رخ میارای و قرار از دل مشتاق مبر
شمع مفروز و ستم بر دل پروانه مکن
نقش پرنده ی گمنامی در سنگواره ی دورانم
بعد از رسوب هزاران قرن، پرواز چیست ... نمی دانم
از کوی دوست بیخود و سرگشته میرویم
دل خسته باز مانده و چشم از قفا هنوز
زاندازه بیرون تشنهام ساقی بیار آن آب را
اول مرا سیراب کن وان گه بده اصحاب را
دلی دارم که از تنگی درو جز غم نمیگنجد
غمی دارم ز دلتنگی که در عالم نمیگنجد
در ظلمت شبانه رفتم به باغ و دیدم
در خون نشسته غنچه در بین گلعذاران
وفای دوستان بر دل چو مهری بر نگین دیده
خیال همدمان در جان چو نقشی در درم کرده
روی بنما و مرا گو که ز جان دل بر گیر
پیش شمع آتش پروانه به جان گو در گیر
هوایت ار بنهم، سر کجا برون کنم از سر
وفایت ار برود، جان کجا برون رود از دل
شب بود،شمع بود،من بودم و غمتا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
...
مطلب طاعت و پيمان و صلاح از من مست
که به پيمانه کشي شهره شدم روز الست
ترك ما سوي كس نمي نگرد
آه از اين كبريا و جاه و جلال
تا تواني دلي به دست آور
دل شكستن هنر نمي باشد...
ببخشيد تشكرام تموم شده.
خواهش می کنم دوست عزیز.
دلم که در سر زلف تو شد، توان گه گه
ز آفتاب رخت سایهای بر آن انداخت
یارم به کنج غمکده تنهانشاندورفت
گفتم که من غبارتو,دامن فشاندورفت
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |