا دست گرمت می زند هر دم طنینی بر درم
ویدا فرهودی

 

[semiramis261]

این حریفان در شب عشرت مرا یارند و بس

روز محنت آن که می آید به کار من تویی....

یاد ناکامی من باش به دوران مراد
زانکه صبحی ندمد کز پی آن شامی نیست

 

[island1991]

یاد ناکامی من باش به دوران مراد
زانکه صبحی ندمد کز پی آن شامی نیست

شرمنده تشکرام تموم شده...

تو کر مکارم اخلاق عالمی دگری

وفای عهد من از خاطرت بدر نرود...

 

['nobody']

ديدي اي دل كه غم عشق دگر بار چه كرد

چون بشد دلبر و با يار وفادار چه كرد​

 

[island1991]

ديدي اي دل كه غم عشق دگر بار چه كرد

چون بشد دلبر و با يار وفادار چه كرد​

در عشق و مستی داده ام بود و نبود خویشتن

ای ساقی مستان بگو دیوانه ام یا عاقلم؟؟؟

 

['nobody']

در عشق و مستی داده ام بود و نبود خویشتن

ای ساقی مستان بگو دیوانه ام یا عاقلم؟؟؟

ما عشق و وفا را ز تو آموخته ايم

اي زندگي و مرگ تو آموختني

 

[island1991]

ما عشق و وفا را ز تو آموخته ايم

اي زندگي و مرگ تو آموختني

یک حرف صوفیانه بگویم اجازت است

ای نور دیده صلح به از جنگ و داوری..

 

[salvador]

یک بار بینم روی تو دل را چه سان تسکین دهم

تسکین نیابد جان من صد بار اگر بینم تو را