مشاعره با شعر سعدی

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم
وز هر چه گفته اند و شنیدیم و خوانده ایم
دفتر تمام گشت و به پایان رسید عمر
ما همچنان در اول وصف تو مانده ایم
 

gh_engineer

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم
وز هر چه گفته اند و شنیدیم و خوانده ایم
دفتر تمام گشت و به پایان رسید عمر
ما همچنان در اول وصف تو مانده ایم


ممسک برای مال همه ساله تنگ دل
سعدی به روی دوست همه روزه خرمست
 

gh_engineer

عضو جدید
کاربر ممتاز
مگر نسیم سحر بوی زلف یار منست
که راحت دل رنجور بی‌قرار منست
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
درویش و غنی بندۀ این خاکِ درند

و آنان که غنی ترند محتاج ترند
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
دانی که چرا بر دهنم راز آمد

مرغ دلم از درون به پرواز آمد؟

از من نه عجب که هاون رویین‌تن

از یار جفا دید و به آواز آمد
 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا بود بار غمت بر دل بی​هوش مرا
سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
آخر نگاهی بازکن وقتی که بر ما بگذری
یا کبر منعت می‌کند کز دوستان یاد آوری
 

دختر شرقی

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دوست می‌دارم من این نالیدن دلسوز را

تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
اگر تو فارغی از حال دوستان یارا

فراغت از تو میسر نمی‌شود ما را

تو را در آینه دیدن جمال طلعت خویش

بیان کند که چه بودست ناشکیبا را
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
ای در دل ریش من مهرت چو روان در تن

آخر ز دعا گویی یاد آر به دشنامی
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
تو در آینه نگه کن که چه دلبری و لیکن

تو که خویشتن ببینی نظرت به ما نباشد
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
دستارچه‌ای کان بت دلبر دارد

گر بویی ازان باد صبا بردارد

بر مردهٔ صد ساله اگر برگذرد

در حال ز خاک تیره سر بردارد
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو را در بوستان باید که پیش سرو بنشینی
و گر نه باغبان گوید که دیگر سرو ننشانم

 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا کی ای آتش سودا به سرم برخیزی
تا کی ای ناله زار از جگرم برخیزی

تا کی ای چشمه سیماب که در چشم منی
از غم دوست به روی چو زرم برخیزی
 

salvador

کاربر فعال ادبیات
کاربر ممتاز
تا تو مصور شدی در دل یکتای من

جای تصور نماند دیگرم اندر ضمیر




عیب کنندم که چند در پی خوبان روی

چون نرود بنده وار هر که برندش اسیر
 

blue bee

عضو جدید
کاربر ممتاز
آنان که شب آرام نگیرند ز فکرت
چون صبح پدیدست که صادق نفسانند

و آنان که به دیدار چنان میل ندارند
سوگند توان خورد که بی عقل و خسانند
 

Similar threads

بالا