مشاعره با شعر سعدی

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
من ره نمی برم مگر آن جا که کویِ دوست

من سر نمی نهم مگر آن جا که پایِ یار
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
رومیانه روی دارد زنگیانه زلف و خال
چون کمال چاچیان ابروی دارد پرعتیب
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بامدادی تا به شب رویت مپوش

تا بپوشانی جمال آفتاب
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
باد بهاری وزید، از طرف مرغزار
باز به گردون رسید، ناله‌ی هر مرغ‌زار

سرو شد افراخته، کار چمن ساخته
نعره زنان فاخته، بر سر بید و چنار
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
روی تو خوش می‌نماید آینه ما

کآینه پاکیزه است و روی تو زیبا

چون می روشن در آبگینه صافی

خوی جمیل از جمال روی تو پیدا
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
آید هنوزشان ز لب لعل بوی شیر
شیرین لبان نه شیر که شکر مزیده‌اند

پندارم آهوان تتارند مشک ریز
لیکن به زیر سایه طوبی چریده‌اند
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دوش ای پسر می خورده‌ای چشمت گواهی می‌دهد

باری حریفی جو که او مستور دارد راز را

روی خوش و آواز خوش دارند هر یک لذتی

بنگر که لذت چون بود محبوب خوش آواز را
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوش ای پسر می خورده‌ای چشمت گواهی می‌دهد

باری حریفی جو که او مستور دارد راز را

روی خوش و آواز خوش دارند هر یک لذتی

بنگر که لذت چون بود محبوب خوش آواز را

ای که در دل جای داری بر سر چشمم نشین
کاندر آن بیغوله ترسم تنگ باشد جای تو
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا کی ای دلبر دل من بار تنهایی کشد
ترسم از تنهایی احوالم به رسوایی کشد

کی شکیبایی توان کردن چو عقل از دست رفت
عاقلی باید که پای اندر شکیبایی کشد
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوست می‌دارم من این نالیدن دلسوز را
تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را
شب همه شب انتظار صبح رویی می‌رود

کان صباحت نیست این صبح جهان افروز را
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
یارا بهشت صحبت یاران همدمست

دیدار یار نامتناسب جهنمست

هر دم که در حضور عزیزی برآوری

دریاب کز حیات جهان حاصل آن دمست
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
تنها دل منست گرفتار در غمان
یا خود در این زمانه دل شادمان کمست

زین سان که می‌دهد دل من داد هر غمی
انصاف ملک عالم عشقش مسلمست
 

siyavash51

عضو جدید
اگر مراد تو ای دوست بی مرادی ماست

مراد خویش دگرباره من نخواهم خواست
سلام دختر شرقی عزیز ... خوشحالم که تایپیک سعدی رو با کمک دوستان زنده نگه میدارید

تا عهد تو در بستم عهد همه بشکستم

بعد از تو روا باشد نقض همه پیمانها
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
سلام سیلینسای عزیز ... نشون دادی که سعدی پرستی

آن را که چنین دردی از پای دراندازد

باید که فرو شوید دست از همه درمان ها

سلام استاد عزیز، ستاره سهیل:gol::gol:


این بوی روح پرور از آن خوی دلبرست

وین آب زندگانی از آن حوض کوثرست
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا کي اين پرده جان سوز پس پرده زنم
تا کي اين ناوک دلدوز نهان اندازم

دردنوشان غمت را چو شود مجلس گرم
خويشتن را به طفيلي به ميان اندازم
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرحبا ای نسیم عنبربوی
خبری زان به خشم رفته بگوی

دلبر سست مهر سخت کمان
صاحب دوست روی دشمن خوی

گو دگر گر هلاک من خواهی
بی گناهم بکش بهانه مجوی
 

siyavash51

عضو جدید
مرحبا ای نسیم عنبربوی
خبری زان به خشم رفته بگوی

دلبر سست مهر سخت کمان
صاحب دوست روی دشمن خوی

گو دگر گر هلاک من خواهی
بی گناهم بکش بهانه مجوی

یار آن حریف نیست که از در درآیدم

عشق آن حدیث نیست که از دل برون شود
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوشم آن سنگ دل پریشان داشت
یار دل برده دست بر جان داشت

دیده در می‌فشاند در دامن
گوییا آستین مرجان داشت

اندرونم ز شوق می‌سوزد
ور ننالیدمی چه درمان داشت

می‌نپنداشتم که روز شود
تا بدیدم سحر که پایان داشت
 

siyavash51

عضو جدید
دوشم آن سنگ دل پریشان داشت
یار دل برده دست بر جان داشت

دیده در می‌فشاند در دامن
گوییا آستین مرجان داشت

اندرونم ز شوق می‌سوزد
ور ننالیدمی چه درمان داشت

می‌نپنداشتم که روز شود
تا بدیدم سحر که پایان داشت
تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم

از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم

من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت

کاول نظر به دیدن او دیده ور شدم
 

Similar threads

بالا