مشاعره با شعر سعدی

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
دنیا و دین و صبر و عقل از من برفت اندر غمش



جایی که سلطان خیمه زد غوغا نماند عام را
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام دوستان
با عرض پوزش من دوباره تشكر ندارم

امشب که بزم عارفان از شمع رویت روشنست

آهسته تا نبود خبر رندان شاهدباز را
 

iman.mpr

عضو جدید
از خیال تو به هر سو که نظر می​کردم / پیش چشمم در و دیوار مصور می​شد
چشم مجنون چو بخفتی همه لیلی دیدی / مدعی بود اگرش خواب میسر می​شد
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل هر که صید کردی نکشد سر از کمندت
نه دگر امید دارد که رها شود ز بندت
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام سياوش جان

دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت
تا چو خورشید نبینند به هر بام و درت
 

siyavash51

عضو جدید
تو همچون گل ز خندیدن لبت باهم نمی آید

روا داری که من بلبل چو بوتیمار بنشینم
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
مشتری را بهای روی تو نیست

من بدین مفلسی خریدارت

غیرتم هست و اقتدارم نیست

که بپوشم ز چشم اغیارت
 

siyavash51

عضو جدید
تو را من دوست می دارم خلاف هر که در عالم

اگر طعنه ست در عقلم و گر رخنه ست در دینم
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
من در این جای همین صورت بی جانم و بس

دلم آن جاست که آن دلبر عیار آن جاست
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
ره به در از کوی دوست نیست که بیرون برند

سلسله پای جمع زلف پریشان اوست
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
می حلالست کسی را که بود خانه بهشت

خاصه از دست حریفی که به رضوان ماند
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
مویت رها مکن که چنین بر هم اوفتد
کاشوب حسن روی تو در عالم اوفتد
 

Similar threads

بالا