A Engineer
عضو جدید
تمام دوستان درست می گن و هرکدوم به نوعی و از دریچه خاصی به قضیه نگاه می کنن که شما رو کمک می کنه دوست عزیز...همه اینا رو جمعبندی کن...اینکه ملت میان پیشنهاد می دن و اینا که ملاک ازدواج نمیشه برای دیگران...
از بدترین حرفم شروع می کنم...ببین عزیز من...
1)اینکه یه دختر زمان نماز تو نمازخونه و مسجد باشه که دلیل بر نماز خوندنش نیست!!خیلی وقتا برای استراحته...شاید حتی به خاطر تربیته که می خونه!!می دونی چقد آدم می شناسم که هم نماز می خونه و هم جی اف داره و هم نگرانه که مشروب می خوره نمازش چی می شه؟؟؟؟؟وضو هم که ندیدی بگیره دیگه...درسته؟
2)نگاه معیار مناسبی نیست ابدا!خیلیا طرز نگاهشون یه جوریه!!و بعید می دونم دختری بخاطر نگاه کردن بهش رام بشه و عاشق بشه!!شاید یه دامه شاید هم تفریحیه...شاید می خواد ببینه چقد دوسش داری؟همه اینا محتمله
3)آیا شما نگران نیستی که دیگه دختر خوب نتونی خودت پیدا کنی و مجبور بشی با معیارهای سنتی ازدواج کنی؟و این دلیل اینکه این دخترخانم به دل شما نشسته نیست آیا؟
اما قسمت مثبت تر قضیه...
1)دخترموردنظرتون چندسالشه؟می دونی؟خواهرتون چندسالشونه؟
2)روابط اجتماعی خواهرتون چطوره؟
3)خود من به شخصه تو این مرحله بعید می دونم خواهر روش مناسبی باشه...اما با توجه به اینکه باهم حتی هم رشته نیستین که کلاس مشترکی باشه بینتون و شناختی ندارین به نظر من بهترین راه نوشتن احساستونه...بدون هییییچگونه علامت خاص(قلب و گل و ستاره و اینا منظورمه!)کاملا احساستو بگو...ولی ابدا ننویس از نگاهت خوشم اومده...بگو من از شما خوشم اومده و اگه امکان داره بیشتر باهم آشنا بشیم...من خواستم به خواهرم بگم ولی گفتم شاید ناراحتتون کنه این قضیه...و خواستم اول با هم آشنا شیم و بعد خانواده در جریان قرار بگیرن...و تمام شرایطتو بگو...3 سال و اینا...همه...می تونی شمارتو بذاری براش که فک نکنه سرکار گذاشتیش...و بگی اگه تمایل داشت خیلی خوشحال می شی بیشتر باهاش آشنا بشی...
این نامه کاملا رسمی باشه ها...ننویسی بمیرم برات و ایناها!!اگه دوست داشتی بذار تا ما هم نظرمونو بگیم...با تلفن هم می تونی شروع کنی...
و یه کلووم هم به دوستان بگم...اینا می خوان باهم آشنا بشن!!درباره اینکه این آشنا شدن درسته یا غلط حرفی نیست...فقط یه استارت لازم دارن تا ببینن اصلا بهم می خورن آیا؟بعدشم می شه بفهمن که خانوادش چه مشکلاتی با سربازی یا کارش دارن!ممکنه کم توقع باشن ...و اینکه سربازای متاهل بهرحال یه سری تشویقهایی دارن دیگه
و خود شما دوست عزیز.......سعی کن از حد آشنایی فراتر نرین که بعدا برای کسی که دوست داری مشکل ساز خواهد شد...به عنوان یه دوست و یه برادر بهت میگم...
هی هم نگو نمی دونم چیکار کنم و ایینا که همین نامه بهترین راهه...بسم الله بگو وشروع کن...همین الان...
از صبرو حوصله ای که توی جواب دادن بهم داری ازت ممنونم
من از دوستان راهنمایی میخواستم چون بالاخره هرکسی توی زندگیش با این مسایل روبه رو میشه
درباره سوالایی که ازم پرسیدی:
1.مطمینم که نماز میخونه و واسه خاطر نماز میره مسجد(نپرسید چطوری چون مطمین شدم)
2.درباره نگاهش خودم الان موندم واقعا
من وقتی که دیدمش و نظرم جلب شد نگاهش میکردم
روزا گذشت و وقتی متوجه شد که من براش موندم اونم نگاهم میکرد
وقتی از کنارهم رد میشدیم حتی اگه دوستاشم بودن نگاهش خیلی بهم خوب بود( یعنی نسبت به اوایل خیلی خوبو مهربون نگاهم میکرد)
همون روزیم که امتحان داشتیم من بیرون منتظر بودم
وقتی از سالن بیرون اومدو منو دید بهم لبخند زدو منم احساس کردم که الان دیگه میدونه که من دوسش دارمو بهش فکر میکنم
واسه همینم همون روز رفتم که باهاش حرف بزنم و ...
اما الان دیگه اونجوری نگام نمیکنه
چون خودم خراب کردم و ترسوندمش
من ظاهرم ترسناک نیست و همه ظاهرمو که میبینن منو خوبو مثبت فرض میکنن(واسه همین میگم با کارام کاری کردم که پیش خودش بگه بر خلاف قیافه و ظاهرش پسر بدیه و قصدشم بده)
3.من با خودم میگفتم سنتی بهتره(خوبو بدشو من نمیتونم تعیین کنم چون الان مخم کار نمیکنه) توی این چن سال وقتی از دختری خوشم میومد یا اینکه فامیلمون بودن وقتی بهشون بیشتر فکر میکردم میدیدم زمین تا آسمون فرق داریم
مثلا اگه زمانی صحبت ازدواجی پیش میومد بابام میگفت دخترداییت خوبه
آبجیم میگفت برادرزاده شوهرم هم خوبه
مثلا هرکسی یکی رو معرفی میکرد
منم وقتی خوب فکر میکردم فرقامون رو بهتر میدیدم
حالا از نظر
واسه همین با خودم گفتم خوب چرا دخترای اطرافتو نگاه نمیکنی
شاید توی دانشگاه تونستی یکی رو پیدا کنی
شاید توی عروسی از فامیلای دور تونستی پیدا کنی
منظورم از این حرفا اینه که به خودم گفتم بهتره خودم یکی رو که خودم دوست دارم انتخاب کنم که وقتی خواستم معرفیش کنم خونوادمم به انتخابم اعتماد کنن
نمیدونم تونستم منظورمو برسونم یا نه
واسه همین وقتی ایشونو دیدم ازشون خوشم اومد
یعنی به دلم نشست
دلم میخواست باهاش دوست بشم و همو بیشتر بشناسیم
الانم نمیدونم واقعا از دوستی خوشش نمیاد یا من ترسوندمش که اینجوری رفتار میکنه
یه دختره خوبو نجیب هم میتونه با کسی دوست بشه
احتمال بدیم اونم مثه من فکر کنه
احتمال بدیم ممکنه قیافه و ظاهر و رفتار منو که میبینه احساس کنه من پسر خوبیم و مطمینا قصدم چیزه بدی نیست و بهم اعتماد کنه
خودتونم میدونید که بالاخره ظاهرو صورتو چشمای طرف مقابلم حتی شده یه ذره بیانگر خصوصیات طرف هست
الان که دو ترم گذشته احساس و فکرم میگه میتونه همسر خوبی برام باشه
اکثر دخترا وقتی یه پسری میره دنبالشون با این فکر برخورد میکنن یا تصمیم میگیرن که اون پسره اومده تا باهاشون دوست بشه(حالا دوستی بد یا خوب)
منم با همین احتمال فکر میکنم چون اوایل نگاه و برخوردش خوب بود ممکنه اونم از من خوشش میومده و و قتی کارامو دیده فهمیده که من پسره بدیم و قصدو غرض بدی دارم
نظرتون چیه؟
قسمتای خوب سوالتون:
1.من 66 هستم ایشون ترم 4 هستن و احساس میکنم 70 یا نهایتا 71 باشن
آبجیم که باهاش راحتم 62 هستن
2.خوبه
3.راستش من خودمم میگم شاید خوب نباشه و جلوه ی بدی داشته باشه
نمیدونم فکرای مختلف میاد توی ذهنم و میگم خودت یه کاری کنی خیلی بهتره یا یدفه خواهرمو شریک کنم
راستش اوایل وقتی دیدم به جز نگاه نمیتونم کاری کنم و ایشونم بهم فرصتی واسه حرف زدن نمیده تمام حرفاموبراش نوشتم اما فرصتی نشد که بهش بدم و الانم نامه هنوز پیش خودمه
بعضی موقع ها گفتم برم بهش بدم بعدش اگه نخونده پرتش کرد چی
اگه دست بقیه افتاد چی
دوستمون Tron هم پیشنهاد نامه رو دادن
اما نمیدونم چطوری بهش بدم
میفهمید چی میگم؟ وگرنه به نظر خودمم خیلی خوبه
چطور دادنش برام سواله
چون تا منو با خودش تنها میبینه میترسه و میره پیش دوستاش یا میره جایی که شلوغ باشه
ازت ممنونم
اون اندازه که آبرو و راحتی ایشون برام مهمه مال خودم مهم نیست
اگه کاریم کردم(دنبال کردنای بی مورد) فقط از بی تجربگیم بوده و گرنه نمیتونم با آبروی یه دختر بازی کنم
من برای پیشنهاد یه رابطه ی خوب پاک و سالم که به شناخت خوب منجر بشه رفتم جلو
چون خودم خونواده دارم و نمیتونم به کسی بد کنم یا سواستفاده کنم