شوخی با ریاضی !!!؟

arash250

عضو جدید
شعر طنز رياضي
رياضي درس خشک و درس سردي است......................رياضي بهر ما همچون نبردي است

نبردي کاندر آن تيغت مداد است.......................حريف و دشمنت مشق زياد است

نبردي کاندر آن خونت نريزند........................ولي صفرت به رنگ خون نويسند

به ميدان نبردش چون نهي پا.......................نگاهت را بگرداني به هرجا

به هر سو بهر قتلت ايستاده..........................چهل فرمول تابع هاي ساده

به مشرق خيل خطهاي عمودي ........................به مغرب شصت و دو سور وجودي

براکت اين طرف با قدر مطلق.........................در آن سو حد و انتگرال و مشتق

دو صد لعنت بر ا ين اقوام سينوس........................به تانژانت و کتانژانت و کسينوس

که فرمولهاي آن بي حد و بي حصر.........................بود در صورت و در مخرج کسر

خلاصه مي کنکم ديگر کلامم.........................قبولش مي کني يا نه ندانم

به ميدان پا منه کارت خراب است......................دراينجا نمره بيست چون سراب است​

البته درس ریاضی برای من مثل آب نبات شیرین میمونه

برای شما چی؟
 

lady bayat

عضو جدید
من همیشه با استادا و معلمای ریاضی :mad: اینجوریم . داستان داره یه بارم تو باشگاه تعریف کردم .کلاس اول ابتدایی بودم امتحان داشتیم منم نمی دونم امتحان چیه از این سوالا داده بودن که گل سمت چپ را رنگ کنید منم نگو راستیو رو رنگ کردم بعد دیدم بغل دستیم اون یکی رو رنگیده منم پاک کردم اونو رنگ کردم نگو معلم دیده اومد یه چک خوابوند رو صورتم منم از اون به بعد مشکل روحی پیدا کردم با ریاضی و تقلب:cry::cry::cry:
 

ariyana.1365

عضو جدید
ریاضی یعنی قدرت تفکر
با ریاضی مخ آدم به کار میافته
خیلی جذابههههههههههههههههههه
 

arash250

عضو جدید
یه مسئله ریاضی (طنز)

از جمع من تا ضرب تو –راهي به جز تفريق نيست

دلخوش به مجذورم نكن – اينجا مگر تقسيم نيست

به راديكال عشق بيا – تا بشكند توان من

چيزي نچرخد بهتر است – سينوس من – آلفاي تو

واي دو اگر عاشق شود – بي پرده ايكس دو ميشود

چيزي شبيه معجزه – با جذر ممكن ميشود

گر ايكس داري در سوال – جايي براي ترس نيست

در انتهاي مسئله – ديگر مجال بحث نيست

یه فیلمی نشون میداد مسافری از هند
 

arash250

عضو جدید
شوخی با ریاضیات

يك رياضيدان، يك فيزيكدان و يك مهندس زنداني مي شوند.در روز نخست هر يك، يك قوطي كنسرو گوشت براي غذا
مي گيرند. اين قوطي ها بسته اند.
پس از يك ساعت، نگهبان سري به سلول ها مي زند.
در سلول شماره يك مي بيند كه مهندس خوابيده و يك سنگ در
كنار قوطي خالي ست. نگهبان فكر مي كند كه آري، مهندس، از
سنگ ابزاري درست كرده و با آن قوطي را باز كرده است.
در سلول شماره دو، فيزيكدان را سرگرم خوردن غذا وهمه
ديوار سلول را پُر خراش مي بيند. نگهبان با خود مي گويد كه
اين فيزيكدان، قوطي را آنقدر به ديوار پرت كرد تا آنكه قوطي
خراب شد.
در واپسين سلول مي بيند كه رياضيدان در برابر قوطي نشسته و
زير لب مي گويد:"ما فرض مي كنيم كه، اگر اين قوطي باز باشد ... "
 

Similar threads

بالا