دگر من از شب تاریک هیچ غم نخورمبه چه کار آیدت ز گل طبقی؟
از گلستانِ من ببر ورقی
گل همین پنج روز و شش باشد
وین گلستان همیشه خوش باشد
دگر من از شب تاریک هیچ غم نخورم
که هر شبی را روزی مقدرست انجام
من خرقه فکنده ام ز عشقتمرادِ ما نصیحت بود و گفتیم
حوالت با خدا کردیم و رفتیم
گر ماه من برافکند از رخ نقاب را
برقع فروهلد به جمال آفتاب را
تو را آتش عشق اگر پر بسوخت
مرا بین که از پای تا سر بسوخت
تو نه مرد گل بستان امیدی سعدی
که به پهلو نتوانی به سر خار برفت
تو كز محنت ديگران بي غمي
نشايد كه نامت نهند آدمي
(از معدود ابياتي كه بلدم و ميدونم مال سعديه)
تا بود بار غمت بر دل بیهوش مرا
سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا
نگذرد یاد گل و سنبلم اندر خاطر
تا به خاطر بود آن زلف و بناگوش مرا
تا بود بار غمت بر دل بی هوش مراتو به هر جا که فرود آمدی و خیمه زدی
کس دیگر نتواند که بگیرد جایت
ای نفس خرم باد صبا
از بر یار آمدهای مرحبا
دوش در خوابم در آغوش آمدی
وین نپندارم که بینم جز به خواب
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
مشاعره با اشعار شاهنامه | مشاعره | 17 | ||
S | مشاعره با اشعار بداهه ... | مشاعره | 151 | |
مشاعره با نام کاربر قبلی | مشاعره | 2075 | ||
P | مشاعره کودک ۷ ساله ایرانی - رها حسین پور معتمد | مشاعره | 0 | |
مشاعره با اشعار فروغ فرخ زاد | مشاعره | 441 |