غزل و قصیده

Dandalion

عضو جدید
خنک آن دم که نشینیم در ایوان من و تو
به دو نقش و به دو صورت به یکی جان من و تو

داد باغ و دم مرغان بدهد آب حیات
آن زمانی که درآییم به بستان من و تو

اختران فلک آیند به نظاره ما
مه خود را بنماییم بدیشان من و تو

من و تو بی​من و تو جمع شویم از سر ذوق
خوش و فارغ ز خرافات پریشان من و تو

طوطیان فلکی جمله شکرخوار شوند
در مقامی که بخندیم بدان سان من و تو

این عجبتر که من و تو به یکی کنج این جا
هم در این دم به عراقیم و خراسان من و تو

به یکی نقش بر این خاک و بر آن نقش دگر
در بهشت ابدی و شکرستان من و تو

مولوی
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حافظ

حافظ

[FONT=times new roman,times,serif]ما آزموده‌ایم در این شهر بخت خویش [/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش[/FONT]

[FONT=times new roman,times,serif]از بس که دست می‌گزم و آه می‌کشم [/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]آتش زدم چو گل به تن لخت لخت خویش[/FONT]

[FONT=times new roman,times,serif]دوشم ز بلبلی چه خوش آمد که می‌سرود [/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]گل گوش پهن کرده ز شاخ درخت خویش[/FONT]

[FONT=times new roman,times,serif]کای دل تو شاد باش که آن یار تندخو [/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif] بسیار تندروی نشیند ز بخت خویش[/FONT]

[FONT=times new roman,times,serif]خواهی که سخت و سست جهان بر تو بگذرد [/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]بگذر ز عهد سست و سخن‌های سخت خویش[/FONT]

[FONT=times new roman,times,serif]وقت است کز فراق تو وز سوز اندرون [/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif] آتش در افکنم به همه رخت و پخت خویش[/FONT]

[FONT=times new roman,times,serif]ای حافظ ار مراد میسر شدی مدام [/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif]جمشید نیز دور نماندی ز تخت خویش[/FONT]
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
آن پیک نامور که رسید از دیار دوست
آورد حرز جان ز خط مشکبار دوست

خوش می دهد نشان جلال و جمال یار

خوش می کند حکایت عز و وقار دوست

دل دادمش به مژده و خجلت همی برم

زین نقد قلب خویش که کردم نثار دوست

شکر خدا که از مدد بخت کارساز

بر حسب آرزوست همه کار و بار دوست

سیر سپهر و دور قمر را چه اختیار

در گردشند بر حسب اختیار دوست

گر باد فتنه هر دو جهان را بهم زند

ما و چراغ چشم و ره انتظار دوست

کحل الجواهری به من آر ای نسیم صبح

زان خاک نیکبخت که شد رهگذار دوست

ماییم و آستانه عشق و سر نیاز

تا خواب خوش کرا برد اندر کنار دوست

دشمن به قصد حافظ اگر دم زند چه باک

منت خدای را که نیم شرمسار دوست
 

Mitra_Galaxy

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
همه صیدها بکردی هله میر بار دیگر
سگ خویش را رها کن که کند شکار دیگر

همه غوطه‌ها بخوردی همه کارها بکردی
منشین ز پای یک دم که بماند کار دیگر

همه نقدها شمردی به وکیل درسپردی
بشنو از این محاسب عدد و شمار دیگر

تو بسی سمن بران را به کنار درگرفتی
نفسی کنار بگشا بنگر کنار دیگر

خنک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش
بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

تو به مرگ و زندگانی هله تا جز او ندانی
نه چو روسبی که هر شب کشد او بیار دیگر

نظرش به سوی هر کس به مثال چشم نرگس
بودش زهر حریفی طرب و خمار دیگر

همه عمر خوار باشد چو بر دو یار باشد
هله تا تو رو نیاری سوی پشت دار دیگر

که اگر بتان چنین‌اند ز شه تو خوشه چینند
نبدست مرغ جان را جز او مطار دیگر



حضرت مولانا
 

غفار

عضو جدید
خوش آن که حلقه‌های سر زلف واکنی................ دیوانگان سلسله‌ات را رها کنی
کار جنون ما به تماشا کشیده است.............. یعنی تو هم بیا که تماشای ما کنی
کردی سیاه زلف دوتا را که در غمت.............. مویم سفید سازی و پشتم دوتا کنی
تو عهد کرده‌ای که نشانی به خون مرا.......... من جهد کرده‌ام که به عهدت وفا کنی
من دل ز ابروی تو نبرم به راستی..................... با تیغ کج اگر سرم از تن جدا کنی
گر عمر من وفا کند ای ترک تندخوی................ چندان وفا کنم که تو ترک جفا کنی
سر تا قدم نشانهٔ تیر تو گشته‌ام......................... تیری خدا نکرده مبادا خطا کنی
تا کی در انتظار قیامت توان نشست..................... برخیز تا هزار قیامت به پا کنی
دانی که چیست حاصل انجام عاشقی............... جانانه را ببینی و جان را فدا کنی
شکرانه‌ای که شاه نکویان شدی به حسن............. می‌باید التفات به حال گدا کنی
حیف آیدم کز آن لب شیرین بذله‌گوی..................... الا ثنای خسرو کشورگشا کنی
آفاق را گرفت فروغی فروغ تو .........................وقت است اگر به دیدهٔ افلاک جا کنی


فروغی بسطامی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
این باد بهار بوستانست
یا بوی وصال دوستانست

دل می‌برد این خط نگارین
گویی خط روی دلستانست

ای مرغ به دام دل گرفتار
بازآی که وقت آشیانست

شب‌ها من و شمع می‌گدازیم
اینست که سوز من نهانست

گوشم همه روز از انتظارت
بر راه و نظر بر آستانست

ور بانگ مؤذنی بر‌آید
گویم که درای کاروانست

با آن همه دشمنی که کردی
بازآی که دوستی همانست

با قوت بازوان عشقت
سرپنجه صبر ناتوانست

بیزاری دوستان دمساز
تفریق میان جسم و جانست

نالیدن دردناک سعدی
بر دعوی دوستی بیانست

آتش بنی قلم درانداخت
وین حبر که می‌رود دخانست
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
با آنکه ننوشیدم از آن چشم شرابی
مهمان کن از آن گونه مرا بوسه نابی

ای ترس! تو را شکر، که با این همه تردید
یک بار نیاویختم از سقف طنابی

من عارف دلتنگم، یا زاهد دلسنگ؟
هر روز نقابی زده ام روی نقابی

یک عمر ملائک همه گشتند و ندیدند
در نامه ی اعمال من مست صوابی

ساقی! همه بخشیده یک گوشه چشمیم!
آنجا که تو باشی چه حسابی چه کتابی؟!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
سودای غم...

سودای غم...

اشک چشمم اثری در دل ِ جانانه نکرد
آخر این سیل، رهی باز در آن خانه نکرد
آنچنان کرد به جان، آتش ِ سودای غمت
کاتش شمع، ببال و پر پروانه نکرد
مست و آسیمه سر، از خانه برون آمد و هیچ
رحم بر حال ِ دل ِ عاشق دیوانه نکرد
جز غم ِ خانه بر انداز تو ای گنج مراد
غم عشق دگری، در دل ِ ما خانه نکرد
گردش ِ چشم سیه مست تو را، هر کس دید
نظری بر می و بر گردش پیمانه نکرد
دوش واعظ سخن از روضه ی رضوان می گفت:
خرّم آنکس که چو من، گوش به افسانه نکرد
«الفت» از ناله ی ما سنگ به فریاد آمد
بخت بد بین اثری در دل ِ جانانه نکرد
 

kayhan

عضو جدید
نای عشق

نای عشق

[FONT=&quot]ای پدید آرنده دنیای عشق[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] باز کن بر روی دل درهای عشق[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]
[/FONT]

[FONT=&quot]پرتوی از طلعت زیبای توست[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] جذبه سیمای روح افزای عشق[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]
[/FONT]

[FONT=&quot]رحمتی تا وارهم از دام خویش[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] پر کشم تا مرز تا پیدای عشق[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]
[/FONT]

[FONT=&quot]از نگاه مردم خاکی به دور[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] ره سپارم سوی تو همپای عشق[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot]
[/FONT]

[FONT=&quot]ای دل ار توفیق پروازت دهند[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] نیست بالاتر ره از بالای عشق[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot] در کهن بازار دنیا سود از اوست[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] هر که جان پرداخت در سودای عشق[/FONT]
 

kayhan

عضو جدید
به نام عشق

به نام عشق

[FONT=&quot]من را به غیر عشق به نامی صدا نکن[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot][/FONT][FONT=&quot]غم را دوباره وارد این ماجرا نکن[/FONT][FONT=&quot][/FONT][FONT=&quot][/FONT][FONT=&quot] [/FONT] [FONT=&quot]
[/FONT]

[FONT=&quot]بیهوده پشت پا به غزلهای من نزن[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot][/FONT][FONT=&quot][/FONT] [FONT=&quot]با خاطرات خوب من اینگونه تا نکن[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot][/FONT][FONT=&quot] [/FONT] [FONT=&quot]موهات را ببند دلم را تکان نده[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot][/FONT][FONT=&quot][/FONT] [FONT=&quot]در من دوباره فتنه و بلوا به پا نکن[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot][/FONT][FONT=&quot] [/FONT] [FONT=&quot]من در کنار توست اگر چشم وا کنی [/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot][/FONT][FONT=&quot][/FONT] [FONT=&quot]خود را اسیر پیچ و خم جاده ها نکن[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot][/FONT][FONT=&quot] [/FONT] [FONT=&quot]بگذار شهر سرخوش زیبائیت شود[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot][/FONT][FONT=&quot][/FONT] [FONT=&quot]تنها به وصف آینه ها اکتفا نکن[/FONT][FONT=&quot][/FONT]
[FONT=&quot] [/FONT]
[FONT=&quot][/FONT][FONT=&quot]امشب برای ماندنمان استخاره کن[/FONT][FONT=&quot][/FONT] [FONT=&quot]اما به آیه های بدش اعتنا نکن....[/FONT]
 

kayhan

عضو جدید
به عشق بودنت عشق را دوست دارم

به عشق بودنت عشق را دوست دارم

به عشق بودنت ، عشق را دوست دارم
به عشق شبهایی که صدایت را میشنوم عاشق سکوت و تاریکی ام

فدای دلتنگی هایت ، اشکهای گونه هایت

عشق من دوستت دارم ، بی نهایت...

نگاه مهربانت ، نمیدانم دیگر چه بنویسم در وصف
چشمهای زیبایت.

چه بنویسم در وصف تو ، تویی که برتر از احساس منی

تویی که زیباتر از تمام کلمات عاشقانه ای

به عشق بودنت ، زندگی را با تمام تلخی هایش دوست
دارم

لحظه به لحظه با تو ، تک تک ثانیه ها را دوست دارم

چند صباحیست از عشق می نویسم برای دلها

عزیزم از عشق نوشتن را، به عشق بودنت دوست دارم

چه بنویسم در وصف روی ماهت ،

لحظه ای سکوت میکنم به احترام لبخند مهربانت

به عشق بودنت ، عاشق از عشق نوشتنم ،

روزها می آید و می رود ، من عاشق این دنیای عاشقانه
ام
من که کسی نبودم،

اما آنقدر در وصف تو نوشتم که اینک یک شاعر پرآوازه
ام...
تو در قلب منی ، من در قلب تو ،

به عشق این احساس، عاشق بودن را دوست دارم.

لحظه ی آمدنت

از حال میروم هنگام دیدنت

مست چشمهای توام

تو را به آن که میپرستی قسم، مرا تنها نگذار که بدجور

گرفتار دل توام

احساسات عاشقانه ی من در وصف تو

اینهمه زیبایی در اطرافم ، گلستان پر از گل در کنارم، اما ...

اما چشمانم ساعتهاست که خیره به چشمان تو است...

به عشق بودنت ، عشق را دوست دارم ،

به عشق بودنت با تو بودن را دوست دارم

به عشق بودنت فریاد زدن را دوست دارم

میخواهم فریاد بزنم که تا دنیا دنیاست و

آسمان بالای سر ماست ،

به عشق تو زندگی کردن را دوست دارم.
 

kayhan

عضو جدید
شعري كه جوشيد ازدلم ،اينبار باشد مال تو احساس
شيرين دلي ، تبدار باشد مال تو/ از من بريدي بي
سبب، من هم گذشتم از دلم/ پاينده باشي سهم اين ،
ايثار باشد مال تو/باشد برو بي اعتنا ، تنها رهايم كن
ولي .../ قلبي كه مانده پشت اين ، ديوار باشد مال تو/
چيزي ندارم من دگر، جز يك رمق جان در بدن/ حتي
همين اين يك رمق، صدبار باشد مال تو/ جز شعر چيز
ديگري ، در چنته ام پيدا نشد/ قابل ندارد اين غزل ، بردار
باشد مال تو
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد

جلوه‌ای کرد رخت ديد ملک عشق نداشت
عين آتش شد از اين غيرت و بر آدم زد

عقل می‌خواست کز آن شعله چراغ افروزد
برق غيرت بدرخشيد و جهان برهم زد

مدعی خواست که آيد به تماشاگه راز
دست غيب آمد و بر سينه نامحرم زد

ديگران قرعه قسمت همه بر عيش زدند
دل غمديده ما بود که هم بر غم زد

جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت
دست در حلقه آن زلف خم اندر خم زد

حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت
که قلم بر سر اسباب دل خرم زد


 

kayhan

عضو جدید
غزل 379 حافظ

غزل 379 حافظ

سرم خوش است و به بانگ بلند می گویم
که من نسیم حیات از پیاله می جویم
عبوس زهد به وجه خمار ننشیند
مرید خرقه ی دردی کشان خوش خویم
شدم فسانه به سرگشنگی و ابروی دوست
کشید در خم چوگان خویش چون گویم
گرم نه پیر مغان در به روی بگشاید
کدام در بزنم چاره از کجا جویم
مکن در چمنم سرزنش به خودرویی
چنان که پرورشم می دهند می رویم
تو خانقا و خرابات در میانه نبین
خدا گواه که هر جا که هست با اویم
غبار راه طلب کیمیای بهروزیست
غلام دولت آن خاک عنبرین بویم
ز شوق نرگس مست بلند بالایی
چو لاله با قدح افتاده بر جویم

بیار می که فتوی حافظ از دل پاک
غبار زرق به فیض قدح فروشویم

 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
در زلـف چـون کـمنـدش ای دل مپیچ کـانجـا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
چشمت به غمزه ماراخون خورد و می پسندی
جانا روا نباشد خون ریز را حمـایـت
در این شـب سیـاهم گـم گـشت راه مـقصـود
از گوشه ای برون آ ای کوکب هدایت

.....................
...............
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
محمدعلی بهمنی

محمدعلی بهمنی

اگرچه نزدِ شما تشنۀ سخن بودم
كسي که حرف دلش را نگفت من بودم
دلم براي خودم تنگ مي شود آري:
هميشه بي خبر از حال خويشتن بودم
نشد جواب بگيرم سلام هايم را
هر آنچه شيفته تر از پي شدن بودم
چگونه شرح دهم عمق خستگي ها را
اشاره اي كنم ، انگار كوه كن بودم
من آن زلال پرستم در آب گند زمان
كه فكر صافي آبي چنين لجن بودم
غريب بودم ، گشتم غريب تر اما:
دلم خوش است كه در غربتِ وطن بودم .

 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
معینی کرمانشاهی

معینی کرمانشاهی

می گریم و می خندم ؛ دیوانه چنین باید
می سوزم و می سازم ؛ پروانه چنین باید
می کوبم ومی رقصم ؛ می نالم ومی خوانم
در بزم جهان شور؛ مستانه چنین باید
من این همه شیدایی ؛ دارم زلب جامی
در دست تو ای ساقی ؛ پیمانه چنین باید
خلقم ز پی افتادند ؛ تا مست بگیرندم
در صحبت بی عقلان ؛ فرزانه چنین باید
یکسو بردم عارف ؛ یکسو کشدم عامی
بازیچه هر دستی ؛ طفلانه چنین باید
بر تربت من جانا ؛ مستی کن ودست افشان
خندیدن بر دنیا ؛ رندانه چنین باید
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای خنک آن را که پیش از مرگ مرد
یعنی او از اصل این زر بوی برد
مرگ تبدیلی که در نوری روی
نه چنان مرگی که در گوری روی
 

gh_engineer

عضو جدید
کاربر ممتاز
حافظ

حافظ

بازآی و دل تنگ مرا مونس جان باش
وین سوخته را محرم اسرار نهان باش

زان باده که در میکده عشق فروشند
ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش

در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک
جهدی کن و سرحلقه رندان جهان باش

دلدار که گفتا به توام دل نگران است
گو می​رسم اینک به سلامت نگران باش

خون شد دلم از حسرت آن لعل روان بخش
ای درج محبت به همان مهر و نشان باش

تا بر دلش از غصه غباری ننشیند
ای سیل سرشک از عقب نامه روان باش

حافظ که هوس می​کندش جام جهان بین
گو در نظر آصف جمشید مکان باش
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
گر من از باغ تو يک ميوه بچينم چه شود
پيش پايی به چراغ تو ببينم چه شود

يا رب اندر کنف سايه آن سرو بلند

گر من سوخته يک دم بنشينم چه شود

آخر ای خاتم جمشيد همايون آثار

گر فتد عکس تو بر نقش نگينم چه شود

واعظ شهر چو مهر ملک و شحنه گزيد

من اگر مهر نگاری بگزينم چه شود

عقلم از خانه به دررفت و گر می اين است

ديدم از پيش که در خانه دينم چه شود

صرف شد عمر گران مايه به معشوقه و می

تا از آنم چه به پيش آيد از اينم چه شود

خواجه دانست که من عاشقم و هيچ نگفت
حافظ ار نيز بداند که چنينم چه شود
 

غفار

عضو جدید
مولانا

مولانا

نان پاره ز من بستان جان پاره نخواهد شد
آواره عشق ما آواره نخواهد شد
آن را که منم خرقه عریان نشود هرگز
وان را که منم چاره بیچاره نخواهد شد
آن را که منم منصب معزول کجا گردد
آن خاره که شد گوهر او خاره نخواهد شد
آن قبله مشتاقان ویران نشود هرگز
وان مصحف خاموشان سی پاره نخواهد شد
از اشک شود ساقی این دیده من لیکن
بی نرگس مخمورش خماره نخواهد شد
بیمار شود عاشق اما بنمی میرد
ماه ار چه که لاغر شد استاره نخواهد شد
خاموش کن و چندین غمخواره مشو آخر
آن نفس که شد عاشق اماره نخواهد شد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
هر صبحدم نسیم گل از بوستان توست *الحان بلبل از نفس دوستان توست

چون خضر دید آن لب جان بخش دلفریب *گفتا که آب چشمه حیوان دهان توست

یوسف به بندگیت کمر بسته بر میان *بودش یقین که ملک ملاحت از آن توست

هر شاهدی که در نظر آمد به دلبری *در دل نیافت راه که آن جا مکان توست

هرگز نشان ز چشمه کوثر شنیده‌ای *کو را نشانی از دهن بی‌نشان توست

از رشک آفتاب جمالت بر آسمان *هر ماه ماه دیدم چون ابروان توست

این باد روح پرور از انفاس صبحدم *گویی مگر ز طره عنبرفشان توست

صد پیرهن قبا کنم از خرمی اگر *بینم که دست من چو کمر در میان توست

گفتند میهمانی عشاق می‌کنی *سعدی به بوسه‌ای ز لبت میهمان توست
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
گوهر مخزن اسرار همان است که بود
حقه مهر بدان مهر و نشان است که بود

عاشقان زمره ارباب امانت باشند

لاجرم چشم گهربار همان است که بود

از صبا پرس که ما را همه شب تا دم صبح

بوی زلف تو همان مونس جان است که بود

طالب لعل و گهر نيست وگرنه خورشيد

همچنان در عمل معدن و کان است که بود

کشته غمزه خود را به زيارت درياب

زان که بيچاره همان دل‌نگران است که بود

رنگ خون دل ما را که نهان می‌داری

همچنان در لب لعل تو عيان است که بود

زلف هندوی تو گفتم که دگر ره نزند

سال‌ها رفت و بدان سيرت و سان است که بود

حافظا بازنما قصه خونابه چشم
که بر اين چشمه همان آب روان است که بود

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
عزیزا هر دو عالم سایهٔ توست
بهشت و دوزخ از پیرایهٔ توست

تویی از روی ذات آئینهٔ شاه
شه از روی صفاتی آیهٔ توست

که داند تا تو اندر پردهٔ غیب
چه چیزی و چه اصلی مایهٔ توست

تو طفلی وانکه در گهوارهٔ تو
تو را کج میکند هم دایهٔ توست

اگر بالغ شوی ظاهر ببینی
که صد عالم فزونتر پایهٔ توست

تو اندر پردهٔ غیبی و آن چیز
که میبینی تو آن خود سایهٔ توست

برآی از پرده و بیع و شرا کن
که هر دو کون یک سرمایهٔ توست

تو از عطار بشنو کانچه اصل است
برون نی از تو و همسایهٔ توست


 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
خیال روی تو در هر طریق همره ماست
نسیم موی تو پیوند جان آگه ماست
به رغم مدعیانی که منع عشق کنند
جمال چهره تو حجّت موجّه ماست
ببین که سیب زنخدان تو چه می‌گوید
هزار یوسف مصری فتاده در چه ماست
اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پریشان و دست کوته ماست
به حاجب در خلوتسرای خاص بگو
فلان ز گوشه‌نشینان خاک درگه ماست
بصورت از نظر ما اگرچه محجوب است
همیشه در نظر خاطر مرفّه ماست
اگر به سالی حافظ دری زند بگشای
که سالهاست که مشتاق روی چون مه ماست
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
محمد علی بهمنی

محمد علی بهمنی

اگر چه نزد شما تشنه ی سخن بودم
كسی كه حرف دلش را نگفت من بودم
دلم برای خودم تنگ می شود آری
همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم
نشد جواب بگیرم سلام هایم را
هر آنچه شیفته تر از پی شدن بودم
چگونه شرح دهم عمق خستگی ها را ؟
اشاره ای كنم انگار كوهكن بودم
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
گوهر مخزن اسرار همان است که بود
حقه مهر بدان مهر و نشان است که بود

عاشقان زمره ارباب امانت باشند

لاجرم چشم گهربار همان است که بود

از صبا پرس که ما را همه شب تا دم صبح

بوی زلف تو همان مونس جان است که بود

طالب لعل و گهر نيست وگرنه خورشيد

همچنان در عمل معدن و کان است که بود

کشته غمزه خود را به زيارت درياب

زان که بيچاره همان دل‌نگران است که بود

رنگ خون دل ما را که نهان می‌داری

همچنان در لب لعل تو عيان است که بود

زلف هندوی تو گفتم که دگر ره نزند

سال‌ها رفت و بدان سيرت و سان است که بود

حافظا بازنما قصه خونابه چشم
که بر اين چشمه همان آب روان است که بود


 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
پریشان کن سر زلف سیاهت شانه اش بامن
سیه زنجــــــــــیر گیسو باز کن دیوانه اش بامن

که میگوید که دل نتوان زدن بی جــام و پیمانه
شـــراب از لعل گل گونش بده پیما نه اش بامن

به سوز عشق لیلی در جهان مجنون شد افسانه
تو مجنونم بکن از عشق خود افســــــانه اش بامن

بگفتم صید کردی مــــرغ دل نیکو نگه دارش
ســر زلفش نشانم داد و گفتا لانه اش با من

مگــــــر نشنیده ای گنجینه در ویرانه دارد جا
عیان کن گنج حسنت ای پری ویرانه اش با من

ز ترک می اگر رنجید از من پیر میخــــــــــانه
نمودم توبه زین پس رونق میخــانه اش بامن

حمید نقوی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
خواجه اي دردل عيان حافظ سلام

ساقي ومي ،در ميان حافظ سلام

من به خود انديشه ام از عشق تو

اي تو خوبي درجهان حافظ سلام

بوي ياس ونسترن در خانه ات

برده اي از دل خزان حافظ سلام

شاهد غيبي است در خلوت به دل

نورها در دل نشان حافظ سلام

مي بده ،دست تو در دستان يار

عشق تو برتر ز جان حافظ سلام

هم لسان الغيبي و هم حافظي

ماهي اندر كهكشان حافظ سلام

هم گلي و گلشني در اين سرا

خرقه اي بر عارفان حافظ سلام

مهر تو در اين جهان زايل نشد

اي وجودت مهرگان حافظ سلام

** سعيد مطوري**
 

*زهره*

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
مرا سودای تو جان می بسوزد
چو شمعی زار و گریان می‌بسوزد

غمت چندان که دوزخ سوخت عمری
به یک ساعت دو چندان می‌بسوزد

فکندی آتشم در جان و رفتی
دلم زین درد بر جان می‌بسوزد

رخ تو آتشی دارد که هر دم
چو عودم بر سر آن می‌بسوزد

چو شمعم سر از آن آتش گرفته است
که از سر تا به پایان می‌بسوزد

مکن، دادیم ده کین نیم جانم
ز بیدادی هجران می‌بسوزد

بترس از تیر آه آتشینم
که از گرمیش پیکان می‌بسوزد

من حیران ز عشقت برنگردم
گرم گردون حیران می بسوزد

دم گردون خورد آن کس که هرشب
به دم گردون گردان می‌بسوزد

چو در کار تو عاجز گشت عطار
قلم بشکست و دیوان می‌بسوزد
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
:)fatemeh غزل-مثنوی ♪♫ مثنوی-غزل اشعار و صنايع شعری 1
Persia1 قصیده چیست؟ اشعار و صنايع شعری 0

Similar threads

بالا