با من حرق بزن
نگذار این سکوت مرگبار مرا تا مرزهای جنون کشاند مگر من و تو مرزی را برای دوست داشتن هامان می شناختیم
بی تو مرا به بازی گرفتند این ساعات و دقیقه ها ما که زمان نمی فهمیدیم ما که قهقه های خنده هامان پرنده ها را از شاخه های درختان می پراند برای منی که پائیز و زمستان در آغوش تو تابستانی بود در تابستان های بی تو ...بودن دارم به خود می لرزم نفس هایم سنگین شده هوای بی تو بودن عذاب است و درد...
بیا باز کن پنجره ها را هوای با تو بودن ها را می خواهم بیا با من دوباره از باد و باران ها بگو بیا طراوت ببخش به این حجم دل مردگی ها بیا گیاه را بهانه روییدن باش و مرا بهانه زندگی...
قرارمان بود که با نسیم لبخند زنیم و با بادها بدویم پاهای بی تو نبودن هایم را توان راه رفتنشان نیست حالا که دست هایت نیست اشکهای روی گونه هایم را پایان باشد بیا و گرمی آفتاب را بهانه باش بگذاربخار شوند و آفتاب بی مهری بسوزاند جای پای دست های تو بر روی این گونه هایم را حالا که میل آمدنت نیست ای دوست چشمانت را ببند و آسوده بخواب تا زجه های جان کندنم دلت را به درد نیاورد با من حرف بزن عشق من
نگذار این سکوت مرگبار مرا تا مرزهای جنون کشاند مگر من و تو مرزی را برای دوست داشتن هامان می شناختیم
بی تو مرا به بازی گرفتند این ساعات و دقیقه ها ما که زمان نمی فهمیدیم ما که قهقه های خنده هامان پرنده ها را از شاخه های درختان می پراند برای منی که پائیز و زمستان در آغوش تو تابستانی بود در تابستان های بی تو ...بودن دارم به خود می لرزم نفس هایم سنگین شده هوای بی تو بودن عذاب است و درد...
بیا باز کن پنجره ها را هوای با تو بودن ها را می خواهم بیا با من دوباره از باد و باران ها بگو بیا طراوت ببخش به این حجم دل مردگی ها بیا گیاه را بهانه روییدن باش و مرا بهانه زندگی...
قرارمان بود که با نسیم لبخند زنیم و با بادها بدویم پاهای بی تو نبودن هایم را توان راه رفتنشان نیست حالا که دست هایت نیست اشکهای روی گونه هایم را پایان باشد بیا و گرمی آفتاب را بهانه باش بگذاربخار شوند و آفتاب بی مهری بسوزاند جای پای دست های تو بر روی این گونه هایم را حالا که میل آمدنت نیست ای دوست چشمانت را ببند و آسوده بخواب تا زجه های جان کندنم دلت را به درد نیاورد با من حرف بزن عشق من
آخرین ویرایش: