باریده باران
زمان به چشمی غولآسا ماند
که در آن
اندیشهوار
درآمد و رفتیم.
رودی از موسیقی
فرو میریزد در خونم.
گر بگویم جسم، پاسخ میآید: باد!
گر بگویم خاک، پاسخ میآید: کجا؟
□
جهان دهان باز میکند
همچون شکوفهیی مضاعف،
غمگین از آمدن
شادمان از بودن در این مکان.
□
در کانون خویش گام برمیدارم
و راه خود را
باز نمیتوانم یافت.
اکتاویو پاز
زمان به چشمی غولآسا ماند
که در آن
اندیشهوار
درآمد و رفتیم.
رودی از موسیقی
فرو میریزد در خونم.
گر بگویم جسم، پاسخ میآید: باد!
گر بگویم خاک، پاسخ میآید: کجا؟
□
جهان دهان باز میکند
همچون شکوفهیی مضاعف،
غمگین از آمدن
شادمان از بودن در این مکان.
□
در کانون خویش گام برمیدارم
و راه خود را
باز نمیتوانم یافت.
اکتاویو پاز