طرز تفكر يك دانشجوي جديد الورود با يك دانشجوي ترم آخر

mosleh.bargh

عضو جدید
روزي معلمي به شاگرد خود گفت: از روي درس 10 بار بنويس!
روز بعد شاگرد از روي درس شش بار نوشت. معلم به او گفت چرا از روي درس شش بار نوشتي؟!
شاگرد گفت: بدبختي اينجاست که رياضي مان هم ضعيف است!!!
 

Mr.Pouyan

عضو جدید
کاربر ممتاز
اقا ما که وارد دانشگاه شدیم . گفتن داریم دانشکدتونو میسازیم .. یالا بیاین کمک کنین :biggrin::biggrin::biggrin:
 

mosleh.bargh

عضو جدید
سکوت




این همه در گیر توام
این همه مرا در خود میفشاری
و من این همه
تو را در چارچوب تنهایی ام دارم
این همه در زند گی ام جاری هستی
اما هنوز هیچ حرفی نمیزنی
حتی به من اجازه گفتن نداد ه ای
ومن به احترام تو لب از لب نگشوده ام
تو وقتی معنا دار باشی تمام ناگفته ها را د ر خود داری
 

bpcom

عضو جدید
کاربر ممتاز
خاطره ای از یک لر:
خیلی فقیر بودیم حتی مادرم قادر به زاییدن من نبود خالم منو زایید....

به ترکه گفتن بهترین شهر دنیا چیه؟ گفت قسطنطنیه. گفتن بنویس . گفت : اشتباه گفتم قم !! ..

به رشتیه میگن واسه تنظیم خانواده چه کردی؟ میگه قفل در خونمو عوض کردم...

ترکه خرش میمیره فارسا واسه اذیتش میرن که بهش تسلیت بگن ... ترکه میگه نمیدونستم خرم این همه فامیل داره ..

قزوینیه عروسی میکنه توی کارتش مینویسه آوردن کودکان الزامیست....

کرده اسم پیغمبر یادش میره میگه بر جمال پدر خانم علی صلوات
 

ستاره-ماه

عضو جدید
دوش آن دوست من "رضا سی دی"
آمد ، آورد یکی " دی وی دی"

فیلم هندی پر از آن کرده به زور
تا سحر گرم تماشا و سرور


صبح آنروز که میرفتم من
پی متراژ خیابان وطن


در یکی کوچه بدیدم مردی
کیف از دخترکی
زد ، جلدی


یاد آن فیلم بیفتادم من
که چه میکرد "باچان" با دشمن

خر و جوگیر و ز "فردین بازی"
سر راهش شده بودم قاضی

سر آن کیف گلاویز شدم

صحنه اکشن یک فیلم شدم


آخر از او دوتا چاقو خوردم
گرچه از دست و ز بازو خوردم

دزد بی معرفت آخر بگریخت
رشته الفت ما را بگسیخت


دخترک چون که بیامد طرفم
به خیالم که طرف شد تو کفم


چون دوان آمد و بر من برسید
سر فحش از لب و لوچش بکشید


به من او گفت نداری عرضه
مثل یک دختر بی جربزه


تن زخمی و دلی بشکسته
شدم از زندگی کردن خسته


در دوسالی که جومنگ میدیدم

دیگه جوگیر نشدم ، ترسیدم

با جومنگ بازی و فردین بودن
کس نگوید که تویی در دل من


من هم آموختم از این نامردم
فکر خود باش نه کیف مردم
 

mina.shik

عضو جدید
[FONT=courier new, courier, mono]روحش شاد و یادش گرامی باد[/FONT]

درسته که یه کم قدیمی شده ولی حیفم اومد که راجع بهش چیزی نگم . خدایی هر چیزی واسه اولین بار یه سختی هایی داره و به نظر من همینکه تونستیم اولین قدم رو در این زمینه برداریم ، جای خوشحالی داره . اینکه ماهواره امید رو با ایستگاه فضایی مقایسه کنیم و فقط بخندیم کار درستی نیست (اما خدایی خنده داره) .
خلاصه دست دانشمندای هوافضای کشور درد نکنه که هم به پیشرفت فضایی کشور کمک میکنن و هم به نشوندن خنده رو لب مردم


مرا آمد ز او دیشب پیامی
چو تفسیرش نمودم شد کلامی

به سیگنالش غمی جانسوز دیدم
دلی آکنده از افسوس دیدم

دلش از ملت ایران گرفته
زبهر آن همه جک ها که گفته

بگفتا از چه گشتم سوژه خنده
گناهی دیده اید آیا ز بنده

من اینجایم شما را چون سفیری
سفیری هستم اینجا در اسیری

دگر از سوختم چیزی نمانده
یه لیتر از کارت سوختم باقی مانده

هزاران فرسخی دور از مدارم
که خود را بر خدایم میسپارم

عزیزان در فضا گشتم معلق
به هر سو می روم در حال ملّق

مرا گفت از ونوس و ماه و زهره
ز خورشید و ز ناهید و ستاره

که چون نامش امید است و جوان است
ز آن ترشیده ها بسیار دام است

بگفتا مهر خورشید از همه بیش
ولی آغوش او مرگ است و تشویش

خودش دلداده بر ماه است و مجنون
ولی گفتا ندارد گنج قارون

ز او میخواست ، ماهِ ورپریده
که مهرش را کند گنجی ندیده

خلاصه گفتمش گر عاقل هستی
ز عشقت کن گذر در عین مستی

تورا مأموریت چیزی دگر بود
نه ولگردی هدف از این سفر بود

اگر خواهی چنین بی بند و باری
به سوی این کره باید بیایی

در اینجا نرخ بیکاری زیاد است
پر از بحران مالی و فساد است

دگر لیلی غم مجنون ندارد
هزاری ده ، تو را دل می سپارد

خدا را برده اند از یاد ، اینجا
خدایت آنکه پر باشد ز جیبا

تورم میزند بالای 25(بیس پنج)
گرانی می دهد جیب تورا رنج

که چون روز دهم آید ز ماهی
حقوقت ته کشد ، رو کن گدایی

به هرجا میروی جنگ است و دعوا
فقط بر سر یک شیشه مربا

چو اینها را شنید ، او گشت خاموش
غم عشقش به آنی شد فراموش

دودستی کار خود چسبید و گفتا
سخن هایم نمی ارزد به مفتا

غلط کردم رضا ، حرفت شنفتم
خدایا توبه از هر آنچه گفتم

و این شد که ماهواره امید ، فقط با یک لیتر از سهمیه باقی مانده خود 3 ماه دوام آورد و سرانجام که مأوریتش تمام شد ، خود را با شدت تمام به ناحیه ای از امریکای جنوبی کوباند تا امکان احیایی برای او وجود نداشته باشد(بس که از زندگی در این روزگار ترسوندمش)
 

mina.shik

عضو جدید
دغدغه فکری دخترا:
چهار،پنج تا عروسی پیش رومه
چهار،پنج دست لباس کمتر حرومه


ساناز روز تولد بنز میدن بش
به ما میدن یه لبتاب بی ارزش

"عروسک جونِ" من خوابش نبرده
لالایی هم بلد نیستم یه خرده

جوش زده صورتم که بود مثل ماه
دیگه نمی تونم برم دانشگاه

نگار دستبند خریده من ندارم
خدایا من چه بدبخت و بیچارم!!!

دغدغه فکری پسرا:
نه خونه دارم و نه ماشین و پول
بیکاری هم شده واسه ماها غول

تا یک ترم دیگه دَرسا تمومه
که بعدش خدمت سربازیمونه

2سال از عمرمو خدمت بقاپون
که بعد بیکار بگردم تو خیابون

میرم خواستگاری ، بم زن نمیدن
میگن پول داری یا نه؟پول ندیدن

در این دنیای پوچ و فانی و پست
خدایا من چه بدبختم ، چه بدبخت!!!
 

mosleh.bargh

عضو جدید
از آسمون داره میاد
خاک تو سرم ، خاک توسرت (منظورم اینه که از آسمون خاک میباره رو سرمون
)

با گرد و خاکِ عربآ
دوش میگیره پوست تنت

خدا روشکر یه پای خاک
میگن به تهران رسیده

کاش بدونن اون بالا ها
که خوزستان چی کشیده

آی دولت خدمتگذار
محمود آقا یه کاری کن
واسه نباریدن خاک
با عربآ همکاری کن

این همه نفت دادیم عراق
بخواه که جنگل بسازن
بگو تویِ بیابونا
یک کمی هم قیر بپاشن

خدایا ما مسلمونیم
قبله ما نگاه تو
بگو به خاک کمتر بیاد
قربون اون مرام تو

درسته ما خیلی بَدیم
ولی تویی خدای ما
مهربون و توبه پذیر
تو بگذر از گناه ما
 

mosleh.bargh

عضو جدید
خانم میان سالی سکته قلبی کرد و سریعاً به بیمارستان منتقل شد. وقتی زیر تیغ جراح بود عملاً مرگ را تجربه

کرد. زمانیکهبی هوش بود فرشته ای را دید. از فرشته پرسید: آیا زمان مردنم فرا رسیده است؟ فرشته پاسخ داد
: نه، تو ۴۳ سال و ۲ ماه و ۸ روز دیگر فرصت خواهی داشت. بعد از به هوش آمدن برای بهبود
کامل خانم تصمیم گرفت که در ببیمارستان باقی ماند. چون به زندگی بیشتر امیدوار بود، چند عمل زیبایی انجام
داد. جراحی پلاستیک، لیپوساکشن، جراحی بینی، جراحی ابرو و … او حتی رنگ موی خود را تغییر داد. خلاصه از
یک خانم میان سال به یک خانم جوان تبدیل شد!
بعد از آخرین جراحی او از بیمارستانمرخص شد. وقتی برای رفتن به خانه
داشت از خیابان عبور می کرد، با یک آمبولانس تصادف کرد و مرد!!! وقتی با فرشتهمرگ روبرو شد بهش گفت: من
فکر کردم که گفتی ۴۰ سال و اندی بعد مرگ من فرا می رسه؟ چرا من رو از جلوی آمبولانس نکشیدی کنار؟ چرا من مردم؟





فرشته پاسخ داد؛ ببخشید، وقتی داشتی از خیابون رد می شدی نشناختمت!

 

mosleh.bargh

عضو جدید
تصور كن اگر قرار بود هر كس به اندازه ی دانش خود حرف بزند چه سكوتی بر دنیا حاكم

میشد ...ناپلئون
 

Similar threads

بالا