مشاعره با اشعار بداهه ...

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
یاری چو ایزد می کند دامان پر از دل می شود
خسته چو من در نگاهی پر از جان می شود
فرقی نباشد بین ما، جانان یکی باشد همی
با نام او بی شک
گره نابسته وا می شود

در چنین روز خدا معجزه بسیار کند
برده آزاد ولی بنده گرفتار کند

راه بگشاید و هموار کند رزق حلال
دم عیسی نفسی بر دل بیمار کند

تا در آغوش یکی، مهر و نوازش یابیم
بکند هرچه که در غیبت دل یار کند

"هادي" افتاد دگر بار بدام
دل خود
تا چگونه
گذر از مهلکه این بار کند.
 

baran256016

عضو جدید
کاربر ممتاز

در چنین روز خدا معجزه بسیار کند
برده آزاد ولی بنده گرفتار کند

راه بگشاید و هموار کند رزق حلال
دم عیسی نفسی بر دل بیمار کند

تا در آغوش یکی، مهر و نوازش یابیم
بکند هرچه که در غیبت دل یار کند

"هادي" افتاد دگر بار بدام
دل خود
تا چگونه
گذر از مهلکه این بار کند.

دگر از عشق نگو، خسته ام از دکلمه ها
گوئیا ما همچو شیرین قصه ای دیگر شدیم
بی وفایی کردی و اخر شکستی قلب من
جالب است با این جفا افسانه ای دیگر شدیم
شعله شمع ، تو و پروانه دیوانه من
در کنار هم فقط سوختیم و خاکستر شدیم
عشق راهی شد میان سوختن تا ساختن
خود به اتش میزدم تا شاید این من، ما شدیم
آن طرف رازی شنیدم از دل تو به هوا
یک ندا آمد بجنب دیوانه بیگانه شدیم
تو در آغوش هوا، گرما ببخشیدی به اوی
من فقط غرق دعا و با خدا همراه شدیم
عاقبت گفتم که میسوزم به پایت همچو خاک
تو به من گفتی برو، من با هوا همسر شدیم
 

الناز تبریز

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
دگر از عشق نگو، خسته ام از دکلمه ها
گوئیا ما همچو شیرین قصه ای دیگر شدیم
بی وفایی کردی و اخر شکستی قلب من
جالب است با این جفا افسانه ای دیگر شدیم
شعله شمع ، تو و پروانه دیوانه من
در کنار هم فقط سوختیم و خاکستر شدیم
عشق راهی شد میان سوختن تا ساختن
خود به اتش میزدم تا شاید این من، ما شدیم
آن طرف رازی شنیدم از دل تو به هوا
یک ندا آمد بجنب دیوانه بیگانه شدیم
تو در آغوش هوا، گرما ببخشیدی به اوی
من فقط غرق دعا و با خدا همراه شدیم
عاقبت گفتم که میسوزم به پایت همچو خاک
تو به من گفتی برو، من با هوا همسر شدیم


من آواره وار در خیالم
وهم صورتم خیس می کند
لحظه در جانم امان ندارد
شرم جگرم تیز می کند
صورتک باورم می شود
وقتی به رویم خنده می کند
تبسم شوق خنده دارد
اما او نیز شوخی سردی می کند
واپس دنیا را نهایت چیست
وقتی بین خنده گریانم می کند
 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
من آواره وار در خیالم
وهم صورتم خیس می کند
لحظه در جانم امان ندارد
شرم جگرم تیز می کند
صورتک باورم می شود
وقتی به رویم خنده می کند
تبسم شوق خنده دارد
اما او نیز شوخی سردی می کند
واپس دنیا را نهایت چیست
وقتی بین خنده گریانم می کند

دلم می سوزد از بی اعتنائی ،
نبودم مستحق بی وفائی
چنان سخت است هشیاری به عاشق
بجز مستی نمیابم دوائی
بکار و بار خویشم صبح تا شب
شبانگاهان نشینم تا بیائی
دریغ از یک تلنگر یا پیامی
جز اینکه دل همی پرسد کجائی
 

"Amir masoud"

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دلم می سوزد از بی اعتنائی ،
نبودم مستحق بی وفائی
چنان سخت است هشیاری به عاشق
بجز مستی نمیابم دوائی
بکار و بار خویشم صبح تا شب
شبانگاهان نشینم تا بیائی
دریغ از یک تلنگر یا پیامی
جز اینکه دل همی پرسد کجائی


یادمان رفت که غوغا بکنیم... شهر دل یک شبه دریا بکنیم.

گرچه در خاطر ما نیست غمی... عشق را میشود امروز تمنا بکنیم! ( ولی انصافا بالایی بداهه نبود! اگه بود خیلی توپ بود!)
 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
یادمان رفت که غوغا بکنیم... شهر دل یک شبه دریا بکنیم.

گرچه در خاطر ما نیست غمی... عشق را میشود امروز تمنا بکنیم! ( ولی انصافا بالایی بداهه نبود! اگه بود خیلی توپ بود!)

منم یک عاشقم ،یک عاشق پاک
ندارم جز خدا از نیک و بد باک
نه فاضل، نه عالم، نه من شاعرم
به زور کلک چند مصرع جلو میبرم


ممنون .چشات قشنگ ميبينه دادا:gol:
 

baran256016

عضو جدید
کاربر ممتاز
منم یک عاشقم ،یک عاشق پاک
ندارم جز خدا از نیک و بد باک
نه فاضل، نه عالم، نه من شاعرم
به زور کلک چند مصرع جلو میبرم


ممنون .چشات قشنگ ميبينه دادا:gol:
مگو بی اعتنایی حق ما نیست
مگو درد جدایی حق ما نیست
اگر روزی نباشد یار نزدت
بدان!بیگانه نوازی حق ما نیست
 

الناز تبریز

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
مگو بی اعتنایی حق ما نیست
مگو درد جدایی حق ما نیست
اگر روزی نباشد یار نزدت
بدان!بیگانه نوازی حق ما نیست


تا مرا سهم عشق شد همه عیب گردید
تردید بر دیدگانم، اشک شب و روز گردید
شکوه از این و آن چون همی داشتم
بر تارک اعمالم، همه یک دم منع گردید

به اشارت چون جان به اسارت دادم
زینهار همه احساس سو به غنایم گردید
 

الناز تبریز

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
دل به تو دادم، کجاست خانه تو
که هر که را که بدیم گذشت ز میخانه تو
بیا و باده بیاور ز می خانه که دوست
قرارگاه دلش شد فقط خانه تو

وصل یاران بهانه زمان است
اصل ایمان نشانه کمال است
نغمه سرد گر فاصله ساز شد
مرحم احساس در راز شد
جلوسم بر مجالس روا نیست
گر خاطر عشق را آنجا صفا نیست
 

الناز تبریز

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
تیر زدی به قلب من تا که خودت صفا کنی
تا که میان عشقمان، فاصله ای به پا کنی
خیز و برو ز هستی ام، ای که نفس بریدی ام
تا که ز جان این" ندا "دغدغه ای جدا کنی


یادت ز خاطر می برم اما نه امشب
پشت نگاهت می میرم اما نه امشب
فراق دل سراغت هم نمی آید
تو هم می خوابی راحت اما نه امشب
بسان مرده ای دهان می بندم
برات شکوه ها دارم اما نه امشب
خیال خام تو در سر دواندم
من هم گریان می شوم اما نه امشب
فردا گر به هم رسیدیم چه گوییم
تو نیز پریشان می شوی اما نه امشب
نوایی در دلم بسی رنجور گفت"باقیا"
بخواب آرام و بین رویا اما نه امشب
 

الناز تبریز

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
بسان عاشقان، آوازه ای از عشق میخوانی
بدان اما تو در یادی ز عاشق ها نمی مانی
چو او مجنون و من لیلی، اگر حتی جدا گردیم
درون قلب هم هستیم، تو اینها را نمی دانی

یک آن حالم بدیدی غرق رحم گشتی
به شرط نگاهم پریزاد شام گشتی
نازنینا سردی دلم را دلیل است
چون بنازی پریشان حال گشتی
 

الناز تبریز

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
یک نفس عاشق و شیدا بشدم حرفی نیست
من پشیمان شده از کار ، ولی حرفی نیست
عشق دروغ است که اینها به خدا میگویند
میروم آخر از اینجا به خدا حرفی نیست...

ترسم آن است که بی من شوی
سوی اغیار کویی به کویی شوی
نگرم کن! چه غریب است حالم
جان میدهم تا ز ماندن راضی شوی
 

الناز تبریز

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
يك زماني در سرايش ، آبرويي داشتيم
در دل خود در نهان ، آرزويي داشتيم

روزگاري بود ما هم ، روزگاري داشتيم
هركجا دل بود ما هم جاي پايي داشتيم

روزگاري ما هواي كوي ياري داشتيم
از نگاه گرم او ما انتظاري داشتيم

نقش
فرهاد و رخ شيرين اگر در قصه هاست
ما
دلي مجنون و ليلي بي شماري داشتيم

گل اگر كم بود ...! يكــــرنگي كه بود
مثل كودك بچه ها ، حس و حالِ شادي داشتيم

بهرِ
تضمين است ، بي شك بيت هاي فوق
چون به شاعر ، هم اعتبار ، هم همزباني داشتيم

روزگاران بگذشت تا رسيد
امـــــروز ، ما تنـــــها شديم
كين چنين آواره و نا اميـــد ، در ايام بي فــــردا شديم ......
ƹ̵̡ӝ̵̨̄ʒ:cry:* * * * ** * * * *
* * * * ** * *:cry: *ƹ̵̡ӝ̵̨̄ʒ

هنوز دوست داشتم شعر رو ادامه بدم ، ولي .....

مرا جان جانانم هو رب العالمین است
به شهدی چشم هو ارحم الراحمین است
به تنگستان شبی خاموش گشتم
امید ناامیدان را هو خیرالناصرین است
ز هر نامش صدی نام آیدم
برایم هو احسن الخالقین است
سوی کاشانه همی بیراه گشتم
هر رهی را هو هادی المضلین است
نگاهم کرد به هر نامی که خواندم
مرا تنها هو خیرالغافرین است

:gol::gol::gol:
 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو دور از من ، من از تو دورم
بدون خنده هايت ، سوت و كورم

مده پيغام
دلتنگي ، كه من هم
دلم تنگه برايت ، آخ چه جورم

دو خصلت كرده زيبا ، عشق ما را
تو
دلسـنگي عزيزم ، من صبـورم

نمي داني در اين رنج و جدايي
اگر تو
آتشي ، من چون تنـورم

بشـور از خاطرات هر شك و ترديد
كه من دست از تو و عشقت نشورم

تو مهتابي به شبـهاي جدايي
تو خورشيد مني ، روز ظهـورم

مشـو
غمگين زدوري نازنينـــم
كه
جبـران ميكـنم وقت حضـــورم
:gol::gol::gol::gol::gol:
:gol::gol::gol::gol::gol:
 

baran256016

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو دور از من ، من از تو دورم
بدون خنده هايت ، سوت و كورم

مده پيغام
دلتنگي ، كه من هم
دلم تنگه برايت ، آخ چه جورم

دو خصلت كرده زيبا ، عشق ما را
تو
دلسـنگي عزيزم ، من صبـورم

نمي داني در اين رنج و جدايي
اگر تو
آتشي ، من چون تنـورم

بشـور از خاطرات هر شك و ترديد
كه من دست از تو و عشقت نشورم

تو مهتابي به شبـهاي جدايي
تو خورشيد مني ، روز ظهـورم

مشـو
غمگين زدوري نازنينـــم
كه
جبـران ميكـنم وقت حضـــورم
:gol::gol::gol::gol::gol:
:gol::gol::gol::gol::gol:
من ز میخانه و می نام و نشانی دارم
گوئیا در طلب عشق خطایی دارم

شده ام دلبر کویت بدمت نامه دل
چه کنم راه زیاد است و مصیبت دارم

قبله ام سوی تو و معجزه ای حاصل شد
من به عشق تو عجیب سخت ارادت دارم

لب من میوه ممنوع ولی جام شراب
سیب سرخی ست، برای تو غنیمت دارم

دل من سنگ؟! نگو!این مصرع جایز نیست
من هنوزم به تو و شعر شکایت دارم

شده ام عاشق و شیدا و خمش از تن خویش
این امیدیست که اکنون به وصالت دارم...
 

الناز تبریز

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
ماه رویان ملک رقیبان خواهند
ما در این دل ملک پریشان داریم

ورنه این خواب که تعبیر ندارد
آنکه در خواب ملک سلیمان داریم

مارا همان بس نایی و نوایی
سرخوش ز آن باشیم که جان داریم
 

majid@bnd

عضو جدید
ماه رویان ملک رقیبان خواهند
ما در این دل ملک پریشان داریم

ورنه این خواب که تعبیر ندارد
آنکه در خواب ملک سلیمان داریم

مارا همان بس نایی و نوایی
سرخوش ز آن باشیم که جان داریم

من ندانستم چه شد، یاد تو آغوشم کرد
شاید ندانی که فراق تو می نوشم کرد
(م)
 

الناز تبریز

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
من ندانستم چه شد، یاد تو آغوشم کرد
شاید ندانی که فراق تو می نوشم کرد
(م)

دست بهر دلی تنگ،یارا نام نکو ندارد
وهله آخر دست به تمنا که صفا ندارد

در شهر به خیالم دگر آن وفا نیست
دل خموشم ،گرچه شاید روا نیست
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
دلی که بردی پس بگیر
اینجا سالهاست منتظر پس گرفتن دلم مانده ام
گ)
 

*zahedan

عضو جدید
کاربر ممتاز
من این روزها حال خود را باختـه ام
بر بنای ِ
حــرف ِ دل ، کار خود را ساختـه ام
زین چنین گر ببینی
، کـم پیـدا مـرا
تو بدان کز
بند عشـق ، فـرش دل
را بافتـه ام



 

pearan

عضو جدید
کاربر ممتاز
هوای دلم سرد و بارانی است
غریبانه یارم خراسانی است
 

*M.A*

کاربر بیش فعال
یک آن به دلم رنج زدم درد تکاندم
یک آن دگر رنگ زدم مهر نشاندم
من رنگ زدم مهرنشاندم
غافل که مگر مهر به رنگ است
مهر است و خلوص و بی لعابی
مهر است جفا و بی نشانی..
صد بار دگر صدا زنم باز
از سوی تو نیست هیچ جوابی


فکر کنم خیلی بد شد
 

tatoo

عضو جدید
یادت نرفته باشه تنت
فدای سرت
نباشه غمت
نری و یادت رفته باشه تنت
فدای سرت عزیزم نباشه غمت
 

Similar threads

بالا