عشق

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم

به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم

حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد
دگر نصیحت مردم حکایتست به گوشم

مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی
که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم

من رمیده دل آن به که در سماع نیایم
که گر به پای درآیم به دربرند به دوشم

بیا به صلح من امروز در کنار من امشب
که دیده خواب نکردست از انتظار تو دوشم

مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم

به زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحت
که تندرست ملامت کند چو من بخروشم

مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن
سخن چه فایده گفتن چو پند می‌ننیوشم

به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
فروغی بسطامی

فروغی بسطامی


این دل که به شهر عشق سرگشتهٔ تست

بیمار و غریب و در به در گشتهٔ تست


برگشتگی بخت و سیه روزی او

از مژگان سیاه برگشتهٔ تست:gol:


 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
کار عشق از وصل و هجران درگذشتدرد ما از دست درمان درگذشت
کار، صعب آمد به همت برفزودگوی، تیز آمد ز چوگان درگذشت
در زمانه کار کار عشق توستاز سر این کار نتواند درگذشت
کی رسم در تو که رخش وصل تواز زمانه بیست میدان درگذشت
فتنه‌ی عشق تو پردازد جهانخاصه می‌داند که سلطان درگذشت
جوی خون دامان خاقانی گرفتدامنش چه، کز گریبان درگذشت

خاقانی
 
آخرین ویرایش:

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد

آتش عشق بتي برد آبروي دين ما
سجدهء سوداييان برداشت از آيين ما
لن تراني نقش کرد از نار بر اطراف روي
لاابالي داغ کرد از کبر بر تمکين ما

سنایی
 
آخرین ویرایش:

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد

جوهر خودکامگي زينگونه از ما يافت کام
دولت بيدولتي زينگونه با ما داد کرد
مهرش اندر شهر ما را پاکبازي چست کرد
عشقش اندر دهر ما را جانفروشي راد کرد

سنایی
 
آخرین ویرایش:

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
چه گویمت که دلم از جدائیت چون است
دلم جدا ز تو دل نیست قطره‌ی خون است
تو کرده‌ای دل من خون و تا ز غصه کنیدوباره خون به دلم پرسیم دلت چون است
نه زلف و خال و رخ لیلی، آن دگر چیز استکه آفت دل و صبر و قرار مجنون است
ز مور کمترم و می‌کشم به قوت عشقبه دوش باری، کز حد پیل افزون است
ز من بریدی اگر مهر بی‌سبب دانمکه این نه کار تو این کار ، کار گردون است
اگر به قامت موزون کشد دل هاتفنه جرم او که تقاضای طبع موزون است
هاتف اصفهانی
 
آخرین ویرایش:

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
به بزمم دوش یار آمد به همراه رقیب اما
شبی با او بسر بردم ز وصلش بی‌نصیب اما
مرا بی او شکیبایی چه می‌فرمائی ای همدمشکیب آمد علاج هجر دانم کو شکیب اما
ز هر عاشق رموز عشق مشنو سر عشق گلز مرغان چمن نتوان شنید از عندلیب اما
خورد هر تشنه لب آب از لب مردم فریب اواز آن سرچشمه من هم می‌خورم گاهی فریب اما
به حال مرگ افتاده است هاتف ای پرستارانطبیبش کاش می‌آمد به بالین عنقریب اما

هاتف اصفهانی
 
آخرین ویرایش:

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
کار عشق از وصل و هجران درگذشتدرد ما از دست درمان درگذشت
کار، صعب آمد به همت برفزودگوی، تیز آمد ز چوگان درگذشت
در زمانه کار کار عشق توستاز سر این کار نتواند درگذشت
کی رسم در تو که رخش وصل تواز زمانه بیست میدان درگذشت
فتنه‌ی عشق تو پردازد جهانخاصه می‌داند که سلطان درگذشت
جوی خون دامان خاقانی گرفتدامنش چه، کز گریبان درگذشت

خاقانی
 
آخرین ویرایش:

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
گفتم: سلام! گفت: علیک السلام عشق
گفتم: خوش آمدی به حریم صِدام عشق!
ممنونم از نگاهِ بلندِ همیشه ات!
بگذار عاشقانه بگویم: سلام! عشق!
این واژه ها به یادِ تو اینجا نشسته اند
من ، تو ، بهار، کوچه ی رندی؛ تمام عشق
وقتی که شاعرانه به تو خیره می شوم
حس می کنم میان غزلها، مُدام عشق
در پاسخِ مداومِ لب هات مانده ام
تا کی سکوت؟ با چه زبانی؟ کدام عشق؟
از نیمه های تیر کمی هم گذشته است
می پیچد از نگاهِ تو در واژه هام، عشق
گوش و زبان و دست و دلِ من چه کاره اند؟
در مُلکِ دوست، حضرتِ قائم مقام، عشق
حال و مقام و جذبه و کشف و شهود چیست؟
دل عاشق است و وسعتِ بیت الحرام، عشق
ای شعر! ای تجسّمِ من در خیالِ تو!
دار القرارِ چشم ِ تو ؛ دارالسلام ِعشق

**سید مهدی افضلی**
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
شهیدان تو :


عشق یک سیب بهشتی است که بی پرهیز است


و به اندازه چشم تو خیال انگیز است


مملو از خون دل است این همه، اما دل نیست


کاسه صبر من است این که چنین لبریز است


دل اگر خانه تکانی بکند، می خواهم


بروم در پی کاری که جنون آمیز است


دلم امروز زپیشامد عشقی هنگفت



مثل منصور اناالحق زده، حلق آویز است


حتم دارم که شهیدان تو برمی خیزند


کمترین معجزه چشم تو رستاخیز است


حیف از این صرف نظرهاست، خدا می داند!


که دل منصرف از عشق دلی ناچیز است




داریوش مرادی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به گل گفتم: "عشق چیست؟" گفت: "از من خوشگل تر است..."

به پروانه گفتم: "عشق چیست؟" گفت: "از من زیبا تر است..."

به شمع گفتم: "عشق چیست؟" گفت: "از من سوزان تر است..."

به عشق گفتم: "آخر تو چیستی؟" گفت: "نگاهی بیش نیستم

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
و برای تو ماندن... به پای تو بودن... و به عشق تو سوختن !


و چه تلخ و غم انگیز است دور از تو بودن و برای تو گریستن ... !

ای کاش می دانستی بدون تو مرگ گواراترین زندگیست ... !


بدون تو و به دور از دستهای مهربانت زندگی چه تلخ و ناشکیباست ... !


چه زیباست بخاطر تو زیستن ...


ثانیه ها را با تو نفس کشیدن ... زندگی را برای تو خواستن ... !


چه زیباست عاشقانه ها را برای تو سرودن ... !


بدون تو چه محال و نا ممکن است زندگی... !


چه زیباست بیقراری برای لحظه ی آمدن و بوئیدنت ... !


برای با تو بودن و با تو ماندن ... برای با هم یکی شدن ... !


کاش به باور این همه صداقت و یکرنگی می رسیدی !


ای کاش می دانستی مرز خواستن کجاست ...!!!!


و ای کاش می دیدی قلبی را که فقط برای تو می تپد ... !
 

b65241

کاربر بیش فعال
می توانی بروی قصه و رویا بشوی
راهی دورترین گوشه ی دنیا بشوی
ساده نگذشتم از این عشق، خودت می دانی
من زمینگیر شدم تا تو مبادا بشوی
آخ مثل خوره این فکر عذابم می داد:
چوب من را بخوری ورد زبانها بشوی
من و تو مثل دو تا رود موازی بودیم
من که مرداب شدم، کاش تو دریا بشوی
دانه ی برفی و آنقدر ظریفی که فقط
باید از این طرف شیشه تماشا بشوی
در جهانی که پر از «وامق» و «مجنون» شده است
می توانی «عذرا» باشی، «لیلا» بشوی
می توانی فقط از زاویه ی یک لبخند
در دل سخترین آدمها جا بشوی
بعد از این، مرگ نفسهای مرا می شمرد
فقط از این نگرانم که تو تنها بشوی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خاطرت باشد؛

وقتی که دلت غمگین است،

بر دلت بارِ غمی سنگین است

یا تک و تنهائی

چهره*ات از غم اندوه کسان پر چین است

بازهم غصه نخور!


عاشقان می*دانند؛

زندگی شیرین است!

“عشق همسایه*ی دیوار به دیوار خداست”

سنگ این خانه بهمراهی ما پا برجاست

با نم بارانی

زردی چهره*ی دشت

سبز و شاداب چو گل خواهد گشت

جویبارش به درازای رسیدن جاری*ست

رویش دانه*ی جان منتظر هم*یاری است

وقت آزادگی و پرواز است

گوش کن! خانه پر از آواز است

زندگی زندان نیست

ذره*ها جان دارند،

هرکسی خواهد دید!

رویش سبزی این مزرعه در آغاز است

درِ این خانه به پهنای پریدن باز است....


 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
چقــــدر ساده
حل میشود
معمای عـــشـــق
در حلّال ِ زمان
....
مهسا تیلی




 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


دلم انگاری گرفته قد بغض یا کریما

عصر جمعه توی ایوون می شینم مثل قدیما

تو دلم می گم آقا جون تو مرادی من مریدم

من به اندازه ی وسعم طعم عشقتو چشیدم

کاشکی از قطره ی اشکت کمی آبرو بگیرم

یعنی تو چشمه ی چشمات با نگات وضو بگیرم

برای لحظه ی دیدار از قدیما نقشه داشتم

یه دونه هدیه ی ناچیز واسه تو کنار گذاشتم

یادم یکی بهم گفت هر کی تنهاست توی دنیا

یه دونه نامه ی خوش خط بنویسه واسه آقا

کاغذ نامه رو بعدش توی رودخونه بریزه

بنویسه واسه مولاش خاطرت خیلی عزیزه

خاطرت خیلی عزیزه
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


رگ خواب این دل ، تو دست تو بوده
ترک های قلبم، شکست تو بوده

منو با یه لبخند ، به ابرا کشوندی
با یک قطره اشکت ، به آتیش نشوندی

مدارا نکردی ، با دل واپسیمو
ندیده گرفتی ، غم بی کسیمو

با این آرزویی ، که بی تو محاله
یه شب خواب آروم ، فقط یک خیاله

چقدر حیفه این عشق ،همین جورهدر شه
یکی از من و تو ، بره در به در شه

بره در به در شه

باید سر کنم با ، همین جای خالی
حالا توو نبودم ، بگو در چه حالی

مدارا نکردی ، با دل واپسیمو
ندیده گرفتی ، غم بی کسیمو

با این آرزویی ، که بی تو محاله
یه شب خواب آروم ، فقط یک خیاله




¸¸.•`:`•.¸¸.*.¸¸.•`:`•.¸¸
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
عشق مهربانی در دل داشتن
کار سختی نیست
عشق را در دلی کاشتن کار سختی نیست
عشق را نواختن کار سختی نیست
عشق را تنها حس کن
وقتی که قلب پرنده عاشق برای خوشنودی
پسر به تیغ گل رزی سفید اکنده به خون کرد
تا گل را رخ کند
اخر او پسر را دوست میداشت
و پسر دخترکی زیبا روی را دوست میداشت
وقتی به سراغ پرنده رفت که دیگر پرنده ای نبود
 

robotnic

عضو جدید
پروانه سوخت
شمع اشک ريخت
پس خم گشت صورت پروانه نيمه جان را بوسه زد
آنگاه با خاکسترش او را در زير شعله های بی رمقش که زمانی
برای رقص پروانه مجلس را روشن می ساخت , پوشاند تا کسی از راز نيمه شب آنان باخبر نگردد ..




 

IRANIAN VOCAL

عضو جدید
کاربر ممتاز
روی برگی بنویس عشق .. بنویس با چشم خیس عشق - عشقو تکرار کن دوباره .. خط تیره، بنویس عشق
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو ای آهوی وحشی کجایی
که در بند منی خواهی نخواهی

حديث عشق تو زیباست جانا
به پيش من چرا امشب نيايی

لبانت بر لبانم بوسه ميزد
دو چشمان سياهت رقص ماهی

تن زيبایت ای خنیاگر مست
مرا طوفان عشق است در نگاهی

دو گیسوی کمندت اسب وحشی
شدی تو رام من با مهربانی

تو ای دلبر کجايی مردم از تو
بمان با من هميشه گر توانی
 

ni_rosa_ce

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بیتی است فقط قصیده ی عشق و وفا
دستان تو هر دو مصرع این بیت اند


جلیل صفربیگی

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

کار عشق از وصل و هجران درگذشت

درد ما از دست درمان درگذشت

کار، صعب آمد به همت برفزود

گوی، تیز آمد ز چوگان درگذشت

در زمانه کار کار عشق توست

از سر این کار نتوان درگذشت

کی رسم در تو که رخش وصل تو

از زمانه بیست میدان درگذشت

فتنهٔ عشق تو پردازد جهان

خاصه می*داند که سلطان درگذشت

جوی خون دامان خاقانی گرفت

دامنش چه، کز گریبان درگذشت

خاقانی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دل دیوانهٔ من قابل زنجیر نبود
ورنه کوتاهی از آن زلف گره گیر نبود

دوش با طره اش از تیرگی بخت مرا
گله ای بود ولی قدرت تقریر نبود

عشق می گفتم و می سوختم از آتش عشق
که در این مساله ام فرصت تفسیر نبود


کی جهان سوختی از عشق جهان سوز اگر
در جهان جلوهٔ آن حسن جهان گیر نبود

بس که سرگرم به نظارهٔ قاتل بودم
هیچ آگاهیم از ضربت شمشیر نبود

یارب این صید فکن کیست که نخجیرش را
خون دل می شد و دل با خبر از تیر نبود

نازم آن شست کمان کش که به جز پیکانش
خواهشی در دل خون گشتهٔ نخجیر نبود


با غمش گر نکنم صبر، فروغی چه کنم
که جز این قسمتم از عالم تقدیر نبود
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


هر آتشین گلی که بر اطراف خاک ماست
از آتش دل و جگر چاک چاک ماست

دامن کشان ز خاک شهیدان گذشته ای
گردی که دامن تئو گرفته ست خاک ماست

ساقی برو که بادهٔ گل رنگ بی لبش
گر آب زندگی ست زهر هلاک ماست

پاک ست همچو دامن گل چشم ما ولی
دامان یار پاک تر از چشم پاک ماست

درمان دل مجوی هلالی که درد عشق
خاص از برای جان و دل دردناک ماست

__________________
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
فاجعــــه یعنى… آنقدر در تو غــرق شـــده ام
که از تلاقـــى نگاهـــم بادیگرى احســـاس خیانــت میـــکنم!!
عشـــق یعنى همین…
 
بالا