تـورا این همه بلبل نوای عشق زندیار من آن که لطف خداوند یار اوست
بیداد و داد و رد و قبول اختیار اوسـت
چه اتفات بود بر صدای منکر زاغ
تـورا این همه بلبل نوای عشق زندیار من آن که لطف خداوند یار اوست
بیداد و داد و رد و قبول اختیار اوسـت
غم تو دست برآورد و خون چشمم ریختتـورا این همه بلبل نوای عشق زند
چه اتفات بود بر صدای منکر زاغ
غم تو دست برآورد و خون چشمم ریخت
مکن که دست برآرم به ربنا ای دوست
در پای تو افتادن شایسته دمی باشدتو ای توانگر حسن از غنای درویشان .......... خبر نداری اگر خسته اند اگر ریشند
در من منگر تا دگران چشم ندارند ........... کز دست گدایان نتوان کرد ثوابیدر پای تو افتادن شایسته دمی باشد
ترک سر خود گفتن زیبا قدمی باشد
در من منگر تا دگران چشم ندارند ........... کز دست گدایان نتوان کرد ثوابی
تا تو به خاطر منی کس نگذشت بر دلمیارا بهشت صحبت یاران همدمست
دیدار یار نامتناسب جهنمست
تا تو به خاطر منی کس نگذشت بر دلم
مثل تو کیست در جهان تا ز تو مهر بگسلم
منه در میان راز با هر کسی
که جاسوس همکاسه دیدم بسی
یا چهره بپوش یا بسوزان
بر روی چو آتشت سپندی
دیوانهی عشقت ای پریروی
عاقل نشود به هیچ پندی
یاد میداری که با من جنگ در سر داشتی
رای رای توست خواهی جنگ و خواهی آشتی
یار من آنکه لطف خداوند یار اوست ............ بیداد و داد و رد و قبول اختیار اوست
تو سرو دیده که کمر بست بر میان
یا ماه چارده که به سر بر نهد کلاه
همه خطای من است اینکه می رود بر من ............. ز دست خویشتنم تا به خویشتن چه رسد
در دلم بود که جان بر تو فشانم روزی
باز در خاطرم آمد که متاعی ست حقیر
شرف مرد به جود است و کرامت نه سجودرها نمی کند ایام در کنار منش ............. که داد خود بستانم به بوسه از دهنش
شرف مرد به جود است و کرامت نه سجود
هر که این هر دو ندارد عدمش به زوجود
دولت جاوید یافت هر که نکو نام زیست
کز عقبش ذکر خیر زنده کند نام را
آتشی در دل سعدی به محبت زده ای .................. دود آن است که وقتی به زبان می گذرد
تو کز محنت دیگران بی غمی ............. نشاید که نامت نهند آدمیدوست گر با ما بسازد دولتی باشد عظیم
ور نسازد می بباید ساختن با خوی دوست
تو کز محنت دیگران بی غمی ............. نشاید که نامت نهند آدمی
یک امشبی که در آغوش شاهد شکرم
گرم چو عود در آتش نهند دم نزنم
مجلس تمام گشت و به پایان رسید عمر
مـردم از فتنه گریزنند و ندانند که ما
به تمنای تو در حسرت رستاخیزیـم
مجلس تمام گشت و به پایان رسید عمر
ما همچنان در اوّلِ وصفِ تو مانده ایم
من معتقدم که هر چه گویی
شیرین بود از لب شکربار
روزی سرت ببوسم و در پایت اوفتم
پروانه را چه حاجت به اذن دخول
لا ابالی چه کند دفتر دانایی را
لاوضحنّ بسرّی و لو تهتّک ستری ............... اذا الاحبة ترضی دع اللوائم تعذل
لا ابالی چه کند دفتر دانایی را
طاقت وعظ نباشد سر سودایی را
آن را که غمی چون غم ما نیست چه داند ................ کز شوق تو اش دیده چه شب ها گذراند
دلا ! گر عاشقی دائم بر آن باش !!
که سختی بینی وُ جور آزمایی !!
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
مشاعره با اشعار شاهنامه | مشاعره | 17 | ||
S | مشاعره با اشعار بداهه ... | مشاعره | 151 | |
مشاعره با نام کاربر قبلی | مشاعره | 2075 | ||
P | مشاعره کودک ۷ ساله ایرانی - رها حسین پور معتمد | مشاعره | 0 | |
مشاعره با اشعار فروغ فرخ زاد | مشاعره | 441 |