:::: فیلم مستند ::::

چوبین

عضو جدید
فیلم مستند که شاخه‌ای بزرگ از صنعت تصاویر متحرک را شامل می‌شود، به منظور مستندسازی جنبه‌هایی از واقعیت ساخته می‌شود. در ابتدا فیلم مستند، یک فیلم سینمایی بود که بر روی فیلم (نگاتیو) - که تنها وسیله‌ی موجود در آن زمان بود - ضبط و پخش می‌شد اما امروزه شامل ویدئو و آثار تولیدی دیجیتالی می‌شود که می‌توان آن‌ها را مخصوص پخش ویدئویی و یا به عنوان برنامه‌ای تلویزیونی ساخت. فیلم مستند را به عنوان «یک تکنیک فیلم‌سازی، یک سنت سینمایی و شیوه‌ای از تقابل با مخاطب» که دائماً در حال تحول است و هیچ مرزی نمی‌شناسد تعریف کرده‌اند..[۱]


تعریف فیلم مستند

واژه انگلیسی «داکیومنتری» به معنی «مستند» اولین بار در نقدی که بر فیلم رابرت فلاهرتی به اسم موآنا (۱۹۲۶) مورخ ۸ فوریه ۱۹۲۶ (۱۹ بهمن ۱۳۰۴) در روزنامه نیویورک سان منتشر شده بود به کار رفت. این مطلب توسط جان گری‌یرسون مستندساز اسکاتلندی و با نام مستعار (Moviegoer = سینمارو) نگارش یافته بود.
قاعده‌ی کلی گِری‌یرسون در مورد فیلم مستند این بود که از پتانسیل نمایش زندگی در سینما می‌توان در قالب یک هنر جدید بهره‌برداری کرد. هنری که در آن بازیگر «اصلی» و صحنه‌ی «اصلی» نسبت به برابرهای خیالیشان، در شرح دنیای جدید راهنماهای بهتری محسوب می‌شوند و موادی که «این چنین در حالت خام گرفته شوند» واقعی‌تر از موادی خواهند بود که با بازی ساخته می‌شوند. از این بابت، دیدگاه وی را می‌توان با نظر ورتوف که داستان‌های نمایشی را با اطلاق لقب «زواید بورژوایی» تحقیر می‌کرد مقایسه کرد هر چند که دیدگاه او ظرافت بیشتری دارد. تعریف گِری‌یرسون از فیلم مستند «مواجهه‌ی خلاقانه با مسلَمات» است که طرفدارانی هم دارد. این تعریف پرسش‌هایی در مورد مستندهایی که حاوی بازآفرینی و نمایش هستند را بر می‌انگیزد.
ژیگا ورتوف در مقالات خود از نمایش «زندگی همان‌طور که هست» (تصویربردای پنهانی از زندگی) و «گرفتن زندگی در حالت ناگهانی» (تحریک یا غافلگیر کردن توسط دوربین) بحث می‌کرد.
پار لورنتز فیلم مستند را «فیلمی واقعی با خصوصیات نمایشی» تعریف کرده است.[۲] دیگران بر این باورند که داشتن نظریه و یک پیام خاص در کنار واقعیاتی که فیلم مستند به نمایش می‌گذارد آن را از سایر گونه‌های فیلم‌های غیرداستانی متمایز می‌سازد.
 

چوبین

عضو جدید
تاریخچه فیلم مستند
بنابر تعریف،a اولین «تصاویر متحرک» را مستند نامیده‌اند. در اینگونه فیلم‌ها یک منظره خاص مانند ورود قطار به ایستگاه، یک کشتی در حال حرکت و یا گروهی از مردم که از کار باز می‌گشتند نمایش داده می‌شد. فیلم‌های اولیه (پیش از ۱۹۰۰) تحت تأثیر تازگی و جذابیت به تصویر کشیدن حوادث بودند. فیلم‌های کوتاه را فیلم‌های «واقعی» می‌نامیدند. قبل از آغاز قرن بیستم، در فیلم‌ها از داستان خبری نبود و دلیل اصلی آن مشکلات فنی بود: دوربین‌ها تنها زمان اندکی را به تصویر می‌کشیدند و مدت زمان بسیاری از فیلم‌های اولیه در حدود یک دقیقه بود.
در این دوره فیلم‌های سفرنامه‌ای بسیار رایج بودند که به فیلم‌های صحنه‌ای مشهور بودند. یکی از اولین فیلم‌هایی که از مفهوم صحنه‌ای بودن خارج شد« در سرزمین شکارچیان سر» نام داشت که محصول سال ۱۹۱۴ و در آن بدویت و بیگانه‌پردازی در زندگی بومیان آمریکا به تصویر کشیده شده بود. در همین دوره، فیلم‌های مستند فرانک هارلی درباره سفر وی به قطب جنوب در سال ۱۹۱۹ تولید شد. در این فیلم داستان سفر ناموفق به قطب جنوب توسط ارنست شالکتون (در سال‌های ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۶) به تصویر کشیده شده بود.
در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ عموما فیلم مستند به عنوان اسلحه‌ای علیه نواستعمارگری و نظام سرمایه‌داری تلقی می‌شد. این امر مخصوصا در مورد آمریکای لاتین صادق بود، اما جامعه در حال دگرگونی کبک کانادا را نیز در بر می‌گرفت. فیلم مستند La Hora de los hornos (ساعت تنورها، از ۱۹۶۸) به کارگردانی اوکاتویو گتینو و فرناندو ای سولاناس، نسلی از فیلم سازران را تماما تحت تأثیر خود قرار داد.
 

چوبین

عضو جدید
سبک رومانتیک
با معرفی فیلم « نانوک شمالی» ساخته رابرت فلاهرتی در سال ۱۹۲۲، فیلم مستند سبک هنری رمانتیک را تجربه کرد؛ فلاهِرتی تعدادی فیلم عاشقانه تهیه کرد که در اغلب آنها زندگی، افراد در صد سال قبل را نشان می‌داد (برای نمونه در «نانوک شمالی» افراد برای تیراندازی به یک شیرماهی از فاصله نزدیک مجبور بودند از نیزه استفاده کنند که بسیار خطرناک بود). فلاهِرتی در صحنه سازی خود از فناوری فهیم سازی آن زمان استفاده می‌کرد و برای مثال یک کلبه اسکیمویی بدون سقف ساخت. دومین فیلم مستند فلاهِرتی« ماونا» نام داشت که در سال ۱۹۲۶ ساخته شد. اولین بار اصطلاح «مستند» در مورد چنین فیلم‌هایی در مراحل بررسی فیلمنامه‌های این فیلم استفاده شد که فیلمنامه نویس آن جان گریسون که با لقب سینمارو («The Moviegoer») در نیویورک سان کار می‌کرد در ۸ فوریه ۱۹۲۶ آن را نوشت.

سبک نیوزریل
نیوزریل یا اخبار جاری روز یکی از روشها فیلم نامه نویسی مستند است که معمولاً بازخوانی وقایعی است که قبلاً اتفاق افتاده‌است و در آن تلاشی برای بررسی موضوع در طی فرآیند وجود ندارد. برای مثال، در اغلب صحنه‌های جنگ مربوط به قرن بیستم فیلم‌بردار پس از وقوع حادثه به صحنه می‌رسید و صحنه‌ها را بازسازی کرده و فیلمبرداری می‌نمود. سریال «چرا می‌جنگیم» ساخته فرانک کاپرا یک سریال نیوزریل بود که در ایالات متحده تهیه شد و هدف از ساخت آن متقاعد کردن افکار عمومی آمریکا برای پذیرش عواقب جنگ احتمالی بود. در کانادا برد فیلم ملی کانادا که توسط جان گریرسون تأسیس شد تا اهداف تبلیغاتی دولت را دنبال کند. همچنین نیوزریل‌هایی تهیه شدند که دولت کانادا با استفاده از آنها در برابر جنگ روانی آلمان نازی مقاومت می‌کرد. این نیوزریل توسط رابرت گوبلز تهیه می‌شدند.

سبک رئالیسم
سبک رئالیستی بر انسان در محیط ساخته خود وی تأکید دارد و فیلم‌های مشهور به سمفونی شهر مانند «برلین، سمفونی یک شهر» و «مردی با دوربین فلیمبرداری» در این سبک قرار می‌گیرند. در این فیلم‌ها انسان‌ها به عنوان محصول محیط اطراف خودشان ایفای نقش می‌کنند و فیلم کاملاً غیر مشخص و عام است.

سبک تبلیغ گرایی
سبک تبلیغ گرایی فیلم‌هایی را در بر می‌گیرد که با هدف تأثیرگذاری بر مخاطب ساخته می‌شوند. یکی از فیلم‌های تبلیغی مشهور فیلم پیروزی اراده ساخته لنی رفینستال است. فیلم چرا می‌جنگیم یک سریال نیوزریل تبلیغی است که به طور آشکارا در پاسخ به فیلم پیروزی اراده ساخته شده‌است و جبنه‌های مختلف جنگ جهانی دوم را به تصویر می‌کشد و هدف آن ترغیب مخاطبان آمریکایی به حضور در جنگ است. این سریال به عنوان یکی از فیلم‌های مطرح، در موزه ملی فیلم ایالات متحده نگهداری می‌شود.

فیلم های تلفیقی
پیدایش فیلم‌های تلفیقی پدیده تازه‌ای در صنعت فیلم مستند نبود و اولین بار در سال ۱۹۷۲ این نوع از فیلم در فیلم «سقوط سلسله رومانوف» به کارگردانی اسفیرشاب به دنیای سینما عرضه داشتند. از نمونه‌های جدیدتر می‌توان به فیلم «نقطه منظم» (۱۹۶۴) به کارگردانی امیل آنتونیو درباره شنیده‌های مک کارتی و «کافه اتمی» که خارج از قالب سینمایی به کار رفته در بقیه فیلم‌های آمریکایی که با تشعشات هسته‌ای سرو کار دارند ساخته شده‌است (مثلاً به سربازان گفته می‌شد که در صورتی که چشم‌ها و دهان خود را ببندند تشعشعات اتمی بر آنها بی‌تأثیر هستند). در همین حین فیلم «آخرین سیگار» شهادت مدیران شرکت‌های تنباکو در کنگره آمریکا و تبلیغات مربوط به مزیت‌های استفاده از سیگار که در آرشیوها قرار دارد را در کنار یکدیگر قرار می‌دهد.

فیلم های مستند مدرن
تحلیل گران بر این باورند که این نوع از فیلم‌ها در سینماها با استقبال زیادی روبرو شده که از میان فیلم‌های مطرح مستند مدرن می‌توان به فارنهایت ۱۱/۹ و رژه پنگوئن‌ها اشاره کرد. این نوع از فیلم در مقایسه با فیلم‌های دراما به بودجه بسیار کمتری نیاز دارد. به همین علت شرکت‌های فیلم سازی به این نوع از فیلم توجه زیادی دارند و از آن سود سرشاری را نصیب خود می‌کنند. فارنهایت ۱۱/۹ با فروش سینمایی معادل بیش از ۲۲۸ میلیون دلار و فروش بیش از ۳ میلیون DVD رکورد جدیدی را بر جای گذاشت.

منبع : ویکی پدیا
 

چوبین

عضو جدید
تاریخچه سینمای مستند ایران

تاریخچه سینمای مستند ایران

سینمای ایران، در فیلمهای غیر تخیلی و واقعگرا ریشه دارد و با خلق تصاویری زیبا، به اعتبار جهانی، دست یافته است.
در سال 1900 میلادی، میرزا ابراهیم خان، عكاس باشی دربار مظفرالدین شاه، در نمایشگاه جهانی پاریس، با سینماتوگرافی آشنا شد و در آستانه بلژیك، فیلم گرفت و پس از بازگشت از این سفر شبه‌اكتشافی، پیش از انقلاب مشروطیت، فیلمهایی از زندگی برداشت كه اسناد مهمی از درون دربار و دارالخلافه تهران، محسوب می شوند.
نخستین گزارشهای خبری در دوره حكومت رضا شاه پهلوی، بر پرده ظاهر شد و در دوره اشغال نیز متفقین در تهران صاحب سینما بودند. برنامه‌های آموزشی دانشگاه سیراكیوز، در سال 1953 در تهران به راه افتاد كه پی آ‎مد توافق‌نامه اصل چهار بود و پس از یك دوره یك ساله مطالعه نظری و كار عملی، فارغ‌التحصیلان، در سازمان سمعی و بصری اداره هنرهای زیبای كشور، استخدام شدند.
در سالهای 1330 نسل جدیدی از فیلمسازان كه به سینمای غیر داستانی، علاقمند شده بودند، در جوار فیلمسازان بخش دولت، به كار پرداختند. از میان آنها می‌توان به مصطفی فرزانه، ابراهیم گلستان و فرخ‌غفاری اشاره كرد كه برای شركت نفت فیلم ساختند. گلستان، سازمان فیلم گلستان را تأسیس كرد و فیلمهایی مثل یك آتش، موج و مرجان وخارا، تپه‌های مارلیك نخستین جوایز بین‌المللی از جشنواره های ونیز، پزارو و سانفرانسیسكو، به ارمغان آورد. فروغ فرخزاد هم «خانه سیاه است» را همان‌جا ساخت. فریدون رهنما نیز تخت جمشید را با سرمایه شخصی ساخت.
در اویل دهه چهل، تعدادی از فارغ‌التحصیلان سینما از اروپا بازگشتند و به بخش مستندسازی اداره هنرهای زیبا پیوستند. فرید داریوش «گود مقدس» و منوچهر طیاب « ریتم » را ساخت. محمد فاروقی نوه دختری احمد‌شاه، «طلوع جدی» را را در اصفهان ساخت كه در سال 1944 جایزه از جشنواره كن بدست آورد و كامران شیردل قلعه، ندامتگاه، و تهران پایتخت ایران را ساخت.
خسرو سینایی، كارش را با «آوایی كه عتیقه می شود» ، آغاز كرد.
در سال 1345 ابوالقاسم رضایی و جلال مقدم فیلم «خانه خدا» را ساختند. نخستین فیلم مستند ایرانی كه به صورت گسترده در سراسر كشور به نمایش در آمد و بسیاری از مردم برای اولین بار به سالن‌های سینما رفتند تا مراسم حج را ببینند.
بلوط، نخستین فیلم مردم‌نگاری ایران است كه توسط دكتر نادر افشار نادری در سال 1347 ساخته شد. این شیوه رهیافت علمی، توسط حسین طاهری‌دوست با فیلم سیاه وسفید «بلوط»، «تار» از فرهاد ورهرام، «آب و آبیاری» محمد رضا مقدسیان و «كشتی كویر» احمد ضابطی‌جهرمی، ادامه یافت.
تلویزیون ملی ایران، در سال 1345 تأسیس شد، ناصر تقوایی «باد جن» را ساخت، نصیب نصیبی «آناهیت» و پرویز كیمیاوی «یا ضامن آهو» و محمد تهامی نژاد «سینمای ایران به شیوه‌ی تركیبی» ساخت. منوچهر عسگری‌نسب «پیر سبز چكچكو»، منوچهر طبری «دراویش قارویه»، احمد شاملو «پاوه، شهری از سنگ در دل تپه هی سبز»، كیومرث درم‌بخش «جرس ( ساربانان كویر ) » و محمدرضا اصلانی فیلم تجربی «جام حسنلو» را ساخت.
منوچهر طیاب در دهه پنجاه فیلمهای معماری را ساخت و حمید سهیلی در دهه 1360 مجموعه معماری ایرانی را برای صدا و سیما تولید كرد. در این دوره، فیلمهایی با شیوه‌ها و دیدگاههای متفاوت ساخته شده، به واقع فیلمهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی، عرصه تفاوت‌هاست. وضعیت انقلابی جامعه، مناسب‌ترین شریط را برای تحقیق در احوالات گذشته سرزمین و میراث حكومت‌ها فراهم آورد: مس فلز سیاسی ( علی یعقوبی )، اتل (جمشید زاهدی) خاك تا خاك (منوچهر مشیری) مهاجرت(علی نائینی) كودك‌واستثمار (محمدرضا‌اصلانی)، كوره‌پز‌خانه ( محمدرضا مقدسیان ) نانی از گل (فریده شفیی) خاویار (ابراهیم مختاری) از آن جمله‌اند. هفت قصه از بلوچستان و خان گزیده ها (ساخته مرتضی آوینی) نیز دارای چنان مضامینی بودند و در جهاد، ساخته شدند.
در سال 1360 صدا و سیما، طرح بحران مسكن را پذیرفت و سه فیلم توسط فریدون جیرانی، ابراهیم مختاری، كیوان كیانی، محمد تهامی نژاد، ساخته شد. در اواسط دهه 1360 و اوایل 1370 رخشان بنی‌اعتماد تعدادی فیلم اجتماعی، از جمله «تمركز» و «این فیلمها رو به كی نشون میدین؟» را ساخت و در همین سالها، خسرو سینایی، «مرثیه گمشده»، عباس كیارستمی «مشق شب» و محسن مخملباف «سلام سینما» را ساختند.
در شهریور 1359 هواپیماهای عراقی به حریم هوایی ایران تجاوز كردند و شهرهای مرزی ایران، تصرف شد. جنگ، فیلمسازان ما را به سراسر جبهه های گسترده ایران، كشاند و آنها در مدت هشت سال، با سبك ها و نظر گاههای متفاوت و متنوع، فیلم ساختند. هرچند ممكن است همه آنها یكسان مورد توجه قرار نگرفته باشند.
فیلم مستند ایرانی از 1357 به این سوی دستخوش تغییر شده است. دوربین های سبك و قابل حمل، در خدمت سینمای بی‌واسطه در آمد و نسل جدید زندگی را از دیدگاههایی تازه، مورد بررسی و مطالعه قرار می دهد. تعداد ین آثار، بسیار زیاد و از نظر شكل و موضوع عرصه تفاوت ‌ها و تنوع فرهنگی است.

منبع : http://www.irandocfilm.org/
 

چوبین

عضو جدید
سینمای مستند: بازتاب یا بازاندیشی واقعیت؟

سینمای مستند: بازتاب یا بازاندیشی واقعیت؟

پوریا جهانشاد



به جرئت می‌توان گفت سینما به عنوان رسانه‌ای نوپا که کلیه‌ی امکانات سمعی و بصری مکشوف را در راستای ساخت و بسط زبان انحصاری خود به کار برده است، جولانگاه احیای بحث و جدل‌های تاریخی در قالبی تازه است؛ جایی که به واسطه‌ی قلمداد شدنش به عنوان هنر، زیبایی‌شناسان نیمه محتضر را از خواب چند ده ساله بیدار کرده و به میدان رزم روایت‌شناسان و داستان‌پردازان تشنه‌ی واکاوی ابژه جدید فرستاده است؛ و این در حالی است که پیشاپیش رهروان اندیشه‌های تازه در حوزه‌ی علوم انسانی صحنه را مناسب رزم‌آزمایی با دیگر نگره‌های متنفذ در این حیطه جهت تثبیت هر چه بیشتر خود یافته بودند.
با تمام این احوال آنچه در پیشانی این بحث و جدل‌ها به چشم می‌خورد، ادامه ی‌‌‌ همان دعاوی آشنا در خصوص واقعیت و خیال است که این بار در قالب‌هایی تعریف شده در رسانه‌ی جدید تحت عناوین مستند و داستانی خودنمایی می‌کند. طبیعتاً با توجه به مباحث نظری مفصلی که در این خصوص موجود است و با وجود ارجاعات فراوان به آن‌ها، قصد این نوشته صرفاً بازگویی مکرر آن مطالب نیست، بلکه هدف بازخوانی انتقادی برخی مفاهیم است که درگیر و دار این مباحث به نوعی طبیعی‌سازی (۱) شده‌اند و ناخودآگاه یا خودآگاه با توجه به عدم اقبال عموم و به خصوص فیلم‌سازان به مباحث نظری مرتبط، پذیرش عام پیدا کرده‌اند.
برای ورود به مقولات، نخست باید تعریف فیلم مستند را مشخص کنیم؛ این فیلم، چگونه فیلمی است و وقتی ما از لفظ مستند استفاده می‌کنیم، در واقع به چه چیزی اشاره داریم؟ به طور سنتی گفته می‌شود فیلم مستند، فیلمی است که به ضبط بی‌واسطه واقعیت می‌پردازد. (۲)
این تعریف که اساس تفکر بسیاری از مستندسازان را از نام‌گذاری این‌گونه‌ی سینمایی نشان می‌دهد، آشکارا بر تقابل دوگانه‌ی مستند – داستانی بنیاد یافته است؛ تقابلی که به طور مستقیم توجیه کننده‌ی ساخت‌های دو تایی داستانی – غیر داستانی و روایی – غیر روایی نیز هست. اما واقعیت اینجاست که خاستگاه این تقابل حتی به پیش از ابداع نام مستند توسط جان گریرسون (۳) در سال ۱۹۲۶، باز می‌گردد؛ و آن برخاسته از نظریاتی است که برادران لومیر را سردمدار واقع‌گرایی و ژرژ ملی یس (۴) را به عنوان نقطه‌ی آغازین سینمای داستانی و تخیلی معرفی می‌کند.
آنچه به عنوان تعریفی از فیلم مستند بیان شد و مدعاهایی که در خصوص بی‌طرف بودن این فیلم‌ها و دستیابی به حقیقت در جنبش‌هایی نظیر سینمای مستقیم (۵) و سینما - حقیقت مطرح می‌گردد، یادآور ایده‌ی کهن سنت فلسفی غرب در خصوص حضور دائمی و کامل چیز‌ها به عنوان واقعیتی موجود است که می‌توان از آن به عنوان خاستگاه دوگانه‌های فوق‌الذکر یاد کرد. این مطلب از آن جهت می‌تواند جالب توجه باشد که در جهان پسا سوسوری که دریافت اشیا و واژگان تنها بر اساس تمایزات آن‌ها برمحورهای جانشینی و هم‌نشینی متصور است، زیبایی‌شناسی مثلی افلاطون پس از طی دوران شیفتگی قرن نوزدهمی به هنر بازنمایانه که باظهور عکاسی به اوج خود رسید، این بار از دل سینمای مستند خود را آشکار کرده است.
از این نظر مقایسه نظرات شارل بودلر (۶) در رابطه با شیفتگی مردم به هنر بازنمایانه و عکاسی زمان خود و نقطه نظرات سردمداران جنبش سینما - حقیقت که یک قرن بعد ابراز می‌گردد، می‌تواند مورد توجه خاص قرار گیرد؛ توصیفی که بودلر از حظ بی‌پایان شیفتگان نسخه‌برداری بی‌عیب و نقص از طبیعت ارائه می‌دهد، دقیقاً مشابه لذت توهم دستیابی به حقیقتی است که نزد پیروان این جنبش وجود دارد. (۷)
اکنون مجدداً منتقدان و مورخان شاهدند که چگونه در پروسه‌ی طبیعی‌سازی دال مستند در برابر واقعیت به عنوان تنها مدلول حاضر خود رنگ باخته و جز آن را برجسته نمی‌سازد. منطقی است در چنین احوالی که مستند تنها راه دستیابی به متاع حقیقت است، دیگر عضو این تقابل که فاقد ارزش نمادین است، ناگزیر از غیاب می‌باید در برابر مستند که اینک به واقعیت بدل شده حضوری همواره انکار شده داشته باشد تا باز هم خیال در برابر واقعیت که حامل ارزشی تاریخی است رنگ فقدان به خود گیرد؛ و این‌‌‌ همان هدفی است که طبیعی‌سازی به واسطه‌ی برجسته سازی تقابل‌ها با جدیت دنبال می‌کند.
اما از زاویه‌ای دیگر این مطلب به آن معناست که واقعیت برای حضور، گریزی ندارد جز اینکه به گونه‌ای پارادوکسیکال، خیال تخیل شود؛ شکست هم درست در همین لحظه حادث می‌گردد، جایی که تلاش می‌شود در حضور واقعیت، خیال انکار و واقعیت حضوری فی نفسه تلقی شود و‌‌‌ همان است که دوئیت داستانی – مستند را در زبان فرو می‌ریزد. ویلیام روتمن (۸) با مقایسه فیلم‌هایی مقبولیت یافته به عنوان داستانی و مستند از گریفیث (۹) فلاهرتی (۱۰) یادآور می‌شود: آنچه در سوزی با وفا تخیلی است، به این پندار باز می‌گردد که فیلم داستانی تخیلی است. در مقابل، آنچه در نانوک شمال تخیلی است، به این پندار مربوط است که فیلم به هیچ روی داستانی تخیلی نیست. (۱۱)
از تامل بر آنچه گذشت، چنین بر می‌آید که از لحاظ ربط و پیوند با واقعیت خارجی هیچ المان یا نشان ذاتی و غیر قراردادی در یک فیلم وجود ندارد که بتوان آن را به صورت داستانی یا مستند طبقه‌بندی کرد و این نکته‌ای است که به سادگی با نگاهی به بسیاری از فیلم‌هایی که در این سال‌ها تحت عنوان ماکیومنتری (۱۲) یا اسامی نظیر آن مطرح گردیده‌اند، آشکار می‌شود. این فیلم‌ها، باظرافت نشانه‌هایی را که طی سال‌ها در سینما به عنوان صورت‌های بازنمایی واقعیت در فیلم‌های به اصطلاح مستند، طبیعی‌سازی شده‌اند در خدمت بیان داستان‌هایی سرتاسر تخیلی به شکلی پارودیک به کار گرفته‌اند تا ساختگی بودن آن‌ها را عیان کنند.
فیلم‌هایی نظیر این اسپینال تپ است (۱۳)، خاطرات دیوید هولزمن (۱۴)، روز صفر (۱۵)، زلیگ (۱۶)، پروژه جادوگر بلر (۱۷)، در انتظار گافمن (۱۸) و بسیاری دیگر که هر روز هم به تعداد آن‌ها افزوده می‌شود، با برملا کردن ساز و کارهای بیانی فیلم‌هایی که مستند نامیده می‌شوند، ارتباطشان را با واقعیت خارجی محل تردید قرار داده و مدعای این فیلم‌ها در تصویر کردن وقایع در جریان زندگی مادی را، صرفاً کوشش‌های سبکی و گونه‌ای زیبایی‌شناسی بر اساس قواعدی خاص تلقی کرده‌اند.
آلن کازه بیه (۱۹) تصریح می‌کند: فیلم مستند فیلمی است که در آن میان تولید کننده از یک سو و تماشاگر از سوی دیگر، نوعی توافق ضمنی یا شبه قرارداد پدید می‌آید که مشمول فسخ پذیری است. اما دیدگاه مبتنی بر نام‌گذاری/ واقع نمایی چنین القا می‌کند که صرفاً دو نوع فیلم وجود دارد: داستانی و غیر داستانی. مقام متفاوت این دو نوع فیلم از ویژگی‌هایی منشا می‌گیرد که صرفاً مبتنی بر سنت و قرارداد هستند و معروفیتشان نزد جامعه اهمیتی بنیادین دارد. در حقیقت دانش و اطلاعاتی که ما درباره نوع فیلم داریم و شهرتی که هر فیلم در اثر نحوه‌ی توزیع به دست می‌آورد، جدای از ویژگی‌های خود فیلم، عوامل تعیین کننده‌ای به شمار می‌آیند. (۲۰)
نتیجه اینکه هر آنچه بر ارتباط مستقیم فیلمی مستند با واقعیت تاکید دارد، به نوعی فرامتنی (۲۱) و بر آمده از نقادی‌ها، مطالب رسانه‌ها و مصاحبه‌ها یا تجلی یافته در تیتراژ و نوشته‌های آغازین الحاق شده به اثر است، که بینندگان از طریق آن‌ها متوجه عدم وجود بازیگران و حضور افراد در نقش خود می‌شوند. (۲۲)
در ادامه خواهیم دید این تمهیدات فرامتنی نیز نمی‌توانند توجیه کننده حضور واقعیت خارجی بر پرده باشند، اما شاید امکان‌پذیر باشد که به عنوان یک رمزگان (۲۳) بپذیریم نوعی فیلم به عنوان مستند وجود دارد که در قیاس با فیلم‌های دیگر، افراد در نقش خود ظاهر می‌شوند. با این وجود روتمن مجدداً با اشاره به اثر فلاهرتی یادآور می‌شود: نظریه پردازان سینما (و خود فیلم‌ها) از یادآوری این نکته به ما خسته نمی‌شوند که مردم واقعی نیز در واقع شخصیت‌های داستانی‌اند (ما مخلوق تخیلات خود و تخیلات دیگرانیم) و مردم واقعی نیز بازیگرند (ما شخصیت‌هایی را بازی می‌کنیم که خود می‌پنداریم، یا دیگران می‌پندارند، که هستیم، شخصیت‌هایی که می‌توانیم باشیم). پس شاید بهتر باشد که نگوییم نانوک در نقش خودش ظاهر می‌شود، بلکه بگوییم او خود را بازی می‌کند. (در تضاد با زمانی که فرد نه خود، که شخصیتی داستانی را بازی می‌کند.) با وجود این، خودی که نانوک نقشش را بازی می‌کند و خودی که او را بازی می‌کند، یکی نیستند. (۲۴)
بنابراین می‌توان گونه‌ای از فیلم را باکمک عوامل فرامتنی، به نام مستند تفکیک کرد که اشخاص در آن نقش خود را بازی می‌کنند؛ ولی باید پذیرفت قبول چنین قراردادی به معنای پدید آمدن امکانی برای درک بی‌واسطه آن در متن نیست. پس در حالی که این تمایز می‌تواند تمایزی مقبول تلقی گردد، در بحث از واقعیت از خود فرا‌تر نمی‌رود، چون برای بیننده امکان دسترسی مستقیم به رویداد ماقبل فیلمی وجود ندارد.
از این منظر در حالی که اشکال مختلف سینمای واقع‌گرا تلاش دارند تصویر روی پرده را همچون رویداد ماقبل فیلمی جلوه دهند، حضور اشیا بر پرده خود روشن‌ترین دلیل بر غیاب آنهاست. در واقع آنچه بر پرده می‌بینیم، همواره حضوری است که بر غیاب دلالت دارد؛ غیاب چیزی که دیگر آنجا (روی پرده) نیست.
مرگ امر واقعی در تصویر، که زاییده‌ی فقدان است؛ مرگی است حقیقی که تنها می‌تواند انکار شود، چون هیچ جانشین واقعی برای آنچه اینک غایب است وجود ندارد. واژه‌ها، توضیحات و زیرنویس‌ها، چه هنگام مشاهده تصاویر و چه پس از آن قادر نیستند این حفره در امر نمادین را پر کنند. پس تنها راه لذت بردن از مواهب خیال‌پردازی که مرگ را در جایگاه زندگی مستقر ساخته، انکار است؛ انکار غیبتی که حضور آن غیبت بر پرده است که تصویر مرگ را چونان زندگی معنا می‌بخشد.
کنکاش در مضامین فوق پرده از مشکلات و نارسایی‌های جنبش‌هایی نظیر سینما – حقیقت نو که ژان روش (۲۵) مبدع آن است، برمی‌دارد. او که در حقیقت این نام را از مکتوبات ژیگا ورتوف (۲۶) سینماگر شهیر روسی به عاریت گرفته است، بر خلاف ورتوف مدعی انعکاس بی‌واسطه حقیقت نیست و اساساً سینما را رسانه‌ای بی‌طرف و خنثا معرفی نمی‌کند، بلکه بر خلاف اسلاف خود به این نکته معترف است که صرف حضور دوربین باعث برانگیختگی اشخاص و به قولی بازی آن‌ها در نقش خود می‌شود. به این شکل حضور علنی دوربین در فیلمی مانند وقایع نگاری یک تابستان (۲۷) که در سال ۱۹۶۱ توسط روش و ادگار مورین (۲۸) ساخته شده، به تعبیری منجر به برون افکنی تخیلات افرادی گردیده است که در برابر آن ظاهر شده‌اند. شخصیت‌های این فیلم افرادی هستند که ‌‌‌نهایت تلاششان را به کار می‌گیرند که جایگاه ابژه دوربین و طبیعتاً تماشاگران را اشغال کنند؛ در واقع آن‌ها سوژه‌هایی هستند که برانگیخته شده‌اند تا در قامت ابژه‌های سینمای کلاسیک به ابراز خود بپردازند.
همین خودآگاهی ژان روش به مسائل مرتبط با بازنمایی در رسانه، به فیلم‌هایش، به خصوص فیلم یاد شده هم تسری یافته و موجب شده است، فیلم به اثری خود انعکاس (۲۹) تبدیل یافته و در قامت یک فرا مستند (۳۰) جلوه‌گر شود؛ فیلمی چند لایه که سطحی بودن دستیابی به واقعیت فرضی در سینمای مستند اسلاف خود را به چالش می‌کشد.
با وجود تمام این مسائل و چون و چرایی که فیلم در مورد فرایند مستندسازی می‌کند؛ اثر و سازندگان آن در ‌‌‌نهایت در‌‌‌ همان ورطه‌ای می‌افتند که قصد به چالش کشیدن آن را داشته‌اند. توهم دستیابی به حقیقت، ‌‌‌ همان معضلی بود که به اعتبار این جنبش و فیلم لطمه جدی زد؛ چیزی که بعد‌ها روش خود به نحوی به آن اعتراف می‌کند: زنجیره بلندی از واسطه‌ها در کارند، این‌ها واسطه‌هایی دروغین‌اند. ما زمان را گاهی فشرده می‌کنیم و گاهی بسط می‌دهیم، زاویه‌ای را برای نما انتخاب می‌کنیم، آدم‌های مقابل دوربین را از شکل می‌اندازیم، سرعت اشیا را افزایش می‌دهیم و یک حرکت را با چشم پوشیدن از حرکتی دیگر تعقیب می‌کنیم. بنابراین با مجموعه کاملی از دروغ‌ها روبه‌رو هستیم. اما برای من و مورن در زمان ساختن آن فیلم، این دروغ واقعی‌تر از حقیقت بود. (۳۱)
اشاره روش به زمان ساختن آن فیلم نشان می‌دهد که درک او از واقعیت سینمایی، پس از ساخت آن فیلم تغییر کرد که شاهد آن استفاده از برداشت‌های بلند و پرهیز از تدوین فیلم به شیوه‌ی کلاسیک در فیلم‌های بعدی‌اش است.
بنابراین اگرچه مدعای سینما – حقیقت منسوب به ژان روش مبنی بر آشکار کردن حقیقت از دل دروغ، سیمایی فریبنده دارد، اما باید روشن کند از کدام حقیقت و دروغ سخن می‌گوید؛ آیا از دروغی که روش معترف به پرداختنش است، جز حقیقتی منحصر به او آشکار می‌شود؟



ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پی‌نوشت:
۱. naturalization
۲. سینمای مستند، سینمای دیگر، گی گوتیه، نادر تکمیل همایون، انتشارات ماتیکان، ص۱۵۵
۳. John Graierson
Georges Melies .۴
direct cinema .۵
Charles Baudelaire .۶
۷. سینمای مستند، سینمای دیگر، گی گوتیه، نادر تکمیل همایون، انتشارات ماتیکان، ص۱۵۷
۸. William Rothman
D. W. Griffith .۹
Robert Flaherty .۱۰
۱۱. آثار کلاسیک سینمای مستند، ویلیام روتمن، محمد گذر آبادی، انتشارات هرمس، ص ۹
۱۲. mockumentary
This is spinal tap .۱۳
David Holzman`s diary .۱۴
Zero day .۱۵
zelig .۱۶
The blair witch project .۱۷
Waiting for guffman .۱۸
Allan casebier .۱۹
۲۰. پدیدار‌شناسی و سینما، آلن کازه بیه، علاالدین طباطبایی، انتشارات هرمس، ص ۱۱۲
۲۱. supratextual
۲۲. شاید در این میان بتوان برخی فیلمهای بیوگرافیک را که افراد شناخته شده نقش خود را در آن‌ها ایفا می‌کنند استثنا دانست که آنهم به دلایل متعدد ارتباطی با میزان واقع نمایی مست‌تر در متن ندارد.
۲۳. code
۲۴. آثار کلاسیک سینمای مستند، ویلیام روتمن، محمد گذر آبادی، انتشارات هرمس، ص ۸
۲۵. Jean Rouch
Dziga Vertov .۲۶
Chronicle of a summer .۲۷
Edgar Morin .۲۸
Self reflexive .۲۹
Meta documentary .۳۰
۳۱. آثار کلاسیک سینمای مستند، ویلیام روتمن، محمد گذر آبادی، انتشارات هرمس، ص ۷۲
عکس: مردی با دوربین فیلم‌برداری، ژیگاورتوف، ۱۹۲۹
 

چوبین

عضو جدید



حتی اگر این عقیده را بپذیریم که در پروسه‌ی تولید فیلم و حضور گستاخانه‌ی دوربین خود عریان افراد یا آنچه روش تخیلات واقعی خوانده است پدیدار می‌شود و این مسئله را اساساً دارای ماهیتی بین الذهانی بدانیم، باز چه تضمینی وجود دارد که کل پروسه و به خصوص تدوین که تنها در انحصار کارگردان و تصوراتش است بتواند به آن وفادار باشد؟ آیا اصولاً رمزگان سینمایی چنین اختیاری به او می‌دهند یا به بیانی بهتر چنین ماهیتی دارند؟ آیا تماشاگران به عنوان آخرین و مهم‌ترین حلقه این زنجیر‌‌ همان چیزی را دریافت می‌کنند که به نظر سازندگان در فیلم وجود دارد؟
این سوال‌ها و سوال‌هایی نظیر آن‌ها را که اساساً تمرکزشان بر ماهیت بازنمایی در سینماست، می‌توان به صورت زیر خلاصه کرد:
آیا آنچه بر پرده می‌بینیم،‌‌ همان چیزی است که در برابر دوربین وجود داشت؟
آیا آنچه در برابر دوربین وجود داشت،‌‌ همان چیزی است که پیش از حضور آن بود؟
آلن کازه بیه در کتاب پدیدار‌شناسی و سینما این دو سوال را به نقل از بیل نیکولز (۳۲) یادآور می‌شود و از قول او تصدیق می‌کند سینمای مستند که مدعی انعکاس تمام و کمال واقعیت است، ناچار از تایید این دو فرض ناممکن است. (۳۳) در این خصوص نشانه‌شناسان و پدیدار‌شناسان هر کدام از چهارچوب نظری خود به نقد و بررسی موارد مطروحه پرداخته‌اند.
گروه اول اساساً نسبت به بازنمایی اشیا در سینما موضعی کانستراکتیوستی دارند؛ به این معنا که معتقدند آنچه بر پرده ظاهر می‌شود، ساخته و پرداخته پروسه‌ی رمزگشایی توسط بیننده است. در واقع بیننده است که با به کارگیری فرآیندهای ذهنی ناخودآگاه براساس رمزهای مربوط به معنا و بازنمایی که به لحاظ هنجاری و ایدئولوژیک دستکاری شده‌اند، تصاویر را بازخوانی یا اصولاً بازتولید می‌کند. به اعتقاد آن‌ها به لحاظ اینکه غالب تصاویر سینمایی از هر گونه ارجاع به خود، جهت همذات‌پنداری بیشتر بیننده با ابژه‌ی تصویری، پرهیز و به تناوب مطابق اصول از پیش معین، تصاویر را رمزگذاری می‌کنند، تماشاگر هنگام اعمال رمزگان به قصد وحدت بخشیدن به روایت، انسجام متعلق به خود را در مقام یک فرا – راوی (۳۴) استعلایی (۳۵)، به واسطه‌ی همذات‌پنداری با جهان وحدت یافته‌ی تصاویر، باز می‌یابد. در نتیجه لذت پیشا ادیپی که به واسطه‌ی این فرافکنی حاصل شده است، باعث می‌شود او از درک این نکته غافل بماند که قرار گرفتن در موقعیت سوژه‌ی همه چیزدان متن، به قیمت تثبیت شدنش در جایگاه ابژه تصاویر سینمایی است.
در عمل ممکن است بیننده به دلیل طبیعی سازی شدن رمزگان واقع‌گرای تعبیه شده در متن، علاوه بر اینکه از رمزگذاری متن توسط مولف غافل بماند، از رمزگشایی که خود نیز انجام می‌دهد، آگاه نباشد و چنین است که توهم واقعی بودن تصاویر قوت می‌گیرد. از این لحاظ رویکرد نشانه‌شناختی پروسه تصویرسازی را که با حضور ابژه در برابر دوربین آغاز می‌شود و تا پخش تصاویر بر پرده ادامه دارد، با دو گونه وساطت مرتبط می‌داند؛ وساطت در تولید و وساطت در دریافت. به عبارت دیگر وساطت مولف یا مولفان و وساطت تماشاگران.
این رویکرد از جهتی واکنشی است استدلالی – انتقادی به آنچه آندره بازن (۳۶) از تصویر سینمایی در نظر داشت: تصویر فتوگرافیک خود موضوع یا ابژه است؛ ابژه‌‌ رها شده از شرایط زمانی و مکانی حاکم بر آن. تصویر هر قدر هم که محو، تحریف شده و رنگ پریده باشد، هر قدر هم که به عنوان مدرک مستند فاقد ارزش باشد، باز هم دقیقاً به لطف‌‌ همان فرایند شکل‌گیری‌اش، شریک هستی مدلی است که خود بازتولید آن محسوب می‌شود؛ تصویر‌‌ همان مدل است. (۳۷) واضح است که نادیده انگاشتن وساطت در این دیدگاه‌‌ همان پاشنه آشیلی است که نشانه‌شناسان و طرفداران نظریات انتقادی را، که در جست‌وجوی رمزگشایی از کارکردهای ایدئولوژیک و جهت‌دار رسانه‌اند، ترغیب می‌کند با موضع‌گیری علیه آن، به شدت آنچه را التزام به نوعی متافیزیک حضور دانسته‌اند (۳۸)، محکوم کنند.
در این بین بازخوانی اندیشه‌های هوسرل (۳۹) در حوزه‌ی سینما، معرفت‌شناسی پدیدار‌شناختی را نیز به یکی از چهارچوب‌های قابل اتکا در زمینه‌ی تفسیر بازنمایی تبدیل کرده است. این رویکرد که سابقه‌ی چند ده ساله در حیطه‌ی نظریات سینمایی دارد، در دهه‌ی ۹۰ توسط افرادی نظیر آلن کازه بیه و ویوین سابچک (۴۰) به شکلی منسجم باز تدوین و به صورتی گسترده‌تر از همیشه وارد حوزه‌ی آکادمیک شد.
پدیدار‌شناسی کازه بیه بر خلاف نظریات نشانه‌شناختی، ابژه‌های تصویری را ساخته ذهن تماشاگران نمی‌داند و مخاطبان را نه سازنده، بلکه کاشف تلقی می‌کند. پروسه‌ی درک ابژه‌های سینمایی در تبیین کازه بیه به‌‌ همان صورتی انجام می‌پذیرد که در دنیای خارج رخ می‌دهد؛ یعنی جهت التفاتی (۴۱)، داده‌های حسی (۴۲) را به سوی تشکیل برنمود‌ها (۴۳) هدایت می‌کند تا افق پدیدار‌شناختی که در تعاملات پیشین ما در جهان با اشیا و افراد کسب شده است، درک موضوع مورد مشاهده را ممکن کنند.
این تعبیر کازه بیه از ادراک پدیدار‌ها در فیلم، که خود آن را رئالیست در برابر ایده‌آلیسم منسوب به نشانه‌شناسان نام‌گذاری می‌کند، ‌‌نهایت همت خود را معطوف به شناساندن ادراکی شهودی می‌کند که متضمن ادراکی یگانه‌ساز از مناظر و فهم التفاتی ابژه‌های بازنمود شده است. به اعتقاد او متفاوت دانستن تجربه فیلم از زندگی روزمره متضمن یک مغالطه است. (۴۴)
اگرچه ممکن است در نگاه اول دیدگاه‌های کازه بیه و بازن چندان متفاوت به نظر نرسند، اما باید به یاد داشت دیدگاه پدیدار‌شناختی کازه بیه اساساً با آنچه بازن ادراک بی‌واسطه می‌نامد، سنخیتی ندارد. پدیدار‌شناسی مانند هر معرفت‌شناسی دیگر، ادراک را امری بی‌واسطه تلقی نمی‌کند و همان‌طوری که از اسم آن هم پیداست، تنها به پدیدار می‌پردازد؛ یعنی به چیز‌ها، آن‌چنان که بر ما آشکار می‌شوند، نه آن گونه که در خود هستند.
از طرفی توجه به مفهوم و عملکرد افق در زمینه ادراک چیز‌ها، پرده از نقش کلیدی وساطت، برمی‌دارد؛ کازه بیه در این ارتباط چنین استدلال می‌کند: ماهیت ادراک چنان است که هیچ شیئی (خواه آن را ما قبل فیلمی بنامیم و یا هر چیز دیگری) نمی‌تواند در تمامیت خود در دسترس قرار گیرد. به این ترتیب، از آن‌جا که دسترسی ما به یک رویداد همواره با واسطه و ناقص است، در نتیجه گزاره‌ی "آنچه می‌بینید‌‌ همان چیزی است که وجود داشت" نمی‌تواند صادق باشد. (۴۵) البته نباید از نظر دور داشت محدودیت‌های عملکرد دوربین، اندازه‌ی قاب و حدود تصویر بر پرده که هر کدام به سهم خود در انقیاد نظرگاه‌های بصری مخاطب تاثیرگذارند، می‌توانند موجب شوند شی حتی ناکامل‌تر و چه بسا نامشخص‌تر از ادراک طبیعی که در آن امکان تفحص و گردش حول ابژه فراهم است، بر ما ظاهر گردد. یا به تعبیری دیگر، افق که دارای اعتباری بین الاذهانی است، کار مشکل‌تری برای هدایت بینندگان به سوی ادراکی وحدت یافته و یگانه‌ساز پیش رو دارد.
در حالی که تمرکز اصلی پدیدار‌شناسی در حیطه‌ی بازنمایی معطوف به بیننده است، اما این امر موجب نمی‌شود وساطت در متن فیلمیک را نادیده بگیرد. در این خصوص کازه بیه با اتخاذ دیدگاهی مشابه نشانه‌شناسی، این ادعا را که شیء بی‌تاثیرپذیری از شرایط ادراک و عناصر سازنده فیلم نظیر فیلم‌برداری و تدوین در تجربه‌ی سینمایی حضور دارد، یک‌سره مردود می‌شمرد. (۴۶)
در خصوص فرض یا سوال دوم نیز وساطت از دو جایگاه مورد کنکاش قرار می‌گیرد؛ وساطت در شیء واقعی تاریخمند و در شیء ماقبل فیلمی؛ شی واقعی تاریخمند اشاره دارد به شیء، فارغ از حضور دوربین و شیء ماقبل فیلمی نیز به شیء در ارتباط با دوربین ارجاع دارد.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پی‌نوشت:
۳۲. Bill Nichols
۳۳. پدیدار‌شناسی و سینما، آلن کازه بیه، علاالدین طباطبایی، انتشارات هرمس، ص ۱۰۹
۳۴. Meta narrator
transcendental .۳۵
Andre Bazin .۳۶
۳۷. ارغنون شماره‌ی ۳۲، تداوم دید، ظهور دوباره نظریه‌های پدیدار‌شناختی فیلم، کوین. و. سویینی، مراد فرهادپور، ص ۱۱۵
۳۸. تقسیر آلن کازبیه از موضع مایکل رنو (Renov Michael) در خصوص سینمای مستند؛ پدیدار‌شناسی و سینما، صفحه ۱۱۰
۳۹. Edmund Husserl
Vivian Sobchack .۴۰
intentional .۴۱
Hyletic data .۴۲
noemata .۴۳
۴۴. ارغنون شماره‌ی ۲۳، تداوم دید، ظهور دوباره‌ی نظریه‌های پدیدار‌شناختی فیلم، کوین. و. سویینی، مراد فرهادپور، ص ۱۱۸
۴۵. پدیدار‌شناسی و سینما، آلن کازه بیه، علاالدین طباطبایی، انتشارات هرمس، ص ۱۱۰
۴۶. پدیدار‌شناسی و سینما، آلن کازه بیه، علاالدین طباطبایی، انتشارات هرمس، ص ۱۱۰
عکس: مردی با دوربین فیلم‌برداری، ژیگاورتوف، ۱۹۲۹


منبع : http://www.rybondoc.com/
 

Similar threads

بالا