آخرین باری که گریه کردی کی بود؟؟؟؟؟
یه هفته پیش؟ یه ماه پیش؟ یه سال پیش؟
توی چشاش زل زدم و با تعجب گفتم: خب چه اتفاقی بود که باعث شد گریه کنی .
جواب داد: مادرم رو............
اظهار تاسف کردم و بهش تسلیت گفتم.
بعد از چند ثانیه دوباره شروع کردم: یعنی توی این 10 سال هیچ اتفاقی نیافتاده ? هیچکس دلت رو نشکسته? ناراحتی دوستان واطرافیانت رو ندیدی? صحنه های ناراحت کننده ای که هر روز از جلوی چشمای ما رژه میرن تا حالا نتونستن اشک تو رو در بیارن؟ یا اصلا تا حالا نشده یه گوشه بشینی و به حال خودت گریه کنی به خاطر احساسات افرادی که به بازیشون گرفتی? دل هایی که شکستی? گناههایی که توی خلوت انجام دادی و سرخوش از اینکه کسی تو رو ندیده?
جواب داد: آره بعضی وقتا چیزای ناراحت کننده ای پیش میاد اما یه مرد به خاطر این چیزا که گریه نمیکنه.
دیگه بحث رو ادامه ندادم با خودم گفتم واقعا اشک عجب نعمتیه بعضی وقتا که دیگه هیچ راهی برای خلاصی از غم ها نداری این اشکه که به فریاد آدم میرسه, دل رو صاف میکنه, سنگینی ها رو از وجودت برمیداره, غرور کاذبت رو میشکنه و غم رو تسکین میده.
تو آخرین باری که اشک ریختی کی بود؟
آخرین باری که قطره ای اشک چشمات رو پر کرد اما از ترس اینکه کسی تو رو ببینه رویت رو برگردوندی کی بود؟
آخرین باری که از ته دل هق هق کردی و چشات سرخ شد کی بود؟