غم یعنی …

mohammad 87 سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز
با من حرق بزن
نگذار این سکوت مرگبار مرا تا مرزهای جنون کشاند مگر من و تو مرزی را برای دوست داشتن هامان می شناختیم
بی تو مرا به بازی گرفتند این ساعات و دقیقه ها ما که زمان نمی فهمیدیم ما که قهقه های خنده هامان پرنده ها را از شاخه های درختان می پراند برای منی که پائیز و زمستان در آغوش تو تابستانی بود در تابستان های بی تو ...بودن دارم به خود می لرزم نفس هایم سنگین شده هوای بی تو بودن عذاب است و درد...
بیا باز کن پنجره ها را هوای با تو بودن ها را می خواهم بیا با من دوباره از باد و باران ها بگو بیا طراوت ببخش به این حجم دل مردگی ها بیا گیاه را بهانه روییدن باش و مرا بهانه زندگی...
قرارمان بود که با نسیم لبخند زنیم و با بادها بدویم پاهای بی تو نبودن هایم را توان راه رفتنشان نیست حالا که دست هایت نیست اشکهای روی گونه هایم را پایان باشد بیا و گرمی آفتاب را بهانه باش بگذاربخار شوند و آفتاب بی مهری بسوزاند جای پای دست های تو بر روی این گونه هایم را حالا که میل آمدنت نیست ای دوست چشمانت را ببند و آسوده بخواب تا زجه های جان کندنم دلت را به درد نیاورد با من حرف بزن عشق من
 
آخرین ویرایش:

saraaa

عضو جدید
کاربر ممتاز
سوگند

سوگند

مردم همه تو را به خدا سوگند می دهند...

اما برای من

تو آن همیشه ای...

که خدا را به تو سوگند میدهم...





"قیصر امین پور"
 

mohammad 87 سبز

عضو جدید
کاربر ممتاز
نیمکت سالخورده ایستگاه قطاری شده ام
که بسیاری می آیند
نفسی تازه می کنند و
تا می خواهم عادت کنم به بودنهاشان
قطار سوتی می کشد
آنها میروند...
شنیده ام که میرسند به هدف هاشان
من می مانم
تا قطاری دیگر
مسافری و عادتی دوباره
 
آخرین ویرایش:

Tabrizli Atila

اخراجی موقت
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اگر كه گل رود از باغ باغبان چه كند ؟[/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]
چو بي بهار شود با غم خزان چه كند ؟
كسي كه مهر گل از دل نميتواند كند
به باغ خشك در ايام مهرگان چه كند
زني كه يك پسر از دولت جهان دارد
به روز واقعه در ماتم جوان چه كند
به گريه زنگ غم از دل بشوي و شادان باش
دل گرفته غم خفته را نهان چه كند ؟
بلاي گنج بسي ديده چشم گنجوران
دوباره خواجه در اين ورطه امتحان چه كند
مورخي كه ز دوران خويش بي خبرست
به هرزه در خم تاريخ باستان چه كند ؟
شعاع چشم تو را نور مهرباني باد
لئيم بي شفقت ياد دوستان چه كند ؟
مكن ز چرخ و فلك شكوه از زمين برخيز
به خفتگان دل افسرده آسمان چه كند ؟
ز عجز ناله مكن فتح در تواناييست
زمانه با نفس مرد ناتوان جه كند
جهان به ديده ي حق بين همه جمال خداست
كسي كه گل نشناسد به بوستان چه كند ؟
به شعر سكه زديم و زمانه صرافست
به جاي مدعي بي هنر زمان چه كند ؟

[/FONT]
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته‌ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است
دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نام‌هایشان
جلد کهنه‌ی شناسنامه‌هایشان
درد می‌کند
من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه‌های ساده‌ی سرودنم
درد می‌کند
انحنای روح من
شانه‌های خسته‌ی غرور من
تکیه‌گاه بی‌پناهی دلم شکسته است
کتف گریه‌های بی‌بهانه‌ام
بازوان حس شاعرانه‌ام
زخم خورده است
دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟
این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه‌ی لجوج
اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچه‌ی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگ‌های تو به توی آن جدا کنم؟
دفتر مرا
دست درد می‌زند ورق
شعر تازه‌ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می‌زنم؟
درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟

قیصر امین‌پور
 

Similar threads

بالا